پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ خون، نژاد و خلوص آریایی یکی از مهمترین اشتراکات آلمان و ایران در ده سال پایانیِ سلطنت رضاشاه بود. درحالیکه نظام سیاسی در آلمان با پایفشاری بر خلوص نژادی، نظامی فاشیست و توتالیتر تأسیس میکرد، رضاشاه و دربار در ایران با تکیه بر آریاییگری، آن را تکیهگاه مناسبی برای ایجاد یک ناسیونالیسم ملی برای هواداری از نوسازی آمرانه میدیدند. این مسئله یک اتحاد فکری و ایدئولوژیکی میان ایران و آلمان بهوجود آورد. صرف نظر از صدق و کذب واقعیت خلوص نژادی و خون آریایی ایرانیان، این همبستگی ایدئولوژیک میان ایران و آلمان به ایجاد نهادها و رویههایی منجر شد که فرجام خوشی برای رضاشاه نداشت.
آریاییگراییِ آلمانی در ایران
در دوره پهلوی اول، بازسازی هویت ایرانی بر مبنای دیدگاه تخیلی و احساساتی ملتپرستانه یا ناسیونالیسم رمانتیک بود. تقدیر یا سرنوشت تاریخی بهعنوان یکی از مفاهیم مورد بهرهبرداری ایدئولوژی ناسیونالیسم، حامل بار بسیار احساسیتری از مفاهیم آینده است. از نظر آنان باید تلاشی مقدس برای بازیابی گذشته طلایی، که اکنون در زیر زمان حال به نحو ظالمانهای پنهان شده است، بهکار بست. در همین راستا رضاشاه در دهه ۱۳۱۰ش به رژیم نازی علاقه نشان داد و بدان نزدیک شد؛ چراکه وی تبار شاهی نداشت و نمیتوانست به ساحت مشروعیتبخش قاجار بازگردد و برای مشروعیت بخشیدن به خود بود که به این کار دست زد. دیپلماتهای نازی مشوق نژاد آریایی و حامیِ آن بودند.1
عبدالحسین تیمورتاش، وزیر دربار، و جمعی از مقامات ایرانی به اتفاق بلوشر،
وزیر مختار آلمان در ایران، و عدهای از اتباع این کشور هنگام شرکت در یک میهمانی رسمی
شماره آرشیو: 851-1ع
از سوی دیگر، در این کشور، با تمرکز بر ایده احیای عظمت آلمان، بر آریاییگرایی و نژاد ناب و خالص آلمانی بسیار تأکید میشد؛ چیزی که رضاشاه آن را بسیار شبیه ایران و ایدئولوژی باستانگرایی یافته بود. او نیز با طرح شعار احیای عظمت شاهان باستانی در ایران، بر آن بود که موتور مدرنیزاسیون را با استفاده از ایدئولوژی باستانگرا به حرکت درآورد. باری، نظریهپردازان عصر پهلوی برای درمان ناسیونالیستی، دو منطق استراتژیک را در پیش گرفتند: نخست به بازنمایی روایتی از هویت پرداختند که تا حدودی تحت تأثیر تحقیقات شرقشناسانه اروپاییان بود و بهصورت کاذبی بر اصالت تأکید میکرد؛ دوم اینکه بر قدرتیابی فرهنگ و میراث ایرانی از طریق پاسداشت گذشته و پشتیبانی و حمایت از آن تأکید کردند. خون و خلوص نژادی اگرچه از سوی آلمانیها مطرح شده بود، این مسئله خوشایند برخی از گروههای ناسیونالیست در ایران بود و آنها از آن بهعنوان ابزاری برای تقویت نوسازی آمرانه رضاشاهی استفاده کردند.
