نمادی تاریخی در دوران حاکمیت قزاق
زندگی انسانها پر از وقایع ریز و درشتی است، که برخی از آنها روایت شده و برخی نیز از حافظه تاریخ اجتماعی پاک شدهاند. جاودانگی وقایع، معلول علتهای متنوعی است، اما مهمتر از همه علتها شناخت مبانی فکری انسانهایی است که سبب خلق این حوادث شدهاند. هر قدر که اهداف این انسانها وسعت و دامنه داشته باشد، ماندگاری اتفاق و حادثه هم به همان میزان گسترش پیدا میکند. طوری که آن واقعه را دیگر نمیتوان رویدادی محصور در زمان و مکانِ مشخص دانست. در واقع آن حادثه، تبدیل به جریانی در تمام زمانها و مکانها شده است. قیام امام حسین(ع)، نمونه اعلای یکی از این حوادث در طول تاریخ است. وقایع جریانساز بر خلاف سایر وقایع، با گذشت زمان و با وجود اراده حکومتهای استبدادی مبنی بر سانسور آنها، نه تنها فراموش نمیشوند، بلکه ممکن است بیش از پیش به آن توجه شود و ابعاد و چرایی آن واقعه و چگونگی الگوپذیری از آن در زمانها و مکانهای متنوع، روشنتر شود. قیام مسجد گوهرشاد و مقاومت مردمی علیه سیاست کشف حجاب در تاریخ معاصر ایران، یکی از صدها واقعهای است که چنین ویژگیای داشته و دارد. این قیام پایانی بر سیاستهای استبدادی و ضد دینی حکومت نبود، اما توانست الگویی برای مبارزه و بسیج همگانی علیه استبداد شود.
رضاخان در گفتوگو با یکی از زنان عشایر، پس از رویداد کشف حجاب
چرایی جاودانگی قیام گوهرشاد و مقاومت مردمی در آن
سیاست کشف حجاب از آن دسته سیاستهای استبدادی در تاریخ معاصر ایران بود که ریشه در استعمار داشت. استعمار از ابتدا در تمام شئون زندگی مردم دخالت میکرد و پس از دهها سال مواجهه مستقیم با مردم ایران، تصمیم گرفته بود خودش را در سایه قدرت و تبلیغات، الگویی برای توسعه جهان اسلام معرفی کند و بازوی اجرایی رسیدن به چنین الگویی را هم، در ایران مستقر کرده بود. همان رضاخانی که پیش از شاهی بهخاطر مهارتش در استفاده از سلاح مسلسل ماکسیم، به «رضا ماکسیم» شهرت داشت. در واقع، استبداد داخلی در ماجرای کشف حجاب، مجری سیاست استعمارگرانی بود که دیگر نمیخواستند هویت دینی مانند روزهای قیام تنباکو، پویا و زنده باشد. بنابراین تصمیم گرفتند جلوهها و مظاهر هویت دینی را با زور اقتصاد و رسانه از جامعه محو کنند، تا دیگر نه کسی مثل میرزای شیرازی پیدا شود و نه مردمی مثل مردم ایران، که قلیان را در خانه شاه بشکنند! استعمار به واسطه نیروهای دستنشاندهاش، به دنبال ایجاد جامعهای بیهویت و بیریشه بود، تا راحت بتواند تفکر، سنت و هویت مدنظرش را به او تحمیل کند. بر این اساس حذف حجاب، بهعنوان یکی از مظاهر هویت دینی، ماموریت ویژه آنها و نیروهای دستنشانده یا متأثر از آنها به حساب میآید. در همان دوران علمایی همچون
آیتالله بافقی، با مخالفت علنی با کشف حجاب و پیش از آن شیخ یوسف نجفی جیلانی با تألیف کتاب در رد کشف حجاب و اثبات وجوب حجاب به حکم عقل و تصریحات کتاب و سنّت، به مقابله با این سیاست پرداختند. امروزه، برخی از نویسندگان سادهلوحانه یا متأثر از خط تحریف، قیام گوهرشاد را تنها اعتراضی عمومی به تغییر کلاه و پوشش ظاهری مردان دانستهاند، حال آنکه مطابق اسناد، آیتالله العظمی سیدحسین قمی به خاطر کشف حجاب، نگران و بهشدت عصبانی شده بودند
[1] و
آیتالله حائری نیز به همین دلیل در روزهای پیش از قیام، به رضاشاه تلگراف زده بودند.
