پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ در ایالات متحده نظام سیاسی بر اساس رقابت دو حزب اصلی قرار دارد و اعضای احزاب جمهوریخواه و دموکرات برای رسیدن به بالاترین سطوح قدرت با هم رقابت میکنند؛ البته کاندیداهای مستقل نیز امکان حضور در انتخابات را دارند، اما احتمال رسیدن به قدرت بهویژه راهیابی به کاخ سفید برای آنها نزدیک به صفر است.
نکته جالب توجه اینجاست که در ایالات متحده فرایند اجماع نخبگان تقریبا حاصل شده است و هر دو حزب درباره مسائل کلان کشور با هم اتفاق نظر دارند. در حقیقت، رؤسای جمهور آمریکا هرچند در تاکتیک با یکدیگر متفاوت هستند، در استراتژی از یک راهبرد کلان تبعیت میکنند. در واقع هر دو یک هدف کلان را دنبال میکنند، اما از راه و مسیرهای متفاوتی در پی هدف میروند. در مجموع، تأمین حداکثر منافع ملی آمریکا هدف هر دو حزب دموکرات و جمهوریخواه تلقی میشود حال از هر طریقی که ممکن است باید به آن دست یافت.
با وجود اتفاق نظر دو حزب یادشده درباره مسائل کلان کشور، هر یک از احزاب برنامه متفاوتی برای ارائه و جلب نظر مردم دارند. به طور عمومی، دموکراتها در سیاست خارجی بر مسائل سیاسی و حقوق بشری تأکید دارند و جمهوریخواهان مسائل نظامی و استراتژیک را دنبال میکنند و اعتقاد بیشتری برای استفاده از قدرت سخت در مسائل بینالمللی دارند. در این میان، جیمی کارتر یکی از رؤسای جمهور آمریکاست که درباره سیاست خارجی او حرف و حدیث بسیار است. کارتر با شعار ارتقای حقوق بشر در سطح جهان و فشار بر رژیمهای خودکامه بر قدرت تکیه زد و توانست به کاخ سفید راه پیدا کند. البته بیشتر مطالبی که درباره سیاست خارجی او در فضای فکری و علمی ایران مطرح شده ناظر به سیاست خارجی آن در قبال رژیم پهلوی است و در آنها کمتر به چرایی در پیش گرفتن این سیاست خارجی توجه شده است. بر این اساس، در سطور زیر تلاش شده است سیاست خارجی کارتر و بهویژه چرایی انتخاب این سیاست در بستر فضای بینالمللی آن دوره ارزیابی شود.
مبانی فکری سیاست خارجی کارتر/ سیاست خارجی برآمده از باورهای مذهبی
برای بررسی رویکرد سیاست خارجی آمریکا در دوره ریاستجمهوری کارتر بهتر است ابتدا به مبانی فکری و هنجاری آن اشاره شود و بعد در دو بعد داخلی و خارجی بستر و فضای سیاسی آن مقطع ارزیابی گردد. باید گفت که سیاست خارجی کارتر از باورهای مذهبی او نشئت میگرفت. کارتر قصد داشت اخلاق را وارد سیاست بینالملل کند.[1] البته این رویکرد صرفا در چهارچوب منافع آمریکا توجیه میشد. در واقع مبانی لیبرالگونه حزب دموکرات بر ارزشهای بنیادین آمریکایی تکیه میکرد و بنا داشت نظم سابق را در سیاست خارجی آمریکا ــ بر اساس الگوهای جدید بازیگری آمریکا بهویژه پس از جنگ ویتنام ــ تغییر دهد. بنای کارتر بر برقراری صلح و ثبات در جهان با رهبری و سلطه آمریکا بود و حتی درباره مسئله کمونیسم نیز مانند گذشتگان دموکرات خود همچون لیندون جانسون یا جان.اف کندی عمل نمیکرد. در مجموع سیاست خارجی کارتر به سیاست حقوق بشر معروف شد. این سیاست خارجی دو بعد سیاسی و نظامی داشت.[2]
جیمی کارتر
در بعد سیاسی، سیاست خارجی جیمی کارتر بر پایه احترام و رعایت حقوق انسانی و حمایت نکردن از حکومتهایی قرار داشت که آن را نقض میکردند و زیرپا میگذاشتند و در بعد نظامی، بر ممانعت از فروش اسلحه به کشورهایی تأکید میشد که از نظر رعایت حقوق بشر و حقوق انسانی چندان خوشنام نبودند. این دو هدف لازم و ملزوم یکدیگر بهشمار میآمدند؛ برای توجه به حقوق بشر باید فروش اسلحه محدود میشد و برای محدود کردن فروش اسلحه، نیاز به بهانه و دلیل محکمی همچون حقوق بشر بود.[3] اگرچه گذشت زمان نشان داد که بخش بزرگی از این رویکرد تنها سیاست اعلامی آمریکا بود و با رویکرد عملیاتی این کشور فرسنگها فاصله داشت.
