پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ ظهور رضاشاه در ساحت سیاسی ایران در زمانهای آشفته، معلول بسترسازی فکری جمعی از روشنفکران برای اقناع افکار عمومی در راستای پذیرش او بود؛ آنچه از آن به عنوان «دیکتاتوری منور» یاد میشود.
ازآنجاکه باستانگرایی و تقویت عناصر ملیگرایانه از پایههای بنیادین حکومت پهلوی اول بود، آن دسته از اهالی فرهنگ که دل در گرو این ایده داشتند نیز برای صعود بیدردسر رضاشاه از پلکان قدرت تأثیرگذار بودند. در سالهای پایانی سلطنت شاهان قاجار، احیای تمدن پیش از اسلام و عناصر هویتی آن دوران به یکی از آموزههای اصلی جریان روشنفکری تبدیل شد. در این میان، مطبوعات وابسته به این جریانها نیز حلقه واسطه این گفتمان و جامعه ایران بهشمار میآمدند. یکی از این نشریات مجله «ایرانشهر» بود که از سال 1301 تا 1306ش با مدیریت حسین کاظمزاده ایرانشهر در برلین منتشر میشد.
«ایرانشهر»؛ جادهصافکن «تجدد» و سیاستهای رضاشاه
رضاخان در مسیر تبدیل به «رضاشاه پهلوی» صرفا بر توان نظامی، خشونت و جاهطلبی و زمینهسازی دولت انگلستان تکیه نداشت. این موارد در کودتای 3 اسفند 1299ش متبلور شد و صعود برقآسای او از فرماندهی فوج قزاق به وزارت جنگ، نخستوزیری و درنهایت پادشاهی در کمتر از پنج سال را به دنبال داشت، اما در کنار اینها، پشتیبانی نمایندگان دوره چهارم و پنجم مجلس شورای ملی و روشنفکران حامی آنها از وی را نیز نباید فراموش کرد.
مهمترین حزب حامی رضاخان در مجلس پنجم شورای ملی
حزب تجدد بود. این حزب خواستار جدایی دین از سیاست بود و اکثریت مجلس را نیز در اختیار داشت.
علیاکبر داور،
عبدالحسین تیمورتاش و
سیدمحمد تدین از چهرههای مطرح این حزب بودند که در تأسیس و استحکام حکومت پهلوی نیز نقشی انکارناپذیر داشتند.1
در این میان، سه نشریه پرمخاطب آن دوران به نوعی عقبه فکری این حزب بودند و برای اجرای ایدههای آن زمینهسازی میکردند؛ هرچند هیچکدام از آنها ارگان حزب تجدد نبودند. این سه نشریه، «ایرانشهر» (آغاز انتشار در سال 1301ش)، «فرنگستان» (آغاز انتشار، سال 1303ش) و «آینده» (آغاز انتشار، سال 1304ش) بودند. دو نشریه اول به ترتیب توسط حسین کاظمزاده ایرانشهر و مشفق کاظمی در برلین منتشر میشدند و «آینده» نیز با تلاش محمود افشار در تهران زیر چاپ میرفت.
