پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ در مورد نقش سیاستمداران و نزدیکی آنها به برخی قدرتهای جهانی مباحث مفصل بسیاری مطرح شده است. این امر بهویژه در تاریخ معاصر ایران مصداق پیدا میکند؛ جایی که نقش این قدرتها بسیار پررنگ و تأثیرگذار است. در واقع به واسطه تأثیرگذاری این قدرتها بر مسائل ایران و نگاه سیاستورزان ایرانی به این قدرتهای جهانی برای پیشبرد اهداف خود در صحنه سیاسی ایران است که تمایل و گرایش سیاستمداران به ابرقدرتهای شرق و غرب همواره مورد توجه محافل سیاسی و علمی بوده است. این امر بهویژه در مورد نقاط عطف تاریخی اهمیت دوچندان پیدا میکند؛ مقاطعی که یک رویداد مهم تا دههها تأثیر خود را بر جای گذاشته است.
یکی از این مقاطع، تحولات مربوط به جنگ جهانی دوم است؛ جایی که رضاشاه به نظر میرسید به آلمان هیتلری تمایل پیدا کرده است و قصد دارد با حمایت از جبهه متحدین در جنگ، یاریرسان آن باشد. هرچند کارشناسان این حوزه، تحلیلهای بسیاری دراینباره ارائه کردهاند و بسیاری بر این باورند که رضاشاه پس از تثبیت قدرت، در پی آن بود که پای نیروی سومی همچون آلمان هیتلری را به ایران باز کند، اما به نظر میرسد واقعیت مسئله چیز دیگری باشد. در واقع مواضع رضاشاه در سالهای پایانی دهه 1330م و تحولات پس از آن را که به جنگ جهانی دوم منجر شد، باید در موارد دیگری جست که تلاش خواهد شد در سطور زیر به آن پرداخته شود.
نزدیکی رضاشاه به آلمان با تأیید لندن
یکی از مواردی که به نظر میرسد به نزدیکی نسبی رضاشاه به آلمان منجر شد سیاست بریتانیا در این مقطع تاریخی است. هرچند برخی بر این باورند که رضاشاه هنگامی که توانست بر تخت پادشاهی تکیه زند و مخالفان داخلی خود را همچون شیخ خزعل با چراغ سبز بریتانیا از میان بردارد، در پی آن بود که پای ابرقدرتی دیگر همچون آلمان را به ایران باز و از آن به عنوان نیروی موازنهگر استفاده کند، اما واقعیت از موضوعی دیگر حکایت دارد.
در وهله اول باید گفت که برای انحراف افکار عمومی از اینکه بریتانیا در مسائل ایران دخالت میکند و در واقع قدرت پشت پرده امور و مسائل این کشور است و تمام مسائل ایران را از خفا مدیریت میکند، میطلبید این قدرت با بهبود روابط ایران و آلمان مخالفت نکند تا بتواند خود را از فشار افکار عمومی رهایی دهد و به نوعی توجه آن را به سمت دیگری سوق دهد.1 افزون بر این، لندن در سالهایی که اروپا درگیر بحران اقتصادی بود بهشدت نگران بود که آلمان به دام کمونیسم بیفتد. آلمان از این جهت که شکستخورده جنگ جهانی اول بود و باید غرامت این جنگ را به کشورهای متفق و بهویژه فرانسه میپرداخت و منابع لازم برای آن را نداشت نیاز مبرمی به توسعه روابط خود با کشورهای دیگر احساس میکرد. در صورت توسعه مناسبات آلمان با کشورهای دیگر و بهویژه ایران، برلین میتوانست بدهی خود و غرامت جنگ را بپردازد؛ موضوعی که به صورت رسمی از سوی رهبران آلمان به انگلستان اعلام و با نظر مثبت رهبران بریتانیا در لندن توأم شد. درواقع جهتگیری سیاست خارجی انگلستان خود زمینه نزدیکی برلن ـ تهران را فراهم کرد. به عبارت دیگر، چراغ سبز بریتانیا بود که سبب شد رضاشاه تا حدودی به آلمانها نزدیک شود و با این قدرت نوظهور اروپایی مراودات سیاسی و اقتصادی برقرار کند.2
آلمان از این جهت که شکستخورده جنگ جهانی اول بود و باید غرامت این جنگ را به کشورهای متفق و بهویژه فرانسه میپرداخت و منابع لازم برای آن را نداشت نیاز مبرمی به توسعه روابط خود با کشورهای دیگر احساس میکرد. در صورت توسعه مناسبات آلمان با کشورهای دیگر و بهویژه ایران، برلین میتوانست بدهی خود و غرامت جنگ را بپردازد... به عبارت دیگر، چراغ سبز بریتانیا بود که سبب شد رضاشاه تا حدودی به آلمانها نزدیک شود
