پایگاه اطلاعرسانی
پژوهشکده تاریخ معاصر؛ تا به امروز درباره علل زمینخواری رضاخان پاسخی خردپذیر و روشنگر توسط محققان داده نشده است و اکثر مورخان و سیاسیون وجود عقدههای فردی و حرص مادی را دلیل اصلی این اقدام فراگیر دیکتاتور یادشده میدانند؛ از جمله سفیر انگلیس در سال هفتم سلطنت رضاشاه گفته است: «شاه حرص غریبی نسبت به زمین دارد و مالکان را روانه زندان میکند مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند و اشتهای سیریناپذیر وی بهاندازهای است که عجیب نخواهد بود اگر چند صباح دیگر کسی بپرسد چرا اعلیحضرت بیدرنگ همه ایران را به نام خود به ثبت نمیرسانند... او در کار انباشت ثروت از راههای مشکوک است و فرماندهان ارشد نظامی خود را نیز در کار آزاد گذاشته است و نسبت به ثروت حریص و طمعکار است و از دیدگاه او هر وسیلهای برای کسب پول و زمین مطلوب است... جاده جدید منتهی به دره چالوس که با هزینه هنگفتی ایجاد شده، صرفا برای ارضای هوس شخصی شاه بوده است».1
اسناد تصاحب زمینهای مردم توسط رضاشاه
درجهت مقابل طرفداران رضاخان هم توسعه عمرانی مناطق خریداریشده را انگیزه اصلی بهدست آوردن آنها میدانند!2 ولی پس از سقوط رضاخان، آخوند گرگانی، نماینده مردم دشت گرگان و یموت در مجلس سیزدهمین شورای ملی، اظهار کرد: «آقایان خیال میکنند (املاک مازندران) آباد شده، نخیر خرابتر شده است... آباد کردن ملک، دلسوز و صاحب میخواهد. این املاک اعلیحضرت سابق به دست چند نفر اشخاص بودهاند... آنها کارشان چه بوده؟ فقط ظاهرسازی و شلاق زدن رعیّت و از طرف دیگر پر کردن جیب خودشان بوده است. آنها فکر آباد کردن این ملک... نبوده سالبهسال... این ملک خرابتر شده...».3 اما بهراستی چرایی اصلی پروسه زمینخواری کماکان بیپاسخ مانده است. توجه به یک نکته میتواند دراینباره راهگشا باشد: اگر به بافتار هژمونی فئودالها و مالکان در سراسر ایران توجه شود و اینکه اشراف در عصر قاجار برآمده از قشر مالکان و هرکدام صاحب سرزمین و جمعیت رعایا و ثروت وافر بودهاند و حکومت مرکزی بر دوش آنها قوام یافته بود، میتوان استنتاج کرد که انگیزه رضاخان در تصرف املاک، بیش از آنکه ناشی از جنون مالپرستی باشد ــ که بدان نیز دچار بود ــ سیاستی برای پاکسازی مالکان و زمینداران بزرگ و حذف قدرتهای خرد محلی بعد از حذف ابرقدرتهای محلی و قومی نیز بود. از طرف دیگر اگر در کشور به جای هزار عمده مالک، یک کلان مالک وجود میداشت که همه ثروتهای ارضی متعلق به او میبود، در این صورت مردم کشور علاوه بر اینکه به لحاظ سیاسی تابع شاه بودند نظر به وجود نظام ارباب رعیتی، مردم غالبا روستانشین به لحاظ مالی و اقتصادی و حتی طبقاتی و اجتماعی نیز در مقام تبعیت مستقیم از شاه قرار میگرفتند؛ ازهمینرو او از سال ۱۳۰۵ شروع به خرید کشتزارهای اطراف تهران کرد و همچنین زمینهایی در نواحی کرمانشاه، همدان و مازندران بهدست آورد.4 پس از این، متوجه گیلان، مازندران و گرگان شد و بهسرعت زایدالوصفی شروع به تصاحب (بهظاهر قانونمند ولی در باطن بهزور) اراضی آن حدود کرد؛ بهگونهای که با توجه به اسناد املاک پهلوی تقریبا تمامی مازندران و گرگان را صاحب شد. وضع به صورتی درآمد که در زمان کنارهگیری از سلطنت، سرمایهای در حدود سهمیلیون پوند و بیش از سهمیلیون اکر (هر اکر معادل 4047 متر مربع) زمین به ارث گذاشت و این زمینها، که در دشتهای کشتخیز مازندران واقع شده بود، از طریق مصادره مستقیم، فروشهای اجباری و طرح ادعاهای مشکوک مبنی بر تعلق زمینها به املاک سلطنتی، که در سده گذشته مرسوم نبود، بهدست آمده بود.5
