زعیمالدوله که بود؟
دکتر میرزا مهدیخان تبریزی معروف به زعیمالدوله، در سال 1253ق، در شهر تبریز به دنیا آمد. پدرش محمدتقی تبریزی و جدش محمدجعفر تبریزی، از علمای تبریز بودند.
. میرزا مهدی در بیستسالگی به مصر مهاجرت کرد.
[1] استاد عباس محمود عقاد، از نویسندگان مشهور مصر، که در اواخر عمر زعیمالدوله با او دیدار کرده است، زندگی او را اینگونه شرح میدهد: «وی علم طب را نزد اساتید طب ایرانی آموخته، دروس مختلفی در مقارنه علم ادیان نزد استادان آلمانی فرا گرفته بود و گاهگاه به فارسی شعر میسرود و به عربی و ترکی نثر مینوشت و به زبان آلمانی و گویا فرانسه نیز سخن میگفت. مراجع او در علم طب، کتاب ابنسینا و سایر پزشکان و حکمای قدیم بود؛ ازاینرو در مباحث فلسفی نیز، به شیوه آن فلاسفه طبیب شرکت میجست...».
[2]
زعیمالدوله همزمان با پرداختن به شغل طبابت، اولین نشریه فارسیزبان را به نام «حکمت»، در شهر قاهره در 28 صفر 1310ق، منتشر کرد. وی هدف از انتشار این روزنامه را بیداری مردم ایران و ترغیب آنها به انجام نهضت مشروطیت عنوان میکند.
[3] به گفته میرزا مهدی، این نشریه یکتنه و تنها به قلم خودش نگارش شده و به مدت نوزده سال به چاپ رسیده است.
[4] وی در ابتدای نشر این هفتهنامه، از کمکهای میرزا رضای حکیم (بنانالملک)، کنسول ایران در مصر، نیز بهره برده است.
[5] در بعضی از کتابهای مربوط به تاریخچه روزنامهنگاری ایرانیان آمده که گویا بنیانگذار واقعی روزنامه حکمت، «میرزا رضای حکیم» (بنانالملک) کنسول وقت ایران در قاهره بوده است. این گزارش مبتنی بر نامهای است که این شخص، در روز ۲۹ صفر سال ۱۳۱۰ق، یعنی درست یک روز بعد از انتشار نخستین شماره حکمت، به وزارت امورخارجه ایران نوشته است. متن نامه چنین است: «بعد از ورود به مصر به خیال افتادم که روزنامهای در مصر به خط و زبان فارسی ایجاد نمایم... بالاخره به عون الله تعالی این خیال انجام گرفت و در این هفته یک نمره به طبع رسید، اما چون خوشایند نبود که یک مأمور دولتی کسب [= خرقه] روزنامچه گری داشته باشد، میرزا مهدی حکیم را ــ که از فضلا و غیرتمندان ایران است ــ مدیر اداره روزنامه مزبور قرار داده، که به اسم خود او طبع میشود و دولت و پنجاه لیرای [لیره] مصری، که به حساب پول ایران یکهزار تومان است، حواله تاجری نمودی که برای مخارج [روزنامه] بدهد... در این هفته چند نسخه فرستاده شد. بعضی ناتمامیها دارد در حروف و غیره، که انشاءالله هفته بعد تمام درست خواهد شد...».
[6] چنانچه ادعای بنانالملک هم صحت داشته باشد، باز هم شکی نیست که مدیر و محرر و نویسنده روزنامه، زعیمالدوله تبریزی است. شخصیتهای علمی نامداری از ایران و جهان عرب، چون محمد قزوینی، جرجی زیدان، عباس عقاد مصری، شیخ محمدجواد بلاغی و
آیتالله آقا شیخ محمدحسین آل کاشفالغطاء، او را به واسطه تألیفاتش و انتشار روزنامه حکمت ستودهاند. او علاوه بر روزنامه حکمت، آثار دیگری مانند «فرهنگ مهدی» در سه جلد به زبان فارسی و عربی، کتاب «جهاننمای مهدی» یا تقویم پنجهزارساله، فرهنگ فارسی و عربی در سه جلد را به رشته نگارش درآورده است. به نوشته شیخ محمدحسین کاشفالغطاء در کتاب «الآیات البیّنات»، میرزا مهدی زعیمالدوله در مدت حضور در مصر، به هیچ وجه در لباس و اخلاق و اطوار ایرانی خود تغییری نداد و تعصب زیادی به وطنش داشت. او در ایام محرم، هیئت عزاداری امام حسین (علیهالسلام) را بر پا میکرد و هیئت را در خیابانهای شهر قاهره، به راه میانداخت و خود جلو دسته عزاداری به سر و سینه میزد و نوحهسرایی میکرد.