مناخیم بگین، جیمی کارتر و انور سادات
در این چهارچوب بود که کارتر اعلام کرد: «هر سیاستی که دیکتاتوری را تقویت کند و یا موجب افزایش پناهندگان شود، هر سیاستی که نارضایتی مردم را برانگیزد و به عدالت اجتماعی لطمه زند، موجب تضعیف اقتدار ایالات متحده خواهد شد».[4] در حد شعار، کارتر تا آن اندازه به مسئله حقوق بشر توجه کرد که در سال 1977م گفت: حقوق بشر روح سیاست خارجی آمریکاست.[5] البته باید گفت که تنها موازین اخلاقی به سیاست خارجی آمریکا در این مقطع شکل نمیداد و در پیش گرفتن چنین سیاستی دلیل بنیادین سیاسی نیز داشت؛ «دولت کارتر استدلال میکرد که همپیمانان آمریکا در جوامع جهان سوم در واقع با ترویج حقوق بشر، خود را از نظر سیاسی قوی میکنند».[6] البته گذشت زمان نشان داد که کارتر با استثنا کردن دیکتاتورهایی چون پهلوی، همچون اسلاف خود از نظامهای اقتدارگرای طرفدار آمریکا حمایت میکند.
در 10 دی ۱۳۵۶، پس از گذشت دقایقی از سال نو میلادی، جیمی کارتر گیلاسش را به سلامتی شاه نوشید و در سخنرانی معروفش، ایران را «جزیره ثبات» خواند
فضای سیاسی در آمریکا هنگام روی کار آمدن کارتر
سال 1976م/ 1355ش بود که انتخابات ریاستجمهوری در ایالات متحده آمریکا برگزار شد. بیشک این انتخابات نیز مانند هر انتخابات دیگری تأثیرگرفته از دو متغییر و شاخص مهم بود. به تعبیر اصحاب روابط بینالملل یکی از این متغییرها مسائل سطح واحد یا همان عوامل داخلی بود. شاید مهمترین عامل سطح واحد مسئله رسوایی واترگیت بود که بهشدت بر سپهر سیاسی در داخل آمریکا سایه افکنده بود. متغییر دیگر، مسائل مهم بینالمللی بود. در واقع این انتخابات در حالی برگزار میشد که جهان در فضای دو قطبی و رقابت میان آمریکا و شوروی قرار داشت و بخش مهمی از مسائل سیاست خارجی در آمریکا برگرفته از این شرایط بود، اما چه شد که کارتر هنگامی که به ریاستجمهوری انتخاب شد و قدرت را بهدست گرفت سیاست درهای باز یا همان شعار حقوق بشر را انتخاب کرد؟ برای پاسخ به این پرسش باید به حوادث زیر اشاره کرد.
مسئله رسوایی واترگیت/ ضربه نیکسون به نهاد ریاستجمهوری در آمریکا
شاید مهمترین حادثه تأثیرگذار بر انتخابات آمریکا در سال 1976م مسئله رسوایی واترگیت بود. این رسوایی که درواقع سبب شد ریچارد نیکسون جای خود را به کارتر دهد، به چگونگی پیروزی نیکسون در انتخابات ریاستجمهوری باز میگشت. ماجرا از این قرار بود که در اواسط دوره ریاستجمهوری نیکسون این موضوع برملا شد که او با برخی حربههای غیرقانونی موفق به احراز این مقام شده است و همین امر زمینه استعفای نیکسون و انتخاباتی دیگر را در آمریکا فراهم کرد که در نهایت به روی کار آمدن کارتر منتهی شد. در واقع عملکرد نیکسون موجب ضربه خوردن نهاد ریاستجمهوری در آمریکا شد و رئیسجمهور جدید نمیتوانست همان مواضع رئیسجمهور پیشین را داشته باشد.[7]
بنابراین کارتر بر عکس نیکسون نمیخواست سیاست در اختیار قرار دادن تسلیحات را در میان حامیان آمریکا در جهان در پیش گیرد. در حقیقت او این سیاست را که هر چه حامیان آمریکا میخواهند در اختیار آنها قرار دهیم نادرست ارزیابی میکرد و میکوشید تا حدودی بر کشورهای بهرهمند از حمایت آمریکا در جهان فشار وارد کند. البته در این سیاست خارجی تأکید بر این بود که فشار نباید به گونهای باشد که سبب برهم خوردن روابط دو جانبه شود یا به روابط آمریکا با کشورهای یادشده آسیب زد، بلکه فقط باید دامنه آن محدود شود؛ بهگونهای که منافع آمریکا در جهان آسیب نبیند. این تأکید از آنجا ناشی میشد که در بسیاری از کشورهای بهرهمند از حمایت آمریکا در جهان، نظامهای دیکتاتوری حاکم بودند و فشار آمریکا هر لحظه میتوانست باعث بیثباتی و یا حتی سرنگونی آنها شود.
