دربار رضاشاه هیچ شباهتی به دربار شاهان قاجار نداشت؛ چراکه تیمورتاش دربار پهلوی را منطبق بر دربار پادشاهان اروپایی سامان داده بود. این تشکیلات با تلاشهای او، در قالب یک وزارتخانه، با تقویت حکومت مرکزی و بوروکراسیهای حکومتی و حذف روحانیان از مراکز قدرت، به کانون اصلی تصمیمگیریهای سیاسی اداری دولت مطلقه پهلوی تبدیل شد، اما این پایان داستان نبود
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ دولت رضاشاه، نخستین دولت در تاریخ ایران بود که تلاش همهجانبهای را در تمرکز و انحصار منابع و ابزارهای قدرت از خود نشان داد. در این وهله تاریخی، معماران نظم سیاسی جدید، با الهام گرفتن از تجربه اروپا، خواستار ایجاد ساختارهای دولت مدرن در ایران شدند. اگرچه برخی معتقدند این خواسته در ایران آن زمان قابلیت تحقق نداشت با همه این احوال، سه رکن سازنده و نگهدارنده دولت در این دوره ایران شامل دربار، ارتش و بوروکراسی دولتی بود. در این میان، دربار پهلوی، در سالهای نخست بهتدریج به کانون اصلی تمرکز قدرت شاه تبدیل و از وزن چشمگیری در ساختار سیاسی برخوردار شد.
بررسی میزان اثرگذاری وزارت دربار بر عرصه سیاست در دوره پهلوی، چه پهلوی اول و چه در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی، بیانگر این نکته است که قدرت و جایگاه سیاسی این نهاد در مقاطع مختلف تاریخی دچار نوسان بوده و روند ناهمسانی داشته است. بر همین اساس، این نوشتار به واکاوی اهمیت و قدرت وزارت دربار در مقایسه با دیگر نهادهای ساختار سیاسی در دوره پهلوی در قالب دو اپیزود اختصاص یافته است.
اپیزود اول: پهلوی اول و وزارت دربار
«تأسیس باشکوه»
وزارت دربار پهلوی با آغاز سلطنت رضاشاه در آذر 1304ش تشکیل شد؛ دربار رضاشاه هیچ شباهتی به دربار شاهان قاجار نداشت. شاه، عبدالحسین تیمورتاش را به ریاست وزارت دربار تعیین کرد. تیمورتاش تنها کسی بود که میتوانست دربار پهلوی را منطبق با دربار پادشاهان اروپایی سامان دهد. سیروس غنی نوشته است: «تیمورتاش دربار بسیار محترمی برای رضاشاه بهوجود آورد... او میخواست رضاشاه در احاطه جاه و وقار باشد...».[1] تیمورتاش پس از تعیین سازمان موقت وزارت دربار، مساعی خود را مصروف تاجگذای رضاشاه در اردیبهشت 1305ش کرد. تشریفات و رتبه تیمورتاش در آن مراسم نشان داد که وزارت دربار و وزیر آن بر کابینه و صدارت آن رجحان دارد.[2]
بهتدریج دربار و تشکیلات گسترده آن هسته مرکزی دولت رضاشاهی را تشکیل داد. دربار رضاشاه بیشتر در شکل یک مرکز دیوانسالاری قدرتمند عمل میکرد که بوروکراسی جدید دولتی بدنه آن را شکل میداد. مجموعه غیر رسمی القاب، عناوین و مناصب دربار الغا و کارکنان دولتی و هیئت دولت در شکل جدید نمایان شدند.[3]
مراسم میهمانی در محوطه کاخ سعدآباد با حضور رضاشاه و عبدالحسین تیمورتاش و سفرای خارجی مقیم ایران
تمامی انحصارات دولتی، کارخانجات و زمینهای سلطنتی زیر نظر وزارت دربار قرار گرفت. این تشکیلات با تلاشهای وزیر قدرتمند دربار، تیمورتاش، در قالب یک وزارتخانه با تقویت حکومت مرکزی و بوروکراسیهای حکومتی و حذف روحانیان از مراکز قدرت، به کانون اصلی تصمیمگیریهای سیاسی اداری دولت مطلقه پهلوی تبدیل شد؛ بهطوری که در این سالها، وزیر دربار شخص دوم مملکت در امور کشور به جز امور نظامی بهشمار میآمد.
«انحلال»، «احیا/ بازتأسیس»
اما این پایان داستان وزارت دربار دولت مطلقه رضاشاه نبود؛ محبوبیت و روند صعودی قدرت وزیر دربار که گفته میشد «... اوست که بر مملکت حکومت میکند نه شاه»[4] کمکم رضاشاه را به هراس انداخت؛ به همین دلیل نیز وی درصدد حذف این نهاد برآمد و در سال 1311ش ضمن عزل تیمورتاش، وزارت دربار را که در سالهای متوالی همچون تحکیمکننده پایههای سلطنت او عمل کرده بود، دستگاهی زائد و پرهزینه اعلام و با همین استدلال منحل کرد.[5] اما انحلال وزارت دربار و بهدنبال آن حذف اغلب تکنوکراتها و روشنفکران حامی دولت مطلقه رضاشاه وضعیت دشواری بر صحنه سیاست کشور حاکم ساخت و شاه دریافت که بهتنهایی و بدون وزارت دربار تداوم حکمرانی موردنظر او ممکن نیست؛ ازاینرو به راهاندازی مجدد وزارت دربار (1318ش) بهوسیله افرادی مانند محمود جم تصمیم گرفت که کاملا مطیع او بودند و خطری برای تاجوتختش بهشمار نمیآمدند.