[2] تقلیل و شاید تحریف قیام گوهرشاد به اعتراضی صرفا در مخالفت با تغییر کلاه مردان، موافق سیاست استعمارگرانی است که هر لحظه با شگردی تازه، در پی استحاله فرهنگ دینی هستند.
روایت وقایع ماندگار
ما انسانها در طول تاریخ، روزهای زیادی را شب کردهایم. روزهایی پر از روزمرگی، که یاد آن برای عموم جامعه چندان فایدهای ندارد و برخلاف آن روزها، روزهایی هم وجود داشته که یادآوریاش به انسان انگیزه و الگو میدهد. همان روزهایی که انسانها توانستهاند از تاریکی و ظلمت رهایی یابند، همان روزهایی که با صبر و استقامت، در آنها وقایع ماندگاری خلق شده اند که یادآوری آن میتواند الگویی برای همه انسانها در ادوار تاریخ باشد: « وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیاتِنَا أَن أَخرِج قَومَک مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَکرْهُمْ بِأَیامِ اللَّهِ إِنَّ فِی ذَلِک لَآیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ»(ابراهیم/ 5).
ایامالله پیوند جاودانه مردم، با ارزشهای الهی و انسانی است. همان ارزشهایی که استکبار جهانی و نوکران خارجی و داخلی آن، بهدنبال حذف یا وارونه جلوه دادنش هستند. روایت ایامالله تنها ذکر مجموعهای از وقایع و حوادث در طول تاریخ نیست، بلکه روایتی است از نبرد حق علیه تمامی ظلمها و نابرابریها. بر این اساس، جمعآوری خاطرات و ثبت چنین روزهایی، میتواند پاسداشت سنتهای الهی در همه زمانها باشد. امروزه که دهها سال از روزهای سیاه کشف حجاب گذشته است، باید با ذره بین بهسراغ حاشیههایی رفت که متن را معنا میبخشند؛ همان متنی که تفکر غربزده همسو با جریان استعمار، دهها سال به دنبال حذف آن از تاریخ بودهاند، غافل از اینکه سنّت الهی در برخی از وقایع چنین بوده است که مردم پیروزیاش را در گذر تاریخ فهمیدهاند؛ چنانکه پیروزی امام حسین(ع) برای عموم مردم در سالهای خفقان حکومت اموی، مثل امروز نمایان نبود.
خاطرات قیام گوهرشاد و روایتهای مردمی در مقابله با سیاستهای کشف حجاب، بهدنبال بزرگنمایی آنچه رخ داده نیست، بلکه تنها بخش اندکی از هزاران حاشیهای است که با کمک آن میتوان ساختاری را مشاهده کرد که با چشم دیده نمیشود؛ ساختار ظلمستیزی و نبرد تمدنی اسلام با جریان استکبار و نوکرهای خارجی و داخلی آن، همانگونه که امام (رحمهاللهعلیه) میدید: «قضیه کشف حجاب، قضیهای نبود که اینها بخواهند برای خانمها خدمت بکنند، اینها میخواستند که این طبقه {را} هم با زور و با فشار نابود کنند، آن مآثری که اینها دارند، آن خدمتهایی که این قشر میتوانند به ملت بکنند، آن خدمتهای ارزندهای که بانوان ما عهدهدار آن هستند، از دستشان گرفته بشود و نگذارند اینها خدمت اصیلی که باید بکنند و آن تربیت بچهها، که بعدها مقدرات مملکت بهدست آنهاست، اینها نگذارند که این خدمت انجام بگیرد؛ مبادا بچهها در دامن اینها تقوا پیدا کنند؛ در دامن اینها تربیت اسلامی بشوند؛ تربیت ملی بشوند...».
