به گزارش روابط عمومی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ همسایگی و داشتن مرزهای طولانی با یکدیگر از مسائل مهم و راهبردی در روابط بینالملل بهشمار میآید. این امر تا آنجا اهمیت دارد که برخی از نظریهپردازان روابط بینالملل همچون استفن والت آن را یکی از عناصر موازنه تهدید برمیشمارد.
[1] این امر درباره ایران دوره پهلوی نیز مصداق پیدا میکند. در واقع یکی از مسائل بسیار مهم در دوره پهلوی دوم و شخص محمدرضا چگونگی مراوده با کشورهای همسایه ایران بود. این امر بهویژه درباره عراق و افغانستان مصداق پیدا میکرد که بیشترین مرز را با ایران در شرق و غرب کشور داشتند.
علاوه بر این، آنچه بر اهمیت موضوع میافزود قدرت گرفتن چپگرایان در اطراف ایران بود؛ بهویژه که این دو کشور متأثر از افکار چپ دچار تغییر و تحولاتی شدند و همین امر محمدرضا پهلوی را نگران میکرد. در واقع محمدرضا، که خود را در چهارچوب بلوک غرب تعریف میکرد، بسیار نگران بود که امواج چپگرایی بر ایران نیز تأثیر گذارد و نظام سلطنت او را که بر پایههای سست و لرزانی بنا شده بود و بهشدت به آمریکا وابسته بود از میان بردارد. این موضوع بهویژه از آن رو مهم بود که چنین تحولاتی حالت دومینوار پیدا میکرد و ممکن بود نه تنها ایران بلکه کل منطقه خاورمیانه را در خود ببلعد. بر این اساس، تلاش خواهیم کرد در سطور زیر این موضوع و ابعاد آن را بررسی کنیم.
عراق و قدرت گرفتن عبدالکریم قاسم
پدیدآمدن نظام دو قطبی بعد از جنگ جهانی دوم سبب شد دو ابرقدرت در تمام مناطق دنیا به دنبال حوزه نفوذ باشند. این موضوع درباره کشورهای پیرامون و نزدیک به اتحاد جماهیر شوروی حساسیت بیشتری داشت؛ برای نمونه، در سال 1334ش بود که
پیمان بغداد، که هدف از آن مقابله با نفوذ شوروی در منطقه خاورمیانه بود، میان ایران، عراق پاکستان و ترکیه منعقد شد. عضویت دو کشور ایران و عراق در پیمان بغداد زمینه حل مسائل مرزی میان دو کشور را بهتدریج فراهم کرد. این مناسبات تا حدی گسترش پیدا کرد که در سال 1336ش با سفر ملک فیصل به تهران طرفین توافق کردند که برای حل اختلافات در وهله اول کمیسیون مشترکی برای اداره مشترک اروندرود شکل دهند و در وهله بعد یک داور بیطرف را که اصلیتی سوئدی داشت، برای حل اختلافات برگزینند. در پی این دیدارها توافقاتی میان دو کشور پدید آمد، اما در نهایت به نتیجه خاصی نرسید.
[2]
تحولات انقلابی در عراق همه چیز را تغییر داد. انقلاب عراق در سال 1958م و به قدرت رسیدن عبدالکریم قاسم در این کشور تعادل میان تهران و بغداد را که عمدتا ناشی از تشابه سنخ رژیمهای سلطنتی و وابسته به جهان سرمایهداری و آمریکا بود، به هم زد، تضادها و اختلافات پنهانی را هویدا ساخت و حتی موجب ناآرامیهایی در مرز مشترک دو کشور شد. روزنامههای عراقی مقالات متعددی علیه سیاستمداران ایرانی منتشر کردند و حکومت عراق تنها چند ماه بعد از انقلاب این کشور، اسناد سری مربوط به پیمان بغداد را در اختیار حکومت مصر قرار داد و در 4 فروردین 1338ش از این پیمان خارج شد. اینها از آن رو بود که عبدالکریم قاسم گرایشهای سوسیالیستی داشت و مصمم بود با مسکو روابط حسنه و مستحکمی برقرار کند.