از تبریز تا سوئیس با تب ملیگرایی
حسین کاظمزاده، که بعدها به نام مجلهاش یعنی «ایرانشهر» ملقب و نامدار شد، در سال 1262ش در تبریز به دنیا آمد. دوره دبیرستان را در همان شهر و در مدرسه تازهتأسیس «کمال» به پایان برد. در همان دوران، شیفته تمدن غرب شد و در بیستسالگی از راه قفقاز به استانبول رفت. از سال 1285ش به مدت پنج سال کارمند سفارت ایران در استانبول بود. ابتدا قصد داشت پزشک شود، اما وقایع انقلاب مشروطه باعث شد برای تحصیل در رشته علوم سیاسی و اجتماعی به بلژیک برود. پس از دریافت مدرک لیسانس از دانشگاه «لواین» به دانشگاه سوربن و مدرسه علوم اجتماعی پاریس رفت و در همان شهر انجمن ایرانیان پاریس را به کمک علامه محمد قزوینی و
ابراهیم پورداوود بنیاد نهاد.2
شماره آرشیو: ۱۶۸۰-۴ع
در سال 1294ش،
سیدحسن تقیزاده از کاظمزاده خواست که به برلین بیاید. او نیز به این شهر رفت و در کنار تقیزاده نشریه «کاوه» را منتشر کرد، اما بهزودی به ایران بازگشت و جزء مبارزان ملیگرا علیه استبداد دولت رو به زوال قاجار شد. چند ماهی را نیز در زندان کرمانشاه بهسر برد و «گویا تجربه این تکاپوی سیاسی ایرانشهر را بر آن داشت که برای دستیابی به نتیجههای ماندگار باید پیش از مبارزه سیاسی، چارهای برای عقبماندگی فکری و فرهنگی همرزمان اندیشید. چنین بود که به باور او، روشنفکران باید بیش و پیش از هر چیز به کار فرهنگی بپردازند»؛3 کار فرهنگی که نهایتا پشتوانه دیکتاتوری منور شد. در آذر 1296ش (1917م) و در بحبوحه جنگ جهانی اول به برلین بازگشت و کتابفروشی ویژه کتابهای شرقی را تأسیس کرد. در نهایت نیز از سال 1301ش در همین شهر مجلهای به نام ایرانشهر را پایهگذاری کرد که تا پنج سال بعد به انتشار خود ادامه داد.
ایرانشهر در غوغای جمهوریخواهی نیز در حمایت از ایده جمهوریت رضاشاه در سرمقالهای با عنوان «جمهوریت و انقلاب اجتماعی» نوشت: «امروز اغلب ممالک اروپا و حتی روسیه بزرگ نیز جمهوری شده است. جمهوریت آخرین و بهترین شکل تکامل انواع حکومتهاست که تا امروز روی زمین تشکیل شده است»
او برای مدتی سرپرستی دانشجویان ایرانی در آلمان را نیز به عهده داشت. در سال 1315ش (1936م)، سه سال پس از صدراعظمی آدولف هیتلر در آلمان، کاظمزاده ایرانشهر به سوئیس رفت و 25 سال پایانی عمر خود را تا سال 1340ش در دهکده «دگرزهایم» گذراند. او در سوئیس «مدرسه عرفان باطنی» را بنا نهاد و در آن به آموزش یگانگی عرفانی علم، صنعت و دین پرداخت. ایرانشهر همچنین جلسههای بازیافت و تمرین روحانی به نام «حلقه نور» در گوشهوکنار سوئیس برگزار کرد و یک مجله به نام «ماهنامه سازگاری برای روشنگری و سازگارسازی زندگی» منتشر کرد.4 بر این اساس شاید خود او هم در آخر عمر فهمیده بود که آنچه در ایرانشهر منتشر کرده بود، چه نتایجی دربر داشت.
ایرانشهر و ترویج ایدههای پهلوی اول
عمر مجله ایرانشهر اگرچه پنج سال بیشتر نبود و در خارج از ایران نیز منتشر میشد، اما مخاطبان زیادی داشت و در چهل شهر ایران توزیع میشد. از سوی دیگر موضوعاتی که این مجله به آن میپرداخت در راستای گفتمان غالب روشنفکران طرفدار دولت و هممسیر با پادشاهی نوبنیاد پهلوی اول بود. همین موضوع باعث شد مجله ایرانشهر خیلی زود جای خود را در بین آن دسته از نخبگان حکومتی و روشنفکرانی که حامی رضاشاه بودند باز کند.
