لذا در آغاز، كشور سوريه را كه در آن وقت به نام پاشاي مصر، لكن عملا به وسيله دولت انگليس اشغال شده بود، پيش كشيدند. در آن سال، «روزنامه تايمز لندن» مقالهاي تحت عنوان «سوريه ـ بازگردانيدن يهوديان» منتشر كرد. در قسمتي از آن پيشنهاد شده بود كه يهوديان «در سرزمين آباء و اجدادي خود» اسكان داده شوند. در آن مقاله آمده بود كه «پيشنهاد استقرار يهوديان در سرزمين آباء و اجدادي خود ... اينك ديگر مسئله ذهني و حياتي نيست؛ بلكه موضوعي است از نظر سياسي در خور اعتبار ...» 23 اين فكر توسط سياستمداران كهنهكار و كارآزموده در امور مستعمرات، دنبال گرديد. حتي وزير خارجه وقت انگليس نوشت: «سوريه را بايد به صورت يكي از دو مينيون (قلمرو)هاي انگليس در آورد ...» و مطلب را به اينجا كشاند كه: «بازگشت ايشان، يعني يهوديان را در پرتو وضع جديد فلسطين، با استعمار آن ]لازم است[ مورد توجه قرار دهيم. خواهيم ديد كه اينطرح و اقدام، ارزانترين و مطمئنترين راه تدارك نيازمنديهاي اين نواحي كمجمعيت است.» 24
به دنبال اين فكر، دولت انگليس درصدد برآمد تا هرچه زودتر، قبل از آنكه رقيب سرسخت او، يعني دولت فرانسه رشته عمليات را به دست گيرد، بر آن جامه عمل بپوشد و به بهانه اسكان دادن يهوديان در سرزمين فلسطين، دامنه استعمار خود را در كشورهاي همسايه آن، يعني مصر و سوريه بگستراند. لذا درصدد جلب رضايت مهاجرت يهوديان به فلسطين برآمد. اين كار به كمك صهيونيستها كه در حال شكلگيري به صورت واقعي بودند، بسرعت انجام گرفت. دولت انگليس با اشاعه و تلقين اين فكر در ميان صهيونيستها و يهوديان غيرمذهبي كه «آنان فرزندان حقيقي» صهيون و صاحبان واقعي آن سرزمين هستند و بايد در «نوسازي و تجديد حيات» آن مناطق بكوشند، آغاز به كار كرد.
در سال 1853م. دكتر ن. آدلر 25 كه از متخصصين انگليسي در امر مستعمرات بود، نوشت: «عنايت پروردگار، سوريه و مصر را در ميان شكاف موجود بين انگلستان و مهمترين نواحي مستعمراتي و تجارت خارجي، يعني هندوستان، چين و جزاير هند و استراليا قرار داده است ... از اين رو، پروردگار از او ميخواهد]؟!![ مساعي خود را در بهبود وضع اين دو سرزمين به كار برد... و اينك بر انگلستان است كه با استفاده از تنها مردمي كه توانايي و نيرويشان در اين مهم به منتها درجه به كار گرفته خواهد شد، يعني با استفاده از اولاد بنياسرائيل ... در تجديد حيات سوريه اقدام كنند.» 26 و بدين ترتيب، زمان آن رسيده بود كه اگر صهيونيستي هم وجود نداشت، دولت انگليس آن را خلق كند.
لكن اين سياست، يعني سياست مهاجرت يهوديان به فلسطين و يا اشغال سوريه، البته در آن زمان مورد توجه يهوديان معتقد و متدين نبود. به طوري كه خاخام معروف انگليس، جرج گولر 27 در سال 1884م. مخالفت شديد خود را با اين طرز فكر سياسي چنين اعلام كرد: «سرنوشت يهوديان در دست خداست كه بديشان فرمان داده كه در برانگيختن قهر و مهرش اقدامي نكنند تا روزي كه او اراده كند.» 28 البته منظور خاخام مذكور، آمدن حضرت مسيح و رهانيدن آنان بر طبق نوشته تورات است.
صرفنظر از خاخام گولر، اكثر يهوديان راستين نيز با اين پيشنهاد مخالف بودند، يعني آن دسته از يهودياني كه «مجمع اصلاح يهوديت» را بنيان نهاده بودند و با افكار صهيونيستي كه در حال بارور شدن بود، به مخالفت برخاسته بودند. آنان در گردهمايي خود اعلام داشته بودند كه: «ما انتظار بازگشت به فلسطين را نداريم.»
حتي جمعيت خاخامهاي آمريكا نيز طي قطعنامهاي، «تأسيس يك حكومت يهودي» را رد كرده و صراحتآ در قطعنامه خود اعلام داشته بودند كه «آمريكا، صهيون ماست».