[7]
ارتباط با حکومت قاجار
بر اساس آنچه در منابع تاریخ آمده است، میرزا مهدیخان با شاه ایران (مظفرالدینشاه)، ارتباط نسبتا حسنهای داشته است؛ چنانکه وی در 26 ذیحجه 1313، طی تلگرافی به سلطنت رسیدن مظفرالدینشاه را به وی تبریک میگوید، که این امر موجب اعطای انگشتر الماس و برلیان از سوی شاه به وی شد. در اواخر جمادیالاول 1318، در مسیر سفر مظفرالدینشاه به فرنگ، در اسلامبول به حضور شاه رسید و از او نشان شیر و خورشید دریافت کرد. بنا به گزارش هفتهنامه «پرورش» علاوه بر این نشان، لقب خانی و رئیسالحکمایی و انگشتر الماس و پانصد تومان انعام نقد و پانصد تومان مستمری سالانه به وی داده شد.
[8] در این سفر از سوی دولت عثمانی نیز، به میرزا مهدیخان نشان درجه دو اعطا گردید.
[9] زعیمالدوله در سال 1320ق، به ایران آمد و تألیف نشریه را به سبب مسافرت خود، تا زمان بازگشت از سفر به تعویق انداخت.
[10] احمد کسروی در شرح احوال زعیمالدوله، سفر وی به ایران را این طور شرح میدهد: «نویسنده حکمت، میرزا مهدیخان تبریزى از نیکان است. روزنامه او را کم دیدهام، ولى از نیکیاش آگاه میباشم. این مرد دانشمند میبود و کتابها نیز نوشته و شعرهاى "وطنى" نیز میسروده. در سال 1279[ش] گویا، به تهران آمده و اتابک با او از پذیرایى و مهربانى دریغ نگفته و لقب زعیمالدوله و سالانه سیصد تومان برایش از شاه گرفته، ولى تا آنجا که ما میدانیم، اینها او را از راه نبرده است...».
[11] عبدالحسینخان ملکالمورخین (لسانالسلطنه) نیز، میرزا مهدیخان تبریزی را مردی دانشمند معرفی میکند، که در سفر به تهران از طرف دولت ایران، ملقب به زعیمالدوله شده است.
[12] روزنامه «ایران» در شماره 1004، در رجب 1319، در خصوص میرزا مهدیخان مینویسد: «حاجی میرزا مهدیخان دکتر تبریزی، دبیر و مدیر روزنامه گرامی حکمت، که از چهل سال قبل تا کنون در کسب علوم و نشر فضائل از افق مصر لامع و با سرمایه دانش همواره مشغول خدمت دین و دولت است، تقریبا یک سال قبل تاکنون که به دربار ایران آمده، کرارا مورد مراحم شهریاری گردیده. در این ایام محض مزید افتخار او، به تصویب جناب اتابک اعظم او را به لقب زعیمالدوله ملقب و سرافراز فرمودند...».
[13]
زعیمالدوله پس از مراجعت از ایران، طبع و نشر مجله حکمت را در 9 رمضان 1322ق ادامه داد. با وقوع نهضت مشروطه در ایران، روزنامه حکمت به بیان اخبار و گزارشهای داخل ایران پرداخت، که مطالب آن به مذاق محمدعلیشاه خوش نمیآید و کمکهای کنسول به هفتهنامه حکمت نیز قطع شد.
