پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ با اوجگیری نهضت امام خمینی و پیدایش گروههای انقلابی در شهرهای مختلف ایران، برخی از گروهها به اقداماتی دست زدند که نهتنها به ضرر خودِ آنها تمام شد، بلکه رژیم پهلوی نیز از آنها سوءاستفاده کرد و دستگاه ساواک آن را بهانهای مناسب برای تضعیف نیروهای انقلابی و امام خمینی قرار داد. یکی از این اقدامات قتل آیتالله سیدابوالحسن شمسآبادی، از علمای سنتی شهر اصفهان، بود. این جستار بر آن است با اشاره به فضا و جناحهای مذهبی شهر اصفهان، به چرایی و چگونگی قتل و همچنین مواضع حوزه علمیه در برابر این فاجعه بپردازد و سهم مهدی هاشمی را در این قضیه بررسی کند. به نظر میرسد تندرویهای باند او، از اصول مبارزه و هدف اسلامی منحرف شد و شرایط را برای نمودِ کجرویهای بعدی فراهم کرد.
فضای سیاسی شهر اصفهان؛ رویارویی دو جناح
اصفهان شهری با سبقه مذهبی است و همیشه نسبت به جریانهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی واکنشهایی داشته است. این واکنشها همیشه یکدست نبوده است؛ چراکه بعضی از علمای سنتی نسبت به بعضی مسائل مواضع متفاوتی میگرفتند که به فرموده امام خمینی(ره) نه سودی به حال اسلام داشت و نه به تقویت نیروهای انقلابی منجر میشد.
[1] علیایّحال، آیتالله شمسآبادی نیز ازجمله افرادی بود که در منابر و مساجد شهر اصفهان نسبت به بعضی مسائل، ازجمله کتاب «شهید جاوید» موضعگیریهایی میکرد که در مقابل جناح محمدجواد غروی قرار داشت.
ماجرای شمسآبادی پیشزمینههایی دارد که آتش اختلاف را بین «هدفی»ها به رهبری سیدمهدی هاشمی و از طرفداران آقای غروی ازیکطرف و روحانیِ سنتی مدافعِ آیتالله خویی و از مخالفانِ آقای غروی و کتاب شهید جاوید، از طرف دیگر برانگیخت و سرانجام به قتل این روحانی منجر شد.
[2] محمدجواد غروی اصفهانی علونآبادی نمونهای از نیروهای مذهبی بود و بهزعم خود تلاش میکرد دین اسلام و مذهب تشیع را از آلایش بدعت و اشتباه و خلل و خطا پیراسته و پاک گرداند. اینگونه اندیشهها شباهت بسیاری با مسائل فکری و مذهبی رایج در دوره رضاخانی و اندیشههای
شریعت سنگلجی داشت که مدعی دینپیرایی بود. همین مسائل و زمینههای اختلاف سبب شد علمای شهر اصفهان به ردّ عقاید وی اقدام کنند.
آیتالله شمسآبادی یکی از مخالفانی بود که آشکارا در منابر خود غروی و کتاب «شهید جاوید» و تقریظنویسانِ آن را نقد میکرد. ازآنجاکه گروه هدفیها مدعی انقلابیگری بودند، در فضای سیاسی آن روزگار، برخی از انقلابیون از کشتن شمسآبادی خوشحال شدند و تصور کردند که مانعی از سر راه برداشته شده است. بنابراین مسئله شمسآبادی، هدفیها را در کانون نگاهها قرار داد و آن را به معضله تبدیل کرد.
وجه درونی؛ خودسری گروه هدفیها و قتل و انحراف از اصول اسلام
مهدی هاشمی، پس از انقلاب اسلامی، در اعترافات خود درباره بسترسازی قتل شمسآبادی گفته است: «آقای جعفرزاده و شفیعزاده خود را برای مبارزه با عوامل رژیم آماده ساخته بودند و با من به مشورت پرداختند. من این انحراف را در آنها دامن زدم که فعلا خطر آخوندهایی که یا ساکتاند یا هوادار رژیماند بیشتر است و ازجمله آنها مرحوم شمسآبادی را بهعنوان محور تعیین کردم».
