پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ مقارن با شکلگیری حکومت پهلوی اول، یک اصطلاح جدید بر سر زبانها افتاد: استبداد منور که داعیه تجدد آمرانه داشت. تجدد آمرانه که به معنای توسعه یا ترویج مظاهر نوگرایی به شکل دستوری است، عمدتا از سوی روشنفکران آن دوره و با حمایت رضاشاه مطرح شد و به توجیه شکلگیری حکومت استبداد منور پرداخت. این مفهوم به اشکال مختلف به اجرا درآمد و شکلگیری آن متأثر از عوامل مختلف بود.
روشنفکران و حمایت آنان از تجدد آمرانه
پیش از تشریح مفهوم تجدد آمرانه بهتر است دلایل و چرایی طرح این مفهوم از سوی روشنفکران واکاوی گردد؛ چرا که این واکاوی به تبیین بخش مهمی از تجدد آمرانه کمک میکند. به طور کلی نقش روشنفکران در تشکیل حکومت پهلوی اول، نقشی متفاوت و حتی متضاد از نقش آنان در دوره مشروطه بود. نسل روشنفکران این دوره که اکثرا با مفاهیم و توسعه به مفهوم غربی آن آشنایی داشتند، تصور میکردند که تنها راه تحقق پیشرفت، مسیر غربی آن است؛ ازاینرو باید فردی با نگرشهای غربی آن را اجرایی کند. ازآنجاکه جامعه ایرانی به دلیل ارزشهای اسلامی و سنتی، پذیرای این نوع توسعه نیست، تجدد باید به صورت آمرانه پیش رود. در میان این روشنفکران میتوان از کسانی چون
تقیزاده،
داور، فروغی،
دشتی، مشفق کاظمی، کاظمزاده ایرانشهر، حسن پیرنیا، صادق هدایت، کسروی، پورداوود، جمالزاده، محمود افشار، فلسفی،
بهار، یاسمی و... نام برد. ارگان رسمی این افراد را روزنامه و مجلاتی چون کاوه، شفق سرخ، ایرانشهر، مرد آزاد، نامه فرنگستان و... تشکیل میداد.
نمونهای از این نگرش را میتوان در افکار و اندیشههای حسن تقیزاده مشاهده کرد. تقیزاده معتقد بود: «ما ایرانیها یعنی به طور هیئت اجتماعیه، ماده و معنـی، در علـم و ادب، در صنعت و ذوق، در موسیقی و شعر، در عادات و آداب، در زنـدگی و مردگـی، در جسـم و روح، در اداره و سیاست، در پشتکـار و کـار کـردن از ملـل متمـدن فرنـگ، صـدهـزار فرسنگ عقب ماندهایم و باید ملت خودمان را یعنی نژاد و زبان و تاریخ خودمـان را نگـاه داشته، پشت سر فرنگیها بدویم و ترقیات و تمدن آنهـا را بـدون چـون و چـرا و بـدون اجتهادات بیمعنی اخذ بکنیم و بلاشرط تسلیم تمدن غرب بشویم».
[1]
عدم خودباوری و تجدد آمرانه
در کنار افکار غربگرایانه، عدم خودباوری روشنفکرایان نیز از عوامل دیگر طرح تجدد آمرانه از سوی آنان بود. روشنفکران که استعمار غیرمستقیم انگلیس و روسیه را به چشم خود مشاهده کرده بودند، بر این باور بودند که برای توسعه چارهای جز تجدد آمرانه وجود ندارد. آنان معتقد بودند: «در جهانی که بین قدرتهای استعماری تقسیم شده و هرکدام در پی توسعه قلمرو خود هستند، هر تلاشی برای دستزدن به تغییر و اصلاح از پایین به سستشدن یکپارچگی و استقلال کشور میانجامد».
[2] به عبارتی آنان به جای تکیه بر آرمانهای مشروطه همچون آزادی و مشارکت مردم، بر سیاست شکلدهی دولت مطلقه و کاربرد مشت آهنین تأکید کردند. مشت آهنین از منظر تقیزاده و هممسلکان او، ناظر بر اعمال اصلاحات شبهمدرن از مرکز و به صورت اجباری ولو خشونتآمیز بود.
علاوه بر روشنفکران، دیوانسالارها و افسران نظامی کاملا مطمئن بودند که با وجود قدرتهای استعماری هرگونه تلاش برای تغییر و اصلاح از پایین به چیزی جز آشوب سیاسی نمیانجامد و به حق حاکمیت کشورشان لطمه میزند.
[3] به همین دلیل، این دسته از افراد، بهرغم ادعای اعتقاد و احترام به مشروطه و مبانی آن، آرمانهای آزادیخواهانه را فدای مستبدی کردند که در وهله اول خود آنان را قربانی کرد. در واقع اشتباه روشنفکران این بود که تصور میکردند مشکلات کشور با اصلاحات یا انقلاب از بالا قابل حل است و با وجود دیکتاتور منور میتوان به یک حکومت سیاسی ایدئال رسید، اما آنچه از نظر روشنفکران نادیده انگاشته شده بود، شرایط و عوامل اصلی در ایجاد بحرانهای سیاسی و اقتصادی کشور بود. به عبارتی آسیبشناسی اشتباه روشنفکران از بحرانهای کشور، باعث شد آنان در نهایت راهحل مشکلات را در روی کار آمدن دیکتاتور منور دریابند.