به این ترتیب، شاهد کاهش فروش تسلیحات به کشورهایی بودیم که در بلوک غرب تعریف میشدند و واشنگتن از آنها حمایت میکرد. کارتر برای اینکه خود را در اجرای این سیاست مصمم و قاطع نشان دهد در نطق افتتاحیه ریاستجمهوری آمریکا بر این مسئله تأکید کرد و گفت: «هدف نهایی او برداشتن سلاحهای هستهای از روی کره زمین است. وی میخواست که از ابتدا و بهسرعت به محدود کردن سلاحها بپردازد و حتی اگر هم نتواند تکیه آمریکا بر روی فروش سلاح به خارج را از بین ببرد، بلکه آن را کم کند».[8]
ابعاد بینالمللی سیاست خارجی کارتر/ احیای چهره آمریکا در جهان
همانگونه که پیش از این گفته شد چگونگی در پیش گرفتن سیاست خارجی کارتر تنها منشأ داخلی نداشت و مسائل بینالمللی مهمی نیز بر آن تأثیرگذار بود. شاید اولین رخدادی که در این باره به ذهن میرسد شکست آمریکا در جنگ ویتنام باشد. واشنگتن با وجود صرف هزینههای بسیار و تلفات سنگین نتوانسته بود ویتنام را که کشوری کوچک در جنوب شرقی آسیا بود، شکست دهد و به همین دلیل در پی احیای چهره خود در جهان بود. در واقع کارتر قصد داشت وجهه بینالمللی آمریکا را که در پی شکست از ویتنام از دست رفته بود، تا حدودی بازسازی کند؛ بنابراین لازم بود به سیاست حقوق بشر و طرفداری از دموکراسی و مردمسالاری بازگردد.[9]
علاوه بر این باید به کنفرانس هلسینکی اشاره کنیم که در سال 1354ش با شرکت 35 دولت برگزار و در آن، تصمیمات مهمی درباره اجرای مقررات حقوق بشر در جهان اتخاذ شد. در واقع فضای مساعدی در زمینه توجه افکار عمومی جهان و مردم آمریکا به حقوق بشر و نوع دوستی شکل گرفته بود و حمایت کارتر از این سیاست پاسخی به این مطالبه و خواست عمومی بود.[10]
در چهارچوب کلیتر فضای جنگ سرد نیز به شکلی بود که میطلبید رئیسجمهور آمریکا در پی بهبود روابط دو ابرقدرت باشد و کمتر بر طبل جنگ سرد بکوبد. در واقع واشنگتن میخواست به نوعی از موازنه معکوس استفاده کند و با کاهش سطح تسلیحات هستهای توسط هر دو ابرقدرت، موازنه قوا را از طریق همکاری و نه مقابله برقرار سازد. بر این اساس بود که سیاست خارجی آمریکا در دوره ریاستجمهوری کارتر شکل گرفت.
در مجموع باید گفت که آنچه به سیاست خارجی آمریکا در دوره جیمی کارتر شکل میداد بیشتر ناشی از ملاحظات سیاسی داخلی و بینالمللی بود و روح اخلاق و انسانیت نیز در آن بیشتر برای توجیه آن بود تا اینکه واقعا ارادهای برای در پیش گرفتن آن وجود داشته باشد.
پینوشتها:
[1]. یان داربی شر،
تحولات سیاسی در ایالات متحد امریکا، ترجمه رحیم قاسمیان، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369، ص 187.
[2]. استفن آمبروز،
روند سلطهگری، (تاریخ سیاست خارجی امریکا 1983-1938)، ترجمه احمد تابنده، تهران، 1368، ص 399.
[3]. فریبا اسدی، «بررسی منشأ سیاست حقوق بشر کارتر و انعکاس آن در ایران»، فصلنامه
مطالعات تاریخی، ش 36 (1391)، ص 115.
[4]. ابراهیم متقی،
تحولات سیاست خارجی آمریکا، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1376، ص 74.
[5]. استفن آمبروز، همان، ص 399.
[6]. جیمز بیل،
عقاب و شیر، ترجمه مهوش غلامی، ج 1، تهران، نشر کوبه، 1371، ص 361.
[7]. جیمز پرلاف،
سایههای قدرت (شورای روابط خارجی و افول آمریکا)، ترجمه کریم میرزایی، تهران، موسسات خدمات فرهنگی رسا، 1371، ص 215.
[8] . استفن آمبروز، همان، ص 405.
[9] . علیرضا امینی،
تاریخ روابط خارجی ایران در دوران پهلوی، تهران، صدای معاصر، 1381، ص 239.
[10] . فریبا اسدی، همان، ص 114.