بررسی یرواند آبراهامیان نشان میدهد که از مجموع 263 مقاله منتشرشده در مجله، 73 مقاله بیانگر اهمیت آموزش عمومی و با ماهیت غیرمذهبی، 45 مقاله درباره ضرورت بهبود بخشیدن به منزلت زنان، 30 مقاله در توصیف تأییدآمیز ایران پیش از اسلام و 40 مقاله در بررسی جوانب فناوری جدید و فلسفه غربی بهخصوص ضدروحانیگری ولتر و آثار گوستاو لوبون درباره جماعتهای غیرعقلایی بود.5
ایرانشهر یکپارچگی ملی را از عوامل پیشرفت یک ملت معرفی میکرد؛ بااینحال در این مسیر تا آنجا پیش رفت که هر گونه تفاوت قومیتی و فرهنگی را نامطلوب دانست و بر لزوم حذف آن تأکید کرد. در مقالهای که درباره مذهب و ملیت در این مجله منتشر شده آمده است: «مسئله قومیت چنان جدی است که هرگاه از یک ایرانی که به خارج سفر کرده باشد ملیتش را بپرسند، بهجای نام پرافتخار کشورش، از زادگاهش نام میبرد. ما باید فرقههای محلی، گویشهای محلی، لباس محلی، آداب محلی و حساسیتهای محلی را از میان برداریم».6
این همان نگرش تمامیتخواهی است که رضاشاه نیز در دوران سلطنت خود بهکار بست. سیاست تختهقاپوکردن (یکجانشین ساختن) عشایر، یکپارچگی دستوری در مناطق دور از مرکز، تصویب قانون متحدالشکل کردن البسه و پوشاک و مخالفت با پوششهای محلی در همین راستا قابل ارزیابی است.
ملیگرایی و احیای ایران باستان؛ وجوه مشترک ایرانشهر و حکومت پهلوی
کاظمزاده ایرانشهر در مقالات خود با نگاهی افراطی همواره بر این نکته تأکید داشت که عقبماندگی ایران ناشی از حمله اعراب در قرن هفتم میلادی است. در مقالهای با نقل این سخن مارکس که «مذهب افیون تودههاست» آمده است که ایران به پیشرفت نایل نخواهد شد مگر آنکه خود را از قید «روحانیت خرافاتی و مرتجع» رها سازد! همچنین ایران باید انقلاب فرانسه را سرمشق قرار دهد و تودههای عامی را از زیر سلطه «روحانیان» رها سازد! در جای دیگری نیز عنوان شده بود که چاره کلی، تعطیل مکتبخانههای مذهبی و احداث مدارس دولتی غیرمذهبی است! نویسندگان این نشریه در مقالات خود همواره بر این نکته تأکید میکردند که «جزمیت مذهبی»، «استبداد سیاسی» و «حمله اعراب به ایران» تواناییهای خلّاق مردم هوشمند آریایی را راکد گذاشته است و بر دوگانه «اعراب وحشی»! و «زرتشتیان متمدن»! ایران باستان تأکید میکردند.7 چنین مطالبی در سالهای ابتدایی روی کارآمدن رضاشاه کاملا هماهنگ با سیاست او در مخالفت او با آموزههای مذهبی و احیای باستانگرایی بود.
در این دوران، نوعی نگرش به مؤلفه هویت ملی با رویکرد باستانگرایی در ایران بهوجود آمد که از ویژگیهای اصلی آن ذکر شکوه پیشین ایران و ابراز نفرت نسبت به مهاجمان بیگانه بود؛8 نگرشی که نشانههای آن در «ایرانشهر» بهصورت عربستیزی متبلور شد و حتی انقراض حکومت امویان و به قدرت رساندن خلفای عباسی انتقام ایرانیان از اعراب معرفی گردید.9
از نگاه ایرانشهر، ملیگرایی عنصری زیربنایی بود و سایر مؤلفهها از جمله مذهب در پرتو آن تعریف میشد. او سازگاری روحیات ایرانیان با دین اسلام را ناشی از ماهیت ملیت ایرانی میدانست؛ مفهومی که او آن را «روحالارواح» مینامید. او معتقد بود ایرانیان پس از اسلام با بهرهمندی از این ویژگیهای روحی، یک دین مترقی را در قالب اندیشههای ایرانی باستانی خود بهوجود آوردهاند. نتیجه این رویکرد، اولویت دادن به عنصر «ایرانیّت» است هرچند در اولویت بعدی نقش مذهب را نیز در شکلگیری تمدن رد نمیکند: «ایرانیان پایههای حیات اجتماعی خویش را بر اساس اسلام ریختند، اما نهتنها فرهنگ و آدابورسوم خویش را کنار نگذاشتند، بلکه آن را با فرهنگ اسلامی تلفیق کردند و در حیات اجتماعی خویش این آداب و رسوم را حفظ کردهاند».10
در این رویکرد مذهب به مثابه آیینهای سنتی، جنبه شخصی پیدا میکرد و از رسالت اجتماعی و سیاسی خود تهی میشد. این نوع نگرش به مذهب در سیاستهای پهلوی اول بهویژه در سالهای اول به قدرت رسیدن رضاشاه نیز جای گرفت. هرچند در ادامه، همین حد از نقشآفرینی مذهب هم تحمل نشد و حکومت با جدیت برای زدودن مظاهر دینی در جامعه تلاش کرد.