در سالهای پایانی سلطنت رضاشاه، وزارت دربار امر پیشبرد سیاست و تأمین سلطه شاه بر سایر نهادهای حکومتی را برعهده داشت. این وزارت جزء وزارتخانههای کابینه نبود و از لحاظ پرسنلی تمام کسانی را در بر میگرفت که از دل و جان به شاه و خانواده سلطنتی و دولت مطلقه او خدمت میکردند.[6] همچنین، این نهاد به مرکز پیوند با نیروهای واپسگرا بهویژه زمینداران بزرگ و محل تجمع نهادها و گروههای غیررسمی تبدیل شده بود، که به علت ارتباط اقتصادی با دربار و وابستگی به آن، حامیان اصلی سلطنت بودند؛ بدینترتیب، دربار به مجتمع نظامی ـ زمیندار ثروتمندی تبدیل شد که برای افراد مشتاق خدمت به خاندان پهلوی، سمتها و مساعدتهای سودآور و آیندهای روشن فراهم میکرد.
اپیزود دوم: محمدرضا پهلوی و سلطه بر وزارت دربار
سرسپردگی محض به شاه: شرط بقا
سلطنت محمدرضا پهلوی نیز برخلاف قانون اساسی مشروطه، در عرصه عمل، به پادشاهی مطلق بدل شد. در این ساختار سیاسی، ماهیت نقش و عملکرد سیاسی وزارت دربار، در کارکرد ارتباطی و واسطهگونه آن متجلی بود. وزیر دربار با ایجاد ارتباطات متعدد و متنوع، ترسیمگر هندسهای ارتباطی بود که همیشه در یک رأس اضلاع آن، شاه قرار میگرفت. اساسا نقش سیاسی وزارت دربار، در سایه رابطه با شاه معنا و هویت مییافت. ضلع دیگری از ارتباطات وزارت دربار در تقابل و گاه تعامل با نخستوزیر شکل میگرفت. درخصوص مناسبات وزیر دربار و شاه، باید به این واقعیت اشاره کرد که وزارت دربار در ظاهر، وزارتخانهای از کابینه دولت بود، اما در واقع، عزل و نصب وزیر دربار به عهده نخستوزیر نبود و در مقام عمل، شخص شاه بود که وزرای دربار را عزل و نصب میکرد؛ همچنین مطابق قانون، دولت هر سال میبایست بودجه معینی را به دربار اختصاص میداد، ولی در دو دهه آخر سلطنت محمدرضا پهلوی، دولت فاقد توان اعمال محدودیتهای بودجهای بر وزارت دربار بود.[7]
رابطه سیاسی شاه و وزرای دربار، در دو حیطه «مشورت و همفکری با شاه» و «اطلاعرسانی و عرض مطالب روزمره و گزارشها» خلاصه میشد؛ البته در برهههایی از دوره پهلوی دوم، برخی وزرای دربار مجرب و متنفذ، در جایگاه مشاوره و رایزنی با شاه قرار میگرفتند؛ برای مثال، پیتر آوری وزارت دربار را نوعی اداره مملکت توصیف کرده و وظیفه عمده حسین علاء، وزیر دربار وقت، را ارشاد و گوشزد کردن اشتباهات فراوان سیاستمداران برشمرده است.[8]
با انتصاب اسدالله علم به وزارت دربار، اهمیت و قدرت وزارت دربار در حل و فصل امور مختلف به گونه چشمگیری افزایش یافت. علم به واسطه نزدیکی و سرسپردگی محض به شاه، بهتدریج، اما به شکلی مداوم، وزارت دربار را به اصلیترین و عمدهترین کانون قدرت و مرکز ثقل هدایت کشور تبدیل کرد و به تبع آن تشکیلات و ادارات و دوایر مختلف آن نیز گسترش روزافزونی یافت. عالیخانی، وزیر اقتصاد دهه 1340ش، درباره وظایف علم چنین نوشته است: «دستیاری که دستورهای شاه را ابلاغ و تا اندازهای اجرای آنها را نظارت کند؛ با مقامهای خارجی در تماس باشد... بتواند کارهایی که شاه به او ارجاع میکند را با قاطعیت به انجام برساند...».[9]
تعامل/ تقابل وزیر دربار و نخستوزیر
وزیر دربار معمولا از میان معتمدترین و وفادارترین شخصیتهای سیاسی برگزیده میشد و معمولا قبل از وزارت دربار به بالاترین مقام سیاسی، یعنی نخستوزیری، میرسید. این امر هم درباره فروغی، حسین علاء، امیرعباس هویدا و هم درباره امیراسدالله علم صادق است. با وجود این، با دقت در وقایع دوره محمدرضا پهلوی، در برخی مقاطع تنش و درگیری شدید میان وزیر دربار و برخی از دیگر بازیگران عرصه سیاست، همچون نخستوزیران مستقل، به چشم میخورد. بازخوانی روابط مصدق و شاه و وزیر دربار، در دوره نخستوزیری مصدق، نمونهای توجهبرانگیز برای درک چگونگی رابطه وزیر دربار با نخستوزیری مستقل است.
