آزوالد نه دوستی داشت و نه آشنایی. و به دلیل کمونیست بودنش، مطرود جامعه و زیر پروژکتورهای سازمانهای امنیتی آمریکا بود. او آن قدر پول نداشت که مخارج زندگی خود و خانواده دونفریاش [زن و یک کودک] را تأمین کند. پس تفنگ را چگونه خرید؟ آیا طبیعت خشن او که با همه هوش و ذکاوت نتوانسته بود زندگی را بر وفق مراد خود بسازد و او را به سوی مرام مارکسیستی کشانیده بود، نمیتوانست چهره خوبی برای انجام یک توطئه که توسط گروه مرموزی طرح شده بود، باشد؟
او قبل از قتل کندی به مکزیک رفته بود. مخارج این سفر را چه کسی یا کسانی پرداخته بودند؟ سازمان FBI که او را به دلیل کمونیست بودنش، به دلیل رفتن به اتحاد جماهیر شوروی [آن روز] و به دلیل ملاقات با سفیر کوبا و ... همه جا تحت نظر داشت، چگونه از اشخاصی که آزوالد با آنها در مکزیک ملاقات کرده بود، سخنی به میان نیاورده است؟ و چگونه کمیسیون تحقیق وارن شخصی با آن همه شرافت اخلاقی که لازمه یک قاضی دادگستری است و قدرت و روشنبینی خاص خودش را داشت، نتوانست معمای تراژدی قتل کندی را حل کند و حقایق را فاش سازد؟ آیا از برچسبهایی که زده میشود، ترسیده بود؟ چرا گفته بود که بسیاری مسائل هست که ملت آمریکا از آن مطلع نخواهند شد؟
و بالاخره چه شد که کمیسیون تحقیق «لی هاروی آزوالد» را تبرئه کرد و گفت: «هیچ مدرکی دال بر اینکه آزوالد در توطئه قتل پرزیدنت کندی دست داشته باشد، نیافته است.»
14
کشته شدن لی هاروی آزوالد در مقر پلیس شهر دالاس در حضور صدها پلیس و خبرنگار و محافظ به دست جک روبی، خود معمای دیگری است که کمیسیون وارن آن را همچنان در تاریکی نگه داشته است. جک روبی قاتل آزوالد چگونه توانست از میان بیش از 70 نفر پلیس، داخل اداره پلیس شهر و مقر نگهداری آزوالد شود و بدون اینکه توجه کسی را جلب کند، در سه قدمی زندانی، او را بکشد؟ این توهم به فکر شما نمیرسد که پلیس یا پلیسهایی با او همدست بودهاند؟ به فاصله بسیار کمی پس از قتل کندی، پلیسی
15 نیز کشته شد. قاتل او که بود و چرا کشته شد؟
جیم مارس در کتاب «خط آتش ـ توطئهای که کندی را کشت» از یک مسئله پرده برداشته و نوشته است: «پلیسی که ورود جک روبی را به زیرزمین زندان شهربانی نادیده گرفت، شخصی یهودی
16بود.»
17
جک روبی یک یهودی بزرگشده در محله یهودیهای شهر شیکاگو بود که پس از گذراندن سالهای جوانی در رنج و سختی، بالاخره توانسته بود در سازمانهای بزرگ سرمایهگذاری یهودیان برای خود کاری دست و پا کند، و سرانجام هم از دالاس [در تگزاس] سر درآورد، و صاحب یک کلوپ شبانه شود لذا پلیسهای آن شهر او را بخوبی میشناختند. نامبرده در همان بعداز ظهر که آزوالد را به جرم قتل رئیس جمهور گرفته بودند، یعنی در تمام مدتی که خبرنگاران به دنبال تهیه خبر در سالن شهرداری بودند، در آنجا بود. و تا پاسی از شب گذشته نیز در آنجا بود و مقداری ساندویچ کاشر [گوشت گاو یا گوسفند کشتهشده به سبک یهودیان] با نوشابه خنک گرفته بود و برای پلیس و خبرنگاران برده بود. او به بسیاری از آنان با خندههایی که از یک انقلاب درونی خبر میداد، کارت افتخاری ورود به کلوپ شبانه خود را میداد. آمد و شد او به اداره پلیس بقدری زیاد بود که یکی از پلیسها گفت: «جک، پناه بر خدا،
18 تو اینجا چهکار میکنی؟» او آن شب، تقریبآ تمام شب را در سالن شهر، رفت و آمد کرده بود و به نظر میرسید که بسیار آزادانه میتوانست به آنجا آمد و شد کند؛ و سرانجام او [لی هاروی] را کشت. اما سؤال این است که چرا؟
19 وقتی از جک روبی سؤال شد که: «چگونه توانستی از میان آن همه پلیس خود را به آزوالد برسانی و او را بکشی؟» گفت: «من به طرف سالن شهر رفتم. یک پلیس را دیدم؛ لذا خود را عقب کشیدم و گمان میکنم او مرا ندید و من به سمتی که آزوالد خارج میشد، پایین رفتم.»
20 [به همین سادگی!؟]
جیم مارس در کتابی تحت عنوان «توطئه قتل کندی» جملهای از کتاب «نبرد من» از هیتلر آورده است که ذکر آن در اینجا، بیمورد نیست. او نوشته است: «گروه عظیمی از مردم به آسانی قربانی دروغ بزرگ دستهای کوچک میشوند.» سپس نوشته است: «در آغاز، همه گمان میکردند که جک روبی انتقام خون کندی را میگیرد. و گمان میرفت که او با هیچ دسته و گروه تروریستی آشنایی و ارتباط نداشته است. لکن امروزه کاملا مشخص است که روبی، یک چهره مشخص در صحنه دالاس در سال 1963، با افراد سازمانیافته جنایی ــ بیش از آنکه گمان میرفت ــ ارتباط بسیار نزدیک داشته و در حقیقت آزوالد یک آلت جرم بوده است.»