[14] میرزا مهدیخان، این مسئله را در مقدمه اولین شماره حکمت، در سال هجدهم نشر خود، یعنی 1327ق، این طور عنوان کرده است: «سپاس ایزد در این شماره سال هفدهم (حکمت) به پایان آمد، بااینهمه موانع و روادع مادی و معنوی، باز حسبالمقدره و جهدالطاقت، از خدمت وطن اقدس جفا دید، سر آزادگان را بر وفا بیفروزد، هر چه از حکومت مستبده ظالمه جائره ظلم فراوان دید، شفقت و رأفت بر ملت مظلومه بیشتر آورد، گناهی جز از وطنپرستی و ملتنوازی و دولتدوستی نداشت...».
[15] نکته قابل برداشت از این مطلب آن است، که در آن زمان مطالب منتشرشده در روزنامه حکمت، تأثیر بسیاری در آگاهسازی مردم داشته است، تا جایی که حکومت قاجار، ارفعالدوله (سفیر ایران در اسلامبول) و برادرش بقاءالسلطنه را به مصر میفرستد تا وی را به ایران بازگردانند که آن دو در این مأموریت ناکام ماندند.
مبارزه با استعمار
در خصوص چند و چون فعالیتهای زعیمالدوله تبریزی در مصاف با استعمار، به غیر از مقالات و اخبار درجشده در روزنامه حکمت، اطلاعات دیگری در دست نیست. میرزا مهدیخان در سرمقالهای در 10 رجب 1317ق، مبارزه با زیادهخواهی و تعدیگریهای استعمارگران را از جمله فرائض دینی خود برمیشمرده است: «لهذا از جمله فرائض دینیه و مذهبیه ما، یکی رساندن اخبار جرائد اجنبیه که زبال حال ملت و یا دولت خویش بوده، راجع به دولت و ملت ایران است میباشد، که اولیای دولت علیه و امنای حکومت سنیه، اعاظم و اعیان و افراد ملت نجیبه، از خیالات و نوایاء، دول و ملل درباره ما آگاه شده و به صلاح مملکت و امت اقدام فرمایند...».
[16]
از جمله اقدامات مهم میرزا مهدیخان در زمینه افشاگری اهداف و مقاصد دول استعمارگری همچون روس و انگلیس، ترجمه و چاپ مقالات منتشرشده در مطبوعات این کشورها، درباره ایران در روزنامه حکمت است، که این مقالات گویای روشنی از اهداف سوء استعمارگران برای چپاول در ایران است. یکی از این مقالات، از روزنامه «نودورمیا» منسوب به وزارت خارجه روس است، که آشکارا اهداف و مقصود دولت روس در مورد ایران را بیان میکند. در قسمتی از این مقال در مورد تقسیم ایران آمده است: «در مطبوعات اجنبیه در این روزها، مسئله تقسیم ایران مذکور شده و این سخن تقسیم گذشته چین را به ما یادآوری مینماید. گویا دول اروپ چنانکه در تقسیم چین واقع شد، ما را میخواهند که به اراضی بایره و سنگلاخها اندازند... هر تقسیم که در شرق واقع میشود، ما را یک قدم دیگر به عقب میاندازد. اگر تقسیم مطلق ایران لازم گردد، باید منافع از این تقسیم تأمیم شده و ما را اقناع نموده باشند...».
[17]
رویارویی با جریان بهائیت
جد و پدر میرزا مهدیخان، از جمله علمای شرکتکننده در مجلس علما و باب بودند، که در سال 1263ق و با حضور
ناصرالدینمیرزا (ولیعهد)، در تبریز شکل گرفت. زعیمالدوله از مرحوم پدرش که در این مجلس با باب مباحثه و مناظره کرده بود، اطلاعاتی در مورد این جریان بهدست آورده بود و برای کسب اطلاعات بیشتری در مورد بهائیت، سفری به عکا (مرکز بهائیت) میکند و با حسینعلی نوری (بهاءالله)، فرزندان و پیروان او دیدار و گفتوگو انجام میدهد. وی علاوه بر این دیدارها کتب بهائیت را نیز مطالعه کرد.
