زندهیاد آیتالله عباسعلی عمید زنجانی، برگهایی از تاریخ نهضت اسلامی را ورق میزند؛
زیارتهای امام در حرم علوی(ع)، دیدنی بود
زندهیاد آیتالله حاج شیخ عباسعلی عمید زنجانی، در عداد عالمانی است که همزمان با دوره تبعید امام خمینی به نجف، در زمره اطرافیان و معاشران ایشان بوده است. سیره رهبر نهضت اسلامی در این دوره، برای وی بس جذاب و درسآموز بود و در این میان، زیارتهای منظم و پرمحتوای ایشان از مضجع امیر مؤمنان(ع)، توجه او را به خود معطوف کرد. آن مرحوم در خاطرات خویش، نحوه و مراحل این زیارت را اینگونه روایت کرده است:
کیفیت تشرف حضرت امام به حرم امیر مؤمنان(ع)، بسیار دیدنى بود و ما بارها مىایستادیم و فقط نظارهگر زیارت امام بودیم. امام ابتدا که وارد مىشدند، مىایستادند و یک سلام کوتاهى مىدادند. بعد مىآمدند قسمت جلوی ضریح را مىبوسیدند و سپس از یک ضلعى که محاذى آن جایى بود که بالاسر ضریح قلمداد میشود، مىآمدند و در ضلع پشت سر رأس مطهر مىایستادند و زیارت امینالله را مىخواندند. خاطرم است که دستشان را به شبکه مىگرفتند و سر به پایین مىایستادند و زیارت امینالله را مىخواند و بعد از زیارت امینالله، چند قدم عقبتر مىآمد که معمولا جا براى ایشان نگه مىداشتند و یک جاى خاصى بود که امام آنجا مىنشستند و در بالاسر از روى مفاتیح، زیارت جامعه را مىخواندند. این از چیزهایى بود که در نجف، اصلا متداول نبود که علما از مفاتیح چیزى بخوانند و آن را برای خود، یک مقدارى ناپسند هم مىشمردند! یعنى مثلا دیده نمىشد که از مراجع کسى بیاید مفاتیح را باز بکند و از روى آن چیزى بخواند؛ لذا این یکى از چیزهاى عجیب و غریبى بود براى خیلىها که با رویه امام آشنا نبودند و اندک اندک براى ایشان جا افتاد که امام به چند چیز ملتزم هستتند: به زیارت عاشورا و زیارت جامعه مقید هستند، البته لزومى هم ندارد که آدم این ادعیه یا زیارات را حفظ بکند؛ بنابراین براى حضور ذهن بیشتر، امام زیارت جامعه را از روى مفاتیح مىخواندند و بعد از دو رکعت نماز تحیت و دو رکعت نماز زیارت، دعا مىکردند. در هر حال این رفتار امام براى علاقهمندان ایشان، خیلى آموزنده بود و این نشان مىداد که انسان در اوج ابتلا و اشتغال به مسائل سیاسى و مبارزاتى، آن هم در حد درگیرى با یک نظامى مثل نظام شاهنشاهى، که در آن زمان از قدرت بالایى برخوردار بود، باز هم میتواند از مسائل معنوى و عرفانى غافل نشود و نشان مىداد که انسان هر قدر هم اشتغالات دنیایى داشته باشد، نباید از آن زمینههاى پرورش معنوى و روحى غفلت کند. واقعا درس خیلى جالبى بود که اگر این منظرهها و این مسائل براى افراد نبود، ممکن بود برای طلاب و فضلاى جوان امر مشتبه بشود، که فرضا اگر انسان اشتغال به مسائل بالاى سیاسى یا مسائل بالاى علمى داشته باشد، دیگر لزومى ندارد که خودش را پایین بیاورد و مثلا فرض کنید دعایى بخواند...».