21 چنان که کمیسیون وارن او را تبرئه کرد و ده ماه پس از واقعه قتل، اعلام کرد که هیچ مدرکی برای دست داشتن آزوالد در قتل موجود نیست.
22
جک روبی اندک زمانی پس از کشتن آزوالد به عنوان مریض سرطانی از زندان به بیمارستان انتقال داده شد. در آنجا، در تحقیقاتی که از طرف کمیسیونهای مربوطه انجام میگرفت، سعی کرد تا درباره توطئه قتل کندی سخنانی بگوید؛ ولی با بیاعتنایی بازرسین دولت و روزنامهنگاران رو به رو بود. «جک روبی» به یک خبرنگار رادیو گفت: «... من میدانم که یک توطئه خطرناک در جهان در حال تکوین است... من حقیقت را میگویم... دنیا حق دارد که از حقیقت آگاه شود...»
23 نامبرده در یک محاکمه مقدماتی گفت: «... دنیا هرگز از حقیقتی که اتفاق افتاده است، آگاه نخواهد شد.» این همان جملهای است که کمیسیون «وارن» بیان داشته است. و او ادامه داده: «... در زمینه [این قتل] من تنها کسی هستم که حقیقت را در ارتباط با موقعیت فعلی خودم میدانم...»
24
وقتی مصاحبهکننده پرسید: «آیا این حقیقت هرگز آشکار خواهد شد؟» روبی جواب داد: «نه! زیرا متأسفانه انگیزههای بعدی کسانی که [از این قتل] متنفع شدهاند، چنان است که اگر مرا در وضعی که هستم، نگه دارند، هرگز نمیگذارند که حقایق در جهان رو شود.»
25
مصاحبهکننده از «جک روبی» پرسید: «آیا این افراد در مقامات بالای مملکت قرار دارند؟ روبی گفت: «بله!» او حتی نام لیندن جانسن را هم به نام کسی که در پس پرده قتل بود، بر زبان آورد. نامبرده در بیمارستان [راست یا دروغ] به مرض سرطان درگذشت.
چنان که مذکور افتاد، روبی یهودی بود و در کودکی در محله کلیمیان زندگی میکرد و در پرورشگاهی که توسط یهودیان اداره میشد، پرورش یافت. در مدرسه یهودیان تحصیل کرد و از همان آغاز کار، شخص ناراحتی بود. جیم مارس همهجا وقتی از او صحبت میکند، گوشهای به یهودی بودن او نیز میزند. از جمله مینویسد: «روبی همچنین خیلی جدی نسبت به یهودی بودن خود افتخار میکرد ...» او همراه با سایر یهودیان علیه «نازیهای جدید» در آمریکا میجنگید.
به هر تقدیر، کندی با توطئه گروه یا گروههایی به قتل رسید و راز قتل او همچنان سر به مهر باقی مانده است. لیندن جانسن رئیس جمهور شد و اکثر مردم آمریکا این انتقال قدرت را با ناراحتی پذیرا شدند. به قول ویلیام منچستر در کتاب «مرگ رئیس جمهور»، همچون کودکان دبستانی که اجبارآ مسئلهای را میپذیرند.
چندی بعد او هم مرد و رفت؛ ولی این سؤال همچنان باقی است: «چه کسی کندی را کشت؟»
__________________________________
1. William Manchester, The Death of a president. November 1963, New York: Harper and RowPub, 1967, P. 652.
2. A. M. Lilienthal, The zionist Connection.
3. Ibid. p. 545
4. خانواده کندی ایرلندی الاصل بودند.
5. برای اطلاع بیشتر به فصل شانزدهم کتاب فوقالذکر مراجعه شود.
6. جامعه یهودیان آمریکا و صهیونیستها از مناخیم بگین به عنوان یک قهرمان استقبال کردند و از او به نام رهبر یکی از موفقترین و درخشانترین جنبشهای مقاومت در تاریخ یاد کردند.» روزنامه نیویورک تایمز در سرمقاله خود نوشت: «مردی که با نهایت سربلندی امپراتوری اسرائیل را به وجود آورد، رهبر سازمان ایرگون، امروز همراه با یک هیئت حسننیت وارد شد» و خجالت هم نکشید که یک قاتل مهاجم را فاتح خواند.
7. A.M. Lilienthal, The Zionist Connection, P. 352.
8. Ibid. p 547
9. انگلیسی آن A pitcher of warm spit میباشد که به مفهوم کوزهای از تف گرم میباشد.
10. William Manchester, op. cit, P. 4.
11. Larry O¨brien
12. Earl Warren et al., A. Concise Compendium of the Warren Commision Report on the Assassination of John F. Kennedy. New York: Popular library, 1964, P. 445.
13. Paul Mandel
14. همان کتاب و صفحه.
15. J. D. Tippit
16. R. V. Vaughn
17. همان کتاب
18. What the hell. را نویسنده، «پناه بر خدا» ترجمه کرده است.
19. Jim Garrison Warren commission Report, 1977.
20. Ibid.
21. Jim Marrs, Crossfire, The plot that killed Kennedy. New York, Carroll and Craf, Pub. Inc. P.379.
22. William Manchester, op. cit, P. 41.
23. Jim Marrs, op. cit, P. 380.
24. Ibid, P. 381.
25. Ibid, P. 381.