[3]
آیتالله سیدابوالحسن شمسآبادی
قبل از شرح ادامه ماجرا باید اذعان کرد که انحراف ایجادشده و پیشانگاره آنها از مرحوم شمسآبادی اساسا باطل است؛ چراکه آیتالله شمسآبادی حدود ده سال در نجف اشرف در درس خارج
آیتاللهالعظمی سیدابوالحسن اصفهانی و تقریبا شش سال نیز در درس آیتاللهالعظمی آقا ضیاءالدین عراقی حاضر شده بود و بحث آن بزرگواران را برای عدهای تقریر مینمود. در این مدت چند سالی را نیز از درس مرحوم حاج میرزا ابوالحسن مشکینی، درس شیرازی (طاب ثراه) و مقداری از درس علامه بزرگ آیتاللهالعظمی سیدجمالالدین گلپایگانی استفاده کرد. این روحانی پس از دوازده سال به اصفهان بازگشت و از علمای طراز اول اصفهان شد. در زمان نهضت امام خمینی نیز او در تکثیر دیدگاهها و بیانات امام فعالیت داشت. یکی از آثار باقیه آن بزرگمرد، مؤسسه آموزشی «ابابصیر» است که نابینایان در آنجا تربیت داده میشوند.
[4] بنابراین، برخلاف دیدگاه گروه مهدی هاشمی، او نه اشرافزاده بود و نه ممکن بود که ساواکی یا عاملِ رژیم پهلوی باشد. با وجود اینها، مهدی هاشمی به اعضای خود تأکید کرد که نابودی ایشان ارجحیت دارد. او در ادامه گفته است: «آنها ابتدا مخالفت میکردند، اما من بعدا اطلاعات و دلایل خود را بهطور قوی برای آنان تشریح ساختم و آنان را به لزوم انجام قتل معتقد ساختم. آنها بعدا یک نفر دیگر را تحت نام محمداسماعیل ابراهیمی به گروه خود اضافه نمودند».
[5]
به نظر میرسد ریشههای فکری و انگیزههای درونی قتل مرحوم آیتالله شمسآبادی توسط جریان مهدی هاشمی از نگرش چپگرایانه (نه به معنای مارکسیستی، بلکه به معنای فعالیت بنیادی و ریشهای)، او و دوستانش به مفاهیم اسلامی، صاحبان ثروت ــ ولو مؤمن و معتقد ــ سرچشمه گرفته باشد؛ چراکه آنها معتقد بودند این امور در تقابل با جبهه استضعاف است. مطلع اساسنامهای هم که از آنها کشف شد با عبارت «به نام ربالمستضعفین» آغاز شده است
[6] و این بدان معناست که تشخیص و تشکیل هرگونه جبهه بین مستکبر و مستضعف، حق و باطل را نشان میدهد. این جریان با نگاه یکسویه و خالی از آگاهی، هنگامیکه با تشکیلات وسیع مالی، عملیانی، نظامی و اطلاعاتی همراه شد، خود را معیار و داور نهایی قرار داد و نهایتا از عدالت خارج شد.
درهرحال، اعضای واحد اطلاعات و عملیات گروه مهدی هاشمی، یکی دو جلسه با مرحوم آیتالله شمسآبادی درباره مواضع کلی او نسبت به انقلاب، وهابیت و شهید جاوید بحث کردند، اما چون قصد آنها حذف او بود از ادامه مباحث کلامی صرف نظر کردند تا آنکه بامداد 18 فروردین 1355 فرا رسید. هر سه با ماشین منتظر بودند تا اینکه مرحوم شمسآبادی سوار ماشین شد و به قصد مسجد همراه آنان گردید. قرار بر این بود با دستمالی که شفیعزاده آورده بود شمسآبادی را خفه کنند. این کار را محمدحسین جعفرزاده انجام داد. آنها جسد بیجان مرحوم را در راه «درچه پیاز» رها کردند و خود به قهدریجان برگشتند.