لكن ارزش و اهميت مصر پس از حفر كانال سوئز چيزي نبود كه دولتين فرانسه و انگليس براحتي و بيخيال از كنار آن بگذرند و به رقابت در جهت حضور در آن منطقه نپردازند، رقابتي كه از سالها قبل از حفر كانال بين آنان در مصر آغاز شده بود و پس از حفر آن، به اوج خود رسيد و دسترسي به فلسطين و سوريه نزديكترين راه به حضور در محل كانال سوئز بود.
بعضي از دولتمردان انگليس، همچون «لويد جرج» نخست وزير آن وقت در انگليس، در دستيابي به سرزمينهاي آن قسمت از خاورميانه، چنان هيجان زده بود كه ميگفت: «اين هتك حرمت اماكن مقدسه خواهد بود، اگر دولت انگليس در دستيابي به آن مكانها تعلل ورزد و آن را براي فرانسه ملحد بلامانع گذارد.» 29
به دنبال اين جريانات، در اواخر قرن 19 در لندن انجمني به نام «استعمار سوريه و فلسطين» تشكيل شد كه سرآغاز ظهور رسمي صهيونيسم بود. در اين مورد، يكي از اولين رهبران صهيونيستهاي اوايل قرن بيستم اظهار داشت: «آن زمان فرا رسيده بود كه اگر صهيونيسمي هم وجود نداشت، بريتانياي كبير آن را آغاز كند و بتراشد.» 30 به اين ترتيب سازمان جهاني صهيونيسم با تز ايجاد وحشت و ترور كه هدف «سازمان مالي صهيونيستها» بود، به وجود آمد و خانواده روچيلد و ساير بانكداران يهودي، زمام كار آن سازمان را با هدف عمران و توسعه صنعت و كشاورزي و بازرگاني در فلسطين به دست گرفتند. 31
با توجه به مسائل ياد شده، صهيونيستها، به ويژه «هرتزل» شروع به خوش خدمتي كردند؛ به طوري كه نامبرده براي جلب رضايت بيشتر مستعمرهگران در كتاب خود بيهيچ واهمهاي با كلمات «استعمار و مستعمره» به نحوي كه رضايت خاطر مستعمرهگران، به ويژه دولت انگليس را فراهم كند، بازي كرده و در نهايت بيپروايي و وقاحت نوشته است كه: «ما در آنجا، بايد بخشي از برج و باروي استحكامات اروپا عليه آسيا را تشكيل دهيم و يك برج و باروي تمدن]؟!![ عليه وحشيگري بسازيم.» 32
هرتزل براي تشويق يهوديان به مهاجرت به فلسطين، از آن سرزمين به عنوان «سرزمين بيسكنه» ياد ميكرد. خطهاي كه مردم اصيل و واقعي آن هرگز، از آغاز، تا آنجا كه تاريخ در حافظه خود ضبط كرده است، هرگز خالي و بيسكنه نبوده و توسط فلسطينيان اداره ميشده است. هرتزل فراموش كرده بود كه: «حقايق تاريخي بسيار لجوج و گردن كشند» و هرگز با هيچ حيله و تزويري رنگ نميبازند.
دولتمردان غاصب اسرائيل هر نوع وابستگي عاطفي بين فلسطينيان و سرزمينشان را رد ميكنند. به اعتقاد موشه دايان «فلسطينيها و از جمله كشاورزان آنها، به سرزمين و يا خانهاي كه نسل اندر نسل در آن كار كردهاند و زيستهاند، پيوستگي خاصي ندارند و پيوستگي آنها به فلسطين را مسلمآ نميتوان با وابستگي عاطفي ژرف يهودياني كه دو هزار سال پيش، از اين سرزمين رانده شده بودند، مقايسه كرد.» 33
بن گورين براي توجيه موجوديت اسرائيليان مهاجر كه خود دليلي است بر عدم و رد ناسيوناليستي آنان و عدم وابستگي «عاطفي ژرف» آنها به سرزميني كه دو هزار سال از آن دور بودهاند، صراحتآ اذعان كرده است كه: «آنان مهاجرين بيعاطفهاي هستند كه از طريق ترور و استعمار بر آن سرزمين دست يافتهاند.» او بدينسان، اظهار عقيده كرده است كه: «مهاجرت و استعمار، دو لوحهاند. مهاجرت به ما شكل داد، حال آنكه موجوديت ما بر استعمار متكي است. اين دو، با حروف آتش و خون بر پرچم نهضت ما نقش گشتهاند». 34
در زمان صدور اعلاميه بالفور در سال 1917 م. تنها ده در صد از جمعيت فلسطين را يهوديان تشكيل ميدادند. و وقتي به همت و حمايت دول غرب، اسرائيل در سرزمين فلسطين دولت خود را تشكيل داد، تعداد قليلي از يهوديان مهاجر اروپايي و روسي بر سكنه اوليه افزوده شده بودند.