آیتالله عباسعلی عمید زنجانی
در مدرسه آیتالله بروجردی (نجف: دهه 1340)
گعدههای شهید سیدمصطفی خمینی، با مخالفان امام در نجف
سیره فردی و اجتماعی شهید آیتالله سید مصطفی خمینی در نجف، از دیگر نکاتی است که آیتالله عمید زنجانی، آن را در خاطرات خویش مورد توجه قرار داده است. وی بر این باور است که فرزند امام با برقراری ارتباط با کانونهای مخالف امام، بهتدریج آنها را شناخت و جذب مکتب فقهی و مبارزاتی پدر نمود. این شیوه بس هوشمندانه و مآلاندیشانه عملی شد و برای نهضت اسلامی، برکات فراوانی داشت:
«حاج آقا مصطفی در نجف رویهای داشت کـه این رویـه را اکثرا متوجه نبودند و آن این بود، که ایشان گعدههـایی بـا مخالفین امام داشت! همه ماهـا ایـن را ایـراد مـیدانسـتیم. بااینهمه عدهای میگفتند: با این اخلاص و ارادتـی کـه ایشان بـه امـام دارد، چطور با اینها نشست و برخاست دارد؟! اینها به امام اهانت میکنند! اینها به امام ناسزا میگفتند! اینهـا امـام را کوچـک میشمردند! حال چطور بـا اینهـا همنشـین اسـت؟ نـه تنهـا همنشین است، بلکه همبزم است! سوری، نهاری، شامی بـا هم هستند و میگویند و میخندند. وقتی آنها درباره امام جوک میگویند، خود حاج آقا مصطفی هم یکی اضافه میکند، مثال با این عبارت که «قربون جدش بروم» این پرسش بود تا اینکه یک وقتی، همه آنهـایی که به امام توهین میکردند، همه آنها یکی یکی به درس امام آمدند! تازه ما فهمیدیم که این سیاستی که حاج آقا مصطفی اعمال میکرد، معنی آن چه بود. اولا: اینها را کنترل میکـرد. با خبر میشد که پشت سر امام چه خبر است و احتمالا بـه امام میرساند و ثانیا: اعتماد اینها را جلب میکـرد. آنها کـم کـم به درس امام آمدنـد. بعضـیهایشـان الان هـم هسـتند... خـالصتـرین و بهترین مریدهای امام همینها بودند، که حاج آقا مصطفی با این سیاستش آنها را جذب کرد...».
ضربه مأمور ساواک، در یکی از شبهای رمضان سال 1357
راوی فاضل این خاطرات، پس از اتمام مدت تحصیل در شهر نجف به ایران بازگشت و در مسجد لرزاده تهران به امامت جماعت پرداخت. حضور وی در این کانون دینی نامور در جنوب تهران، آن را به یکی از کانونهای روشنگری و مبارزه مبدل ساخت و جوانان زیادی را تربیت کرد. مسجد لرزاده در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی و به طور مشخص در یازدهمین شب از ماه رمضان، مورد حمله مأموران قرار گرفت. آیتالله عمید خاطره آن شب را به ترتیب پیآمده گزارش کرده است:
«شب یازدهم رمضان سال 1357 و مسجد لرزاده از جمعیت پر بود و عده خیلى زیادى، در اطراف مسجد گرد آمده بودند. در همین لحظات خبر رسید که سخنران جلسه را موقع آمدن به مسجد سر راه دستگیر کردند. مردم هیجانزده بودند و نمىدانستند چه کار باید بکنند و ما هم سعى مىکردیم که از متفرق شدن مردم جلوگیرى بکنیم تا ببینیم که چه تصمیم نهایى باید گرفت. جریان امر نشان مىداد که زمینه آماده یک تظاهرات است، که مردم از مسجد بیرون بزنند. مسجد محاصره شد. ابتدا ما تصور کردیم که مأموران قصدشان متفرق کردن مردم است؛ لذا به مردم اطلاع داده شده که آرام از مسجد بیرون بروند و اگر بشود، در بیرون یک کارى انجام بگیرد. ما یک چنین تصمیمى را گرفتیم، ولى خبر آمد که کلیه کسانى که از مسجد خارج مىشوند، از یک دالانى عبور مىکنند که این دالان را نیروهاى انتظامى و نظامى تشکیل داده بودند و همه آنها در دستانشان باطوم بود و هر کدام از افراد که از این دانال رد مىشدند، به تناسب سن و وضعیتشان، از چپ و راست با باطوم مورد ضرب و شتم قرار میدادند! اگر جوان بودند بیشتر و اگر مسن بودند کمتر. بچههاى مسجد فکرى به نظرشان رسید، که نیروهاى انتظامى را از بیرون مشغول کنند تا جمعیت بتواند قدری راحتتر از مسجد خارج شود. فکر بسیار جالبى بود و اینها به هر شکلى بود، به طور انفرادى از مسجد خارج شدند، که اکثرا هم کتک خورده بودند. در یکى از کوچههاى مجاور مسجد، بیست، سى نفر جمع شده و به تظاهرات و شعار دادن شروع نموده بودند، منتها از پیش نقشه را درست در ذهنشان آماده کرده و راههاى فرار را کاملا کنترل نموده بودند؛ چون آنها بومى و محلى بودند، ولى نیروهاى نظامى محلى نبودند و به آنجا آشنایى نداشتند و میشد آنها را گمراه کرد. آنها با شروع تظاهرات، نیروهاى امنیتى را گیج کردند و نظامیان از دور مسجد جمع و در جایی دیگر متمرکز شدند، تا به آن سمتى که تظاهرات است، حمله کنند. بچهها با استفاده از تاریکى شب، کوچهها را عوض مىکردند و از این کوچه مىرفتند و