علاوه بر همه اینها، بحران بیکاری در آلمان نیز مزید بر علت شده و نگرانی انگلستان از کمونیسم را دو چندان کرده بود. در واقع بحران بیکاری در اقتصاد آلمان، این کشور را به سمت و سوی توسعه تجارت و بهدست آوردن مواد خام و بازار فروش واداشت و در این مسیر اقتصاد تکمحصولی و نفتی ایران به آن کمک بسیار میکرد. از طرف دیگر ازآنجاکه بازار آلمان یکی از مراکز صادرات کالاهای انگلیسی بود و دولت انگلستان میکوشید با حذف غرامت جنگ و برداشتن آن از دوش دولت آلمان، مشکلات خود را برای بازاریابی در اقتصاد آلمان حل کند، توسعه مناسبات اقتصادی ایران و آلمان میتوانست به آن کمک نماید. به تعبیری، شرایط سیاسی ـ اقتصادی آلمان ایجاب میکرد که رهبران کاخ وست مینستر مانعی در روابط ایران و آلمان ایجاد نکنند؛ درنتیجه در اوایل دوره زمامداری و به قدرت رسیدن هیتلر، از نظر بریتانیا حضور آلمان در ایران مانع مناسبی در برابر توسعه نفوذ شوروی بهشمار میآمد و لذا لندن مخالفتی با باز گذاشتن دست آلمانیها در ایران نداشت.3 البته باید به این نکته نیز اشاره کرد که نزدیکی مناسبات ایران و آلمان در دوره جمهوری وایمار به اندازه دوره هیتلری نبود؛ چرا که قبل از هیتلر، فعالیت کمونیستهای ایران در خاک آلمان، تهران را بهشدت نگران کرده بود، اما با روی کار آمدن هیتلر و مشی اقتدارگرایانه او، که به هیچ حزب و گروهی اجازه فعالیت گسترده نمیداد، این ترس و نگرانی در تهران نیز مرتفع و روابط دو کشور بیش از پیش گرم شد.
.
ملاقات حسن اسفندیاری با آدولف هیتلر صدر اعظم آلمان
شماره آرشیو: 3106-1ع
سیاست انگلستان تا آنجا ادامه پیدا کرد که حتی هنگامی که هیتلر به بر هم زدن موازنه قوا در اروپا روی آورد و از جامعه ملل خارج شد و شروع به دستاندازی به کشورهای مجاور کرد، لندن باز هم واکنش چندان جدی و درخوری برای ایجاد موازنه در برابر آلمان از خود نشان نداد. بااینحال، توسعهطلبیهای هیتلر و حرکت او به سمت شرق سبب شد لندن روی به پاریس بیاورد. با تصرف لهستان به وسیله آلمان، دو کشور انگلستان و فرانسه که پیشتر با لهستان پیمان همکاریهای نظامی امضا کرده بودند، به آلمان اعلان جنگ دادند. در نتیجه این تحولات، روابط بریتانیا و شوروی نیز در قبال ایران دگرگون شد و این دو کشور در یک جبهه قرار گرفتند.4 حمله آلمان به شوروی جنگ را وارد مرحله جدیدی کرد و بدینترتیب نقش ایران اهمیت یافت.
سیاست بیطرفی رضاشاه در جنگ جهانی دوم
مورد دیگر که فرضیه آلمانگرایی رضاشاه را تا حدود زیادی زیر سؤال میبرد سیاست رسمی ایران در دوران جنگ جهانی دوم است. درواقع رویکردی که ایران به تحولات جنگ نشان داد، یعنی اعلام سیاست بیطرفی، خود تا حدودی نشاندهنده این مسئله بود که رضاشاه بیشتر در پی مشخص شدن پیروز جنگ بود تا اینکه آلمانگرایی را دنبال کند. به عبارت صریحتر رضاشاه بیش از آنکه در پی باز کردن پای نیروی سومی به تحولات ایران باشد، به دنبال آن بود تا با گذر زمان و مشخص شدن پیروز جنگ جهانی دوم، به آن نزدیک شود و بتواند از مزایا و منافع آن برای تثبیت قدرت داخلی و بینالمللی خود استفاده کند. به عبارتی رضاشاه چندان دغدغه پیروزی آلمان در جنگ جهانی دوم را در سر نداشت و تنها میکوشید با تلف کردن وقت، سیاست حفظ وضع موجود را در پیش گیرد تا زمانی که پیروز قاطع جنگ مشخص شود و او بر اساس آن تصمیمگیری کند.