[7]
مهدی هاشمی در دادگاه قتل آیتالله سیدابوالحسن شمسآبادی
وجه بیرونی: واکنش مراجع تقلید و حوزه علمیه نسبت به قتل شمسآبادی
قتل آیتالله شمسآبادی واکنشهای مختلف مراجع اصفهان، حوزه علمیه قم و روحانیان را در پی داشت که در گزارش ساواک چنین بازتاب یافته است:
الف) بیت آیتالله شریعتمداری و روحانیان طرفدار وی قتل را از جانب گروه طرفداران کتاب شهید جاوید و یا شخص غروی میدانند؛ چراکه غروی در سالهای اخیر بارها از حوزههای علمیه اصفهان انتقاد کرده بود و شمسآبادی، که از روحانیان معتبر اصفهان بهشمار میآمد، با این سخنان وی مخالفت میکرد؛
ب) بیت آیتالله گلپایگانی و طلاب طرفدار ایشان موضوع قتل را به طرفداران شهید جاوید نسبت میدهند، ولی از بردن نام طرفداران شهید جاوید احتراز میکنند و معتقدند قتل ایشان توسط وهابیون انجام شده است و اضافه میکنند که هر کس در مسجد یا یکی از دهات اسمی از دکتر علی شریعتی یا کتاب شهید جاوید میآورد به دستور شمسآبادی از مسجد یا ده اخراج میشد.
ج) بیت
آیتالله نجفی مرعشی هم عینا مانند آیتالله گلپایگانی موضوع قتل را به وهابیها و حسینیه ارشاد نسبت میدهند.
د) طلاب طرفدار امام خمینی و انقلابیون در ضمن اینکه آیتالله شمسآبادی را مردی کهنهپرست و دولتی و درباری معرفی میکنند جریان قتل را به بهائیها نسبت میدهند، ولی بااحتیاط و کمتر دراینباره اظهارنظر میکنند.
[8]
مفسر ساواک معتقد است اکثریت قتل را به طرفداران امام خمینی و شهید جاوید نسبت میدهند؛ زیرا شمسآبادی نماینده سیدابوالقاسم خویی بود و اخیرا در اصفهان فعالیت شدیدی علیه امام خمینی اقامه کرده بود، که البته بعدها معلوم شد این تهمت از اساس باطل بوده است.
گزارش ساواک و حرکت موذیانه آن
بنا به گزارش ساواک در واکنش به قتل آیتالله شمسآبادی روزهای 21 و 22 فروردین 1355، درسهای حوزه تعطیل شد.
[9] عوامل ساواک معتقد بودند با توجه به اینکه اذهان عمومی بهویژه روحانیان متوجه این نکته هستند که قتل بهوسیله طرفداران امام انجام شده، موقعیت مناسبی است که با انعکاس موضوع به نحو صحیح و معقول در جراید از این پیشامد علیه طرفداران انقلاب و طلاب انقلابی بهرهبرداری و موضوع را جهت روشن شدن اذهان عمومی در جراید درج کنند. در کنار صفحه اول بولتن ساواک از قول محمدرضا پهلوی با امضای
ثابتی، که به معنای تأیید آن بود، چنین نوشته شده بود: «حداکثر بهرهبرداری تبلیغاتی علیه طرفداران [امام] خمینی بشود».
[10]
با توجه به سوءاستفاده ساواک و رژیم پهلوی از داستان کتاب شهید جاوید و مسائلی مانند آن به نظر میرسد اشاره امام خمینی بهدرستی گویای این حقیقت است که پرداختن به مسائل اختلافافکن همه به ضرر نیروهای مذهبی و به نفع رژیم پهلوی بوده است. البته امام خمینی هیچ وقت از کنار جنایات باند مهدی هاشمی بیتفاوت عبور نکرد و در موقع خود پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آشکار شدن ابعاد پنهان این جنایت دستور پیگیری و مجازات مهدی هاشمی و باند او را صادر کرد.
مهدی هاشمی پس از دستگیری و در حال محاکمه در دادگاه
پینوشتها:
[1]. امام خمینی،
صحیفه امام، ج 4، تهران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378، ص 237.
[2]. رسول جعفریان،
جریانها و سازمانهای مذهبی و سیاسی ایران، تهران، علم، 1390، ص 1061.
[3]. محمد محمدی ریشهری،
خاطرات سیاسی محمدی ریشهری 1365-1366، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چ سوم، 1369، ص 163.
[4].
حضرت آیتاللهالعظمی حاج سیدشهابالدین مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، ج 3، تدوین مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، تهران، وزارت اطلاعات، مرکز بررسی اسناد تاریخی، 1388، ص 198.
[5]. محمد محمدی ریشهری، همان، ص 163.
[8].
حضرت آیتاللهالعظمی حاج سیدشهابالدین مرعشی نجفی به روایت اسناد ساواک، همان، ص 197.
[10]. محمد محمدی ریشهری، همان، ص 167.