اعلامیهای با عنوان: «آذربایجان به پا میخیزد!»
شهید محراب آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی، از نخستین چهرههای متنفذ و محلی بود که به نهضت اسلامی پیوست. یکی از مهمترین فرازهای این همگامی، برنامهریزی برای اعتراضاتی بود که در فروردینماه 1342 روی داد. سیدمحمد الهی، خواهرزاده آن شهید نامور و از پیشگامان انقلاب اسلامی، دراینباره به خاطر میآورد:
«در فروردین 1342، درست در روز عید نوروز، مرحوم آقاى قاضى یک اعلامیه کوچک به من نشان داد که چاپ شده است و باید پخش شود. عنوان آن این بود: آذربایجان بهپا مىخیزد! یک مقدارى از اوضاع و احوال روز مطرح شده بود و اعلام پشتیبانى از حرکتهاى مراجع قم شده بود. فردایش وفات امام صادق(ع) بود، که در دو مسجد مجلس روضهخوانى بود: یکى در مسجد مقبره و یکى در مسجد جامع. آن روز صبح آقا سیدحسن، فرزند آقاى قاضى، آمد منزل ما. (آن موقع منزل ما در خیابان دانشسرا نزدیک بازار بود) با هم رفتیم به مسجد مقبره. در مسجد مقبره روضهخوانى بود. بدون حادثه و اتفاق برگزار شد. در همان شرایط که در مسجد بودیم، خبر آمد که مسجد جامع شلوغ شده است. با آقا سیدحسن رفتیم آنجا. نگذاشتند وارد بشویم. در بازار قیز بسدى ماندیم، آنجا را کاملا تخلیه کرده بودند. به غیر چند نفر مأمور، کس دیگرى نبود. ما از دور ناظر بودیم که مأموران، یکى از طلاب را بدون عبا و عمامه گرفته بودند و از درب مسجد بیرون آوردند. کسانى که آنجا بودند با دیدن آن صحنه، همه تحریک شدند و شروع کردند به سنگ انداختن به طرف مأموران. مأموران هم شروع به تیراندازى کردند. تیراندازى از جلو مسجد جامع شروع شد. مردم با چوب و سنگ و آنها با تیراندازى هوایى. آنها پیشروى و مردم عقبنشینى کردند. تا از بازار شیشهگرخانه به خیابان تربیت رسیدیم، آنجا به یک نفر تیر خورد. نظامیان مردم را تعقیب مىکردند، تا آوردند سه راه تربیت، که الان جلوى مسجد شعبان است. یک نفر هم آنجا تیر خورد. دو نفر در آن روز شهید شدند...».
برای عزاداری به باشگاه افسران نروید!
زندهیاد حاج محمدحسن عبدیزدانی، از یاران نزدیک شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی در دوران مبارزات بود. وی درباره نهی آن شهید از حضور عزاداران حسینی(ع) در باشگاه افسران، چنین روایت کرده است:
«در تبریز رسم بر این بود که دستههاى عزادارى ابى عبدالله الحسین(ع)، براى نشان دادن علاقهشان به سلطنت، به محلهاى آمادهشده توسط رژیم مىرفتند. از طرفى رژیم براى اینکه ثابت کند دوستدار امام حسین و مذهبى است، دستههایى را دعوت مىکردند در روزهاى محرم که به بازار مىروند، از بازار روزى دو سه دسته زود خارج شوند و به باشگاه افسران بروند، که الان ستاد ارتش است. سالنهاى بزرگى داشت، که گویا شبنشینى و عیش و نوش آنجا انجام مىشد. در ایام محرم جمع مىکردند و فرش پهن مىکردند تا آنجا عزادارى کنند. یک نوع اغفال مردم بود که ببینند رژیم مذهبى است؛ گویا از زمان قاجار رسم بود. مرحوم آیتالله قاضى ــ من خودم در محضر ایشان بودم در مسجد جمعیت هم موج مىزد ــ فرمود: عزاداران حضرت ابى عبدالله الحسین(ع)، اى عاشقان حضرت امام حسین و خاندان عصمت، به امر استادناالامعظم آیتالله حاج آقا روحالله خمینى به باشگاه افسران نروید؛ جماعت را اغفال مىکنند. آنجایى که شبها قطرات ناپاک آن شبنشینیها مىریزد، حیف است قطرات پاک چشمتان به آن زمین بریزد. اشک چشم احترام دارد و مایه شفاعت است، مایه تقرب است، شما را اغفال مىکنند...».
شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی در سفر حج (دهه 1340)
نخواستم به گاه دستگیری من، زد و خورد بشود!
شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی پس از ایفای نقش مؤثر در وقایع سهماهه نخست سال 1342، توسط ساواک دستگیر شد. وی بعدها شمهای از خاطرات خویش دراینباره را به ترتیب پیآمده به قلم آورد:
«مرتضى واقف، از مأمورین سازمان امنیت، که با جمع زیادى (قریب شصت نفر) از مأموران سازمان براى حرکت دادن من به تبریز آمده بودند، مرا موقع شب که تنها از مسجد مىآمدم و بعد از اینکه از مسجد خارج شدم، بردند. در مسجد شعبان اطلاع دادند که سیداحمد خسروشاهى را بردند سازمان. موقع بیرون آمدن از مسجد اطلاع دادند که در سر کوچه ماشین و جمع زیادى از مأمورین ایستادهاند. من دیدم اگر پیاده بیایم، مردم هم فهمیده و با من خواهند آمد. آن وقت امکان دارد موقع سوار کردن من، اسباب زد و خوردى شود. نور چشمان، آقا سیدمحمدحسن و آقا سیدمحمدرضا نیز، همراه من بودند. هوا بسیار سرد بود و کم کم برف ریزش داشت. به نور چشمى گفتم: تاکسى نگاه دارید تا با تاکسى برویم و نظرم عمده بر این بود که مردم نرسند و زودتر بر کوچه منزل خودمان برسیم. هر چه خواهد شد بشود، ولى از مردم کسى دچار زد و خورد در آن موقع گرفتارى من نباشد... نور چشمان با من سوار شدند و کسى همراه نگذاشتیم و تند آمدیم. به سر کوچه منزل خودمان که رسیدیم و تاکسى ایستاد، من خواستم پیاده شوم. مأمور سازمان از کماندوها بود ــ که بعدا شناختم همان مرتضى واقف است که آیتالله آقاى خمینى را هم از قم او آورده بود ــ نگذاشت من پیاده شوم... ما را حرکت دادند... یکسره آمدیم به سازمان سلب امنیت از مسلمانان. وارد اتاق شدیم. هر دو عزیزانم با من بودند و چند دقیقه کسى در اتاق نبود و بعدا واقف نامبرده وارد شد... پس از لحظاتى مهرداد ــ که رئیس سازمان بود ــ وارد شد و قدرى نشست. گفتم: بگذارید این دو فرزند من همراه من باشند. گفت: نمىشود. گفتم: یکى را بگذارید. گفت: امکان ندارد. در این موقع به مأمورین که در اتاق ایستاده بودند، اشاره کرد که آقا سیدمحمدحسن و آقا سیدمحمدرضا بیرون روند و آنها را بردند و خودش آمد و روبهروى من نشست. خداوند عالم است در آن موقع جدایى و مفارقت از عزیزانم، در چه حالى بودم و عزیزانم در چه حال بودند، رنگ از صورتشان پرید. از اتاق خارج شدند. من سخت عصبانى شدم، گفتم: پاشو پدر سوخته از جلو چشمم! مهرداد تاب مقاومت نیاورد. دید نزدیک است صندلى را به کلهاش بزنم. از اتاق رفت بیرون و من قدرى در اتاق قدم زدم، درحالیکه بیشتر نگران عزیزانم بودم. وقت ظهر در جلوى قهوهخانه نگاه داشتند و ]اتاقى را[ که از قهوهخانه وارد آنجا مىشد، تعیین کردند. من وارد شدم. بعد آقاى سیداحمد خسروشاهى هم وارد شد و ناهار خوردیم و حرکت دادند و شب تا صبح راه آمده بودیم. طرفهاى غروب، وارد تهران پرجنجال کردند و از آنجا به قزل قلعه بردند و شب را با هم سحر کردیم. شب من یادم افتاد که از دژخیمان ژاندارمرى و جلادان سازمان ]ممکن است[ کاغذهایى را که همراه داشتم و در جیب بغلى من بود ]بخواهند[ نگاه کنند. در آن وقت من ]نمىتوانستم[ ندهم و اگر ]نمىدادم،[ ممکن بود با زور بگیرند و در جیب بغلى مصرى (لباده) خودم، نامههایى از آیات عظام مثل آقاى حکیم، میلانى، خویى و دیگران داشتم و ابدا صلاح نبود آنها را کسى ]ببیند[؛ لذا همه آنها را بیرون آورده و با سرعت نگاه کردم و اغلب پاره کرده و یک دفعه به ]داخل[ بخاریای که از زغال سنگ روشن مىشد گذاشتم و تماما سوختند...».