در همین ارتباط، یک روز پس از آغاز جنگ جهانی دوم در 4 سپتامبر 1939م، محمود جم، نخستوزیر وقت ایران، به صورت صریح و رسمی در اعلامیهای از طرف دولت ایران خطاب به جامعه جهانی اعلام کرد: «در این موقع که متأسفانه دایره جنگ در اروپا مشتعل گردیده است، دولت شاهنشاهی ایران به موجب این بیانیه تصمیم خود را به اطلاع عموم میرساند که در این کارزار بیطرف مانده و بیطرفی خود را محفوظ خواهد داشت».5 نکته جالب توجه در این مورد این است که آلمان و انگلستان در ابتدا، هر دو از موضع بیطرفی ایران استقبال کردند. انگلستان، که در اروپا به شدت درگیر بود، توان ایفای نقش در فراکرانه را نداشت و نمیتوانست در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس خود را درگیر کند. آلمانها نیز با توجه به پیوند نزدیک ترکیه با انگلستان و فرانسه از این موضع ایران استقبال کردند. اما تحولاتی که پس از آن رخ داد صحنه و معادلات جنگ را تغییر داد. حمله آلمان به شوروی جنگ را وارد مرحله جدیدی کرد و بدینترتیب موقعیت ایران در جنگ اهمیت پیدا کرد.6
در اینجا بود که دیگر سیاست بیطرفی معنای خود را از دست داد. رضاشاه منتظر تحولات بعدی بود، اما در جنگ باید در لحظه تصمیم گرفت و فرصت چندانی برای فکر کردن نبود. درواقع متفقین نمیتوانستند منتظر بمانند تا رضاشاه فکرهایش را بکند؛ چرا که در مسیری که جنگ پیموده بود اهمیت ایران و راههای مواصلاتیاش بیش از پیش و دو چندان شده بود.7 همین روند، بیطرفی ایران برای قدرتهای بزرگ را بیمعنا میکرد. به بیان ساده، سیاست بیطرفی یا به عبارت بهتر سیاست خرید وقت رضاشاه منطبق بر منافع و اهداف قدرتهای بزرگ نبود و همین امر زمینه اشغال ایران و کنار گذاشتن رضاشاه از قدرت را فراهم کرد.
در مجموع باید گفت: دلایل محکمی وجود دارد که نشان میدهد نزدیکی ایران و آلمان در دوره رضاشاه ناشی از مقتضیات زمان و ضروریات تاریخی بوده است. درواقع نزدیکی رضاشاه به آلمان بیش از آنکه از تمایلات آلمانگرایی رضاشاه حکایت کند، از سیاستهای دولت انگلستان و سیاست صبر استراتژیک رضاشاه برای مشخص شدن پیروز جنگ جهانی ناشی شده بود؛ امری که در نهایت کارساز نیفتاد و با اشغال خاک ایران توسط دول متفق، رضاشاه برای حفظ سلطنت در خاندان پهلوی مجبور شد از قدرت کناره گیرد و جای خود را به محمدرضا دهد.
پی نوشت ها:
1. Peter Avery and Melvile Charles, the Cambridge History of Iran, Cambridge University Press, Cambridge, 1991, P. 431.
2. ژاک پیرن، جریانهای بزرگ تاریخ معاصر، ترجمه رضا مشایخی، تهران، امیرکبیر، ج 2، ص 323.
3. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی (1357ــ1300)، تهران، البرز، 1374، ص 51.
4. همانجا.
5. صفاءالدین تبرائیان، ایران در اشغال متفقین، تهران، رسا، 1371، ص 13.
6. علیاصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، پروین، 1372، ص 406.
7. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران: از ابتدای صفویه تا پایان جنگ جهانی دوم، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1381، ص 406.