[18] میرزا مهدیخان در بیان احوال سفر خود به عکا (سال 1308ق) نوشته است: «من به شهر عکا رفته و با میرزا حسینعلی بهاء معاشرت کرده و او را کاملا آزموده بودم. مدتی را با پسران بهاء (عباس افندی ملقب به غصن اعظم و عبدالبهاء و میرزا محمدعلی ملقب به غصن اکبر و میرزا ضیاءالله غصین) و بزرگان و وجوه طائفه بابیه مانند حاج میرزا سیدحسن ملقب به افنان کبیر و میرزا آقا ملقب به افنان صغیر و میرزا آقاجان کاشی کاتب وحی ملقب به بهاءالله و میرزا محمد نبیل و زینالمقربین و میرزا حسین مشگینقلم و غیر اینها مصاحبت و مجالست داشتم، همه آنها را آزمودم و عمیقا اوضاع و احوال آنان را بررسی کردم و از مکنونات و اسرار آنها اطلاع حاصل نمودم...».
[19] او پس از این دیدارها، به قبرس که محل زندگی صبح ازل (جانشین باب و مؤسس جریان ازلیه) بود، سفر کرد. وی در شرح این سفر و دیدار با صبح ازل نوشته است: «سپس به جزیره قبرس نزد میرزا یحیی ملقب به صبح ازل برادر بهاءالله رفتم. با وی مکاتبه و مخاطبه نموده، دانستم که افکار او در اطراف چه موضوعاتی دور میزند، نقطه ضعف و قوّت او را درک نموده، دعاوی او را نسبت به خودش و معتقداتش را نسبت به باب دانستم...».
[20]
پس از این سفر، مدتی به قول خود زعیمالدوله، به علت «مانع زمان و معاشرت ارباب عرفان»، از کار تدوین کتاب در خصوص بهائیت بازماند، تا سرانجام در سال 1321ق، کتابی مفصل در تاریخ این طائفه نوشت. زعیمالدوله در مورد علت نگارش این کتاب نوشته است: «خبر زد و خورد بابیان ایران با مسلمین در یزد و اطراف و کشتار جمعی به توسط تلغراف و پست و جراید در مصر منتشر شد. اول اهمیتی به این شورش نداده تا اینکه مقالات عدیده در برخی از جرائد آمریکی و روسی و مصری، با بعض رسائل مخصوصه از طرف بابیان نوشته شد. در آنها از تحکم و تهجم درباره ایرانیان و مذهب جعفری فروگذاری نشده...».
[21] میرزا مهدی به علت بیخبری مسلمانان مصر از تاریخ، اعمال و عقاید بابیها و بهائیها، فورا دست از انجام کارهایش کشید و کتابی مفصل در حدود دوهزار صفحه به نام «بابالابواب» در شرح این طائفه نوشت، اما به دلیل اینکه برای طبع و نشر این کتاب حدود یک سال زمان لازم بود و از مقصد اصلی که سرعت در اطلاع عموم بود، بازمیماند؛ لذا این کتاب را تلخیص و به نام «تاریخ بابیه یا مفتاح بابالابواب»، در پانصد صفحه منتشر کرد.
[22] از نسخه دوهزار صفحهای کتاب، اثری در دست نیست. همانطور که افراد دیگری همچون عبدالحسینخان ملکالمورخین نیز، به آن اذعان میکنند: «کتاب ارزندهاى در حوادث سیدعلیمحمد باب، همراه با مقدمهاى در بیان چگونگى تحول و تفکر ادیان مختلف نوشته به اسم مفتاح بابالابواب، به این عنوان که این کتاب مفتاح است از براى کتاب مفصلى به نام بابالابواب، ولى از این کتاب مفصل اثرى در دست نیست...».
[23] شیخ حسن فرید گلپایگانی در مقدمه کتاب «مفتاح بابالابواب» درباره ناپدید شدن این کتاب نوشته است: «خدا میداند کدام دست جنایتکاری کتاب بسیار مهم (بابالابواب)، با لطائفالحیل هنگام مرض آن مرحوم که سه سال ادامه یافت و یا پس از مرگش از بین برد و یک سلسله حقایق از نظر مردم مستور داشتند».
