اهمیت به بخش نظامی و تربیت نظامیان مطیع، یکی از ویژگیهای مهم حکومت پهلوی اول است. رضاشاه همواره بودجههای کلانی را برای بخش نظامی در نظر میگرفت و به طرق مختلف تلاش میکرد افسران نظامی را وفادار به خود و حکومت کند. او با این اقدامات همواره انتظار داشت که نظامیان در برخورد با مخالفان و نیز هر گونه آشوب داخلی سربلند بیرون آیند. در صورت مشاهده خلاف این قضیه، نظامیان با خشم و غضب رضاشاه روبهرو میشدند؛ اتفاقی که بارها و بارها در طول حکومت پهلوی اول رخ داد و باعث خشم رضاخان نسبت به بسیاری از نظامیان شد. در این نوشته به چند تن از این موارد و دلایل خشم رضاشاه نسبت به آنان اشاره شده است.
بخش نظامی و برخی از انتظارات رضاشاه از آن
رضاشاه از همان ابتدای کودتای 1299 با مشکل افسران ناراضی و شورش آنها مواجه بود. او بعد از آنکه به سلطنت رسید اقدامات بسیاری برای جلوگیری از تمرّد یا هرگونه شورش احتمالی نظامیان انجام داد. از جمله سیاستهای او میتوان به سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن اشاره کرد که طی آن، رضاشاه همواره میان لشکر خود و فرماندهان تفرقه میانداخت؛ بهطوری که عملا بسیاری از فرماندهان، دشمن و رقیب یکدیگر بودند. رضاشاه، در نزد افسران لشکر یک، لشکر دو را بیعرضه میخواند و بر عکس.1
مقابله مستقیم و سرکوب نظامیان متمرد نیز از دیگر شیوههای غالب و مستقیم رضاشاه علیه شورشها بود. رضاشاه این روش را از همان ابتدای کودتای 1299 و به عنوان یک فرد نظامی بهکار گرفت و توانست هر گونه مخالفت علیه خود یا بخش نظامی را از بین ببرد؛ چنانکه در بهار و تابستان سال ۱۳۰۰، مهمترین مانع در برابر برتریجویی رضاخان ژاندارمری مشهد بود که در آنجا، به فرماندهی کلنل (سرهنگ) پسیان استوارانه حکومت را بهدست گرفته بود.
حکومت مشهد یک تهدید سیاسی، ایدئولوژیکی و نظامی بزرگی برای تهران بهشمار میآمد و شکنندگی و آسیبپذیری قدرت رضاخان در دوره پس از کودتا را به نمایش میگذاشت، ضمن اینکه شخص او را به مبارزه میطلبید. کلنل محمدتقیخان پسیان پس از سقوط و تبعید سیدضیاء سرسختانه در مشهد ماند و بدین ترتیب دورهای نسبتا طولانی و پر از تنش میان حکومت مرکزی و این ایالت و نیز میان برنامههای نظامی و سیاسی مخالف ژاندارمری با لشکر قزاق شکل گرفت که سرانجام با مرگ او و انحلال حکومت ژاندارمری مشهد پایان یافت.2
البته رضاشاه اعتماد زیادی به افسران خود داشت. این اعتماد از یکسو به دلیل اهمیت خاصی بود که وی به بخش نظامی داشت و از سوی دیگر به علت تسویههای سیاسی انجامشده بود؛ بدین معنا که رضاشاه با اقدامات سرکوبگرایانه توانسته بود بسیاری از افسران متمرد را حذف و جای آنان را با افسران و نظامیان مطیع و وفادار پر کند؛ ازاینرو همیشه تأکید داشت: «به هیچ فردی اجازه نمیدهم از افسران من نزد من شکایتی بیاورد. آنها اشتباه نمیکنند!».3 رضاشاه بهرغم اعتماد فراوان خود به نظامیان، هیچگاه نتوانست از گزند توهم توطئههای آنان مصون باشد. او به خاطر ترس فراوانی که از نظامیان داشت، برخی از آنان را مورد خشم و غضب خود قرار داد. برخی از این افراد عبارتاند از:
محمود آیرم
محمود آیرم از افسران ارشد قزاقخانه، قبل از کودتا درجه میرپنجی را که معادل سرلشکری بود، داشت. او اولین افسر ایرانی است که با درجه سرتیپی به ریاست ستاد قزاقخانه رسیده بود. چندی رئیس آتریاد همدان و مدتی فرمانده قشون مازندران بود. در ۱۳۰۱ به دنبال تشکیل ارتش نوین و تأسیس پنج لشکر مستقل، آیرم با ارتقا به درجه امیرلشکری، به فرماندهی لشکر جنوب، که مرکز آن اصفهان بود، منصوب و بعد از مدتی به شیراز منتقل شد. در ۱۳۰۳ که سردارسپه به سفر جنگی خوزستان رفت، آیرم با دو تیپ همراه او بود.