نوزده روز در منزل آیتالله قاضی مخفی بودیم!
شهید آیتالله قاضی طباطبائی در تمامی ادوار مبارزه، پشتیبان و پناه جوانان انقلابی بهشمار میآمد و گروههای بسیاری از ایشان را پذیرا میشد. علیرضا بکایی از سفر خویش و دوستان همفکر به تبریز و اختفا در منزل شهید قاضی، روایتی به ترتیب پیآمده دارد:
«سفر ما به تبریز مصادف با ماه رجب، یعنی روز 25 رجب سالروز شهادت موسی بن جعفر(ع) بود. به همین مناسبت ما از مقابل منزل آقای قاضی، یک راهپیمایی راه انداختیم. شهید قاضی طباطبائی بهعنوان یکی از استوانههای آذربایجان، در جریان انقلاب بهشمار میآمدند. ایشان به معنای واقعی مقلد امام بود. ساواک به دلیل ابهت و محبوبیت آقای قاضی، از ایشان حساب میبرد. ما هم دیدیم امنترین جا، منزل ایشان است. نوزده روز در منزل ایشان مخفی بودیم. دسته عزاداری موسی بن جعفر(ع) با نوحههای خاص به راه افتاد، در مقابل کنسولگری آمریکا درگیری شد و پنج نفر از عزاداران به شهادت رسیدند. پیراهن خونی شهدا را به ما دادند، ما هم از روی وانت به مردم نشان دادیم. خون مردم پس از دیدن این صحنه به جوش آمد. آقای قاضی وقتی شرایط را دید، برای حفظ جان مردم اوضاع را مدیریت کرد. بهاینترتیب راهپیمایی خاتمه یافت. فردای آن روز سرلشکر بیدآبادی، فرماندار نظامی تبریز، به مقابل خانه آیتالله قاضی طباطبائی آمد و با بلندگوی دستی خطاب به آقای قاضی اعلام میکرد که این افراد (یعنی ما) را از خانهتان بیرون کنید! ما وقتی دیدیم اوضاع اینطور شده، از درب پشتی منزل شهید قاضی فرار کردیم و به زنجان رفتیم. در زنجان هم یک سری اتفاقات افتاد که نهایتا به تهران برگشتیم. وقتی به منزل آمدم، دیدم که یک نفر از همسایگان ما به نام شهید مجتبی کاظمی را رژیم پهلوی به شهادت رسانده است...».