پس از آنكه صهيونيسم پا گرفت و بر تعداد طرفدارانش افزوده شد، صندوق ملي يهود براي جمعآوري اعانه جهت اسكان دادن يهوديان مهاجر تأسيس شد. «بارون روچيلد» بانكدار معروف آلمانيالاصل انگليسي، اولين دهكده يهودينشين را به نام «ريشون لوسيون» براي اسكان آنها و ايجاد «كارخانه شرابسازي» داير كرد و به قول ژوزف باراتس كه از جمله اولين مهاجران روسي است: «اگر كمك او نبود، آنها حتي قادر به زنده ماندن هم نبودند.» زير پرتو كمكهاي «روچيلد» بود كه آنها توانستند راه خوشبختي را بپيمايند.» 35
ژوزف باراتس نوشته است: «آن زمان حدود چهار صد يا پانصد نفر از ما به صورت پيشقراول و پيشاهنگ ]گروه صهيونيستها[ در فلسطين وجود داشت... اين تعداد در مقايسه با تعداد نفرات عرب كه عده آنها از حد و شماره بيرون بود، به چشم نميآمد.» 36
در بين ما «بن گورين» و «بن زويتس» 37 كه هر دو عضو «سازمان كارگران» 38 صهيونيسم بودند با گذرنامه ساختگي و جعلي در آمد و شد بودند و راه را براي ورود هر چه بيشتر مهاجرين يهودي هموار ميساختند. با اين حال، از ديد بسياري از يهوديان مهاجر، صهيونيسم، واژه و «پديدهاي بيگانه» بود كه آن را «طفلي كج خلقت و وحشتناك» ميدانستند. اصلاحطلبان يهود «در وجود اين طفل ناقصالخلقه» نه فقط ناراحتي، بلكه تهديدي نسبت به ارزشهاي معنوي دين يهود ميديدند. حتي بسياري از يهوديان معتقد و متعصب ظهور آن را به منزله «آدم بيايماني» ميدانستند كه با «دليري و گستاخي، قادر متعال را برخلاف ميل و ارادهاش به اقدام برميانگيخت.» 39 ولي از ديد صهيونيستهايي همچون احدها آم، صهيونيسم راهي بود براي جمع كردن «قوم برگزيده» كه در جهان پراكنده بودند. جالب توجه اين است كه صهيونيستها وقتي «در پشت درهاي بسته اجتماع ميكنند» با هرگونه بحث و گفتگويي در باب مسائل مربوط به تقدس صهيون و وصاياي كتاب مقدس، قطع پيوند مينمايند و اين نكته را كه «همسايه خود را دوست بدار» از خاطر ميبرند و تنها به سازمان دادن «جامعه يهود» ميپردازند.
دكتر الفرد لي لي ينتال در مقدمه يكي از كتابهاي خود تحت عنوان «اسرائيل به چه قيمت؟» نوشته است:
در سال 1948 در خاور ميانه، در ساحل شرقي مديترانه، كشور اسرائيل با ارتش، دولت، سياست خارجي مستقل، زبان، سرود ملي و سوگند وفاداري به وجود آمد و صهيونيستها خوشحال از اينكه سرزمين مستقلي براي خود دست و پا كرده و از پراكندگي و بي وطني نجات يافته بودند، اسرائيلي شدند. لكن اين مسئله به طرز بدي روي حيثيت يهوديان در جهان آزاد و در خاورميانه و روي زندگي آنان اثر گذاشته است. در حقيقت، به آبرو و احترام بينالمللي آنان لطمه وارد ساخته و يهوديت اين قديميترين ايمان به خداپرستي رابه خطر انداخته است. صهيونيستها به دنبال شعار سال ديگر در اورشليم، هدف هميشگي را از طريق غيرانساني مطرح ساختند؛ در حالي كه احتياج به اينكار نبود.
نامبرده نوشته است:
... اعتقاد به حضرت موسي ايماني است كه در قلب هر يهودي معتقد، صرف نظر از اينكه در كدام نقطه از جهان زندگي ميكند، وجود دارد. احتياجي نيست كه حتمآ در يك سرزمين مشخص، جماعتي معتقد به آن حضرت سكنا داشته باشند؛ ولي صهيونيسم يك مكتب سياسي است كه به دنبال سرزمين ميگردد؛ سرزميني بيسكنه براي مردمي بي وطن.