[3]
این رویدادها ترس محمدرضا پهلوی از کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی را دو چندان کرد. در واقع برخی از اقدامات حکومت وقت عراق مانند اجازه تردد به ناوگان دریایی شوروی در اروندرود، خروج از پیمان بغداد و پناه دادن به سران
حزب توده ایران باعث شد شاه و اطرافیانش این مسائل را خطری بزرگ برای خود تلقی کنند. محمدرضا همچنین این اقدامات بغداد را ناشی از سیاست پنهانی مسکو علیه تهران برای نفوذ و براندازی تلقی میکرد. در واقع در فاصله سالهای 1332 تا 1337ش هیچ رویدادی بیش از انقلاب عراق، که موجب فروپاشی نظام پادشاهی و استقرار حکومت جمهوری خلق به دست عبدالکریم قاسم شد، بر سیاست خارجی ایران تأثیر عمیقی نگذاشت.
[4]
عبدالکریم قاسم، رئیسجمهور عراق، به اتفاق عدهای از مقامات ایرانی
شماره آرشیو: 5952-۱۱ع
محمدرضا پهلوی افزایش تعداد رژیمهای انقلابی چپ در خاورمیانه عربی را با دیده ترس مینگریست؛ زیرا این روند از یک طرف به افزایش نفوذ شوروی در خاورمیانه منتهی میشد و از سوی دیگر نوعی خصومت و دشمنی با نظامهای سلطنتی بهشمار میآمد. به علاوه، این ترس در شاه وجود داشت که نمونه انقلاب عراق به سایر کشورهای حوزه خلیج فارس سرایت کند و کشورهای تندرو عرب با گرایشهای چپ در منطقه به قدرت برسند و بهوجود آمدن چنین شرایطی کار را برای پهلوی بسیار دشوار میکرد.
[5] بهویژه که انقلاب ضدسلطنتی در عراق میتوانست برای مخالفان شاه چه در داخل کشور و چه در خارج از آن سرمشق باشد. به تعبیری، شاه شکلگیری چنین رژیمهایی در منطقه را تحولاتی دومینووار تلقی میکرد که در نهایت میتوانست به سرنگونی سلطنت در ایران منتهی شود و این امر نوعی تهدید برای امنیت ملی ایران بهشمار میآمد. همین ترس و نگرانی شاه بود که باعث شد وی به طور متقابل با انعقاد پیمان امنیتی ـ نظامی با آمریکا در سال 1337ش، حکومت خود را بهزعم خود در حاشیه امن قرار دهد و از این راه برای حکومت تحت امرش در برابر تهدید احتمالی شوروی ضمانت امنیتی مورد نظر را اخذ کند.
[6]
کودتا در افغانستان و روی کار آمدن چپها
همانگونه که درباره عراق گفته شد، در مورد افغانستان نیز مناسبات منطقه خاورمیانه و پیرامون آن در چهارچوب جنگ سرد و فضای رقابت دو ابرقدرت شرق و غرب قابل تحلیل بود. با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و شکلگیری ساختار دوقطبی در نظام بینالملل، چپها در افغانستان نفوذ کردند. در این زمان هند از انگلستان استقلال پیدا کرده و انگلستان بهتدریج تصمیم گرفته بود از منطقه خارج شود و این خلأ قدرت راه را برای قدرتگیری چپها فراهم میکرد. این مسئله نگرانی محمدرضا پهلوی در ایران را دوچندان میکرد؛ بهویژه که او از اواخر دهه 1340ش ژاندارم منطقه و حافظ منافع آمریکا بهشمار میآمد و ایران را در دایره و گستره نفوذ غرب تعریف میکرد.
اما شرایط در افغانستان در اوایل دهه 1350ش تغییر کرد. با روی کار آمدن محمد داودخان در افغانستان و تصمیم او به حذف چپگرایان در این کشور، روابط ایران و افغانستان وارد مرحله جدیدی شد. البته ابتدا وی تصمیم گرفت روابط خود با ایران و پاکستان را محدود کند، اما بهتدریج روابط تهران ـ کابل بهبود پیدا کرد؛ بهویژه در زمینه مسائل اقتصادی روابط ایران و افغانستان رو به توسعه گذاشت و ایران و آمریکا در مسیر عملی کردن طرحهای اقتصادی افغانستان این کشور را یاری کردند. داودخان متوجه خطر رخنه و نفوذ کمونیستها در دستگاه افغانستان شده بود و ازهمینرو میخواست از مسکو فاصله لازم را بگیرد و به بلوک غرب و ایران نزدیک شود.
