پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ محمدرضا پهلوی در سالهای 1356- 1357 به عمق بحرانهای سیاسی و تهدید بقای سلطنت خود پی برد. او که تا پیش از آن خود و رژیم پهلوی را تزلزلناپذیر میدانست، دریافت بدون اعمال سیاستهای جدید حفظ حکومتش ناممکن خواهد بود؛ بنابراین از چندین راهکار مختلف سیاسی استفاده کرد. این راهکارها عبارت بودند از: سیاست آرامسازی اوضاع، تغییرات مداوم دولتها، حکومتنظامی و در نهایت فرار از کشور و انتقال قدرت به شورای سلطنت.
اوضاع سیاسی کشور در سالهای 1356 تا 1357
تا قبل از سال 1356، اوضاع سیاسی کشور در ظاهر به نفع شاه و حکومت بود. محمدرضا پهلوی و نهادهای امنیتی او توانسته بودند بسیاری از مخالفان را سرکوب کنند و قدرت خود را به طور کامل بر کشور بگسترانند، اما در اواخر سال 1356 اتفاقاتی رخ داد که جرقههای انقلاب را روشن کرد. مهمترین جرقه در شهر قم زده شد. قم اولین فریاد را در اعتراض به مقاله 17 دی روزنامه اطلاعات، که در آن به مرجع بزرگ روحانی یعنی امام خمینی اهانت شده بود، در فضای ایران بلند کرد و با شهادت جمعی از فرزندان روحانی خویش تحرک عمومی را شدت بخشید.[1] این رویداد به مراسم یادبود سلسلهوار چهلم شهدای شهرهای مختلف و ترتیب دادن اعتراضات سیاسی منجر شد.
اوضاع در سال 1357 بهتر از سال 1356 نبود. در این سال نیز اتفاقاتی رخ داد که شاه را به اتخاذ سیاستهای جدید مجبور کرد. اولین سیاست محمدرضا پهلوی، آرامسازی اوضاع (آشتی ملی) بود.
سیاست آشتی ملی
بزرگترین بحران سیاسی کشور تا قبل از روی کار آمدن شریفامامی، حادثه مربوط به سینما رکس آبادان بود. در این فاجعه چندین انسان بیگناه که تنها برای تماشای فیلم به سینما رفته بودند زنده زنده در آتش سوختند. مردم معتقد بودند عامل این جنایت، ساواک و حکومت است. این فاجعه، شکاف سیاسی میان جامعه و حکومت را تشدید کرد و چندین جنبش اعتراضی را به دنبال داشت.
بحرانی شدن اوضاع سیاسی باعث شد محمدرضا پهلوی سیاست جدیدی را اتخاذ کند. این سیاست، سیاست آشتی ملی بود. شاه درصدد بود با این سیاست، شکافهای سیاسی را کمتر و اصطلاحا اوضاع را آرام کند. برای اجرای این سیاست نیز جعفر شریفامامی برگزیده شد؛ زیرا سابقه خانوادگی او مذهبی بود و در واقع پدرش به خانواده روحانی تعلق داشت.
براساس این سیاست، شریفامامی قول داد کابارهها و کازینوها از سطح شهر جمعآوری شوند، تاریخ شاهنشاهی به تاریخ شمسی تغییر کند و هر آنچه را مظهر تضاد با شعائر اسلامی بود از بین ببرد، اما مردم مذهبی ایران این وعدهها را دروغی بیش نمیدانستند و ازاینرو هیچگاه آنها را باور نکردند. به طور کلی همانطور که آنتونی پارسونز نیز در خاطرات خود اشاره کرده است، آشتی و تفاهم بین محمدرضا پهلوی و عناصر مذهبی دشوار به نظر میرسید. آنها هرگز رضاشاه را به خاطر سیاستهای ضدمذهبیاش نبخشیده بودند و «سلطنت او و پسرش را مشروع و قانونی نمیدانستند. آنها نه حاضر بودند با رژیمی که آن را به رسمیت نمیشناختند همکاری کنند و نه قابل خریداری از سوی این رژیم بودند. رژیم و روحانیت در برابر هم قرار گرفته بودند و در این رویارویی میبایست یکی برنده و دیگری بازنده شود».[2]
از طرفی سیاستهای محمدرضا پهلوی نیز مانند سیاستهای پدرش، رهبران مذهبی و بخش بزرگی از مردم ایران را از خود دور کرده و به افزایش مخالفتها و بسیج علیه حکومت او منجر شده بود. به این ترتیب پرونده سیاست آشتی ملی رسما با واقعه 17 شهریور 1357، که در آن تعداد زیادی از اعتراضکنندگان به شهادت رسیدند، بسته شد. بعد از قیام 17 شهریور، محمدرضا پهلوی نیز به ناکارآمدی سیاست آشتی ملی پی برد؛ ازاینرو با برکناری شریفامامی، درصدد اجرای سیاست جدیدی برآمد. این سیاست، سیاست روی کار آوردن دولت نظامی ازهاری بود.
