عمری در تکاپوی هدفی مقدس
در آغاز کلام بههنگام مینماید که گذری اجمالی بر زندگینامه شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله محلاتی داشته باشیم. بر تارنمای مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تکنگاشتهای جامع وجود دارد که بخشهایی از آن و با اندکی ویرایش، به قرار ذیل است:
«شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله محلاتی در ۱۸ تیرماه ۱۳۰۹، در خانوادهای متدین در شهر محلات، درحالیکه پنج خواهر بزرگتر از خود داشت، به دنیا آمد. پدرش حاج غلامحسین مهدیزاده و مادرش صدیقه رضایی نام داشتند. پدرش از کسبه بازار بود (تولید و فروش فرش و بزازی) که کشاورزی هم میکرد. فضلالله تحصیلات خود را در ششسالگی، در مکتبخانه مدرسه میرزا آغاز کرد و طی شش سال به پایان رساند. وی بخشی از این زمان را برای کمک نزد پدرش میماند. او در این مدت با توجه به رفتوآمد آیات عظام: سیدمحمدتقی خوانساری، سیدصدرالدین صدر و سیدروحالله خمینی به محلات، به طلبگی علاقهمند میشود. بسیاری از آثار علمی شیخ فضلالله محلاتی، در حمله ساواک به منزلش از بین رفته است! از او دستنوشته ها و یادداشتهایی درباره: اجتهاد و تقلید، طهارت، صلوه و مباحث استصحاب باقیمانده است. فعالیتهای سیاسی وی از سال ۱۳۲۶ و به دنبال آشنایی با جمعیت فدائیان اسلام و رهبر آن
شهید سیدمجتبی نواب صفوی و
آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی آغاز شد. او در واقعه ملی شدن صنعت نفت، همکاری نزدیکی با آیتالله کاشانی داشت. در تبریز سخنرانی تندی کرد و مأموران حکومت پهلوی به او حمله کردند و مجروحش ساختند. وی برای اولین بار، در هجدهسالگی بازداشت شد. در جریان انتقال جنازه رضاخان به قم، همراه با فدائیان اسلام تظاهرات کرد. بعد از کودتای ۲۸ مرداد در سال ۱۳۳۲، در بجنورد علیه
کنسرسیوم نفت و شخص شاه سخنرانی کرد و بعد از آن دستگیر و به مشهد تبعید شد. فعالیتهای وی پس از اعلام
تصویبنامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و قیام 15 خرداد، شدیدتر شد و بارها به زندان افتاد. وی در بیشتر راهپیماییهای قبل از انقلاب، نقش هدایتکننده برعهده داشت. او در سال۱۳۵۱، بار دیگر دستگیر و روانه زندان شد. آیتالله محلاتی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، از اعضای فعال کمیته استقبال از امام خمینی بود. وی اولینبار خبر پیروزی انقلاب اسلامی را از رادیو سراسری ایران اعلام کرد. محلاتی بعد از انقلاب نخستین سرپرست حجاج ایرانی، اولین دبیر جامعه روحانیت مبارز، نماینده مردم محلات در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و نماینده بنیانگذار جمهوری اسلامی در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر عهده داشت. وی در ابتدای پیروزی انقلاب، سرپرستی صندوق تعاون اصناف را هم عهدهدار بود. او در اولین دوره انتخابات مجلس، با کسب تعداد 93 درصد از تعداد کل آراء ۱۴٬۶۴۸، از جانب مردم برگزیده شد. آیتالله محلاتی در اول اسفند ۱۳۶۴، به همراه هشت تن از نمایندگان مجلس، نیروهای عالیرتبه ارتش، قضات عالیرتبه قضایی، با هواپیمای اف۲۷ فرندشیپ به خلبانی عبدالباقی درویش، در ۲۵ کیلومتری شمال اهواز عازم جبهههای جنگ بود، که هواپیمای حامل آنها مورد حمله دو فروند جنگنده عراقی قرار گرفت و همه سرنشینان هواپیما که نزدیک به پنجاه نفر بودند، به شهادت رسیدند...».