[24] با وجود مفقود شدن کتاب اصلی زعیمالدوله اما، کتاب مفتاح بابالابواب نیز، اثری ارزشمند در شناخت تاریخ بابیان است؛ بهطوری که جرجی زیدان، مورخ مصری، در مجله «الهلال» نوشته است: «تاریخ بابیان یا مفتاح بابالابواب... غیر واحدی از نویسندگان ایران و فرنگ در تاریخ این حزب کتاب نوشتهاند، ولی به زبان تازی جز قطعات متناقضی که بیماری را شفا نخواهد داد، نگاشته نشده است و مردم علاقه داشتند که از حقیقت امر آنان اطلاع حاصل کنند بدین جهت روح حقیقتجویی حضرت دانشمند ایرانی زعیمالدوله دکتر میرزا مهدیخان رئیسالحکما را واداشت که تاریخ این فرقه را به زبان تازی بنویسد...».
[25] محمد قزوینی، که به گفته خودش از دستاندرکاران چاپ و نشر کتاب «نقطهالکاف» نوشته حاجی میرزا جانی کاشانی در نقد بهائیت بوده و حتی مقدمه این کتاب نیز به قلم او است،
[26] در تمجید این اثر زعیمالدوله نوشته است: «این کتاب چنانکه گفتیم، نسبتا بیطرفترین کتبی است که در تاریخ باب و بابیه تألیف شده و آثار صدق و صحت، بر غالب مندرجات آن واضح و لایح است و از تعصبات بارده طرفین بابیه و مسلمان، مانند اباطیل و هواجس کتب مرحوم میرزا ابوالفضل گلپایگانی
[27] و تأویلات غریب و عجیبی که او از بسیاری از آیات تورات و انجیل کرده و آنها را بهزعم خود اشارات کتب سماوی به ظهور بهاءالله از سه، چهار هزار سال قبل دانسته و نیز از تهمتها و دشنامهای رکیک و نسبتهای قبیح بعضی کتب و ردّیه بر ضد بابیه از قبیل الحراب فی صدرالبهاء و الباب نسبتا خالی است...».
[28]
یکی از مسائلی که در مورد زندگی زعیمالدوله در پارهای از ابهام است، مسئله مفقود شدن کتاب و علت مرگ اوست. در مورد نحوه فوت زعیمالدوله، میرزا عبدالمحمد اصفهانی، مدیر روزنامه «چهرهنما» که در قاهره مصر چاپ و نشر مییافت، نظر دیگری دارد. او در مطلبی با عنوان «فقدان یکی از ارکان معارف با وفات زعیمالدوله» نوشته است: «باز افق معارف و مطبوعات ایران، از فقدان درخشان آفتابی عوارفافروز تیره و تاریک و بدر ادبیات ایرانزمین نزار و باریک گردید و در روز دوشنبه 4 محرم، یگانه زمین مکرم و همعصر مفخم دکتر میرزا مهدیخان زعیمالدوله و رئیسالحکماء حکیم تبریزی، مدیر روزنامه نامی حکمت فارسی منطبعه مصر، پس از سه سال کشیدن امراض گوناگون، ندای یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک را لبیک اجابت گفت و از این دار فانی به سرای جاودانی شتافت...»،
[29] اما بهرغم این نظریه، روایت دیگری در منابع بهائیت از مرگ زعیمالدوله به چشم میآید.
