پیچیده شدن نسخه پهلوی دوم در گوادلوپ
آمریکا تا اوایل سال 1357، به ایران به عنوان جزیره ثبات مینگریست و همچنان پهلوی دوم را بهترین گزینه برای حکمرانیِ ایران میدانست، اما بهتدریج و با آشکار شدن ناتوانی شاه و رژیمش در برابر جنبش انقلابیون، مواضع
کارتر و آمریکا نیز تغییر یافت و این تغییر در نهایت در کنفرانس گوادلوپ ــ که در دیماه 1357 میان نمایندگان چهار دولت آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان غربی در جزیره گوادلوپ در فرانسه تشکیل گردید ــ به تأیید مقامات این کشورها رسید. در این کنفرانس که کارتر، ژیسکار دستن، کالاهان و اشمیت به عنوان نماینده چهار کشور حضور داشتند، دیدگاههای متفاوت سران کشورهای غربی مطرح شد. در میان نظریات مطرحشده، اشمیت و ژیسکار دستن، بیش از سایر شرکتکنندگان بر بیلیاقتی شاه در حل بحران سیاسی تأکید داشتند. ژیسکار دستن تأکید داشت که هیچ امیدی به باقی ماندن محمدرضا پهلوی نیست. او باید تسلیم رهبر انقلاب شود و ایران را ترک کند. در غیر این صورت ایران با یک جنگ داخلی که پایانش نامعلوم است، روبهرو خواهد شد.(1) البته برخی نیز روایاتی دیگر از این جلسه دارند که چندان مؤثق نمینماید. اینکه کارتر و کالاهان بیش از دو نماینده دیگر از شاه ناامید بودند و معتقد بودند که او باید جای خود را به حکومت دیگر بدهد، از مسلمات است. جیمز کالاهان، نخستوزیر وقت انگلیس، در یکی از نشستهای این کنفرانس، اوضاع ایران را بحرانی توصیف کرد و گفت: «محمدرضا پهلوی تسلط خود را بر اوضاع از دست داده است و هیچ راه حلی برای جانشینی وی وجود ندارد؛ زیرا مردان سیاسی که در صحنه باقی ماندهاند، چندان توانا به نظر نمیرسند. به علاوه بیشتر آنها به واسطه ارتباط خود با محمدرضا پهلوی و فقدان تجربه سیاسی، از ایفای نقش حساس در این دوره بحرانی انتقال ناتوان هستند...».(2)
اما بر اساس منابع موجود، از جمله خاطرات شخص کارتر، آمریکا تا پیش از تشکیل این کنفرانس، همچنان با تردیدهایی مواجه بوده است؛ چنانکه کارتر در بخشی از کتاب خاطراتش نوشته است: «در گوادلوپ هیچ کدام از مخاطبان من، در دفاع از شاه حرارت به خرج ندادند و هر سه آنها عقیده داشتند که شاه باید جایش را به یک دولت غیرنظامی بدهد و ایران را ترک کند، اما با من همعقیده بودند که ارتش ایران باید متحد و یکپارچه باقی بماند. من به توانایی ارتش جهت کنترل اوضاع امیدوارم و از آنجایی که سران ارتش تحصیلکرده آمریکا هستند، روابط نزدیکی با فرماندهان ارتش آمریکا دارند...».(3)
بر اساس بخشی دیگر از مستندات موجود، هلموت اشمیت، صدراعظم آلمان، در قانع کردن آمریکاییها و انگلیسیها به اینکه محمدرضا پهلوی فاقد مشروعیت بوده و رفتنی است، نقش تعیینکنندهای داشته است.(4) هایزر نیز با اشاره به این موضوع، در کتاب خاطرات خود آورده است: «در مورد برداشت خودمان از دیدار مشترک با شاه هم صحبت کردیم. احساس میکردیم از شاه چیزی باقی نمانده است. ماندن او در ایران، به عنوان هدف خشم فزاینده عمومی اثر معکوس داشت. تنها اختلافنظر ما در زمینه زمان رفتن او بود...».(5) در هر صورت بعد از کنفرانس گوادلوپ، آمریکا به این قطعیت رسید که ماندن شاه به مرحله سختی رسیده است و دیگر امکانپذیر نیست.