[7]
محمد داودخان
در چنین وضعی، مسکو مسائل افغانستان را با نگرانی پیگیری میکرد و در فضای رقابت دو ابرقدرت، این کشور درصدد توطئه و برهم زدن اوضاع افغانستان برآمد. سناریوی مسکو اجرای یک کودتا در این کشور و روی کار آوردن چپها در افغانستان بود. در همین ارتباط، تهران به صورت مکرر به واشنگتن هشدار داد و این کشور را از وقوع یک کودتای احتمالی در افغانستان مطلع ساخت، اما آمریکای دوره ریاستجمهوری
جیمی کارتر در این مورد تردید به خود راه داد و اقدام عملی چندانی برای جلوگیری از کودتا انجام نداد؛ در نتیجه، کمونیستها در اردیبهشت 1357 با یک کودتای نظامی قدرت را در دست گرفتند.
[8]
نکته جالب اینجا بود که بعد از به قدرت سیدن چپها در افغانستان، جیمی کارتر از محمدرضا پهلوی خواست رژیم جدید در افغانستان را به رسمیت بشناسد و همین درخواست بیش از پیش بر تردید و نگرانی شاه افزود. جالب اینجاست که در تیرماه سال 1357ش دیوید نیوسام، معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا، این دیدگاه ایالات متحده را به صورت رسمی به محمدرضا پهلوی ابلاغ کرد و شاه مات و مبهوت شده بود که به چه دلیلی حکومت کارتر علاقه دارد نفوذ شوروی در کشور همسایه ایران تأیید شود. در واقع، این گونه موضعگیریهای واشنگتن، واهمه شاه از حمایت واشنگتن از خود را دوچندان میکرد؛ بهویژه که محمدرضا پایههای حکومت خود را بر حمایت قدرتهای خارجی قرار داده بود، اما در کمال ناباوری میدید آمریکا درباره تحولات افغانستان تحرک چندانی از خود نشان نداده و برای تغییر نکردن رژیم در این کشور تلاش چندانی نکرده است.
[9]
در مجموع از حوادث رخداده در دو کشور همسایه ایران، یعنی عراق و افغانستان، میتوان این نتیجه را گرفت که محمدرضا پهلوی در فضای نظام دو قطبی به واسطه نزدیکی به آمریکا همواره از سوی اتحاد جماهیر شوروی احساس خطر میکرد. این احساس خطر بهویژه زمانی دو چندان میشد که کشورهای همسایه ایران همچون عراق و افغانستان درگیر تحولات انقلابی چپ میشدند و بیم آن میرفت که ایران نیز در این دام گرفتار شود و نظام سلطنتی و حکومت پهلوی، که بسیار سست و لرزان بود و اتکایی به مردم نداشت، از میان برود؛ به همین دلیل هرگونه تغییر و تحولی در این کشورها سبب هراس محمدرضا میشد و وی همواره نگران تغییر شرایط در ایران بود.
پینوشتها:
[1]. Stephen M. Walt, “Alliance Formation and the Balance of World Power”,
International Security, Vol. 9, No. 4, 1985. pp. 3-43.
[2] . علیرضا ازغندی،
روابط خارجی ایران (دولت دستنشانده)، تهران، نشر قومس، 1376، ص 398.
[3]. همان، ص 399.
[4] . عبدالرضا هوشنگ مهدوی،
سیاست خارجی ایران (1300-1357)، تهران، نشر البرز، 1373، صص 265-267.
[6] . جیمز بیل،
شیر و عقاب، ترجمه فروزنده برلیان، نشر فاخته، 1371، ص 167.
[7]. زهرا لطفی، «حکومت محمد داوودخان در افغانستان و سیاست ایران در قبال او در این دوره تاریخی»، فصلنامه علمی ـ پژوهشی
خراسان بزرگ، ش 14 (بهار 1392)، صص 70-76.
[8]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، همان، ص 472.