ليليينتال ادامه داده و نوشته است: «به اعتقاد من اعمال متافيزيكي پرستش خداوند بايد به دور از فعاليتهاي ناسيوناليستي در ارتباط با يك كشور باشد.» 40
نامبرده در مقدمه همان كتاب، اذعان كه به دليل اين طرز تفكر، مورد اعتراض صهيونيستها واقع شده است و آنها، نظرات او را براي ادامه حيات صهيونيستها خطرناك عنوان كرده و از او خواسته بودند كه دست از مخالفت بردارد. لكن او معتقد بود كه براي حفظ حيثيت يهوديان اصيل آمريكايي، پردهدري ميكند. نامبرده معتقد است: «بعد از آنكه در سال 721ق.م سرزمين شمالي اسرائيل توسط آشوريها و در 70 سال بعد از ميلاد «كامنولث» يهوديان توسط روميها از بين رفت، يهوديت از طريق زبور داود زنده نگه داشته شد.» و نتيجه ميگيرد كه: «لازم نيست سكنه يك كشور در به در شود تا كشوري براي يهوديان به وجود آيد.»
متأسفانه برخلاف نظر دكتر لي لي ينتال، هرتزل در كتاب «دولت يهود» نوشته است: «در يك آمارگيري كه در آمريكا به عمل آمد، 53 در صد از يهوديان اظهار عقيده كردهاند كه اعراب، افراد تنبل و تنپروري هستند. 74 در صد از اعراب را از لحاظ هوش و ذكاوت، پايينتر از يهوديان شمردهاند و 82 درصد هم معتقدند كه يهوديان شجاعتر و بيباكتر از اعراب هستند. يك چهارم آنان گفتهاند كه حتي حاضر نيستند با اعراب در يك رستوران غذا بخورند. نيمي از آنان نميخواهند با اعراب در يك خيابان ساكن باشند. و بالاخره 66 درصد از يهوديان گمان ميكنند كه بر اعراب برتري دارند.» 41 لذا آنها لياقت آن را ندارند كه صاحب يك كشور باشند. پس بهتر است «ريشه آنها كنده شود.»
لذا با توجه به اين طرز تفكر، زياد هم بعيد به نظر نميرسد كه هرتزل فلسطين را خالي از سكنه دانسته باشد و در جاي ديگر با تنفر بيش از حد بگويد: «اعراب را ريشه كن كنيد!»
جالب توجه است كه وقتي هرتزل از فلسطين بيسكنه صحبت ميكرد، يكي از نزديکان او كاملا باور كرده بود كه فلسطين سرزمين متروكه و نفرين شده است. لذا وقتي براي زيارتِ خانه داود رفت و جمعيت عرب را در آنجا ديد كه به زندگي معمول خود مشغول هستند، به سختي تكان خورد. او «در سال 1897 گريهكنان بسوي هرتزل رفت و گفت: ولي در فلسطين، اعراب زندگي ميكنند. من نميدانستم.» 42
صفحه 1
صفحه 3
---------------------------
23. همان كتاب، صفحات 47-48 .
24. همان كتاب و صفحه.
25. N. Adler
26. يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 47-48 .
27. George Gualer
28. يوري ايوانف، صفحه 49 .
29. همان كتاب صفحه 50 .
30. همان كتاب، صفحه 51.
31. روچيلد قبل از جنگ جهاني اول با افتخار تمام گفته بود كه اگر كمكهاي مالي او نبود، صهيونيستها نميتوانستند قدمي بردارند و اگر صهيونيستها هم نبودند، او كاري نميتوانست انجام دهد.» ص 52 كتاب صهيونيسم از يوري ايوانف.
32. عذرا خطيبي ـ درگيريهاي اعراب و اسرائيل، چاپخانه مرد مبارز، 1349، ص 35 اصل مأخذ: تاريخ خاورميانه ژرژ لنچ افسكي.
33. همان كتاب و صفحه.
34. يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 156 .
35. ژوزف باراتس، دهكدهاي در كنار اردن ـ داستان دگانيا، ترجمه حسين سالكي، چاپ اطلاعات،1342، صفحه 21 .
36. همان كتاب، صفحه 29 .
37. پس از تشكيل دولت يهودي، بن زويتس، رئيسجمهور و بن گورين نخست وزير شد.
38. Pealee Ziom
39. يوري ايوانف، صهيونيسم، صفحه 52 و 53 .
40. A. M-LiLienthal - What Price Israel? Chicago: Henry Regnery Co. 1953 –
مقدمه ـ 1953، 73
41. Theodor Hertzel - A Jewish Government - London. 1986. P. 29.
42. M. LiLienthal, The Zionist Connection, P. 147.