در دوران انقلاب خیابانها در کنترل ما بود، حالا هم همان کار را میکنیم!
شواهد نشان از آن دارند که رهبران سازمان موسوم به مجاهدین خلق، از دوره پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، در پی قبضه کردن قدرت بودند. پس از تأسیس نظام اما، رویاهای آنان نقش بر آب شد. منافقین از همان دوره درصدد برآمدند با رویکرد قهرآمیز حکومت را به کف آورند؛ امری که در نهایت، شکلی کاریکاتوریک یافت و به فرار و فروپاشی این گروه انجامید. در مقالی بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، دراینباره آمده است:
«سازمان مجاهدین خلق، که با رهبری مسعود رجوی خیال تسلط بر حاکمیت سیاسی را در سر میپروراند، با حرکت منسجم مردمی در جهت تثبیت و تأیید نظام جمهوری اسلامی روبهرو شد و برای رهبری سازمان و کلیه فعالان سیاسی اثبات شد که روند انقلاب به گونهای سامان یافته است که مجالی برای قدرتطلبی گروههای مختلف خواهان قدرت (از سازمان مجاهدین گرفته تا گروههای چپ) باقی نخواهد گذارد؛ ازاینرو، پس از شکست سازمان در فرآیند مردمی تعیین حاکمیت (همهپرسی جمهوری اسلامی، انتخابات نخستین دوره ریاستجمهوری، انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی، انتخابات خبرگان قانون اساسی و همهپرسی قانون اساسی جمهوری اسلامی)، بهتدریج زمینههای ورود سازمان به فاز مسلحانه پدیدار شد. به یک تعبیر: خط استراتژیک و راه حل نهایی مجاهدین خلق، این بود که اگر با روشهای متعارف سیاسی ــ مثلا انتخابات ــ نتوانند به قدرت دست یابند، ناگزیر برای دستیابی به آن دست به اسلحه ببرند. ابراهیم یزدی، نماینده وقت مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، میگوید: در خلال بحثهای سازمان، این نکته مشهود بود که آنها اذعان دارند که انقلاب، محصول همکاری دو جریان اسلامی، یعنی روشنفکران دینی و روحانیان، است. سازمان انقلاب را حق خود میدانست و هر دو جریان روحانی و روشنفکر را غاصب میدانستند و روشنفکران دینی و امثال مهندس بازرگان را لیبرال و روحانیت را مرتجع میدانستند و در تحلیلهای خود بر این باور بودند که اولویت در خلع روحانیون (یا به بیان خودشان ارتجاع) از قدرت است و در صورت موفقیت در این امر، جارو کردن لیبرالها آسان خواهد بود... قبل از حوادث خردادماه 1360، بچههای سازمان پیش من آمدند و گفتند که تجربه انقلاب را تکرار خواهند کرد. من با صراحت به آنها گفتم که تحلیلهای آنها اشتباه است و آنها جواب دادند که در دوران انقلاب خیابانها در کنترل ما بود، حالا هم همان کار را میکنیم. من در جواب آنها گفتم: در زمان انقلاب بدنه جامعه هر حرکتی را علیه نظام شاهنشاهی تأیید میکرد، اما امروز بدنه جامعه با شما نیست. شما یک گروه کوچک و اقلیت هستید و اگر بخواهید دست به کار مسلحانه بزنید، با شما برخورد خواهند کرد. آنها به میلیشیایی که درست کرده بودند، خیلی بها میدادند و فکر میکردند میتوانند مقاومت کنند...».
نمایی از درگیریها در میدان فردوسی تهران (30 خرداد 1360)
ایران را به لبنان تبدیل خواهیم کرد!