سیاست دولت نظامی: غلامرضا ازهاری
دولت شریفامامی برعکس تصورات محمدرضا پهلوی نه تنها نتوانست از بار اعتراضها بکاهد، بلکه باعث افزایش مخالفتهای مردمی نیز شد. در این شرایط شاه و احیانا حامیان خارجی او طرح بهرهگیری از فردی نظامی را که گمان میکردند در سرکوبی قهرآمیز مخالفان مؤثرتر عمل خواهد کرد، در کانون توجه قرار دادند و به دنبال آن ارتشبد غلامرضا ازهاری، که اتفاقا فرد بیعرضهای بود، در اواسط آبان 1357 در مقام نخستوزیری جانشین شریفامامی شد.[3] دولت ازهاری به منظور جلب نظر مردم دو سیاست را در رأس اقدامات خود قرار داد: سیاست او دستگیری برخی از رجال سیاسی حکومت و معرفی آنها به عنوان مفسدان و مسببان بحرانها بود. ظاهرا محمدرضا پهلوی و عوامل او تصور میکردند این اقدام میتواند چهره عدالتطلبانهای از حکومت به نمایش گذارد و باعث جذب نظر مساعد مردم نسبت به رژیم شود. طی این اقدام بسیاری از رجال مشهور همچون هویدا دستگیر و روانه زندان شدند.
شاید این مطالب هم برای شما جالب باشد:
|
دومین اقدام یا سیاست دولت ازهاری، سیاست سرکوب و حکومتنظامی بود. براساس این سیاست قرار شد معترضان دستگیر شوند و با اعلام حکومتنظامی در بسیاری از شهرها، جلوی اعتراضهای سیاسی گرفته شود. ازهمینرو ساواک در بخشنامهای خطاب به شعب و واحدهای مختلف خود، با اشاره به بحران کشور، به نیروهایش دستور داد در سرکوب مخالفان و حمایت از دولت جدید از هیچ اقدامی فروگذار نکنند.[4] البته ازهاری نیز بهرغم به کار بستن این اقدامات نتوانست مانع از گسترش بحرانهای سیاسی شود؛ بهویژه که در دوره نخستوزیری او، اعتصابات متعدد از جمله اعتصاب مطبوعات، اعتصاب کارکنان شرکتهای مختلف و... شکل گرفت و عملا کشور را تا مرز فلج شدن پیش برد. در این شرایط ازهاری نیز مجبور به کنارهگیری شد و شاه به فکر سیاست جدیدی افتاد.
