موضوعی که برای پژوهش برگزیدهایم، دامنهای گسترده دارد و پژوهشهای مبسوط و متنوع میطلبد؛ بااینهمه تلاش داشتهایم تا در این وجیزه، به مهمترین نکات دراینباره اشاره کنیم. برخی از این موارد، عبارتاند از:
نفوذ عناصر فرصتطلب به درون نهضت جنگل
بیتردید نفوذ برخی فرصتطلبان به درون
نهضت جنگل، زمینههای فروپاشی و شکست آن را فراهم کرد. بیدقتی در عضوگیری و فقدان تحقیق در سوابق افراد، راه را برای نفوذ قدرتطلبان، دوچهرگان، منحرفان و حتی کمونیستها به درون نهضت باز کرد. سستی رهبری نهضت در کوتاه کردن دست کسانی که موجب سلب اعتماد مردم از نهضت میشدند نیز، خود مزید بر علت بود. میرزا احمد مدنی، یکی از یاران نزدیک
میرزا کوچکخان، در خاطراتش مینویسد: «قبل از شروع به نگارش مقصود، ناگزیرم یادآور شوم که همراهان میرزا کوچکخان را میتوان بهصورت دو دسته متمایز از هم شناخت: یک عده از احرار برجسته که از اول طلوع آزادی ایران تا خاتمه انقلاب جنگل، همه اوقات با میرزا کوچکخان همعقیده و همقدم و در تمام سوانح و حوادث با او همراه بودند و دقیقهای از عقیده پاک و راسخ و محکم خود منحرف نشدند؛ دسته دیگر همراهان سستعقیده و منفعتپرست بودند، که در جریان انقلاب از آزادیطلبی و وطنخواهی منصرف شدند و در اثنای فداکاری، دنبال منافع خصوصی رفتند و مسلک و مرام و تمام منافع ملی و مملکتی را به بیگانگان و خائنین داخلی فروختند...».
ابراهیم فخرایی، یکی دیگر از یاران و همراهان میرزا، درباره عدم رعایت شرایط لازم برای عضویت در نهضت جنگل، که منجر به ناکامیهای نهضت شد، مینویسد: «داوطلبان عضویت جنگل، میبایست علاوه بر نداشتن سوء شهرت، سوگند وفاداری یاد کنند و خدا و وجدان را به شهادت بطلبند، چه توهم اینکه پای افراد بیشخصیت به داخل جنگل باز شود و پیشرویها را با کارشکنیها متوقف سازند، زیاد بود. حصول اعتماد بهوسیله ادای سوگند مادام ــ که شرط بَدوی قبول داوطلب شناخته میشد ــ جنگل را از شر بداندیشان مصون داشت. از آن زمان که در رعایت این سنّت، اهمال رفت و شعار صوفیمنشانه "هر که خواهد گو بیا" مدار عمل واقع شد و عناصر پلید توانستند خود را در صف یاران موافق جا بزنند، صفوف متحد جنگلیها در هم شکست و جدایی در میان سران افتاد و بهطوری که خواهیم دید در چند موقع باریک و حساس، که جنگل میرفت از نتایج فداکاریهای گذشتهاش برخوردار شود، نهتنها برنامههای آینده دفعتا ماند، بلکه کارهای انجامشده نیز خنثی شدند...».