شهید آیتالله فضلالله محلاتی در حال سخنرانی برای مردم،
در یکی از راهپیماییهای انقلاب اسلامی (سال 1357)
نواب گفت: «
اگر میخواهیم اسرائیل را ساقط کنیم، باید از تهران شروع کنیم!»
شهید آیتالله محلاتی در عداد آن طیف از انقلابیون است که با ظهور شهید سیدمجتبی نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام، مبارزات سیاسی خویش را آغاز کرد. او به خاطر میآورد که با اعلام خطر آن شهید نامور درباره اسرائیل، با مظلومیت فلسطینان آشنایی یافت و با عدهای از طلاب، برای عزیمت به جنگ با رژیم صهیونیستی نامنویسی نمود:
«پس از جنایات اسرائیلیها در فلسطین اشغالی و دیریاسین، اسرائیلیها موجودیتشان را اعلام کردند و انگلیسیها هم از آنها حمایت کردند. آمریکا در آن زمان، مثل حالا اینطور مداخله نداشت. آنها [اسرائیلیها] فلسطینیها را قتلعام کردند و جریانش به دنیا و سازمانملل کشیده شد. اسرائیلیها زنده زنده افراد را در چاه ریختند و گزارشش به همه دنیا رسید، اما از ایران صدایی درنمیآمد و حکومت ایران [رژیم پهلوی]، اسرائیل را به صورت دو فاکتو به رسمیت شناخت. در آن زمان
ساعد مراغهای نخستوزیر بود، ولی شاه همهکاره بود. تنها گروهی که در این دوران مخالفت و مبارزه را علیه حکومت شروع کردند، فدائیان اسلام بودند و از قم هم شروع کردند.
مرحوم نواب صفوی یک روز بعد از ظهر در مدرسه فیضیه سخنرانی کرد و گفت: اگر میخواهیم اسرائیل را ساقط کنیم، باید از تهران شروع کنیم؛ یعنی باید اول رژیم پهلوی را از بین ببریم، تا بتوانیم با اسرائیل بجنگیم!... ای کاش نوار سخنرانی آن روز او موجود بود، تا بعد از سالها صحت گفتارش را درمییافتیم، چه
اکنون میبینیم که تنها مانع نابودی اسرائیل، حکومتهای وابسته به بیگانه هستند وگرنه نابودی اسرائیل برای ملتهای مسلمان، کار چندان دشواری نیست. یادم هست در جملهای میگفت: رژیم شاهنشاهی یعنی مرکز فحشا... خلاصه از مدرسه فیضیه که بیرون آمد، او را گرفتند و یارانش را هم تعقیب کردند، ولی ما با سروصدا و تظاهرات، طلبههای جوان داغ را جمع کردیم و رفتیم منزل مرحوم آیتالله خوانساری و گفتیم: ما میخواهیم برویم به کمک فلسطینیها و جنگ اسرائیل! یادم هست که آنجا دفتری آوردم و شروع کردیم به اسمنویسی، که برویم به جنگ اسرائیلیها. ولی خب صدایمان به جایی نرسید و ما را دستگیر کردند و زدند و تعقیب کردند...».
وحشت همه وجود شریعتمداری را فرا گرفته بود!