تجدد آمرانه و پیشنیازهای آن
تجدد آمرانه، مرهون عواملی بود که از پیش وجود داشتند یا بعد از طرح مفهوم تجدد آمرانه بهوجود آمدند. برخی از این اصول عبارت است از:
1. جدایی دین از سیاست:
باورهای مربوط به تجدد آمرانه، متضمن جداسازی دین از سیاست نیز بود؛ باوری که در نهایت ایدئولوژی ناسیونالیسم سکولار را به عنوان ایدئولوژی رسمی حکومت جانشین ایدئولوژیهای قبلی کرد. تحقق این باور همچنین لزوم دیکتاتور منور را بیش از پیش ضروری میساخت. در یک نمونه میتوان به نوشته یکی از نویسندگان ایرانشهر استناد کرد که گفته است: «من معتقدم که هیئت جامعه ایران درب خانه حیاط را به دست سپور بلدیه نخواهد سپرد. یک نفر مصلح، یک دماغ منور و فکر باز لازم است که هر روز صبح به زور درب منزل ما را جاروب کند، چراغ کوچههای ما را به زور روشن کند، وضع لباس ما را به زور یکنواخت و یکروند نماید، معارف ما را به زور اصلاح کند، از فتنههای مجلس ملی ما به زور جلوگیری نماید و...».
[4] آنها سادهانگارانه تصور میکردند با زور میتوان کشور را به سمت پیشرفت برد. آنها هیچ تصوری نداشتند که آنان که دست به زور میبرند آیا ممکن است که خود معضلی برای کشور شوند؛ معضلی که سبب شود مسئله پیشرفت به موضوعی درجه دوم تبدیل شود.
2. باستانگرایی، ناسیونالیسم و غربگرایی:
باستانگرایی، ناسیونالیسم و غربگرایی سه مؤلفه مهم و مرتبط با تجدد آمرانه است که همزمان با شکلگیری رژیم پهلوی، به مفاهیمی مهم در ایدئولوژی حکومت تبدیل شدند. ناسیونالیسم که بر رجوع به گذشته ایرانیان در دوره باستان تأکید میکرد، منهای ایران بعد از اسلام بود. هرچند در مواقعی که لازم بود میان باستانگرایی و غربگرایی، انتخابی صورت گیرد، غربگرایی مورد انتخاب و تمجید قرار میگرفت.
با توجه به همین فضا، در این دوران بهتدریج ادبیات سیاسی جدیدی با محوریت ناسیونالیسم، تجدد آمرانه و باستانگرایی شکال گرفت؛ چنانکه کسانی چون پیرنیا با تأکید بر هویت ایرانی و بازسازی آن، بر احیای عظمت ایران در دوره باستان تأکید و در این مسیر از مؤلفههای فراوانی همچون مدیریت، درایت، زبان، اخلاق و سایر امور مربوط به حکومت ساسانیان استفاده کردند. پیرنیا از جمله افرادی بود که نقش مهمی در ترجمه آثار مربوط به دوران باستان به فارسی داشت.
3. شکلگیری احزاب:
تجدد آمرانه مفهومی بود که روشنفکران آن را پدید آوردند، اما شخص رضاشاه نیز خود بر آن اعتقاد داشت و از شکلگیری نهادهای مرتبط با آن نیز حمایت کرد. در امتداد شکلگیری این مفهوم، نهادهایی چون احزاب نیز با نام تجدد شکل گرفتند تا کار انتقال حکومت به پهلوی اول را به آسانی انجام دهند. درواقع رضاشاه خود از حامیان و عوامل مستقیم در شکلگیری احزاب حامی خود بود.
حزب تجدد یکی از این احزاب مهم بود که بعد از روی کار آمدن رضاخان و در بحبوحه جنبش جمهوریخواهی شکل گرفت و کاملا مخلوق رضاخان بود.
[5] طنز ماجرا در این بود که رضاشاه بعد از قدرتگیری، یکی از مخالفان وجود حزب در کشور شد؛ چرا که اکنون احزاب را مخالف خود میدید.
4. تخریب سنّت و روی کار آمدن مدرنیته:
تخریب سنّت از مصادیق دیگر تجدد آمرانه بود. رضاشاه و حامیانش معتقد بودند که بخش مهمی از تجدد، از بین بردن سنّت و جایگزین کردن مظاهر مدرن و غربی است. سنّت از نظر رضاشاه، مانع از تجدد بود و نهادها، سازمانها، فرهنگ و حتی خانهها را شامل میشد. بر اساس این دیدگاه، بسیاری از جلوههای سنتی و فرهنگی از بین رفتند یا تخریب شدند و جای آنها را جلوههای مدرن و غربی گرفتند؛ چنانکه کاردار آمریکا در آن دوره، در یکی از نوشتههای خود گزارش داده است که نزدیک به سیهزار بنای قدیمی در تهران به دستور شخص رضاشاه تخریب و ساختمانهای جدیدی به جای آنها ساخته شدند. تخریب بیدلیل و جنایتکارانه میراث فرهنگی با نام تجدد و ترقی انجام میشد. انگرت با اندوه فراوان قلع و قمع بیرحمانه درختان باشکوه و چند صدساله را به بهانه ساخت بلوارهای عریض به سبک اروپایی گزارش کرده است.
[6]