سیف آزاد با چاپ هفتهنامه «ایران باستان» یگانگی نژادی ایرانیان با آلمانیها را بهصورت گسترده تبلیغ میکرد. سال 1311 عبدالرحمن سیف آزاد، که هوادار نازیها بود، نامه ایران باستان را انتشار داد. میگویند این هفتهنامه با نظارت مستقیم وزارت تبلیغات آلمان منتشر میشد و حتی در منبع دیگری گفته شده است سردبیر واقعیاش ماژور فون ویبران، از رهبران حزب نازی، بود
با به قدرت رسیدن هیتلر در آلمان و مطرح کردن برتری نژادیِ آریاییها، این موضوع نیز در ایران توسط افرادی مانند عبدالرحمان سیف آزاد طرح شد. البته برتری نژادی که سیف آزاد از آن دفاع میکرد با آنچه آلمانیها در ذهن داشتند متفاوت بود و سیف آزاد برتری نژادی ایرانیان را به دوره ایران باستان گره زده بود. او با چاپ هفتهنامه «ایران باستان» یگانگی نژادی ایرانیها با آلمانیها را بهصورت گسترده تبلیغ میکرد. سال 1311 عبدالرحمن سیف آزاد، که هوادار نازیها بود، نامه ایران باستان را انتشار داد. میگویند این هفتهنامه با نظارت مستقیم وزارت تبلیغات آلمان منتشر میشد و حتی در منبع دیگری گفته شده است سردبیر واقعیاش ماژور فون ویبران، از رهبران حزب نازی، بود.2
عبدالرحمان سیف آزاد
شماره آرشیو: 406-4ع
ایران باستان روزنامهای سیاسی، اقتصادی و مصوّر بود. آنچنانکه در شماره اول آن آمده است، هدف از انتشار آن، شناساندن ایران امروز به خارجه و ایرانیانی که در خارج ایران زندگی میکنند، و علاقهمندی ایشان به ایران بود. علاوه بر این، سیف آزاد خود را طرفدار شاهنشاهی و عظمت ایران باستان دانسته است. سیف آزاد در سال ۱۳۱۰ به ایران بازگشت. او در راستایِ پیگیریِ اهداف خود کانون ایران باستان را با یاریِ چند سرمایهدار زرتشتی بهمنظور شناساندن فرهنگ و تمدن ایران و ترغیب پارسیان برای بازگشت به ایران تأسیس کرد.3 اگرچه درباره خلوص نژادی و پیوندهای خونی میان ایران و آلمان در همان دوران هم تردیدهای جدی وجود داشت، اما واقعیت این است که تبدیل آریاییگری به یک ایدئولوژی سبب نادیده گرفتن این تردیدها شده بود و کسی نمیپرسید که چگونه میتوان ایران و آلمان را از یک ریشه واحد دانست. البته در چنین اتفاق نظری عملکرد دولت آلمان و ارائه چهرهای بیطرف و خیرخواه از خود بیتأثیر نبود.
دفاع از آریاییگریی در آلمان
عملکرد فرهنگی و سیاسی آلمان، نسبت به دو قدرت استعمارگر سابق، یعنی روس و انگلیس که دارای وجههای مخدوش در میان ایرانیها بودند، صادقانهتر به نظر میرسید. آنها بر این امر تأکید داشتند که بین بیداری ملل شرق و بیداری ملت آلمان در لوای ناسیونال سوسیالیسم شباهتهای بسیاری وجود دارد. با تلاش آلفرد روزنبرگ، کارشناس فرهنگی آلمان، این دولت مجموعهای از کتب به نام کتابخانه علمی آلمان را که شامل 7500 جلد کتاب بود، به دولت ایران تقدیم کرد. هدف از ارسال این کتابها، که با دقت فراوانی انتخاب شده بودند، این بود که خوانندگان ایرانی را به رسالت فرهنگی آلمان در شرق و پیوندهای رایش با فرهنگ آریایی ایران معتقد کند. بدین منظور از افسانه قوم آریایی برای تحکیم روابط دو ملت بهرهبرداری به عمل آمد. حتی علامت صلیب شکسته، سمبل حزب نازی، بهعنوان نشانه یگانگی آریاییهای شمال اروپا و زادگاه زرتشت شناخته شد.4 بنابراین از اواخر دهه ۱۹۳۰ آلمان بر فعالیتهای تبلیغاتی و فرهنگی خود در ایران افزود. این خطمشی بخشی از سیاست گستردهتر آلمان در قبال کشورهای خاورمیانه بهشمار میآمد؛ به همین جهت دولت آلمان طی فرمانی ویژه، قوانین و مقررات نژادی نورنبرگ را مشمول ایرانیان ندانست و خلوص آریایی نژاد ایران را به رسمیت شناخت و افسانه وحدت نژاد آریایی را مطرح کرد. گروهی دیگر نیز با تأکید بر خصلت نژادی، زمینه شیوع نوعی بیگانهستیزی منفی را گسترش دادند که درواقع چیزی شبیه پانایرانیسم بود. آلمانیها با پشتکار و دقت تمام احساسات ناسیونالیستی ملیون ایران را تحریک کردند و توانستند با تبلیغات خود درباره رؤیای یک ایران بزرگ، محافل روشنفکری و نظامی را بهشدت تحت تأثیر قرار دهند.5
آلفرد روزنبرگ
ازجمله فعالیتهای فرهنگی آلمان میتوان به انجمن ایران و آلمان، که بعدها در جمعیت آلمان و شرق ادغام شد، و همچنین انتشار مجله ایران باستان اشاره کرد. کمیته برلین نیز با شعار نجات ایران و دفاع از وطن در برابر تجاوزات خارجی کار خود را آغاز کرد، اگرچه آلمانها از تأسیس و یاریرساندن به کمیته، اهداف سیاسی خاص خود را دنبال میکردند.6
در جنگ جهانی اول، شماری از وطندوستان ایرانی در اروپا به پشتیبانی سیاسی و مالی دولت آلمان و به نام «کمیته ملّیون ایران» در برلین گرد آمدند و به سرکردگی
تقیزاده نشریه «کاوه» را منتشر کردند. دولت آلمان میخواست از «ملّیون» ایرانی برای پیشبرد هدفهای سیاسی خود بهره گیرد، ولی آنها نیز امیدوار بودند در سایه پشتیبانیِ آلمان هدفهای خود را در رویارویی با سیاستهای دو امپراتوری بریتانیا و روسیه، که دشمنان دیرین استقلال و مصالح ملی استقلال دانسته میشدند، پیش برند. در چشم ناسیونالیستهای ایران، آلمان هدف استعماریِ ملموسی در ایران نداشت و همکاری با آن دولت، نام کسی را در چشم هموطنان، به ننگ نمیآلود.7 در این دوره آلمانها همچنان به فعالیتهای فرهنگی خود در ایران ادامه دادند.