راوی خاطرات را میتوان از یاران دوره غربت امام خمینی قلمداد کرد. هم از این روی، او بهخوبی میتوانست فضای آغازین دوره از نهضت اسلامی را ترسیم کند. آیتالله محلاتی در بخشی از خاطرات خود، با اشاره به افق گسترده اندیشه سیاسی رهبر انقلاب، درباره دلمشغولیهای عدهای از روحانیون در آغاز مبارزه میگوید:
«فکر امام را همه قبول نمیکردند؛ مثلا عدهای نشستند در خانه یکی از ائمه جماعات تهران، که ما یک نامه بنویسیم راجع به یک مسئله شرعی، فعلا قضیه موقوفات. نوشتند: اِی، موقوفه چنین، اِی، زمین چنان و خلاصه با ریشه کاری نداشتند و لذا موقعی که امام با خودش (شاه) طرف شد، اینها اول یک اعلامیههای خیلی سادهای دادند! بههرحال عدهای نامهای راجع به موقوفات نوشتند و فرستادند برای
علم. علم این بهانه را در دست گرفت، که: ای ملت بدانید اینها موقوفه خورند! رفتم به امام ماجرا را گفتم. امام ناراحت بود که چرا؟ امام یک هدف را از همان وقت تعقیب میکرد و آن هدف مبارزه با شخص شاه بود، هرچه پیش میآمد میگفت: ریشه فساد، خود شاه است، او را باید کوبید. اما دیگران بیشتر به دنبال شاخ و برگ بودند. امام مرا با آقای مولایی فرستادند پیش شریعتمداری. امام فرمودند: شما نمیتوانید در فکر او اثر بگذارید، او همه چیز را میفهمد، اما یکقدری تشجیعش کنید. رفتیم آنجا و دیدیم که ایشان هم میترسد و به ما میگوید که شما بروید امام را نصیحت کنید که اینقدر روزنامهنگاری نکنند! این شیوه مبارزه، شیوه علمایی نیست، شیوه روزنامهنگاری است! به شاه اهانت نکنید، اینقدر به دولت حمله نکنید. وحشت همه وجودش را گرفته بود. آمدیم به امام گفتیم: ما از طرف شما برای نصیحت ایشان رفته بودیم، او به ما پیغام داد که بروید ایشان را نصیحت کنید، که آنقدر تند نرود و مصلحت نیست...».
بدترین شبی که بر امام گذشت!
امام خمینی خبر کشتار 15 خرداد و نیز وقایع پس از آن را در پی آزادی از حبس و حضور در حصر دریافت کرد. هم از این روی عدهای از جمله راوی خاطرات، اولین شب حصر رهبر کبیر انقلاب را تلخترین لحظات حیات ایشان قلمداد کردهاند. آیتالله محلاتی که در آن ساعات در کنار امام بود، دراینباره روایت کرده است:
«بعد از اینکه امام را به داوودیه آوردند، من پس از یک ساعت خدمت ایشان رسیده و سه روزی که ایشان در داوودیه بودند، من در آنجا خدمت ایشان بودم. در آنجا ساواکیها دستاندرکار بودند و پذیرایی میکردند. به امام گفته بودند که خانه متعلق به نجاتی ــ برادر آقای قمی ــ است، در حالی که این خانه در اختیار ساواک بود! از آن به بعد، آمدورفت مردم برای دیدن ایشان شروع شد. ساواکیها کنترل میکردند و مردم را به صف میکردند. باید گفت بدترین شبی که شاید بر حضرت امام گذشت، آن شبی بود که ایشان از زندان آزاد شده بودند. برای اینکه تمام جنایاتی را که در این مدت اتفاق افتاده بود، به اطلاع امام نرسانده بودند، نگفته بودند عده زیادی در 15 خرداد شهید شدهاند، چقدر مردم را کشته و مجروح کردهاند، هیچ نگفته بودند! آنوقت یک نفر انسان با این عاطفه یکمرتبه این گزارش را دریافت کند، چه حالی پیدا میکند؟ همه حوادث 15 خرداد و زندانیها، کشتارها را برای ایشان گزارش دادند، خیلی ناراحت شدند. پس از چندی، سرگردی به نام عصار ــ که آن وقت سروان و رئیس همین ساواکیها بود ــ آمد و آنجا مستقر شد. صبح امام تشریف بردند وضو بگیرند، من همراه ایشان بودم. در راهرو به عصار برخورد کردند. شب همه این گزارشها را شنیده بودند، حالا مواجه با یکی از چهرههای اینها شدند. امام با عصبانیت فرمودند: این ساواک چه میخواهد، پدر اینها را درمیآورم، بلند میشوم میروم مسجد و مردم را به انقلاب و قیام دعوت میکنم، بروید گم شوید، شاه و ساواک از جان مردم چه میخواهند؟... عصار رنگش پرید و عقب عقب بیرون رفت! امام هم خیلی عصبانی بودند، من امام را بغل کردم و گفتم: حاج آقا بفرمایید برویم، خلاصه امام را به اتاق خودشان بردیم. عصار رفت و فوری به نصیری گزارش داد، که یک چنین برخورد و یک چنین جریانی اتفاق افتاده است. ناگهان تیمسار وثیق ــ که آن وقت رئیس پلیس بود ــ با نیروی زیادی آمدند و همه جا را محاصره کردند. آن وقت کلانتریچیها، با اسب سوار آمدند و خانه را محاصره کردند و دیگر هیچ کسی را اجازه ندادند که به ملاقات ایشان بیاید. ملاقات ایشان را ممنوع کردند و حتی علما آمدند، شریعتمداری هم آمد که بنا بود به او هم اجازه ملاقات ندهند، اما بعدا به او وعده دیگری اجازه دادند. پس از آن، ملاقات ممنوع شد. بعد آمدند به امام گفتند که شما آزاد نیستید، بلکه از یک زندان به زندان دیگر منتقل شدهاید و شما را آزاد نکردهایم و بناست شما در این خانه زندانی باشید...».
یک نفوذی در جلسات انقلابیون
همانگونه که اشارت رفت، شهید محلاتی در تمامی ادوار نهضت اسلامی، در عداد مبارزین پیشتاز بود. او با جمعی از روحانیون جهادگر، جلسهای مشورتی تشکیل داده بود، که پس چندی دریافت که مفاد گفتوگوهای آن، در اختیار ساواک قرار دارد. وی درباره عامل نفوذی در آن محافل، حدسهایی داشت که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به دست آمدن اسناد، دریافت که حدسیاتش صحیح بوده است:
«یادم هست که یک وقت هشت، ده نفر بیشتر نبودیم و توی خانههای یکدیگر، مخفیانه، صبح زود و قبل از آفتاب جمع میشدیم. صبحانه را آنجا میخوردیم. با آقای هاشمی ــ هر وقت که آزاد بود ــ آقای
مهدوی کنی، آقای امامی کاشانی و آقای غیوری در این جمع بودیم. یک هیئتی بودیم ده، دوازده نفره، که آن موقع مخفیانه جمع میشدیم. البته یک مرتبه ما را به خاطر همین جلسات دستگیر کردند. یک نفر در بین ما، نفوذی درآمده بود. وقتی مرا بردند قزلقلعه، بعد از مدتی معلوم شد که گزارش بعضی از جلسات ما، آنجا توی پرونده من هست. ما تعجب کرده بودیم که خدایا این گزارشها از کجا آمده است؟! حتی یک گزارش راجع به منزل ما بود و حتی یک شوخی که در جلسه آقای مراوید با آقای شجونی کرده بود، یادداشت شده بود! در بازجویی، مرتبا از این جلسات سؤال میکردند. ما نفهمیدیم که چه کسی توی این جلسه هست که اطلاع میدهد. به همین خاطر ما آن جلسه را به آن صورت تعطیل کردیم و شرعا هم نمیتوانستیم هیچ کدام را متهم کنیم، ولی یک کسی را خصوصا احتمال میدادیم که در بین ما نفوذ کرده است، که تصادفا همینطور بود و پس از پیروزی انقلاب مدارکی بهدست آمد و آن شخص شناسایی شد...».
در گزارشات ساواک، دراینباره این اظهارات شهید محلاتی آمده است: «نامبرده فوق پس از آزادی از زندان، به تمام رفقای اهل جلسه پنجشنبه گفته است: در زندان اوراق زردرنگی که تمام خصوصیات جلسههای متشکله در منازل فضلالله مهدیزاده محلاتی، محمد امامی کاشانی، سیدعلی غیوری چاپ شده بود، را به من نشان دادند» و اضافه کرد: «حتما در بین ما یک نفر سازمانی هست و الّا تمام مطالب جلسه از شروع تا ختم نباید منعکس شده باشد»؛ لذا فعلا جلسه مزبور تعطیل شده است.