از کوچه دیگر مىآمدند و باز دو مرتبه شروع به شعار دادن مىکردند و نیروهاى انتظامى فکر مىکردند که جمعیت زیاد است! درهرحال این جنگ و گریز باعث شد نیروهاى اطراف مسجد کم بشوند و مردم موقعى که از مسجد خارج مىشدند، دیگر با یک دالان روبهرو نبودند و با سه چهار نفر روبهرو بودند، که از چپ و راست مىزدند و طبعا ضربات زیادی را تحمل نمیکردند. آن شب حتى خود من هم ضربه خوردم، منتها به صورتی که خیلى جالب بود! من چون آخرین نفرى بودم که از مسجد بیرون آمدم، براى اینکه مطمئن باشم که همه مردم رفتهاند، وقتى که من بیرون آمدم، دو سه نفر همراه من بودند و نیروهاى انتظامى دیگر حالا به هر دلیلى بود، این حصار نزدیک را برداشته بودند و در فاصله هفت، هشت و ده مترى مسجد، موضع گرفته بودند. ظاهرا یکى از آن نیروهایى که در هفت، هشت مترى مسجد بودند، بیرون آمد و با یک حالت برقآسایى نزدیک شد و از پشت سر یک ضربهاى به من زد، که حالت تعادل خودم را از دست دادم و این ضربه به قدرى محکم بود که جاى آن بیش از یک ماه روى بدنم باقى ماند، منتها به مجرد ضربه زدن فرار هم کرد، در صورتى که من تنها بودم و یکى دو نفر اطراف من بودند و داخل مسجد هم کسى نبود...».
بازرگان متوجه نبود که مردم برای ابراز ارادت به امام، پای سخنرانیاش آمدهاند
انتخاب مهندس
مهدی بازرگان از سوی امام خمینی به نخستوزیری دولت موقت، در عداد آن بخش از فصول تاریخ انقلاب است که فراوان مورد تحلیل و ارزیابی قرار میگیرد. آیتالله عمید زنجانی در خاطرات خود ضمن اشاره به فلسفه این انتخاب، به جنبههایی از بینش و روش بازرگان نیز اشارت برده است؛ امری که میتواند در فهم بهتر از این رخداد تاریخی، مفید و مؤثر باشد:
«یکى از خط مشىهاى حضرت امام این بود که تا آنجایى که امکان دارد از افراد استفاده بشود، تا آن لحظهاى که ثابت بشود که غیر قابل همکاری هستند. سنت و سیره امام این طور بود که افراد تا آنجایى که امکانپذیر است، در صحنه خدمت به دین و جامعه حضور داشته باشند. ما اصلا انتظار علم غیب از امام نداریم و نباید هم داشته باشیم. در زندگى پیامبر(ص) و امیرالمؤمنین(ع) هم، ما مىبینیم که از نیروها صرفنظر از عاقبت و آینده آنها، استفاده مىشود، البته این کار براى امام، بدون ادعاى علم غیب هم، کاملا طبیعى به نظر مىرسد. از همان روز اول نه تنها حضرت امام، بلکه دیگران نیز سلیقه و اسلوب آقاى مهندس بازرگان را مىدانستند. وابستگى که آقاى بازرگان به آقاى شریعتمدارى و دارالتبلیغ داشت و اینکه اصولا آقاى ایشان دبیرکل نهضت آزادى بود و در عمق یک پیوستگى هم با جبهه ملى داشت، چون از انشعابیون مسلمان جبهه ملى بود، همه اینها جرقههایى را مىزد که آقاى مهندس بازرگان مىتواند یا نمىتواند؟ وقتى که آقاى مهندس بازرگان اعلام کرد که فراجناحى عمل خواهد کرد و امام در فرمان خود این نکته را یادآورى کرده بود که دولت جدید منهاى وابستگىهاى حزبى و جناحى ــ که اشاره به همان نهضت آزادى بود ــ مىبایست به صورت فراجناحى عمل کند؛ لذا خیلىها این وسوسه را داشتند که آقاى مهندس بازرگان بالاخره از این وابستگىها خودش را مىتواند دور کند یا نمىتواند؟
به صورت سنتى آقاى بازرگان وابسته به یک سلسله جریانهایى بود که خیلى با خط امام سازگارى نداشتند. آقاى بازرگان در حسینیه ارشاد در اجتماع جمعیت بسیار انبوهى سخنرانی داشت، [ولی] مردم نیامده بودند سخنرانى آقاى بازرگان را بشنوند، بلکه آمده بودند به امام و انقلاب اظهار ارادت بکنند. آقاى بازرگان بدون اینکه توجهى به این نکته داشته باشد، فکر مىکرد که مردم براى او جمع شدهاند! لذا وقتى اسم امام را بر زبان آورد، مردم اصلا یک مرتبه منفجر شدند و سه تا صلوات متوالى ــ که طول هم دادند ــ فرستادند و کلام و سخنرانى مهندس بازرگان بریده شد! وى عصبانى شد؛ یعنى فکر مىکرد این جمعیت براى او آمدهاند، یک مرتبه دید نه، این جمعیت دنبال یک بهانهاى بود که نسبت به امام اظهار علاقه بکند. صلوات را طولانى کردند، تازه به صلوات اول هم اکتفا نکردند و دو تا صلوات دیگرى هم فرستادند. چنان مهندس بازرگان عصبانى شد که صحبت را قطع کرد و گفت که آن قدر صلوات بفرستید تا نفستان دربیاید! چون آدم رُکى هم بود، این عکسالعمل را از خودش نشان داد. مهندس بازرگان مىبایست از اول متوجه این نکته مىشد که اگر در راهپیمایى هجده بهمن یا اینکه در موقع سخنرانى ایشان جمعیت جمع شدهاند، اینها براى شخص ایشان نیست، بلکه براى انقلاب، رهبرى انقلاب و شخص امام است...».