امیراحمدی در خاطرات خود درباره خشم رضاشاه نسبت به یکی از نظامیان آورده است: «[رضاخان] همینطور که سخن میگفت، یکمرتبه عصبانی شد و فریاد کرد: چرا شاهبختی زنده باشد؟ الساعه بدهید ده چوبه تبر به زمین نصب کنند و ده چاله در پهلوی آن بکنند. دو قبضه مسلسل و یک دسته پیاده برای تیرباران کردن شاهبختی و نه نفر از افسران فرمانده که بیلیافتی نشان دادهاند حاضر کنید. خود من میآیم که این کار انجام شود. برای من و برای عظمت قشون این کار از همه کارها لازمتر است»
بااینحال آیرم خیلی زود مورد خشم و غضب شاه قرار گرفت. او در سال 1305 به دستور رضاشاه به زندان محکوم شد و تا سال 1312 نیز در زندان بود. البته آیرم در سال 1312 از زندان آزاد شد، اما کمی بعد از آزادی از دنیا رفت. گفته شده است علت خشم رضاشاه نسبت به محمود آیرم طغیان و شورش عشایر بود که از نظر شاه مسبب اصلی آن آیرم بود. برخی معتقد بودند که آیرم با سختگیری نسبت به عشایر و دریافت پولهای کلان باعث طغیان آنها شده است؛ برخی هم معتقد بودند که رضاشاه او را به دلیل ناکامی در سرکوب شورشها موآخذه و برکنار کرد.4
سرهنگ محمودخان پولادین
در ۳۰ شهریور 1305 تعدادی از افسران ارتش و نظمیه و افراد غیرنظامی بازداشت شدند که دو نفر از آنان فرماندهان دو هنگ پیاده تهران بودند که یکی از آنان به نام سرهنگ محمودخان پولادین آجودان مخصوص شاه نیز بود. اتهام همگی آنان توطئه علیه جان شاه و عضویت در یک انجمن مخفی بود که اعلامیههایی را چند هفته پیش در تهران پخش کرده و این چنین مایه نگرانی شاه شده بودند.5 اما باور عمومی این بود که پولادین قربانی هراس رضاشاه از توطئه احتمالی قتل خود شد. در این میان، دسیسههای کینهتوزانه محمد درگاهی، رئیس نظمیه، نیز نقش اساسی داشت.6 درگاهی پولادین را رقیب و دشمن اصلی خود میپنداشت.
محمود پولادین
شماره آرشیو: 366-1ع
محسن میرزا جهانسوز
سروان محسنمیرزا جهانسوز مترجم کتاب «نبرد من» هیتلر، از نظامیان دیگری بود که در سال 1318 به جرم ارتباط با بیگانگان و شورش علیه حکومت و شخص رضاشاه دستگیر، زندانی و کشته شد. محسن جهانسوز به اتفاق تعدادی دیگر از افسران و دانشجویان دانشکده افسری، جمعیتی را تشکیل داد که از نوع فعالیت و اهداف آن اطلاع صحیحی در دست نیست و تنها چیزی که هست گزارشهایی است که شیرعلی حیدری، دانشآموز آموزشگاه ستوانی، به مقامات بالاتر رسانده و نهایتا رکنالدین مختار، رئیس شهربانی جنایتکار وقت، آنها را به سمع شاه رسانده شده است.