برخی اعضای نهضت جنگل، از راست: یکی از مجاهدین، کربلایی حسین، دکتر حشمت و سیدتقی مدنی
فرصتطلبان نهضت جنگل را بشناسم
با مروری بر تاریخچه نهضت جنگل، میتوان به هویت برخی از عناصر نفوذی و نفاقانگیزِ آن پی برد؛ آنان که در مقاطع مهم، به آرمانهای این حرکت پشت کردند و رو به دشمن داشتند. نام و سابقه برخی از ایشان، به ترتیب پی آمده است:
1. احسانالله خان
او از آغاز نهضت جنگل در کنار میرزا بود و هنگامی که کمیته انقلاب در رشت تشکیل شد، به عضویت این کمیته درآمد و در ستاد ارتش انقلاب هم عضو بود. بااینهمه او کسی است که در تهران مرتکب قتل شده و به جنگل فرار کرده بود! جنگلیها از این روی که او پناه آورده بود، به نیروهای دولتی تحویلش ندادند، اما او در مراحل بعد، ماهیت اصلی خود را نشان داد! چه اینکه در برابر میرزا ایستاد و دشمن خونی او شد و رهبران نهضت را به صفآرایی در برابر یکدیگر ترغیب کرد. او در تهران عضو «کمیته مجازات» بود و در ترور چند نفر، از جمله صدرالعلما، روحانی بانفوذ تهران، دست داشت. علاوه بر این در فرقه ضاله بهائیت نیز عضویت داشت. احسانالله خان فردی قدرتطلب بود. بر اساس گزارش سفارت انگلیس، او در تالش به صورت محرمانه با کنسول شوروی ملاقات و توطئههای فراوانی را علیه نهضت جنگل و رهبر آن طراحی میکرد. این فرد سرانجام با رضاخان کنار آمد و با پولی که از او گرفت، به روسیه رفت. او پس از شکست نهضت جنگل، در مقالهای در مجله «نویوستک» چاپ مسکو اعتراف کرد که در عمرش نماز نخوانده و ناچار به همکاری با میرزا کوچکخان بوده است! فردی با چنین سوابق و تفکراتی، تا سطح رهبری نهضت جنگل بالا رفت، تا جایی که میرزا کوچکخان پس از تقسیم مناطقی که در اختیار داشت، لاهیجان و تنکابن را با دوهزار مرد مسلح به او سپرد!
2. حیدر عمو اوغلی
او زاده قفقاز و نام اصلیاش «تاری وردی اوف»، ملقب به چراغ برقی بود.
حیدر عمو اوغلی کمونیست دوآتشه و به خاطر اعتقاداتش، مرتکب چندین قتل هم شده و برای دفاع از کمونیسم، در چند جنگ شرکت کرده بود. او با اشاره حکومت شوروی به ایران آمد تا ماهیت نهضت جنگل را تغییر بدهد و آن را مارکسیستی کند! متأسفانه او توانست به نهضت جنگل نفوذ کند و عضو کمیته انقلاب و جمهوری گیلان و کمیسر مالیه و همکار میرزا کوچکخان شود! وی در توطئه کودتا علیه نهضت جنگل و خیانت به میرزا، نقش مهمی داشت. حیدرخان حتی قصد داشت میرزا را به شهادت برساند، اما توسط وفاداران به میرزا دستگیر و در روستای ملاسرا نگهداری و در همان جا کشته شد.
3. خالو قربان
او اهل هرسین و کرد بود و در نهضت جنگل نفوذ و قدرت زیادی پیدا کرد، تا جایی که فرماندهی حدود هشتصد تن از نیروهای جنگل و حکومت رشت، سیاهرود و انزلی، به او سپرده شد. او عضو کمیته انقلاب و در حکومت جمهوری گیلان، کمیسر جنگ بود. یک بار از طرف نهضت به او مأموریت داده شد که به مشهدسر (بابلسر) برود و جلوی تسلط قزاقها بر آن شهر را بگیرد. خالو قربان مرد بیسواد و سادهلوحی بود، که بهسادگی تحت تأثیر افکار مخرب دیگران قرار میگرفت و زود از کوره درمیرفت و چون قوه عاقله ضعیفی داشت، بهراحتی آلت دست دیگران میشد و مخالفان میرزا، بهراحتی از او علیه رهبر نهضت استفاده میکردند. او رابطه نزدیکی با روسها داشت و یک روز در میان، از رشت به انزلی میرفت و در خانه یکی از افسران روس اقامت داشت و در کودتا علیه میرزا کوچکخان نیز شرکت کرد. نهایتا هم به نیروهای دولتی پیوست و به آنها در مبارزه علیه نهضت جنگل و به شهادت رساندن میرزا کوچکخان کمک کرد. خالو قربان همراه با محمدجعفر کنگاوری ــ که از وزرا بود ــ به نیروهای تحت امر رضاخان، وزیر جنگ کابینه
قوامالسلطنه، پیوست. کلنل سالار نظام (سرلشکر کوپال)، که آجودان رضاخان بود، در یادداشتهای روزانهاش با عنوان «انقلاب گیلان چگونه خاموش شد»، نوشت: «چهارشنبه 19 میزان. جمعی از رشت آمده، منتظر تشریففرمایی حضرت اشرف (رضاخان) بودند، که اجازه تحصیل کنند. خالو قربان که سرپرستی اکراد را داشت، شرفیاب شد... بنده از طرف حضرت اشرف مأمور پذیرایی شدم. محمدجعفر کنگاوری، که جزء وزرای خالو قربان بودند، صحبت کردند و اجازه برای خالو قربان گرفتند. بعد از مدتی خالو قربان با پنج درشکه که نزدیکان خود و چند نفر اهل رشت در آنها بودند، وارد امامزاده هاشم شدند. خالو قربان شرفیاب شد و ماوزر خود را تقدیم حضرت اشرف نمود. رضاخان ماوزر را گرفت و دوباره به او پس داد...».