دلایل آمریکا برای خارج کردن شاه از صحنه معادلات سیاسی
در مورد خروج شاه از ایران و مواضع آمریکا در قبال این مسئله، باید گفت که دستگاه سیاست خارجی آمریکا نیز، در آستانه انقلاب اسلامی از انسجام کافی برخوردار نبود و درحالیکه
برژینسکی خواهان برخورد کوبنده با مخالفان و همراهی آمریکا با شاه در این راه بود، وزارت امور خارجه و سفیر وقت این کشور در تهران با مشاهده امواج توفنده انقلاب، کار شاه را تمامشده میدانستند و در واقع خود آمریکاییها نیز نمیدانستند که چه مواضعی را باید اتخاذ کنند! اگرچه فرار شاه از کشور، امری محتمل و ضروری بود و تصمیم آمریکا مبنی بر خروج یا عدم خروج شاه از کشور، تأثیر چندانی بر این موضوع نداشت، اما این کشور با موافقت درباره این موضوع، امیدوار بود تا بتواند زمینههای لازم را برای حفظ جایگاه سیاسی خود ایجاد کند. آمریکاییها بر این باور بودند که با خروج پهلوی دوم از کشور و حمایت آمریکا از این موضوع، منتقدان شاه و آمریکا ــ که عمدتا از گروههای سنتی و مذهبی بودند ــ با تغییر مواضع و دیدگاههای خود، نسبت به آمریکا خوشبین شده و از روابط دوجانبه در آینده استقبال خواهند نمود. البته آمریکا کاملا بر این موضوع واقف بود که خروج شاه، دوستان آمریکا در منطقه را شوکه کرده و انتقادکنندگان از این کشور را خرسند خواهد ساخت. مطابق با این نظر، شاید درباره این فرضیه برای ایالت متحده آمریکا، یک مسئله گریزناپذیر وجود داشته باشد که مدت سه دهه از یک مرد پشتیبانی کرده و روزانه این پشتیبانی را به نحو مؤکدی در جریان سه ماه گذشته مورد تأکید قرار داده و نهایتا فوقالعاده دشوار بنماید که وقتی که او به لجن میافتد، ادعای پیروزی کند!(6)
از سویی بهزعم آمریکا، خروج شاه از کشور میتوانست خواسته اصلی امام خمینی را برآورده سازد. به گمان آنها این موضوع ضمن آنکه میتوانست باعث متقاعد و محدود شدن امام به راهحلهای موردنظر آمریکا گردد، زمینه امتیازگیری سیاسی برای آمریکا را نیز فراهم آورد. از این منظر آمریکا امیدوار بود با برطرف کردن مشکلات اساسی، برخی از گروهها از جمله بازاریان، زمینه وساطت آنان با امام و پذیرش راههای مسالمتآمیز را فراهم آورد: «آنها (بازاریان) میدانند که آیتالله خمینی در پاریس، در انتظار خروج شاه و حتی سقوط نظام شاهنشاهی و برقرار کردن جمهوری اسلامی به جای آن میباشد. آنها گفتند که چنانچه خواستههای اساسی آنها جامه عمل بپوشد، به پاریس خواهند رفت و آیتالله خمینی را برای رسیدن به یک راه حل متقاعد خواهند کرد...».(7)
ویلیام سولیوان، آخرین سفیر آمریکا در ایران، نیز با اشاره به این موضوع، معتقد بود که آمریکا در موضوع خروج شاه از ایران، بر برنامههای امام و اهداف او تمرکز خاصی داشت. او بعدها در خاطرات خود دراینباره گفت: «تا این زمان اقدامات ما برای خروج شاه از ایران، در جهت برنامههای آیتالله خمینی پیش میرفت. آیتالله خمینی برای خروج شاه از ایران پافشاری میکرد و از طرف وی و اطرافیانش، هیچ تهدیدی هم علیه کشوری که او را پناه بدهد، عنوان نمیشد. به این ترتیب ما فکر میکردیم که نه تنها با پناه دادن شاه مورد خشم و غضب واقع نخواهیم شد، بلکه برعکس تصور میکردیم چون موجبات خروج شاه را از ایران فراهم آوردهایم، امتیازی بهدست خواهیم آورد...».(8)
دیدگاههای سفارت آمریکا، در مورد خروج و جایگزین شاه