البته چنین به نظر میرسد که هر کدام از این گزارشگران برای برجسته جلوه دادن خدمت خود، قضیه را بزرگتر از حد واقعی نشان دادهاند.7 جهانسوز در حالی به اتهام مشارکت با بیگانگان دستگیر و متحمل شکنجههای سخت شد که چند روز پیش از اعدام و مطابق اسنادی که از طرف دادرسی ارتش صادر شده بیگناه معرفی شده بود. در بخشی از این سند آمده است: مجدد از محسن جهانسوز بازجوییهای کاملی به عمل آمد، ولی مطلقا از اینکه با منابع خارجی ارتباط داشته باشد آثاری استنباط نگردید.
چنانکه در بازجوییهای معموله در شهربانی نیز با وسایل مخصوصی که بهکار برده شده است، در این قسمت نه از خود جهانسوز و نه از همکاران او، ارتباط و دخالت عمال خارجی در این پرونده کشف نشده است و نیز در ضمن بازرسی منازل و توقیف نوشتجات آنها که از طرف شهربانی به عمل آمده است، کمترین رد و آثاری که دلالت بر ارتباط متهمین با منابع خارجی باشد بهدست نیامد.8 اما این اسناد نتوانست کمکی به حال جهانسوز کند؛ زیرا رضاشاه با تصوراتی متوهمانه، هر نوع شایعه و اتهام درباره تحرکات سیاسی نظامیان را جدی میپنداشت و به بدترین شکل آنها را حذف میکرد.
علاوه بر این افرادی که از آنها نام برده شد، افراد دیگری نیز وجود داشتند که به دلایل مختلف مشمول خشم رضاشاه شدند، اما برخی از آنها توانستند پا به فرار گذارند و برخی نیز با وساطت افراد دیگر جان سالم به در بردند.
محمدحسین آیرم، رئیس شهربانی، از جمله افرادی است که توانست با تمارض به بیماری از کشور خارج شود و به آلمان برود. او متهم به پروندهسازیهای دروغین علیه بسیاری از افراد بود. سرهنگ شاهبختی هم از جمله افرادی بود که حکم اعدام او را رضاشاه صادر کرد، اما با وساطت افرادی چون
امیراحمدی از این حکم نجات یافت. رضاشاه در جریان سرکوب یکی از شورشهای عشایر، طی حکمی دستور کشتن او را صادر کرده بود. امیراحمدی در خاطرات خود درباره این موضوع آورده است: «[رضاخان] همینطور که سخن میگفت، یکمرتبه عصبانی شد و فریاد کرد: چرا شاهبختی زنده باشد؟ الساعه بدهید ده چوبه تبر به زمین نصب کنند و ده چاله در پهلوی آن بکنند. دو قبضه مسلسل و یک دسته پیاده برای تیرباران کردن شاهبختی و نه نفر از افسران فرمانده که بیلیافتی نشان دادهاند حاضر کنید. خود من میآیم که این کار انجام شود. برای من و برای عظمت قشون این کار از همه کارها لازمتر است...».9 شاهبختی، بعد از نجات از این حکم، تا آخر حکومت رضاشاه در مقام حامیان اصلی او خدمت کرد.
شماره آرشیو: 377-1ع
سخن نهایی
رضاشاه به خوبی از نقش نیروهای نظامی در ساختار قدرت آگاه بود. او میدانست که مهمترین اصل در حفظ قدرت، وجود نظامیان یکدست و مطیع است. تحقق این موضوع، مستلزم حذف افراد سرکش یا استفاده از شیوههای یکسانسازی افراد بود. رضاشاه در راستای این سیاست، از هر دو روش استفاده کرد و با تشویق و تهدید، نظامیان بسیاری را از سر راه برداشت که در این نوشته به برخی از آنها اشاره شد.