رضاخان به عنوان وزیر جنگ، به پاس خدمات خالو قربان، به وی درجه سرهنگی و لقب سردار مظفر و سالار منصور و حکومت انزلی و مبلغ سیهزار تومان پول نقره داد. تفنگچیهای رضاخان، سر میرزا را از تنش جدا کردند و خالو قربان برای خوشخدمتی، آن را برای رضاخان به تهران آورد و تحویل وی داد. سفارت انگلیس در این زمینه چنین گزارش داده است: «خالو قربان، یار و همرزم پیشین میرزا کوچکخان، در 10 دسامبر سر بریده او را به قزوین آورد و به این ترتیب، دوران زندگی مردی که در طول شش سال گذشته بزرگترین انقلابی ایران محسوب میشد و تا همین پنج ماه پیش دو استان زرخیز مملکت را تحت سلطه خویش داشت، به پایان رسید...». کریمخان کرد که از تسلیم به رضاخان و دولت ناراضی بود، اما مجبور شده بود با خالو قربان همراهی کند، پس از مدتی او را با تپانچه مازور خود کشت و بعد از این کار دستگیر و به تهران منتقل و به دستور رضاخان تیرباران شد!
4. مدیوانی
او از پیروان تروتسکی و عضو حزب کمونیست روسیه بود، که از طرف حکومت شوروی به ایران آمد، تا با تظاهر به دوستی با میرزا، به نهضت جنگل نفوذ کند و به تقویت منافقینی چون احسانالله خان و خالو قربان بپردازد و آنان را به مواجهه با رهبری نهضت تشویق کند. او تلاش کرد نقش میرزا در نهضت جنگل را کمرنگ کند و یا حداقل او را تا سطح احسانالله خان و خالو قربان پایین بیاورد! نامههای میرزا و مدیوانی، کاملا وعدههای پوچ و دروغین او و اقدامات حیرتانگیزش در ایجاد اختلاف بین مردان جنگل و کمک به دشمنان نهضت و تضعیف رهبری آن و انتشار شایعات علیه کوچکخان و تلاش برای بیآبرو کردن وی و نهضت جنگل را نشان میدهد. او پس از شهادت میرزا به روسیه برگشت و در سال 1938، در جریان درگیریهای خشونتبار پس از انقلاب شوروی، تیرباران شد.
پیوستن جنگلیها به قوای دولتی
دولت مرکزی با سختگیریهای مکرر و دادن اماننامه و نیز تهدیدِ همراهان میرزا کوچکخان، عرصه را بر او تنگ و زمینههای تنهایی و غربت او را فراهم کرد. سختگیریهای حکومتی، عده زیادی را از پای درآورد و آنان را وادار به تسلیم کرد. یکی از کسانی که تسلیم شد، دکتر حشمت جنگلی بود. شاهپور آلیانی تسلیم او را یکی از دلایل شکست نهضت جنگل میداند و مینویسد: «ضربه دیگر، تسلیم شدن دکتر حشمت بود. او انسانی وارسته و نیکو خصال بود، اما روحا و جسما ویژگی یک فرد انقلابی و مبارز را نداشت. توان جنگیدن و روحیه کشتن دشمن، در او نبود. از پشتوانهای قوی نیز برخوردار نبود. تنها پشتوانه او تخصص او بود، که جنگلیان به آن نیاز داشتند و از این راه به مبارزین خدمت میکرد، ولی خسته شد و ناتوان و خود را تسلیم کرد. دکتر حشمت نیرنگ و فریب رضاخان را که وعده داده بود در صورت تسلیم، او را برای ادامه تحصیل به اروپا خواهد فرستاد، باور کرد و تحت فشار ناتوانیهای جسمی و روحی، از روی سادگی تسلیم شد!...».