به موازات حرکت سازمان موسوم به مجاهدین خلق به سوی کسب قدرت و افشای ابعاد آن از سوی جریانهای پیرو خط امام، ادبیات رهبری این جریان نیز صراحت بیشتری یافت. آنان دیگر در میتینگهای خویش، علنا از جنگ داخلی سخن میگفتند و مسئولان نظام را به تقابل مسلحانه تشویق میکردند؛ برای نمونه مسعود رجوی در سخنرانی خود در امجدیه تهران، برای اولینبار در یک سخنرانی علنی، صحبت از سرنگونی نظام جمهوری اسلامی به میان آورد:
«اما یک چیز میخواهم بگویم. یقین کنید، یقین کنید که هر دستی که از مجاهدین بشکند، ده دست به آنها افزوده میشود و هر چشمی که از حدقه مجاهدین بیرون بیاید، صد چشم بیناشده دیگر به آنها افزوده میشود و هر قلبی که از مجاهد پاره کنید و سری که بشکنید، هزار قلب و سر دیگر، پربرکت به جایش خواهد نشست. ... وقتی که من به رئیسجمهوری شکایت کردم، پرسید: خوب خواسته شما چیست؟ من گفتم: هیچ، فقط به رسمیت شناختن حق قانونی، شرعی، انقلابی، اسلامی و اخلاقی دفاع، تا آن وقت نشان بدهیم، تا آن وقت روشن بشود هر کس چند مرتبه حلاج است، ولی رئیسجمهوری گفت: هنوز باید فرصتی قائل شوید، برای اینکه مملکت بیش از این غرق آشوب نشود.... اشتباه نشود، ما نه هرگز گفتهایم و نه میگوییم، که الان وضع همان وضع دوران طاغوت است، نه خیر، ابدا، به قول امام اگر هیچ کاری نشده بود، همین که ما همین قدر زیر رگبار و زیر گاز اشکآور امکان پیدا کردیم با هم صحبت کنیم، همین هم خودش نعمتی است و ما کفران نعمت نمیخواهیم بکنیم، قصد ناسپاسی نداریم. همان معدود اعدامهای انقلابی سران سر سپرده رژیم سابق و جلادان ساواک را هیچوقت فراموش نمیکنیم. هیچ اقدام مثبتی را فراموش نمیکنیم. ... آقای رئیسجمهور، آقایان شورای انقلاب، آقایان اعضای مجلس، از ما میپرسند که چرا بعد از بینتیجه ماندن این همه شکوه و شکایت باز بیکار نشستهایم؟ ما چه جواب بدهیم؟ ما چه بکنیم؟ چه باید کرد؟ یک عده میخواهند ایران را ترکیه بکنند (منظور تعطیلی انتخابات و دموکراسی و برقراری حکومت نظامی است، که در آن زمان در ترکیه به وقوع پیوسته بود) ولی ایران ترکیهبشو نیست، لبنان (منظور جنگ داخلی لبنان است) خواهد شد و ما بگوییم که در یک تجربه لبنانی نیروهای انقلابی نیستند که بازنده اصلی هستند...».
تا جایی که میتوان، افراد کمیته و بهخصوص افراد حزباللهی را میزنیم!
سرانجام موعد خشونتورزی سازمان موسوم به مجاهدین خلق فرا رسید و آنان مقطع رویارویی بنیصدر با نظام اسلامی را فرصتی مناسب برای تسویهحسابِ خویش تشخیص دادند. در کتاب «عملیات مهندسی» از انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، سندی از سخنان حمید شاهرخی در نهاد دانشآموزی سازمان منافقین وجود دارد که نمایانگر انگارههای آنان در آن دوره است. جالب اینجاست که تصورات این گروهک از جامعه، به تصورات نسل سوم ایشان از امروزِ ایران، بسیار نزدیک است:
«-سیستم که بر دو پایه ارتجاع و لیبرال استوار بود، در پروسه رشد و سرعت خود به سمت یکپارچه شدن، به منع ارتجاع پیش میرفت. اینک با حذف بنیصدر از فرماندهی کل قوا و قرار گرفتن او در آستانه حذف شدن از ریاستجمهوری، سیستم بهصورت تکپایه و در روند رشد خود، وارد مرحله جدیدی شده است.
-ارتجاع حاضر است برای حفظ خود و نابودی لیبرالها، خون بریزد. در واقع سیستم حاضر است تا برای قطع یک پای خود، یعنی لیبرالها، خون بریزد و اینجا ماهیت اصلی ارتجاع بارز میشود و به همین علت است که میگوییم سیستم در فاز نویی قرار گرفته است.