آیتالله عباسعلی عمید زنجانی (دهه 1340)
جمهوری اسلامی، نمادی از رجوع به افکار عمومی
رجوع به آرای عمومی از مشروطیت بدین سو و جز در مواردی خاص، تنها در دوران برقراری نظام جمهوری اسلامی تحقق یافت. هم از این روی تحلیل این موضوع به مثابه یکی از دستاوردهای انقلاب اسلامی، اهمیتی فراوان دارد. با این همه زندهیاد آیتالله عمید زنجانی در ارزیابی خویش از این مهم، راهپیماییها و همایشهای پیش از انقلاب را در قیاس با همهپرسی، دارای مکانتی افزون میداند؛ امری که از سوی تاریخپژوهان انقلاب اسلامی، به گونهای بایسته مورد کنکاش قرار نگرفته است:
«ما قبل از انقلاب، نه راهپیمایی آزاد، نه رفراندوم آزاد، نه صندوق رأی و نه انتخابات داریم، هیچکدام از اینها نیست و همه مسائل، به صورت سنتی است. در راهپیمایی و انتخابات تشریفاتی، احتمال تقلب و ناآگاهی وجود دارد و در رفراندوم فرمایشی هم هر احتمالی وجود دارد، اما وقتی مردم به صحنه میآیند و با وجود نیروهای مسلح معارض، در یک راهپیمایی شرکت میکنند، اصلا دیگر تقلب در آن نیست و هیچکس نمیآید برای اینکه یک رأی بیشتر بشود، جان خودش را به خطر بیندازد. مردم ایران در جریان انقلاب اسلامی، هیچانگیزهای جز انگیزه لبیکگفتن به ندای جامعه روحانیت، در درجه بالاتر ندای حضرت امام و بالاتر از آنها، انجام وظیفه در برابر خدا نداشتند و به هیچوجه حضور آنها، تحلیل دیگری نمیتواند داشته باشد. به اعتقاد من این راهپیماییها، بزرگترین سند برای تحلیل ماهوی خواست مردم، نسبت به رژیم دلخواهشان بعد از پیروزی انقلاب است و این همایشها و حوادث قبل از انقلاب، به مراتب قویتر از آن رفراندوم 12 فروردین 1358 بود، که مردم با بیش از 98 درصد آرا، یعنی بیشتر از بیستمیلیون رأی، برای جمهوری اسلامی دادند. این راهپیماییها از نظر سندیت، اگر درست تجزیه و تحلیل بشود، سندیت و حجیت آنها به مراتب بیشتر از این رفراندوم جمهوری اسلامی، یا حتی رفراندوم قانونی اساسی است، که 5/ 99 درصد شرکتکنندگان، به آن رأی دادند. درست است که ما از جنبه حقوقی، ناگزیر هستیم تا در تحلیل انقلاب و نظام اسلامی، به این نهادهای قانونی استناد بکنیم؛ زیرا خود این رفراندوم و 12 فروردین یا رفراندوم قانون اساسی، مسئله خیلی مهمی بود و همینطور رفراندوم بازنگری قانون اساسی در سال 1368 نیز اهمیت بسیار زیادی دارد، اما در عین حال سندیت اینها از جنبه حقوقی نظام اسلامی هست، ولی بعد سیاسی، آن تظاهرات و آن حوادث است که میتواند ماهیت و گستره یک واقعه را به ما نشان بدهد...».