با این سیاست در مرحله دوم زمینخواری، اهالی بخش ساحلی دریای مازندران به مقاطعهکار انحصاری شاه مبدل شدند و از سود عایدات این اراضی، سرمایه شاه سر به فلک کشید، اما درهمهحال مصادرات و ملکخواریهای خود را در پوشش قوانین خودگزاردهاش به اجرا درآورده بود. به گفته کاتوزیان دراین دوره، دولت خود مالکِ مستقیم زمینهای کشاورزی فراوان و گوناگون بود. خیلی از بقیه اراضی را نیز به اشخاصی واگذار میکرد که معمولا یا از اعضای خانواده سلطنتی بودند یا از مقامات دولتی یا از بلندپایگان دیگر. نه قراردادی مالکیت خصوصی را تضمین میکرد و نه حق توارث به خودی خود وجود داشت.6 علاوه بر این، شیوهای دیگر نیز بهتدریج متداول شد که برپایه آن «وزارت دارایی به صاحب ملک دستور میداد که چون نباید در محل علاقه ملک و آبی داشته باشد، لذا ضروری است که املاک خود را به شخص صلاحیتداری بفروشد و الّا وزارت دارایی املاک وی را متصرف خواهد شد. البته اکثرا شخص صلاحیتدار خود وزارت دارایی بود که یا ملک را تصرف میکرد و یا به ثمن بخس و بهزور آن را میخرید و سپس به رضاشاه منتقل مینمود». قانون فروش املاک خالصه شگرد دیگر شاه برای دستیابی به املاک حاصلخیز بود. به دستور رضاشاه این قانون در مجلس شورای ملی به تصویب رسید و سپس خود به بهایی ناچیز املاک خالصه دولت را که در واقع بیتالمال ملت بود، خریداری کرد و در این راه حتی از تصرف املاک موقوفه هم چشمپوشی نکرد.7
رضاشاه نسبت به ثروت حریص و طمعکار است
و از دیدگاه او هر وسیلهای برای کسب پول و زمین مطلوب است
شماره آرشیو: 130398-275م
در مرحله سوم زمینخواری، رضاخان علاوه بر شمال به املاک مرقوم و دارای اهمیت سایر مناطق ایران پرداخت و چتر مالکیت خود را در همه جا گسترش داد و بدیهی بود که از این رهاورد، درآمد او را تنها میشد به حدس تخمین زد، و حتی امروزه نیز میزان دقیق ثروت او در آخرین سال سلطنت حدودا برآورد میشود نه دقیقا، که شامل میزان احتمالی حساب بانکی با سهمیلیون پوند نقدینه و املاکی بالغ بر سهمیلیون هکتار که برای وارث خود بهجا گذاشته، بود. 8
یادمان باشد که درگذشته خارج از شهرها مردم به دو دسته ارباب و رعیت تقسیم میشدند که ارباب صاحب ملک بود و رعیت کسی بود که از ملک تغذیه میکرد و ارباب نیز از رعیت تغذیه میکرد و بر او حاکم بود و به همین دلیل رعیت با توجه به نبود دادگستری و نیروی انتظامی که ارباب جای همه آنها را پر میکرد، در همه امور به ناگزیر تابع مالک بود. پس رعیت هیچگاه صاحب زمین نبود و چنانچه صاحب ملک میشد، دیگر رعیت خوانده نمیشد. مالکان نیز به دو بخش عمدهمالک و خردهمالک مجزا میشدند و چون موضوع ثروت و مالکیت علاوه بر قدرت، خود گونهای از مشروعیت را فراهم میسازد. با توجه به جایگاه مالکان بهویژه در مناطق شمالی ایران که ارباب (جمع رب به معنی خدا) خوانده میشدند و به واسطه زمین داشتن و حاکم بر رعیت بودن از گونهای فرهمندی و اعتبار اجتماعی برخوردار بودند، وقتی تمامی این اربابان از میان میرفتند و اعتبار همه آنها یکجا به رضاخان به ارث میرسید، علاوه بر تصفیه نخبگان ولایات، کاریزمای اجتماعی شاه در میان مردم افزایش مییافت و حالا در سازمان جدید، درکل کشور فقط یک مالک بود و در برابرش تمامی رعایا قرار داشتند و رضاخان در این برهه علاوه بر ریشهکنی دولهها و سلطنهها و سران عشایر و فرمانروایان سنتی محلی، شیوخ، خوانین و حتی متنفذین اجتماعی مثل روحانیان، که در نزد مردم مرجعیت دینی آنها به مرجعیت اجتماعیشان انجامیده بود، اکنون دست به تصفیه مالکان زده بود.