مأموریت ابوالفضل گلپایگانی به مصر
ابوالفضل گلپایگانی (نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) از حامیان شناختهشده بهائیت بود که در مصر به تبلیغ به نفع این جریان میپرداخت. وی در سال 1904م، همزمان با چاپ و نشر کتاب «مفتاح بابالابواب»، از آمریکا به مصر مراجعت کرد. او در این ایام بین مصر، بیروت و عکا در حرکت بود. در مسافرت به بیروت، مدت اقامتش در این شهر طولانی شد. در این زمان به علت چاپ و نشر کتاب مفتاح بابالابواب، عبدالبهاء (جانشین بهاءالله) چند نفر را مأمور کرد تا گلپایگانی را تشویق به رفتن به مصر کنند، اما تلاشهای آنها ثمری نداشت. عبدالبهاء در آخر، حسین روحی افندی را به بیروت فرستاد تا هر طور شده ابوالفضل گلپایگانی را به پذیرش سفر به بیروت راضی کند، که او در این امر موفق شد. دو سؤال اینجا مطرح است: علت اصرار عبدالبهاء برای رفتن گلپایگانی به مصر و علت نپذیرفتن این اصرار از سوی وی چیست؟ به گفته روحی افندی، ابوالفضل در آن زمان در حال تدوین کتابی در مقابله با کتاب زعیمالدوله بود و از رفتن به مصر امتناع میکرد. عبدالبهاء نیز به این دلیل برای رفتن گلپایگانی به مصر اصرار داشت، چون مبلغی در مصر برای مقابله با زعیمالدوله نبود. در نتیجه هر دو نفر یک هدف داشتند و آن مواجهه با نویسنده کتاب مفتاح بابالابواب بود.
[30]
روحی افندی در ادامه مطالبش، حکایت در خور تأملی را بیان میکند: «وقتی من از مصر عازم حضور مبارک بودم و جناب ابوالفضائل برای تودیع من آمده بود، فرمود به ساحت اقدس مشرّف میشوی، اجازه بگیر تا من جوابی به کتاب (مفتاح بابالابواب) بنگارم. من چون به ساحت اقدس بار یافتم، مطلب استاد را به حضور مبارک عرض کردم، در جواب فرمودند: روحی افندی به میرزا ابوالفضل بگو:
لو کل کلب عوی القیته حجرا
لاصبح الصخر مثقالا بدینار
یعنی اگر هر سگی صدا کرد، سنگی به دهان او بیندازم، طولی نمیکشد که هر مثقال سنگ دیناری قیمت خواهد یافت و به او بگو: خداوند دکتر میرزا مهدی را اخذ خواهد نمود، اخذ عزیز مقتدر. چون بازگشتم، پیغام مبارک را رساندم و ماهی نگذشت که اجل مؤلف کتاب مفتاح باب الابواب به آخر رسید...».
[31]
سخنان عباس افندی این احتمال را میدهد که بهائیان در ادامه راه پیشوای خود حسینعلی نوری، گزینه قتل و از بین بردن مخالفانشان را بر هر راه دیگری ترجیح میدهند. همانطور که حسینعلی و طاهره قرهالعین مدتها قبل، آیتالله محمدتقی برغانی را شهید کردند؛ لذا عبدالبهاء در جواب گلپایگانی که درخواست اجازه نوشتن کتاب ردیه بر «مفتاح بابالابواب» را میکند، نوشتن ردیه را لازم نمیداند؛ چون بهزودی حیات میرزا مهدی پایان میپذیرد!
------------------------------------------------------------
[1] . میرزا مهدیخان زعیمالدوله تبریزی،
مفتاح بابالابواب، ترجمه شیخ حسن فرید گلپایگانی، تهران، فراهانی، چ 3، 1346، ص 5.
[2] . عباسقلی واعظ چرندابی،
یغما، سال دهم، ش 2 (اردیبهشت 1336)، ص 87.
[3] . گیتا علیآبادی، مجله
رسانه، سال یازدهم، ش 42 (تابستان 1379ش)، ص 107.
[4] . هفتهنامه
حکمت، سال 7، ش 246 (1 صفر 1316)، ص 1.
[5] . ناصرالدین پروین،
تاریخ روزنامهنگاری ایرانیان و دیگر پارسینویسان، ج 1: پیدایش، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1377، ص 322.
[6] . رقیه سادات عظیمی،
گزیده اسناد روابط خارجی ایران و مصر، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1376ش، ص 148.