سیاست تغییرات پی در پی دولت: دولت بختیار و شورای سلطنت
محمدرضا پهلوی، که تا قبل از سال 1357 سیاست خود را بر ثبات دولتها قرار داده بود، در سال 1357 مجبور شد چهار بار به تغییر دولت دست زند. اولین دولت او در سال 1357 دولت آموزگار بود، اما بعد از آموزگار سه دولت دیگر یعنی دولت شریفامامی، ازهاری و بختیار نیز روی کار آمدند. گرچه این تغییرات مداوم ناشی از دستپاچگی و بیبرنامگی شاه برای حل بحرانهای سیاسی بود، اما او امیدوار بود از طریق این تغییرات بتواند بر بحرانهای سیاسی نیز فائق آید. بااینحال دولت بختیار آخرین دولت و آخرین راهحل محمدرضا پهلوی برای برونرفت از بحران سیاسی کشور بود. البته شاه در ابتدا تمایل چندانی به نخستوزیری بختیار نداشت و با توصیه مشاوران خود مجبور به انتخاب او شد. به طور کلی محمدرضا پهلوی چندان به بختیار خوشبین نبود و میدانست که او نیز نخواهد توانست کاری انجام دهد. به عبارتی انتخاب بختیار از سر اجبار و ناچاری بود و نه از روی سیاست. بر این اساس شاه شورای سلطنت را نیز تشکیل داد و سپس کشور را ترک کرد.
محمدرضا پهلوی و آخرین نخستوزیر پهلوی شاپور بختیار
محمدرضا پهلوی پیش از فرار از کشور، چند تن از مهرههای سیاسی مورد اعتماد خود را مأمور تشکیل شورای سلطنت کرد تا به تصور خود، امواج اعتراضهای مردمی را فرو نشاند. این شورا قرار بود مقدمات انتقال قدرت را از شاه به فرزندش فراهم کند و بدین ترتیب، ملت مسلمان و مبارز ایران را به ادامه حیات رژیم ستمشاهی متقاعد سازد. هرچند هدف اصلی محمدرضا از تشکیل این شورا، خروج از ایران و در نتیجه جان سالم به در بردن بود،[5] اما هیچ یک از این اقدامات، یعنی روی کار آمدن بختیار و تشکیل شورای سلطنت، نیز نتوانست نجاتبخش حکومت پهلوی باشد و در نهایت با ورود امام به کشور و تشکیل نهادهای انقلابی، بساط حکومت پهلوی به طور کامل برچیده شد.
شاید این مطالب هم برای شما جالب باشد:
|
سخن نهایی
سیاستهای محمدرضا پهلوی برای آرامسازی اوضاع سیاسی کشور در اواخر حکومتش سیاستهایی عجولانه بود که تنها برای حفظ حکومت اجرا شدند؛ برای نمونه گرچه مفاد سیاست آشتی ملی حاوی نکات مثبتی بود، همه مردم میدانستند که این سیاستها ظاهری است و بعد از آرام شدن اوضاع دوباره فراموش میشوند. از طرفی شاه در حالی سیاستهای جدید خود را اتخاذ کرد که اوضاع سیاسی کاملا بحرانی شده بود. روی کار آوردن غلامرضا ازهاری و شاپور بختیار نیز نتوانست باعث جلب حمایت سیاسی گسترده شود؛ چراکه این نخستوزیران به جای رهبران مستقلی که توانایی ایجاد تغییرات معنادار را دارند، افرادی وفادار به شاه تلقی شدند. حمایت نکردن مردم از آنها، توانایی این نخستوزیران را برای اداره مؤثر و رسیدگی به خواستههای مردم تضعیف کرد؛ ازاینرو تمام سیاستهای محمدرضا پهلوی، اعم از سیاست آشتی ملی یا سیاست حکومتنظامی و سرکوب، شکست خورد.
پینوشتها:
[1] . سیدجلالالدین مدنی،
تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج 1، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چ هفدهم، 1391، ص 318.
[2] . آنتونی پارسونز،
غرور و سقوط، ترجمه دکتر منوچهر راستین، انتشارات هفته، تهران، چ دوم، 1363، ص 103.
[3] . مظفر شاهدی،
حزب پان ایرانیست (1388 - 1330س)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1389، ص 493.
[4] . مظفر شاهدی،
ساواک ـ سازمان اطلاعات و امنیت کشور (1357 – 1335)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 701.
[5] . جمعی از نویسندگان،
روزشمار تاریخ شمسی، قمری، میلادی، اصفهان، مرکز تحقیقات رایانهای قائمیه اصفهان، 1390، ص 800.