جلسه انتقادی با جبهه ملی
جبهه ملی به لحاظ عدم برخورداری از وزن لازم در فرآیند انقلاب اسلامی، خواهان گفت و گو و احیانا ائتلاف با روحانیون مبارز بود. شهید محلاتی جلسهای را به خاطر میآورد که در گفتوشنود با این افراد، انتقاداتی از روش مبارزاتی ایشان را مطرح کرده است:
«یک شب یادم هست که جبهه ملی درخواست کرد که چند نفر از طرف جامعه روحانیت بیایند و جلسه مشترکی داشته باشیم، تا بتوانیم مبارزه را هماهنگ کنیم. ما پنج نفر رفتیم منزل آقای ادیب. آنجا دکتر سنجابی و داریوش فروهر و بسیاری از افراد جبهه ملی بودند. من در آنجا یک مقداری تند شدم به اینها و گفتم: این کیفیت مبارزه شما با ما هماهنگ نیست، با سبک امام هم نمیخواند، شما اگر راست میگویید باید بیایید دنبال امام، این امت امروز دنبال شما نیستند، دنبال امام هستند. دکتر سنجابی گفت: آخر امام میگوید حکومت اسلامی، من دو دفعه کتاب ولایت فقیه ایشان را خواندهام و هیچ نفهمیدهام، من اصلا معنای حکومت اسلامی را درک نمیکنم، شما برای من توجیه کنید! یک مقداری هم که توضیح میدادیم، میدیدیم که اصلا خیلی دور است از مسائل. بعضی دیگرشان میگفتند که ما حاضر هستیم، ولی در حدی که اگر یک روز ما را گرفتند، بتوانیم در دادگاه از خودمان دفاع کنیم...».
شهید آیتالله فضلالله محلاتی در کنار رهبر معظم انقلاب (دهه 1360)
وقتی اصرار کردند که به ایران نروم، دریافتم که حتما باید بروم!
تصمیم تاریخی امام خمینی برای بازگشت به ایران، در زمره موضوعاتی است که در خاطرات آیتالله محلاتی مورد توجه قرار گرفته است. وی درباره بسترهای اتخاذ تصمیم تاریخی بازگشت به ایران از سوی رهبر کبیر انقلاب، نکتهای مهم را بازگو ساخته است:
«یک روز
شهید مطهری به ما خبر دادند که امام پیغام دادهاند و تصمیم گرفتهاند که به ایران بیایند. فرمودند منزلی در جنوب شهر، که از توپخانه پایینتر باشد و منزل هم اعیانی نباشد، برای ایشان اجاره کنیم. البته ما مخالف بودیم. ما میگفتیم که امام در شرایط فعلی، مصلحت نیست تشریف بیاورند. برای اینکه مبارزه را که دارند اداره میفرمایند و در تمام جریانات مملکت هم که هستند، پیامهایشان هم که میرسد، اوامرشان هم که اجرا میشود. اگر الان بیایند، خدای ناکرده امام را از بین میبرند. آقای مطهری گفتند: دیگر امام تصمیم خودش را گرفته و حرف ما در ایشان اثر ندارد، امام تشخیص دادهاند که تشریف بیاورند. بعد که امام تشریف آوردند ایران، وقتی من از ایشان سؤال کردم فرمودند: من دیدم که آمریکا پیغام داده و مایل است که من به ایران نیایم، حتی خود شاه پیغام داده که هرچه بگویید من حاضرم، حتی ایران نروم، فقط یک اسمی روی من باشد! از طرف حکومت ایران هم فشار آوردند و واسطه فرستادند که من نروم. من فهمیدم چون همه اینها میل ندارند که من بروم، معلوم میشود که اصلا مصلحت در این است که من بروم! چون اینها اختیار از دستشان در رفته، میخواهند که یک ماه آمدن من به تأخیر بیفتد، تا بتوانند نیروهایشان را دوباره جمعآوری کنند و یک توطئه جدیدی بکنند...».