-ما به عنوان یک نیروی انقلابی موظفیم تا در مقابل لجامگسیختگیهای ارتجاع واکنش نشان داده و مانع از موضعگیریهای او شویم. الان در شرایط بسیار حساسی بهسر میبریم و موضعگیری ما در این مقطع، یک موضعگیری تاریخی محسوب میشود. ما نباید کاری کنیم که همچون
حزب توده، منفور مردم شویم. حمایت از بنیصدر در این مقطع، یک وظیفه مبرم انقلابی است. ما با برپایی یک راهپیمایی بزرگ، که زمینهاش هم قبلا آماده شده (برپایی راهپیماییهای مقطعی به منظور حساسکردن مردم در حمایت از بنیصدر) سعی میکنیم تا جو اختناق و خفقان موجود را شکسته، فضای تنفسی برای نیروها بهوجود بیاوریم؛ یعنی در واقع در جهت باز کردن جو موجود، تلاش میکنیم. آنچه خیلی مهم است، بسیج کلیه نیروهای هوادار سازمان و بنیصدر و گروههای انقلابی برای شرکت در این راهپیمایی است. با توجه به اینکه از طریق رسانههای جمعی، امکان اعلام راهپیمایی برایمان وجود ندارد، باید کانالهای ارتباطی خود را فعال کنیم تا در اسرع وقت حداکثر نیرو را بسیج کرده به میدان بفرستیم.
-ازآنجاکه در معرض تهاجم ارتجاع قرار میگیریم، حق دفاع متقابل را برای خود قائلیم؛ ازاینرو تا مرز کوکتلمولوتف از هر وسیلهای استفاده میکنیم. کاتر، چاقو مجاز است. البته قمه و... بهکار نمیبریم؛ چون برای مردم دافعه دارد و تداعیکننده چاقوکشان و قمهکشان حرفهای است. خط مقاومت و تهاجم تا آخرین لحظه است، تا مرز شهادت. ما مسلما شهید خواهیم داد، ما باید بهای این کار را بپردازیم.
-بهترین شکل حمایت از بنیصدر و درافتادن با ارتجاع، در این مقطع که همه امکانات از ما گرفته شده، برپایی یک راهپیمایی عظیم است، تا بدینوسیله به ارتجاع نشان بدهیم که اپوزیسیون وزنهای است که سنگینیاش در جامعه کاملا احساس میشود و رئیسجمهور، هواداران زیادی دارد و به این آسانی نمیتوان در مقابل او ایستاد.
-تظاهرات با یک روحیه تهاجمی شروع میشود و هر فرد، باید حداقل یک اسلحه سرد همراه داشته باشد و به محض روبهرو شدن با افراد کمیته و حزباللهی، به آنها حمله کند. تمامی نیروهای تشکیلاتی و غیرتشکیلاتی و نیروهای سیاسی به جز اکثریت و حزب توده، میتوانند شرکت کنند و حتی از کادر منجمله ابریشمچی و (...) رجوی. در این حالت رژیم ناچار باید دو حالت اتخاذ کند:
1. سعی در ممانعت از ادامه تظاهرات نماید، آن را سرکوب کند که در این مورد، به هیچ وجه صحنه را ترک نکرده و درگیر میشویم و تهاجمی برخورد میکنیم، تا جایی که میتوان افراد کمیته و بهخصوص افراد حزباللهی را میزنیم!
2. عکسالعمل نشان دهد، که تظاهرات چه بسا به طرف مجلس و از آنجا به جماران راه پیدا کند و باعث برچیده شدن نظام شود.
شرایط جامعه: جامعه و تودههای مردم مثل چاه آتشین است، که فقط احتیاج به فشارهای خارجی دارد، که بهوسیله آن فشارهای درونی باعث فوران میشود و مردم حالا آمادگی آن را دارند و منتظر یک جرقه هستند...».