در یومالله 29 بهمن 1356
در باب قیام تاریخی 29 بهمن 1356 و نقش شهید آیتالله قاضی در آن، تاکنون روایات و تحلیلهای فراوانی بیان شده است. زندهیاد آیتالله محسن مجتهد شبستری، ماجرا را اینگونه دیده است:
«در 29 بهمن 1356، رهبری انقلاب در آذربایجان به عهده آیتالله قاضی طباطبائی بود. ایشان نماینده امام(ره) در تبریز بود. علمای دیگری هم بودند که راه امام را بهطور جدی و با صراحت نمیپوئیدند، ولی در واقعه 29 بهمن فعال بودند و همکاری میکردند. برای برگزاری چهلم شهدای قم، اعلامیهای مشترک منتشر شد، که آیتالله قاضی، آیتالله حاج میرزا حسن انگجی، آیتالله شیخ عبدالحسین غروی و چند نفر دیگر از علما آن را امضا کردند. در این اعلامیه مردم را برای اربعین شهدای قم، به مسجد حاج میرزا یوسف آقا مجتهد یا همان مسجد قزلّی، که در اول بازار تبریز قرار دارد، در صبح روز 29 بهمن فراخوانده بودند. روز 29 بهمن به دستور شهربانی تبریز، درب مسجد را بسته بودند تا مراسم برگزار نشود. مردم در مراجعه به مسجد، با درب بسته مواجه شدند. سرهنگ حقشناس، رئیس شهربانی، نیز شخصا در آنجا حضور یافته بود و بر امور نظارت میکرد. در این میان جوانی به نام محمد تجلی به نزد سرهنگ حقشناس میرود و به او میگوید: چرا درب مسجد را بستهاید؟ سرهنگ حقشناس جسارت میکند و میگوید: در طویله باید بسته باشد! با شنیدن این پاسخ، آن جوان بدون اسلحه به سرهنگ حقشناس حمله کرده و میخواست با وی گلاویز شود، که سرهنگ بیدرنگ کلت خود را میکشد و او را شهید میکند. مردم جنازه محمد تجلی را بر روی دستانشان برمیدارند و به خیابان میروند و از همینجا تظاهرات گستردهای برپا شده و هر دم به جمعیت تظاهرکنندگان افزوده میشود. بر اثر گسترش جمعیت، راهها مسدود میشود و مردم به مشروبفروشیها و سینماها حمله میکنند و دفتر
حزب رستاخیز و مشروبفروشیها را آتش میزنند و در درگیری با جلادان شاه، سیزده نفر دیگر شهید میشوند و شهر به حالت تعطیل درمیآید! با رسیدن خبر قیام مردم تبریز به تهران، بیدرنگ رئیس شهربانی و استاندار آذربایجان عوض میشوند...».
مجاهده تا واپسین لحظات
نخستین شهید محراب تا واپسین لحظات حیات، بهویژه در شرایط شکننده آذربایجان در دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، حضوری تعیینکننده داشت و خنثیکننده فتنهها بهشمار میآمد. حجتالاسلام والمسلمین عبدالحمید باقری بنابی، از وعاظ انقلابی این شهر، در خاطرات خویش، این نقش را به شرح ذیل تبیین کرده است:
«نخستین و قویترین شخصیت انقلابی در تبریز، که محور همه حرکات ضد طاغوتی به شمار میرفت، شهید بزرگوار آیتالله قاضی طباطبائی بود. از ایشان که بگذریم، روحانیون و علمای بزرگ دیگری هم، به میزان تأثیر و توان خویش فعال بودند. اشخاص دانشگاهی، بازاری و فرهنگی تبریز هم، در پیشبرد انقلاب اسلامی و بسیج مردم نقش قابل توجهی داشتند، که نباید مورد غفلت قرار بگیرد. از اساتید دانشگاه تبریز، کسانی مثل: سلیمی خلیق، دکتر اصغر نیشابوری، دکتر گلابی و... بسیار فعال و مؤثر بودند و با شهید قاضی، شهید مدنی و مدرسه علمیه ولیعصر(ع) در خیابان ششگلان هم ارتباط داشتند. بعد از پیروزی نیز، این شخصیتهای دانشگاهی و شاگردان و دانشجویان آنها، در صحنه انقلاب و خط امام بودند و از آن پشتیبانی میکردند. شهید قاضی و شهید مدنی و دیگر روحانیون انقلابی، به دانشگاه اهمیت بیشتری میدادند. بنده در جریان انقلاب و بعد از پیروزی، بارها در دانشگاه تبریز سخنرانی داشتهام، حتی گاهی مسیر راهپیماییها را بهسوی دانشگاه هدایت میکردیم. یادم هست بعد از پیروزی و در سال 1358، در یک راهپیمایی بسیار مهم، شهید آیتالله قاضی طباطبائی، آیتالله موسوی اردبیلی، شهید آیتالله مدنی، آیتالله میرزا محسن دوزدوزانی و علمای بزرگ دیگری حضور داشتند و مسئولان شهری هم بودند. قرار شد مسیر راهپیمایی را بهسوی دانشگاه برگردانیم. در میدان ساعت، تعدادی از اعضای منافقین خود را وارد جمعیت کردند و خواستند راهپیمایی را به سمت باغ شمال، که نزدیک به میدان ساعت است، ببرند. احتمالا هوادارانشان را در آنجا جمع کرده بودند. من به اشاره علمای حاضر، بالای یک چهارپایه رفتم و سخنانی علیه گروههای کمونیستی و منحرف، از جمله سازمان مجاهدین ایراد کردم، که مردم با صدای بلندی تأیید کردند و صحیح است گفتند. آنگاه با صدای بلندی شعار دادم: لا إله إلا الله، مسیر ما دانشگاه! علما و مردم نیز آن شعار را تکرار کردند. بدین گونه نقشه منافقین نقش بر آب شد و جمعیت به طرف دانشگاه حرکت کرد و در دانشگاه قطعنامهای از سوی راهپیماییکنندگان قرائت گردید...».
شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی (دهه 1340)
نمادی از غیرت دینی
در پایان این مقال، مناسب مینماید که قدری در باب خصال شخصیتی و عملی شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی سخن رود. تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی در مقالی، برخی از این ویژگیها را بیان کرده است:
«تعصب و غیرت دینى او در مسائل اجتماعى و اعتقادى، چنان بود که در پاسخ دادن و واکنش نشان دادن در برابر امور خلاف دین، کمترین تردیدى به خود راه نمىداد. اگر شخصى به او بىاحترامى مىکرد بهراحتى مىگذشت، لیکن در برابر مسائل دینى و مذهبى و بىاحترامى به اهل بیت معصومین(ع)، هیچگاه اغماض نمىکرد. اینگونه مسائل بود که وى را مىشوراند. ویژگى جالب توجه ایشان در بعد اجتماعى که مىتواند سرمشق مسئولان باشد، تلاش و اقدام عملى در رفع مشکلات مردم بود. او درباره مسائل اخلاقى سخنرانى نمىکرد، بلکه با عمل خود به اخلاق اجتماعى اسلامى عینیت مىبخشید. از جمله فعالیت گستردهاى در تهیه خانه براى مستضعفان و محرومان تبریز داشت و در این تلاش، بیش از دویست خانواده را صاحب خانه کرده بود. حقشناس و قدردان بود. نیکى و خدمت اگرچه اندک را بسیار بزرگ جلوه مىداد و فراموش نمىکرد. با سخاوت تمام درصدد بود که خوبى و نیکى اشخاص را نسبت به خود یا اسلام و یا مردم، جبران و مورد تقدیر و تشکر قرار دهد. این از صفات مردان خداست که بدى خَلْق را فراموش مىکنند، ولى خدمت و احسان را ارج قائل شده و به طریقى از آن سپاسگزارى مىکرد، تا همگان جذب اخلاق اسلامى شده، در عمل پایبند آن شوند. وى به هیچ کس اجازه نمىداد که دستش را ببوسد و اگر کسى به این قصد دست او را مىگرفت، بهشدت دست خود را عقب مىکشید. شهید قاضی عقیده و التزام عملى به سادهزیستى و سادهپوشى داشتند، تا جایى که علىرغم توانایى بالاى مادى، در سطح بسیارى از مردم عادى و حتى محروم مىزیست، از اشرافیت و تجمل گریزان بود. وى با مردم زندگى مىکرد. از نزدیک با مسائل و مشکلات مردم آشنا بود. افراد کمبضاعت و محروم تبریز، در مواجه با وى احساس حقارت و کوچکى نمىکردند. در خانه وى بر روى همه باز بود. هر کس کارى داشت، بدون مانع پیش او مىرفت. شهید قاضی به نظافت و پاکیزگى اهمیت فوقالعادهاى مىداد. در تمام مسائل از جمله پوشیدن لباس، پوشیدن کفش، غذا خوردن و سایر موارد روزمرهشان، حتى طرز مطالعه، نحوه نگاه داشتن کتاب، کتابدارى، نوشتن و خلاصه در همه چیز نظافت را مراعات مىکردند. از جمله مواردى که ایشان به آن اهمیت مىدادند، نحوه نشستن و برخاستن بود. در هر مجلسى که مىرفتتد، چهار زانو مىنشستند و مواظب بودند که عبا از دوشش نیفتد. براى او کهنه بودن لباس مطرح نبود، بلکه فقط به تمیزى و پاکیزگى آن توجه خاصى داشت...».