میرزا علی جنگلی نیز، درباره وضعیت دکتر حشمت در هنگام تسلیم مینویسد: «ما مصمم شدیم از قلعه گردن بگذریم، اما از چند طرف محاصره بودیم. سران جنگل برای یافتن راهحل و دفع خطر، به مشورت نشستند و هر کس چیزی گفت و نقشهای ارائه کرد... تازه برای حرکت آماده شده بودیم که دکتر حشمت ناگهان تصمیم به تسلیم گرفت! دکتر که احساس میکرد دیگر یارای مقاومت ندارد، روی به میرزا کرد و گفت: "خسته شدهام، زانوانم قدرت حرکت ندارند، مثل آنکه کرخت شدهاند و رمقی برایم نمانده. افرادم بیتابند، اجازه بدهید بروم و به سرنوشتم نزدیک شوم". میرزا قدری نصیحتش کرد و گفت: "تسلیم شدن برابر با خودکشی است؛ من هم مانند شما خسته و کوفتهام، اما هرگز فکر تسلیم به مغزم خطور نکرده است؛ باید صبر کرد بالاخره این رنجها به پایان میرسند"، اما دکتر همچنان به خیالش مشغول و عزمش را جزم کرده بود و عاقبت چنانکه دیدیم با عدهای قریب به سیصد نفر ــ که سید حسنخان قزاق و عبدالسلام عرب و علیاکبر خان آب زرشکی و علی حبیبی و حسن مهری در میانشان بود ــ از میرزا خداحافظی کرد و رفت و تسلیم قوای دولت شد. بعد از رفتن دکتر به خرمآباد، در آنجا گلگدن اتباعش و موزر خودش را گرفتند و همه را بعد از چند شبانهروز به لاهیجان بردند...».
ابراهیم فخرایی در عداد دیگر مورخانی است که در اثر خود این واقعه را بازتاب داده است: «دکتر حشمت از این سفر دور و دراز که پایانی نداشت، خسته شد و بر اثر تأمینی که پشت کلامالله نوشته و برایش فرستادند، به سرنوشتش نزدیک شد و با 270 نفر از همراهانش که در میان آنها عبدالسلام غرب نیز دیده میشد، تسلیم گردید... میرزا همین که خبر تسلیم شدن دکتر را شنید، بیاختیار گفت: "اِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ" و با ادای این آیه، او را ازدسترفته به حساب آورد. در حقیقت همینطور نیز بود؛ زیرا دکتر بعد از ورود به لاهیجان، بر خلاف آنچه که تصور میکرد، مورد اهانت قرار گرفت و متینالملک قریب سیلی به گوشش نواخت و انواع ناسزا نثار وی و یارانش شد و عاقبت اعدام شد...».
سیدجلال چمنی هم یکی از همراهان میرزا بود، که به حکومت در مبارزه علیه نهضت جنگل کمک کرد. او با 250 نفر از جنگل وارد رشت شد و شصت بار الاغ تفنگ و مهمات و 25 قبضه مسلسل را ــ که از طرفداران میرزا به غنیمت گرفته بود ــ تحویل داد. احمد کسمایی از سران نهضت جنگل بود که با تشویق بحرالعلوم، برادرش محمود را برای ملاقات با نخستوزیر به تهران فرستاد، تا آمادگی خود و همه اعوان و انصارش را برای تسلیم به دولت اعلام کند. نخستوزیر هم با نامهای به او و بستگان و همراهانش، تأمین جانی و مالی داد. پیمانشکنی احمد کسمایی، خشم و نفرت مردم را برانگیخت و تا آخر عمر او را سرزنش کردند. معینالرعایا (حسنخان کیش درهای آلیانی) نیز، پس از تسلیم شدن به قوای دولتی و تحویل اسلحه و مهمات جنگلیها به آنان، به حکومت فومنات منصوب شد. بعدها ابراهیم ندامانی از جنگلیهای سابق، به اشاره سپهبد زاهدی او را کشت و خودش هم در خانه نایب عابدین لولمانی، دستگیر و اعدام شد!
تفرقه در نهضت جنگل
بسا محققان بروز چندگانگی و تشتت را در زمره علل افول نهضت جنگل قلمداد کردهاند. در کتاب «نهضت جنگل و معینالرعایا» آمده است: «وقتی که روسیه کمونیستی از رهبران جنگل ناامید شدند و مردم را نیز نسبت به آن مرام بیاعتنا دیدند، کوشیدند تا در جنگل انشعاب ایجاد کنند. احسانالله خان و خالو قربان و چند نفر دیگر ــ که به کمونیستها گرایش پیدا کرده بودند ــ بهعنوان انقلابی و مبارز وارد نهضت جنگل شدند. ابتدا مقابل جنگلیها که همرزمان قبلی آنان بودند، قرار گرفتند و موجب تضعیف آنان شدند. حیدرخان پنهانی و با دویست نفر و تعدادی اسلحه، بهوسیله دو کشتی وارد ایران شد. ابتدا با انشعابیون، یعنی احسانالله خان و خالو قربان، تماس برقرار کرد. احسانالله خان از ورود و حضور حیدرخان خشنود نبود؛ زیرا او را قویتر از خود میدانست و چون فرد قدرتطلبی بود، میترسید حیدرخان قدرت را بهدست بگیرد و کلاهش پس معرکه بماند و عنان رهبری دست حیدرخان بیفتد...».