به گفته حسین فردوست، در این دوره، ارتباط محمدرضا پهلوی با نخستوزیر از طریق علاء، وزیر دربار وقت، برقرار میشد[10] و تا زمانی که هنوز شاه و مصدق به رویارویی و تقابل آشکار و بیبازگشت دچار نشده بودند در بسیاری مواقع، علا در گفتوگو و تعامل با شاه و نخستوزیر، در ایجاد تفاهم و نزدیک ساختن انتظارات و مطالبات دو طرف کامیاب بود، اما حوادث بعد از قیام 30 تیر و بهویژه گزارشهای مربوط به سهماهه آخر سال 1331ش، از تماس علاء با مخالفان مصدق حکایت میکند.[11] ارتباط علم و هویدا و شاه نیز نمونهای دیگر از روابط مثلث شاه و وزیر دربار و نخستوزیر است. اگرچه روابط علم و هویدا از جنس روابط مصدق و علا نبود، این رابطه نیز از منطق خاصی پیروی میکرد و «... بهرغم ظاهر روابط دوستانه و محرمانهای که میان علم و هویدا وجود داشت، جنگ و گریزی دائمی میان این دو در جریان بود».[12]
امیرعباس هویدا نخستوزیر و اسدالله علم وزیر دربار
شماره آرشیو: 1-794ع
نکته دارای اهمیت این است که اصل در همه این روابط حفظ وضعیت تمرکز قدرت در دست شاه بود. وزارت دربار به رهبری مستقیم محمدرضا پهلوی و اعضای محفل درونیاش با برخورداری از یک شبکه گسترده پرسنلی و با توسل به سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» همه امور کشور را زیر نظر داشت و مانع از شکلگیری هرگونه اتحاد میان نخبگان سیاسی میشد.
محمدرضا پهلوی هنگام ملاقات با چند تن از رؤسای دربار در
سلام نوروز
شماره آرشیو: 1128-4ع
فرجام سخن
اهمیت سیاسی وزارت دربار، از پرتو ارتباط دائمی با شاه نشئت میگرفت. به همین سبب نیز این نهاد در دوره پهلوی از قدرت چشمگیری برخوردار شد و بهویژه از دهه 1340ش به بعد، که شاه در کمرنگ کردن اصل تفکیک قوا کامیاب شد، به طور نسبی قدرت وزارت دربار نیز افزایش یافت. وظایف اصلی و کلان هیئت دولت به وزارت دربار سپرده شد و دولت به صورت مجری دستورات و فرامین شاه، که از طریق وزارت دربار صادر میشد، درآمد. در نهایت نیز، وزارت دربار برخلاف عنوانش یک وزارتخانه مانند دیگر وزارتخانههای دولتی نبود، بلکه مانند دولتی مافوق دولت رسمی کشور اعمال قدرت و نفوذ میکرد.
پینوشتها:
[1] . سیروس غنی،
ایران؛ برآمدن رضاخان/ برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، نیلوفر، 1384، ص 404.
[2] . باقر عاقلی،
تیمورتاش در صحنه سیاست ایران، تهران، جاویدان، 1377، ص 215.
[3] . مهدی نجفزاده،
جابهجایی دو انقلاب: چرخشهای امر دینی در جامعه ایرانی، تهران، تیسا، 1395، ص 276.
[4] . محمد سمیعی،
نبرد قدرت در ایران: چرا و چگونه روحانیت برنده شد؟، تهران، نشر نی، 1397، ص 303.
[5] . سیروس غنی، همان، ص 423.
[6] . علیرضا ازغندی،
تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران، ج 2، تهران، سمت، 1379، صص 41-42.
[7] . عباس میلانی،
نگاهی به شاه، تورنتو، پرشین سیرکل، 1392، ص 431.
[8] . پیتر آوری،
تاریخ معاصر ایران: از تاسیس سلسله پهلوی تا کودتای 28مرداد 1332، ترجمه محمد رفیعی، تهران، حیدری، 1369، ص 37.
[9] . امیراسدالله علم،
یادداشتهای علم، ج 1، به کوشش علینقی عالیخانی، تهران، کتابسرا، 1372، صص 6-8.
[10]. حسین فردوست،
ظهور و سقوط پهلوی، تهران، اطلاعات، 1367، ص 170.
[11] . حسین مکی،
وقایع سیام تیر 1331، تهران، ایران، 1366، صص 96 و 106.
[12] . محسن میلانی،
معمای هویدا، تهران، اختران، 1380، صص 258-259.