30 خرداد 1360، ساعت 16 عصر
در بعد از ظهر روز 30 خرداد 1360، از سوی سازمان موسوم به مجاهدین خلق، عملیات مهندسی کلید زده شد. حجم خشونت و بربریتی که در این عملیات از سوی اعضای این گروه عیان شد، در تمام ادوار اقدامات سازمان بیبدیل مینمود! در منبع پیشآمده، این رویداد به ترتیب پیآمده روایت شده است:
«ساعت 16 عصر روز 30 خردادماه فرا رسید و تهران و چند شهر بزرگ دیگر، شاهد اغتشاش و آشوب عناصر سازمان مجاهدین خلق بود. سازمان بعدا مدعی شد که پانصدهزار نفر، در تظاهرات 30 خرداد شرکت کردند، لیکن تعداد افراد سازماندهیشده سازمان و گروههایی که به آنها پیوستند و در حمایت از بنیصدر و سازمان به تظاهرات مسلحانه دست زدند، بیش از چندهزار نفر نبود. خبرگزاری رویتر گزارش داد که حدود سههزار نفر از افرادی که به سازمان چریکی مجاهدین خلق تعلق دارند، خیابانها را بستند و تعدادی اتومبیل و موتورسیکلت را آتش زدند و علیه حکومت اسلامی به شعار دادن پرداختند. مکانهای تظاهرات در تهران عبارت بودند از: خیابان انقلاب، میدان فردوسی، خیابان طالقانی، منیریه، خیابان ولی عصر، میدان ولی عصر، بلوار کشاورز، میدان فلسطین، خیابان نظامآباد و پل سیدخندان. مسئولیت و هدایت تظاهرات، به عهده بخش اجتماعی و زیر نظر محمد ضابطی بود. اهمیت این تظاهرات مسلحانه به حدی زیاد بود که برخی مسئولین مرکزیت و کادرهای سازمان نظیر: محمد ضابطی، محمد مقدم، قاسم باقرزاده، مهدی کتیرایی، سعید غیور نجفآبادی، صادق ساداتدربندی و مهدی برایی به صحنه عمل آمدند و به صورت علنی، تظاهرات مجاهدین را فرماندهی و سازماندهی کردند. هواداران تشکیلاتی در تیمهای سه تا پنجنفره سازماندهی و به یکی از سلاحهای سرد مسلح شده بودند. ردههای بالاتر، دارای سلاح گرم بودند. چاقو، چماق، تیغ موکتبری، قمه، پنجهبکس و گاز فلفل از وسایلی بود که اغلب هواداران به دستور تشکیلات با خود حمله میکردند، اما در مقابل مردم حزباللهی و حتی کسانی که نظر میانهای داشتند، در برابر این تظاهرات موضعگیری کردند. از جنوب شهر تهران و مناطق دیگر مانند: میدان خراسان، میدان امام حسین(ع)، خیابان مولوی، شهرری، راهآهن، جوادیه و...، گروههای مردم به راه افتادند و با موتور، دوچرخه، اتوبوس، مینیبوس و هر وسیله شخصی و امکان دیگری که در دسترس بود، خود را به مرکز شهر رساندند. در ابتدای رویارویی مردم عموما از کمربند یا سنگ استفاده میکردند، ولی زمانی که هواداران سازمان با سلاحهای مختلف سرد و در چند جا سلاح گرم حمله کردند، نیروهای سپاه و کمیته وارد عمل شدند. مردم در خلال این درگیریها، متحمل جرح و ضرب و قتل تعدادی از خود شدند. اولین خبر منتشره در مورد تعداد تلفات 30 خرداد تهران، حاکی از آن بود که بیش از شانزده تن از مردم کشته و دهها نفر مجروح شدهاند. هشت تن از مجروحین نیز در فردای آن روز، به علت شدت جراحات وارده در بیمارستان فوت کردند. صدای آمریکا در خبر خود، وقایع 30 خرداد تهران را از زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی، بیسابقه توصیف کرد و اعلان نمود که در خلال درگیریهای آن روز، دست کم سی تن کشته و دویست تن مجروح شدند. چهره ملتهب شهر، مغازههای تعطیلشده، اتوبوسهای به آتش کشیدهشده و دود لاستیکهای سوخته، چهره این مناطق را دگرگون کرده بود. هواداران سازمان و اغلب همان میلیشیای معروف همراه جمعی از هواداران دیگر گروهها، در کوچه و خیابان افرادی را که از جهت ظاهری به حزباللهیها شبیه بودند، کتک زده و از آنها میخواستند که به نفع بنیصدر و سازمان شعار دهند. آنان چوب و سنگ بر سر و روی افراد مقاوم میریختند و با کارد و چاقو و تیغ موکتبری، صورت و بدن آنها را زخمی میکردند...».