ایرانشهر در جریان غوغای جمهوریخواهی نیز در حمایت از ایده جمهوریت رضاشاه در سرمقالهای با عنوان «جمهوریت و انقلاب اجتماعی» نوشت: «امروز اغلب ممالک اروپا و حتی روسیه بزرگ نیز جمهوری شده است. جمهوریت آخرین و بهترین شکل تکامل انواع حکومتهاست که تا امروز روی زمین تشکیل شده است. ما نیز از ته دل این جمهوریت را سلام خواهیم کرد و ملت ایران را بدین نعمت بزرگ تبریک خواهیم گفت، ولی نه از این را که اعلام جمهوریت را بهتنهایی مایه نجات و سعادت میدانیم، بلکه ازاینرو که این جمهوریت مقدمهای خواهد بود برای اصلاحات اساسی؛ وسیلهای خواهد بود برای تهیه یک انقلاب حقیقی اجتماعی».11
فرجام سخن
همزمان با روی کارآمدن حکومت پهلوی اول، حسین کاظمزاده مجله «ایرانشهر» را در برلین منتشر کرد. بنمایههای موضوعی این مجله از جمله تأکید بر تمدن و فرهنگ ایران پیش از اسلام، ضرورت آموزش عرفی و بهرهگیری از نهادهای مدرن آموزشی، مخالفت با مظاهر مذهبی در حوزههای مختلف اجتماعی، تأکید بر ملیگرایی و... همپوشانی زیادی با برنامههای رضاشاه داشت؛ برنامههایی که تقریبا با پایان انتشار این مجله (1306ش) آغاز شد و در سالهای بعد اوج گرفت.
به این ترتیب گردانندگان این نشریه هماهنگ با جریان غالب روشنفکران آن دوره، جادهصافکن سیاستهای تمامیتخواه و سرکوبگرانه پهلوی اول شدند. بسترسازی مجله ایرانشهر برای عرفیسازی وجوه مختلف زندگی اجتماعی و فرهنگی ایرانیان به شکلی مستقیم در اقدامات حکومت رضاشاه منعکس شد. در این میان تأکید او بر ملیگرایی و ایجاد دوگانه ایران پیش و پس از اسلام نیز در باستانگرایی رضاشاه نمود عینی داشت.
پی نوشت ها:
1. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، چ بیستوپنجم، 1399، ص 111.
2. مهرزاد بروجردی، تراشیدم، پرستیدم، شکستم، گفتارهایی در سیاست و هویت ایرانی، تهران، نشر نگاه معاصر، 1389، ص 90.
3. همان، ص 91.
4. همان، ص 92.
5. یرواند آبراهامیان، همان، ص 111.
6. همان، ص 112.
7. همانجا.
8. حمید احمدی، ایران؛ هویت، ملیت، قومیت، تهران، موسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی، 1383، ص70.
9. مهدی فیضی سخا، «بازتاب هنجارهای اجتماعی در مجله ایرانشهر»، نشریه کارنامه تاریخ، ش 8 (پاییز و زمستان 1396)، صص 30-31.
10. همان، ص 32.
11. یرواند آبراهامیان، همان، ص 122.