با مشخص شدن وضعیت بیثبات ایران و تحلیل برخی از مأموران سفارت آمریکا، بهتدریج گزینه انتقال قدرت به گروههای دیگر از جمله نظامیان مطرح شد، اما این گزینه با شک و تردید و سؤالات فراوانی روبهرو بود و سفارت آمریکا را به این نتیجه رساند که در صورت ناکامی در این موضوع، خروج شاه محتمل است. مطابق با فرضیات تحلیلگران آمریکایی و اسناد بهجامانده از آن: «اگر حکومت نظامی نتواند جای خود را به یک راه حل سیاسی بدهد، قطعا موج تروریسم بالا خواهد گرفت و بیش از گذشته آمریکاییان را آماج خود قرار خواهد داد. به عبارت دیگر در صورتی که حکومت نظامی نتواند موقعیت را بهدست گرفته، امنیت داخلی را ایجاد کند، خروج شاه و خانوادهاش امری محتمل خواهد بود و به دنبال آن، یک دوره ناآرامی داخلی چشمگیر فرا خواهد رسید...».(9)
علاوه بر این، سایر گزینههای مطرح همچون حفظ محمدرضا به عنوان شاه مشروطه همچون شاه سوئد نیز، با شانس چندانی روبهرو نبود. بر اساس این طرح قرار بر این بود که قدرت شاه محدود شود، اما همچنان به عنوان شاه حکمرانی کند. این طرح نیز در نهایت به دلیل مخالفت امام مبنی بر کنارهگیری کامل شاه از قدرت منتفی و با شکست مواجه شد و موضوع خروج شاه از کشور را بار دیگر مورد توجه و تأکید قرار داد. بر این اساس آمریکا معتقد بود: «ما باید با شاه و با مخالفان، با انرژی هرچه بیشتر در راه تحقق نقشهای از قبیل شورای معتمدان یا چیزی شبیه به آن، که یک نقش حداقلی را برای شاه به عنوان یک سلطان مشروطه حفظ خواهد کرد، حرکت کنیم. ما باید آماده باشیم که اگر نتوانیم برای شاه نقش شاهِ سوئد بهدست آوریم، بهسرعت از این موضع عقبنشینی کنیم و بدین ترتیب راه را برای خروج شاه آماده کنیم...».(10)
در نهایت بعد از آنکه آمریکا و سران غرب در مورد خروج شاه از ایران به توافق رسیدند، طرح نخستوزیری
بختیار و فرار شاه از ایران کلید خورد. آمریکا در تلاش بود با حمایت از میانهروها و تشکیل حکومت توسط آنان، همچنان نفوذ و روابط خود در ایران را مستحکم کند. مطابق با این نظر، تحلیلگران آمریکا معتقد بودند: «اگر یک حکومت جانشین ایجاد کنند که میانهرو، ثابت و مسئول باشد، زندگی برای آنها آسانتر خواهد بود...».(11) چنانکه براساس اسناد لانه جاسوسی: «براساس مکالمه با مخالفان برجسته، در میان تحلیلکنندگان این اعتقاد فزاینده بهوجود آمده که گروههای میانهرو و مسئولی وجود دارند که نسبت به ایالات متحده آمریکا، نظر دوستانه خواهند داشت و همچنین میتوانند در حکومت باشند. همچنین احتمال کافی وجود دارد که اگر یک رژیم غیرنظامی جانشین، با دعای خیر مخالفان کلیدی از جمله [آیتالله] خمینی روی کار آید، چنین حکومتی از سوی مردم ایران، که از آشوبهای یک سال گذشته شدیدا فرسوده شده است، به عنوان یک راهگشا و رفع پریشانی استقبال خواهد شد...».(12)
امید آمریکا به بختیار، در پی ناامیدی از حفظ شاه در رأس قدرت
آمریکا بعد از آنکه از حفظ قدرت سیاسی توسط شاه ناامید شد، با انتخاب شاپور بختیار به عنوان نخستوزیر موافقت کرد تا از طریق او مانع از انتقال قدرت و تحقق انقلاب شود. گرچه آمریکا با محاسبات سیاسی اشتباه، نتوانست تحولات ایران را پیشبینی کند، اما تمام اتفاقات کشور را بهخوبی دنبال میکرد و با توجه به شناختی که از بختیار داشت، او را گزینه مناسب و مطمئنی برای نخستوزیری (حتی در صورت فرار شاه) و حفظ قدرت سلطنتیِ محدود میدانست، که میتوانست زمینه بازگشت مجدد شاه به قدرت را فراهم کند. بر این اساس بسیاری از سران غرب، نسبت به او خوشبین بودند؛ چنانکه سفیر آلمان بر این باور بود که «دولت بختیار در غیاب شاه میتواند موفق شود، ولی در صورتی که شاه