گرایش به جدایی دین از سیاست
بیتردید طرح جدایی دین از سیاست، معلول برنامه استعماری انگلیس و روس و نیز استبداد داخلی بود، که همه در کنار گذاشتن دین از صحنه سیاست و تعلیم و تربیت و اقتصاد و قضاوت و... الخ، کاملا هماهنگ بودند. جدایی دین از سیاست، یکی از عوامل تحدید قدرت نهضت جنگل و کاستن از نفوذ معنوی آن بود. هرچند نهضت جنگل، زاده تفکر دینی میرزا کوچکخان و یاران او بود و از مکتب اسلام نشئت میگرفت، ولی درصدد برقراری یک حکومت کاملا اسلامی نبود! شاید چنین حکومتی در ذهن میرزا وجود داشت، ولی در مرامنامه و رویدادهای برجسته و مهم نهضت، چنین چیزی دیده نمیشود؛ بنابراین ضعف بنیه دینی در برخی از اعضای نهضت جنگل، زمینه نفوذ کمونیستها و افراد لامذهب را حتی تا سطوح رهبری فراهم کرد.
همکاری استبداد و استعمار در نابودی نهضت جنگل
همدستی و همکاری انگلیس، روسیه و حکومت استبدادی ایران، در نابودی نهضت جنگل نقش تعیینکننده داشت. شوروی پس از ناامیدی از نفوذ در رهبری نهضت جنگل و تبدیل آن به یک حرکت کمونیستی، همراه با حکومت استبدادی سلطنتی و رضاخان میرپنج، علیه نهضت جنگل اقدام کرد و اتحاد مثلث شوم انگلیس ـ شوروی ـ رضاخان، موجب سقوط این نهضت اسلامی شد. در کتاب «نهضت روحانیون ایران» آمده است: «پایان کار میرزا سردار جنگل، بر اثر خیانت روسها و دسیسه انگلیسیها توسط قوای رضاخان سردار سپه، بسیار غمانگیز است...».
سَر بریده میرزا کوچکخان جنگلی
رضاخان در مواجهه با حرکتی ایراندوستانه
رضاخان در کابینه قوامالسلطنه وزیر جنگ بود و فرماندهی نیروهای قزاق را به عهده داشت. او از طرف قوام مأموریت داشت تا نهضت جنگل را سرکوب کند. قزاق به خاطر مبارزه با نهضت ضد انگلیسی جنگل و نیز سایر خدماتش به استعمارگران، سرانجام با حمایت خارجی به سلطنت رسید. پس از آنکه نیروهای قزاق بر رشت و گیلان تسلط پیدا کردند، افرادی را که احتمال میدادند از جای میرزا خبر داشته باشند، با شکنجه وادار به اعتراف میکردند! میرزا کوچکخان در کوههای تالش، گرفتار برف و بوران شد و از شدت سرما از پا درآمد و به شهادت رسید. پیکرش را به تالش منتقل کردند. محمدخان سالار شجاع، از تفنگچیهای رضاخان، که کینهای دیرینه از جنگلیها داشت، به رضاخان اسکستانی تالشی دستور داد تا سر میرزا را ببرد و خالو قربان و خالو مراد، آن را برای رضاخان بردند. او پس از شهادت میرزا، زینب، خواهر او، را دستگیر کرد تا محل اختفای اموال کوچکخان را نشان بدهد. میرزا در نهایت زهد و قناعت زندگی میکرد و از مال دنیا بهرهای نداشت. به دستور رضاخان تمام کسانی که با میرزا همکاری کرده بودند، از کار برکنار شدند. او سرلشکر زاهدی را بهجای آیرم به گیلان فرستاد، تا تتمه حرکتهای بازماندگان جنگل را مهار کند و آن را تحت سلطه خویش درآورد.