دولت آلمان تبلیغات وسیعی در مورد مشترک بودن نژاد آریایی دو ملت ایران و آلمان انجام داد و کوشید نفوذ فرهنگی بسیاری در بین ایرانیان بهدست آورد. آلمانها در سال ۱۳۱۵ رضاشاه را تشویق کردند که دستور دهد نام کشورش را در مکاتبات خارجی بهجای پرس و پرشیا، ایران ــ موطن آریاییها ــ بنامند. آنها درواقع توانستند با اینگونه اقدامات، محبوبیت بسیاری در میان ایرانیها بهدست آورند.8 همچنین ایجاد کرسی زبان فارسی در بعضی از دانشگاههای آلمان، انتشار مجله ایران باستان به زبان فارسی، اهدای ۷۵۰۰ جلد کتاب با حمایت روزنبرگ، کارشناس فرهنگی آلمان به ایران، ایجاد مؤسسات ایرانشناسی و شرقشناسی در آلمان، تأسیس انجمن ایران و آلمان (بعدها جمعیت آلمان و شرق) با هدف شناساندن ایران به خارج و ایرانیان خارج از کشور، از دیگر اقدامات آلمان در این زمینه بود.9
در مذاکرات و مناسبات جاری میان دو کشور دائم بر این مسئله ایدئولوژیک، یعنی شباهت خونی و آریاییگری، تأکید میشد؛ مسئلهای که مایه مباهات سیاستمداران ایرانی شده بود و از ایجاد چنین شباهتی میان خود و یک دولت پیشرفته اروپایی خرسند بودند، اما همه این خیالهای خوشِ ایدئولوژیک با شکست آلمان از جبهه متفقین در شهریور 1320 نقش بر آب شد.
سرهنگ اتل، وزیر مختار آلمان در ایران، و چند تن از همکاران وی هنگام ورود به کاخ گلستان جهت شرکت در مراسم سلام
شماره آرشیو: 4742-4ع
فرجامِ سخن
مسئله همخونی و همنژادی آریایی، یکی از اشتراکات جعلی میان ایران و آلمان بود. آلمانها در تلاش برای یافتن متحدِ ایدئولوژیک در منطقه خاورمیانه، با مطرح کردن چنین شباهتی زمینه را برای ایجاد یک ناسیونالیسم ملی در ایران فراهم کردند؛ ناسیونالیسمی که با تأکید بر شباهت با کشوری مانند آلمان، که در فناوری و تکنولوژی بسیار پیشرفته بهشمار میآمد، میتوانست هوادارِ نوسازیِ رضاشاهی باشد. در این راستا اقدامات سیاسی و مبادلات فرهنگی بسیاری میان ایران و آلمان انجام شد که البته نمیتوانست چندان پایدار باشد.
پی نوشت:
1. مایکل آکسورتی، امپراتوری اندیشه، ترجمه شهربانو صارمی، تهران، ققنوس، 1394، ص 277.
2. رضا ضیا ابراهیمی، پیدایش ناسیونالیسم ایرانینژاد و سیاست بیجاسازی، تهران، نشر مرکز، 1396، ص 232.
3. عبدالرحمن سیف آزاد، پارسیان و ایران، به یادگار سفر تاریخی اعلیحضرت همایون رضاشاه پهلوی به هندوستان، تهران، انتشارات ایران باستان، 1349، ص 236.
4. جورج لنزوسکی، رقابت روسیه و غرب در ایران، ترجمه اسماعیل رائین، تهران، جاویدان، 1353، صص 196-198.
5. فتحالله بینا، سرگذشت رضاشاه، تهران، بنگاه مطبوعاتی پروین، 1320، ص 176.
6. محمدعلی اکبری، تبارشناسی هویت جدید ایرانی، عصر قاجار و پهلوی اول، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1393، ص 121.
7. فخرالدین عظیمی، هویت ایران، کاوش در نمودارهای ناسیونالیسم: دیدگاهی مدنی، تهران، آگاه، 1399، صص 285-286.
8. ریچارد استوارت، در آخرین روزهای رضاشاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، تهران، انتشارات معین، 1370، ص 15.
9. فاطمه پیرا، روابط سیاسی ـ اقتصادی ایران و آلمان بین دو جنگ جهانی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1379، صص 256-260.