[7] . آیتالله شیخ محمدحسین آل کاشفالغطاء،
الآیات البیّنات، نجف، 1345ق، ص16 به نقل از: عباسقلی واعظ چرندابی، همان، صص 85-86.
[8] . هفتهنامه
حکمت، ش 18 (28 جمادیالثانی 1318)، ص 13.
[9] . هفتهنامه
ثریا، سال یکم، ش 9 (12 شعبان 1316)، ص 1.
[10] . هفتهنامه
حکمت، ش 835 (شعبان 1320)، ص 14.
[11] . احمد کسروی،
تاریخ مشروطه، تهران، امیرکبیر، چ 20، 1383، ص 41.
[12] . عبدالحسینخان سپهر،
مرآتالوقایع مظفرى، ج 1، تهران، میراث مکتوب، 1386، ص 644.
[13] . میرزا مهدیخان زعیمالدوله تبریزی، همان، ص 7.
[14] . ویژهنامه
یاد، نشریه بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، سال بیست و یکم، ش 83 (بهار 1386)، صص 308-309.
[15] . هفتهنامه
حکمت، سال هفدهم، ش 936 (15 رجب 1327)، ص 1.
[17] . میرزا مهدیخان زعیمالدوله تبریزی، همان، ص 9.
[20] . هفتهنامه
حکمت، سال دوازدهم، ش 836 (9 رمضان 1322)، ص 10.
[21] . همان، سال سیزدهم، ش 854 (جمادیالثانی 1323)، ص 15.
[22] . عبدالحسینخان سپهر، همان، ص 644.
[23] . میرزا مهدیخان زعیمالدوله تبریزی، همان، ص 10.
[25] . عباسقلی واعظ چرندابی، همان، ص 84.
[26] . محمد قزوینی، «وفیات معاصرین»، مجله
یادگار، سال پنجم، ش 6 و 7 (بهمن و اسفند 1327ش)، ص 127.
[27] . شیخ عبدالرسول نیّر شیرازی نکات در خور توجهی را در مورد ابوالفضل گلپایگانی از قول مرحوم حکیم بیان میکند: «او [گلپایگانی] عالمی تحریر [زیرک و ماهر] و حکیمی با تقریر [بیان کردن، به اقرار درآوردن] بود. با من دوستی داشت. مدّتها مسافرت کرد. یک دفعه دیدم کتاب فرائد را در اثبات مذهب بهائیان نوشت و طبع و نشر گردید. ملاقاتش کرده، ملامتش نمودم که کسی که پایه معلوماتش چنین است خود را آنقدر زحمت بافندگی نمیدهد که ناحقی را به صورت حق درآورد. میخواستی خود دعوی کنی. چرا ناقابلی را قبول کردی؟ چرا ناشایستهای را شایسته نمودی؟... جواب داد تمام اینها درست و بهموقع است و ملامت هم باید ببینم، ولی خبر از گرسنگی ندارید. آیا انصاف اجازه میداد که پس از این همه ریاضت و مجاهدات و تحصیلات از گرسنگی بمیرم یا از برهنگی هلاک شوم؟ من [ابوالفضل گلپایگانی] به تمام وسایل متوسّل گشتم. فایده ندیدم، در خانه علما رفتم، اعتنا نکردند. به اعیان ملتجی [پناه جوینده، پناه برنده] شدم، مرا نپذیرفتند و اینها [بهائیان] به من اقبال کردند. متاع کساد مرا به قیمت خوب خریدند. برای حفظ جان و بهدست آوردن نان، به اضافه به منظور کشیدن انتقام، پا روی حقّ گذاشتم و ناحقی را [حق] جلوهگر ساختم...»؛ عبدالرسول نیّر شیرازی،
روزگار پهلوی اول، ج 2، شیراز، دریای نور، 1387، صص 51-52.
[28] . محمد قزوینی، «وفیات معاصرین»، مجله
یادگار، سال پنجم، ش 1و2، ص 90.
[30] . روحالله مهرانجانی،
شرح احوال جناب میرزا ابوالفضائل گلپایگانی، بیجا، موسسه ملی مطبوعات امری، 131بدیع، صص 298-302.