کسانی که با روانشناسی فردی رضاخان آشنا باشند میتوانند بهخوبی دریابند که او حتی به نخبگان رده پایین در سطح محلی نظیر سردار معزز بجنوردی و اقبالالسلطنه ماکویی هم به چشم رقیب نگاه میکرد؛ مثلا درمورد خوانین بختیاری اگرچه زمینهای آنها را برای خود نپسندید، ولی ایشان را واداشت تا آنها را بهزور به دیگران بفروشند. رضاشاه پیش از سلطنت، نه برآمده از خانواده اشرافی بود، نه ثروت زیادی داشت و نه با درباریون و خانوادههای منتسب به پادشاهان ارتباط برقرار کرده بود؛ به همین دلیل وی پس از روی کار آمدن و برای مشروعیت بخشیدن به پادشاهی خود، تمامی این موارد را عملی کرد و البته در تصرف زمین بیش از سایر موارد کوشش نمود.9
اسناد تصاحب زمینهای مردم توسط رضاشاه
البته او بهصراحت هیچگاه طرح اصلی خود را علنی نمیکرد و برای نمونه مدعی بود املاک منطقه شمال را به این دلیل تصاحب کرده است که مانع از نفوذ روسها در منطقه شود؛ زیرا نفوذ روسها در منطقه شمال به معنای ورود کمونیسم به ایران بود.10 اما در این صورت برای تصاحب تمامی املاک مرغوب سراسر کشور چه توجیهی میتوانست بیاورد؟! اگر به معامله او با مالکان و اربابان توجه شود، هویدا خواهد شد که علاوه بر کسب مال، غرض مهم دیگر از زمینخواری قلع و قمع مالکان بوده است. بسیاری از صاحبان املاک که توان مالی مناسبی نداشتند و یا از نفوذ لازم در ساختار سیاسی نیز برخوردار نبودند، بعد از تصرف املاکشان به وسیله شاه، مجبور بودند به عنوان کشاورز، دهقان یا کارگر ساده در زمینهای خودشان مشغول به کار شوند. علاوه بر این، شدت خرید املاک در مازندران به حدی بود که عملا تمامی مالکین این مناطق هیچ امیدی برای حفظ زمینهای خود نداشتند.11
برای نمونه در نواحی غربی مازندران با اقداماتی که نائب حسن حریری، رئیس اداره املاک کجور و کلارستاق در سالهای 1307 تا 1311ش، انجام داد عدهای از خردهمالکین که حاضر نشده بودند ملک خود را واگذار کنند توقیف شدند. آنها پس از آنکه مدتی در زندان قصر تهران بهسر بردند، درحالیکه از وسایل زندگی محروم بودند، در شهریور 1311 به کرمان، بم، شیراز و... تبعید شدند و املاکشان نیز تصاحب و غصب شد.12
ملک مدنی، یکی از نمایندگان مجلس شورای ملی، درباره املاک تصرفی رضاشاه میگوید: شاه سابق را میدانم هفده سال در این مملکت سلطنت کرد و به روز که حساب بکنیم تقریبا ششهزار روز میشود و برای او 44هزار سند مالکیت صادر کردهاند، تقسیم که بکنیم روزی هفت سند مالکیت ایشان گرفتهاند. با در نظر گرفتن این محاسبه ملک مدنی میتوان برآورد کرد که اگر سلطنت رضاخان پانزده سال دیگر تداوم مییافت دیگر تنها مالک باقیمانده کشور خود او میبود.
پی نوشت:
1. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1389، صص 139-140.
2. مصطفی نوری، اسناد مازندران در دوره رضاشاه، تهران، کتابخانه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1389، صص 27-28.
3 .مشروح مذاکرات مجلس شورای ملی، 1320، جلسه 25، صص 5-8.
4. سیروس غنی، ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر، ۱۳۷۷، ص 424.
5. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چ بیستم، 1392، ص 171.
6. محمدعلی همایون کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران، ترجمه حسن افشار، تهران، چاپ مرکز، چ ششم، 1391، صص 338-339.
7. نعمتالله قاضی، علل سقوط رضاشاه، تهران، انتشارات آثار، 1372، ص 141.
8. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه کاظم فیروزمند و دیگران، تهران، نشر مرکز، چ پنجم، 1381، ص 125.
9. حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی ایران، تهران، گام نو، 1394، ص ۶۷.
10. دونالد ویلبر، رضاشاه پهلوی، ترجمه مهین دخت صبا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۷۴، ص ۲۴۵.
11. استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، انتشارات جامی، ۱۳۸۳، ص ۵۱.
12. علیاصغر یوسفینیا، تاریخ تنکابن، تهران، قطره، 1371، صص 585-586.