نمایی از مقابله مردم انقلابی با ائتلاف منافقین ـ بنیصدر
(30 خرداد 1360)
«ضعف ایمان اعضا به رجوی»، دلیل شکست مرصاد!
منافقین پس از شکستهای گسترده و متوالی در سال 1360، راهی جز گریز از ایران نیافتند. آنها نهایتا با مساعدت صدام، در بیابانی در منطقه دیالی عراق اسکان یافتند و با بازپروری نیروهای موجود، مترصد فرصتی جدید شدند. پذیرش قطعنامه 598، واپسین زمان آنان بود؛ هم از این روی به مرزهای ایران حمله ور شدند و تا اسلامآباد غرب پیش آمدند، اما بخت با آنان یار نبود. محمدعلی صدر شیرازی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، دراینباره نوشته است:
«پاسخ کوبنده رزمندگان اسلام در عملیات مرصاد به عملیات موسوم به فروغ جاویدان را میتوان از برجستهترین نقاط تأثیرگذار بر سرنوشت سازمان مجاهدین خلق (منافقین) دانست. این عملیات چند روزه، آنچنان ارکان سازمان منافقین را به لرزه درآورد که موجب تغییر اساسی در مشی منافقین در ادامه حیاتشان گشت. این پیامدها در ابعاد گوناگون، سایه پایدار و سنگین خود را بر سر آنان گسترانید. هرچند بداهت شکست مفتضحانه فروغ جاویدان نیز نتوانست وقاحت بیبدیل مسعود و مریم رجوی را بشکند و آنان در نشستهای طنزگونه، ضعف ایمان اعضا به رجوی را علت شکست اعلام نمودند، اما گفتههای رجوی نیز توجه بسیاری را جلب ننمود و سیل پایدار ریزش اعضا ــ که از سالها قبل آغاز شده بود ــ امواجی متلاطمتر یافت. در این میان برخی فرماندهان نیز که تا آن روز وظیفه تحمیق زیردستان خود و تزریق اندیشههای رجوی به آنان را داشتند، خود مسئلهدار بودند. به گفته بتول سلطانی: من صحنه برگشت بچهها را یادم هست، که بهشدت افراد درب و داغون و درهم شکسته بودند. کسانی که بطلان تحلیلها را به چشم دیده بودند، همه مسئلهدار شده بودند که چقدر تحلیلها توخالی از آب درآمده است. بهخصوص که در تحلیلها خیلی تأکید کرده بود که مردم به ما میپیوندند و افراد نظامی توان و روحیه ندارند، که درست عکس این در صحنه ثابت شد! قرارگاه خیلی بههم ریخته بود، افراد حتی از فرماندهها مسئلهدار شده بودند... نشستهای رجوی نه تنها دردی را دوا نمیکرد، بلکه خود در تشدید بحرانهای روحی بهوجودآمده، نقشآفرینی کرد. سازمان مجاهدین خلق پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در تمامی استراتژیهای خود شکست خورده بود. رجوی پس از هر شکست، بدون کمترین احساس ندامتی، با سلسله مغالطات خود پایان مرحله قبل و ورود قهرمانانه به مرحلهای جدید را اعلان میداشت! در این میان مسئولان سازمان، هرگز خود را ملزم به پاسخگویی به این سؤال ساده نمیدانستند که چه کسی پاسخگوی خونهای ریختهشده در این استراتژیهای بهبنبسترسیده است؟ پس از عملیات مرصاد و با نومیدی سازمان از آخرین استراتژی خود در قالب جنگ کلاسیک، در چنته رجویها حقّهای نو که بتوان چند صباحی دیگر منافقین را مشغول نمود، باقی نمانده بود. غلط از آب درآمدن تمام پیشبینیها و تحلیلهای رجوی و بنبستهای متعدد استراتژیهای رجوی، که همواره در قالب عبارات پرطمطراق و با شور فراوان به منافقین القا میشد، از نگاه بخشی بازماندگان مرصاد مخفی نماند...».