شورای سلطنت را فورا تشکیل بدهد، میتواند ایران را برای تغییراتی آماده کند. او فکر میکند که حتی ممکن است شاه بتواند پس از مدتی، تحت عنوان حکومت پادشاهی مطابق با قانون اساسی به ایران برگردد...».(13) علاوه بر این آمریکا بختیار را که «از مصدقیهای اصلی و خالص بود و با عنوان کفالت وزارتخانه در کابینه
مصدق شرکت کرده بود، بعد از 28 مرداد به نام مصدق چندی بازداشت شده بود... در خط اجرای سیاست بیگانه جدی بود و در زمان فعالیت شرکت نفت انگلیس خادم آنها بود، در سال 1337 تز آیزنهاور را تأیید کرده بود...».(14) چهرهای مناسب برای نخستوزیری میدانست، زیرا اولا بسیاری از چهرههای دیگر ممکن بود با طرح شروط خاص، با پذیرش نخستوزیری موافقت نکنند، در ثانی امکان تحقق اهداف و منافع ملی آمریکا توسط این افراد، چندان مشخص و مطمئن نبود؛ چنانکه پیش از بختیار، شاه و آمریکا گزینههای دیگری را نیز در نظر داشتند. به گفته بختیار، شاه مدت ها قبل، با کسانی چون:
کریم سنجابی،
مهدی بازرگان،
غلامحسین صدیقی،
عبدالله انتظام،
علی امینی و شاید با اشخاص دیگری تماس گرفته بود،(15) اما بسیاری از آنان از قبول نخستوزیری امتناع کرده بودند و صدیقی نیز شرط قبول این پست را دایر بر واگذاری تمام اختیارات اجرایی به کابینه کرده(16)، که با مخالفت شاه روبهرو شده بود. از سوی دیگر به باور آمریکا، بختیار از سوی بسیاری از افراد و نهادهای نظامی و امنیتی نیز، مورد تأیید بود و امکان کودتا علیه او از سوی ارتش وجود نداشت. طبق اطلاعات آمریکاییها: «رئیس ستاد مشترک ارتش
عباس قرهباغی، در مصاحبه مطبوعاتی اعلام کرده بود که ارتش حامی بختیار است و آنها هیچ وقت دست به کودتا نخواهند زد...».(17)
ازاینرو در این شرایط، آمریکا به سراغ بختیار رفت و به حمایت از او پرداخت. بختیار نیز چهره شناختهشدهای در جبهه ملی نبود و بدون مشورت با سایر اعضای جبهه ملی، با پیشنهاد نخستوزیری موافقت کرد و ازاینرو، از جبهه ملی اخراج شد! بااینحال رهبران میانهروی این جبهه نیز، با نخستوزیری او چندان مخالف نبودند. بر این اساس: «رهبران میانهروی سیاسی و هم نهضت آزادی آماده بودند که دولت بختیار را برای وقت محدودی تحمل کنند، تا تأثیر رفتن شاه از کشور تعدیل بیابد و هر دو منبع معتقد هستند که شاه میخواهد فرار کند، آنها از توصیه مسئول سیاسی مبنی بر اینکه سازمانهایشان، برنامه بعد از رفتن شاه را با نظم هر چه تمامتر بکشند، استقبال کردند...».(18) در نهایت در 9 دی 1357، محمدرضا پهلوی هیئت رئیسه مجلس را به دربار فراخواند و انتخاب بختیار را به نخستوزیری اعلام کرد و از نمایندگان مجلسین خواست تا در یک جلسه مشترک به او رأی اعتماد بدهند. بدینترتیب، فرمان نخستوزیری شاپور بختیار صادر شد.(19)
جمعه 15 دیماه 1357 نیز مردم صدای شاه را از رادیو شنیدند که خطاب به کابینه جدید میگفت: سخت خسته است و نیاز به استراحت دارد!(20) شاه تاریخ سفرش را به بعد از گرفتن رأی اعتماد بختیار از مجلس موکول کرده بود.(21) سرانجام بختیار در 26 دی، از مجلس شورا و سنا رأی اعتماد گرفت و ساعتی بعد محمدرضا پهلوی، ایران را به مقصد مصر ترک کرد.