صدایی که میپیچد
دهها سال از روزهایی که استعمار تصمیم گرفته بود تا هویت و فرهنگ دینی و بومی ایران را از بین ببرد گذشته بود، اما همچنان بیشتر مردم هویت اصیل خود را حفظ کرده بودند و تنها قله فتح شده استعمار، دربار قجر و خاندان های وابسته به آن بود، که برخی از آنها به بهانه تحصیل و کسب دانش رهسپار فرنگ شدند، اما بهجای علم و فناوری، فرهنگ ضد دینی غرب و خودتحقیری را سوغات آوردند! دادخواهی مردم از ظلم و استبداد شاهنشاهی تازه داشت جان میگرفت، که انگلستان وارد ماجرا شد و درهای سفارتش را گشود و سرانجام این انگلستان بود که توانست با کمک برخی از نیروهای داخلی، شعار عدالتخواهی مردم را به کلی از بین ببرد و حکومت استبدادی جدیدی را در ایران بنیان گذارد. قدرت رضاشاه و همفکرانش که تثبیت شد، برنامههای فرهنگی استعمار علیه هویت دینی و ملی ایران، تبدیل به قانون و لازمالاجرا گشت. علما و مردم نیز به اشکال مختلف، بهدنبال مبارزه با سیاستهای ضد دینی بودند. رضاخان که قبل از پادشاهی تنها سابقه نظامی داشت، در پاسخ به خواست عمومی جامعه، مردم متحصن در مسجد گوهرشاد را با مسلسل به گلوله بست! صدای رگبار مسلسلها و اللهاکبر مردم، در همه محلات مشهد شنیده شد. کافی است پای صحبت کهنسالان مشهدی بنشینید، هنوز هم صدای کامیونهای حمل پیکر شهدا را میشنوند، هنوز هم از بزرگترهایشان به یاد دارند که کشته و مجروح را با هم، در گودال خشتمالها دفن کردند. هنوز هم روستاییان را میبینند که با بیل و کلنگشان راهی مشهد شدند، تا در جنگ مسجد یا جنگ جهاد شرکت کنند، اگرچه آنروز نتوانستند ظلم را از بین ببرند، اما به تعبیر
شهید نواب صفوی: در باطن صبر کرده، در درگاه خدا نیمهشبها گریستند و آرزوی انتقام کردند و به انتظار آن نشستند... و این چنین شد که کشتار مظلومانه مردم در مسجد گوهرشاد و تبعید و زندان علما در شهرهای مختلف پایان کار نبود، بلکه آغازی برای مبارزه منفی با سیاست کشف حجاب بود. آن سالها عموم خانمها یا خانهنشین شدند و یا بهناچار همراه با کسی از خانه بیرون میآمدند، اما همه هوای همدیگر را داشتند که مبادا چادری روز زمین جا بماند. حتی برخی از کارمندان حکومت هم، در این مبارزه همراه مردم بودند و وجدانشان اجازه نمیداد که به حجاب زنان مسلمان تعرض کنند. برخی از کار کناره گرفتند و برخی چادرهای پاره را میخریدند، تا به بالادستیانشان نشان دهند که مثلا کارشان را بهدرستی انجام دادهاند و چادرها را از سرِ زنان برداشتهاند! در کوچهها پر از وحشت و اضطراب، چه حرمتهایی که شکسته نشد، و چه آرزوهای زیارت حرم که به دل بسیاری نماند. همه این کشتارها و زندانها به بهانه پیشرفت و ترقی بود؛ پیشرفتی که صنعت و دانشش از تهران و یک یا دو شهر بزرگ، آنهم بهصورت محدود و گلخانهای، فراتر نرفته بود، اما مظاهر ضد دینیاش با فشار حکومت، به دورافتادهترین روستاهای ایران هم رسیده بود. اکنون بیش از هشت دهه از آن سالهای تلخ گذشته است. متأسفانه بخش غالب روایتهای تاریخی چنین اتفاق بزرگی، به کلی نابود شده است! دهها هزار شاهد عینی که حامل هزاران روایت واقعی از آن سالها بودند، از این دنیا رفتهاند، بدون آنکه نامی یا نشانی از سرگذشت آنان ثبت شده باشد، اما گستردگی و میزان شدت واقعه آنقدر زیاد بوده که هنوز هم میتوان روایتهایی تازه از آنروزها شنید.
راویان حماسه گوهرشاد
در تیرماه 1314، مسجد گوهرشاد محل تجمع مردم معترض به دستگیری آیتالله قمی و سیاستهای کشف حجاب رضاشاه بود. جرقه تنش و درگیری مردم با مأمورین حکومتی، پنجشنبه 19 تیر، با دستگیری شیخ محمدتقی بهلول در مسجد و سپس آزادی او بهکمک مردم، خرده شد. روز جمعه، در اولین درگیری، دهها نفر شهید و مجروح شدند و فردای آنروز، درگیری اصلی اتفاق افتاد. راویان این فاجعه در بیان خاطرات، ماجرای یکی از این دو حادثه را با عنوان خاطرات قیام گوهرشاد به خاطر سپردهاند. به همین دلیل و سختی تفکیک دو حادثه از همدیگر، آنها معمولا با هم روایت میشوند. در تاریخ راویها متنوع هستند، از پسربچهای که از نزدیک واقعه را دیده و ترس تمام وجودش را گرفته بود، تا دختربچهای که سروصدای جمعیت و تیراندازی او را هراسان از خواب بیدار کرده بود. بعضی راویان هم با واسطه از روز حادثه گفتهاند. زن و مردی که از قول پدر، پدر بزرگ، عمو، عمه و... خاطره آنروز را نقل کردهاند. در این میان اما، بازخوانی روایت دوتن از راویان به عنوان حُسن ختام، به هنگام به نظر میآید.
روایت نخست: سیدعباس حسینی معینی، متولد 1400
از پلههای گِلی رفتم بالا و وارد شبستان بالای مسجد گوهرشاد شدم. علمـا در آنجا نشسته بودند. من هم کنار پدرم، سیدعلی سرابی ــ که واعظ مشهوری بود ــ نشستم. از بالا، جمعیت داخل حیاط مسجد را نگاه کردم. مردم با همان بیل و داس، به سخنرانی واعظ مسجد گوش میدادند. در این چند روز تحصن، اول یکی از وعاظ میرفت بالای منبر و بعد بهلول سخنرانی میکرد. گاهی که بهلول خسته میشد و عزم پایین آمدن از منبر داشت، با سلام و صلوات مردم دوباره راهی منبر میشد و با همان شور و حرارت قبلی حرفهایش را ادامه میداد. یکی از علمـا دست بلند کرد و گفت: «یا عباس علی».
[3] از جایم بلند شدم تا بهرسم همیشه، با کوزه از لوله سفالیِ وسط صحن ــ که آبش از سناباد میآمد ــ برای علما آب بیاورم. کوزه به دست برگشتم و به سیدعلیاکبر خوئی
[4] و علیاکبر نهاوندی، مرتضی آشتیانی و بقیه علما و واعظانی که آنجا نشسته بودند، آب دادم. جمعیت علما و وعاظ، هفتاد هشتاد نفری میشد. همانجا خادمی آمد و کنار گوش یکی از علما، چیزی گفت و رفت. آن عالم با فرستادن صلوات، بقیه علما را بلند کرد. من سریع کوزه را زمین گذاشتم و پشت سر پدر و همراه علما راه افتادم. از حیاط مسجد خارج شدیم. آنجا از پچپچها فهمیدم که استاندار پیام داده: شاه میخواهد با تلگراف به او پیام بدهد. چند دقیقهای آنجا بودیم، اما اتفاقی نیفتاد. به تلفنخانه باغ کنار مسجد که رسیدیم، کمکم همه فهمیدند پیام بهانه بوده تا آنها را از مسجد بیاورند بیرون! دوباره که خواستیم برگردیم مسجد، نگذاشتند. اصرار فایدهای نداشت. دستور آمد همه بروند خانههایشان. من هم با پدر رفتم خانهمان در کوچه حوض منیر. پدرم و عمویم جعفر گریه میکردند. انگار از چیزی خبر داشتند. چند ساعت بعد، صدای پَقپَق بلند شد. صدای تفنگ برنو بود، معروف به چغککش!. چون تفنگ باروتی بود، صدای بلندی داشت. روزهای بعد خبر کشتار مسجد گوهر شاد، نُقل هر محفلی شد و گریه تنها درمان آن! چند روز بعد از حادثه مسجد بود. در زدند. پدرم رفت دم در. تا در را باز کرد، چند نفری او را گرفتند. لباس نظامی نداشتند، با لباس ساده آمده بودند، تا کسی به آنها شک نکند. چند روزی دنبال پدرم گشتیم، اما فایدهای نداشت. یکروز کسی خبر داد که: پدرت توی اصطبل سربازخانه ارتش محبوس است. مقداری کِشته زردآلو برداشتم و رفتم به آدرسی که دادند. از دور پدرم را دیدم. با تعدادی از عمامه بهسرها، فضولات اسبها را از اصطبل خارج میکرد و در هوای آزاد با پا میزد، تا خشک شود! پدر را که در آن وضعیت دیدم، اشکم سرازیر شد. یکی از نگهبانها گفت: چی شده؟ گفتم: میخوام پدرم را ببینم. گفت: نمیشه. گفتم: براش کِشته آوردم. گفت: بگذار همینجا و برو. بعدها که پدرم آزاد شد، گفت: یکی از روحانیون را هم داخل مستراح زندانی کرده بودند، یکی هم پشت مستراح نگهبانی میداده، که از آن بیرون نیاید... یکی دیگر از افراد را هم میشناختم، ارباب یکی از قلعههای اطراف بود. توی اصطبل ارتش زندانی شده بود. جرمش چه بود؟ فرستادن غذا و میوه به مسجد گوهرشاد! هم گندم آرد کرده بود، هم نان فرستاده بود و آبگوشت برایشان درست کرده بود. بعد از شکنجه، نگهبان داخل چایش زهر ریخته بود و به او تعارف کرده بود. همانجا مُرد. جنازهاش را هم تحویل خانوادهاش نداده بودند.
علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی
راوی دوم: سیدمحمود سرپرست، متولد 1298
با برادرزادهام رفتیم به مسجد و پای منبر بهلول. بعدازظهر من از مسجد خارج شدم و آمدم خانه، اما برادرزادهام در مسجد ماند. مادر دیگر نگذاشت از خانه بروم بیرون. چند روز بعد، برادرزادهام ماجرای آنشب را برایم تعریف کرد: «چاقویی رو که قبلا خریده بودم، زیر لباسم پنهان کردم. گفتم اگه کسی اذیت کرد، با همین چاقو از خودم دفاع میکنم. آخر شب، اوضاع مسجد عادی نبود. مسلسل روبهروی ایوان مقصوره که بهکار افتاد، افرادِ جلوی من یکییکی افتادند! کاری از دستم برنمیآمد. با ترس دویدم سمت منبر صاحبالزمان(عج). کنارش درِ کوچکی بود. سرباز جلوی در را کنار زدم. در را هُل دادم. دالانی بود مثل یک کوچه دو متری. سقف نداشت. کورمال کورمال دوروبرم را گشتم. نردبانی آنجا بود. نردبان را گذاشتم و رفتم بالا. از چند بام خانه که رد شدم، خودم را پرت کردم توی کوچه. کف یکی از پاهایم درد گرفت. دقت کردم. یکی از گیوههام پر از خون و پایم زخمی شده بود. یادم آمد که زمان فرار، سرباز ته اسلحه را کوبید روی پاهایم! تا آنجا متوجه نشده بودم! کوچه را چندبار بالا و پایین کردم. درِ همه خانهها بسته بود. توی یکی از خانهها، نوری به اندازه شمع دیده میشد. در زدم. صاحبخانه در را باز کرد. رفتم داخل. همهجا تاریک بود. من را برد توی یه اتاق. دوروبرم را نمیدیدم. صبح که هوا روشن شد، افراد سالم و زخمیِ زیادی از اتاقهای خانه آمدند بیرون. صاحبخانه بیرون را نگاه کرد. مطمئن که شد کسی نیست، افراد یکییکی و با فاصله از خانه زدن بیرون...». چند روز بعد افتادند دنبال آنهایی که توی مسجد بودند. سراغ برادرزاده من هم آمدند. پای باندپیچیاش را نشان داده بود که «با این پا مگر میشود از خانه آمد بیرون؟!» و خودش را نجات داد.
پینوشتها:
[1] . مجموعه اسناد منتشرنشده قیام گوهرشاد، سند شماره 422051.
[2] . محمدعلی فروغی در پاسخ به تلگراف آیتالله حائری گفتوگوهایی رایج بین مردم را صرفا اراجیف و اکاذیب و شایعه دانسته بود.
[3] . راوی: چون اسم من عباس بود، آن عالم اینطور من را صدا میزد!
[4] . آیتالله سیدعلیاکبر خویی، پدر آیتالله ابوالقاسم خویی، در سال 1306 وارد مشهد شد و در مسجد گوهرشاد نماز جماعت برگزار میکرد و منبر و کرسی درس داشت. در قیام گوهرشاد، از جمله افرادی بود که دستگیر و در تهران زندانی شد و پس از چند ماه، ابتدا به سمنان و سپس به زادگاهش، خوی تبعید شد.