پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ روابط بینالملل آن گونه است که دوران مدرن آن را با قدرتهای اروپایی میشناسند. در واقع این قدرتهای اروپایی با پیشرفت در حوزه علم و تکنولوژی و بهویژه در رقابت با یکدیگر توانستند از چنان جایگاهی برخوردار شوند که دیگران را به زیر سلطه آورند. این روند تا آنجا ادامه پیدا کرد که برخی از عنوان غرب و بقیه استفاده کردند؛ یعنی جهان غربی یا به معنای دقیق کلمه اروپایی، محور قرار گرفت و بقیه جهان در پیرامون این جهان مرکز تحلیل و ارزیابی میشد.
در این میان، قدرتگیری استعمارگران اروپایی فراز و فرودهایی داشت. در واقع ازآنجاکه این قدرتها در رقابت با یکدیگر بودند، بهتدریج و با گذشت زمان و به دلایلی دچار ضعف و انحطاط میشدند و جای خود را به دیگری میدادند. در این بین، کشوری که فراز و فرود آن کمتر بررسی شده هلند است. شاید هلند یکی از قدرتهای اروپایی باشد که دوران استعمارگری آن چندان به درازا نکشید، اما توانست در مقاطعی حتی در برابر انگلستان قد علم کند و موقعیت این کشور را در عرصه بینالمللی به چالش بکشد. بر این اساس، تلاش خواهد شد دوران اوج سرزمین گل و در نهایت چگونگی زوال این قدرت استعمارگر را بررسی شود.
چگونگی شکلگیری کشور هلند
آنچه ما امروز با نام کشور هلند میشناسیم بخشی از امپراتوری عظیم روم بود. رومیها 58 سال قبل از میلاد مسیح، به رهبری ژولیو سزار سرزمینی را که امروز با نام هلند، بلژیک و لوکزامبورگ خوانده میشود به انقیاد خود درآوردند. این مناطق، در قرنهای بعدی دست به دست شد و حتی در مقاطعی ژرمنها بر آن حکومت میکردند. این کشور در سال 870م، بخشی از امپراتوری شرقی فرانکها شد. سرزمین هلند بعدها به دست امپراتوری شارلمانی و هابسبورگهای اتریش افتاد. تقریبا از 1100م به بعد بود که تجارت و صنعت در این مناطق رو به گسترش نهاد و ماهیگیری و دریانوردی، کشتیسازی و بهویژه صنایع کوچک اهمیتی بهسزا یافتند. در آغاز 1300م، دوکهای بورگاندی فرانسوی از طریق وراثت، ازدواج و جنگ کنترل بیشتر این مناطق را بهدست آوردند و به توسعه آن پرداختند.[1]
از اوایل قرن شانزدهم نیز هلند، بلژیک و لوکزامبورگ تحت لوای چارلز پنجم درآمد که پادشاه اسپانیا بود. در همین دوران بود که نهضت پروتستانیسم در این مناطق آغاز شد و چارلز برای فرونشاندن آن تلاش بسیاری کرد، ولی در نهایت راه به جایی نبرد. در نهایت، همین جنبش بود که زمینه شکلگیری کشور هلند را پدید آورد. در واقع این مناطق در دوران فیلیپ دوم، که پسر چارلز بود، سر به شورش نهاد و به صورت خاص هلند به رهبری ویلیام اول علیه حکومت فیلیپ دوم قیام کرد و این آغاز جنگهای هشتادساله (1568-1648م) هلند شد. در نهایت، معاهده وستفالی استقلال سرزمین امروزی هلند از اسپانیا را به رسمیت شناخت و به این ترتیب کشور هلند شکل گرفت.[2]
عصر طلایی استعمار هلند
از همین مقطع زمانی به بعد بود که کشور هلند شروع به قدرت گرفتن کرد. هلند به مدت دو قرن از رونق و تفوق مالی برخوردار و آمستردام مرکز معتبر تجاری و مالی در اروپا شد. در ادامه همین تغییرات بود که در سال 1602م شرکت هند شرقی هلند بهوجود آمد. تأسیس این شرکت اوج دوره اقتصادی جدید یا عصر مرکانتیلیسم بود که از نظر اقتصاددانانی مانند والرشتاین مادر تحولات دیگر بهشمار میآمد. همین موفقیتهای اقتصادی زمینه شکلگیری دولت ملی قدرتمند را در هلند بهوجود آورد و بستر استعمارگری آن را تضمین کرد. کمپانی هند شرقی هلند به منظور هماهنگ کردن بازرگانی با جنوب شرقی آسیا ایجاد شده بود و برای سالها بزرگترین نهاد بازرگانی جهان بود و بازرگانی و کشتیرانی را در تمامی سواحل هند در دست داشت. این شرکت نه تنها بر بخشهایی از جنوب شرق آسیا و به صورت خاص اندونزی امروزی تسلط یافت، بلکه در آفریقا نیز فعالیت استعماری داشت؛ همچنین در سال 1612م بود که هلندیها در ایالات متحده و شهر نیویورک مستقر شدند و بر این سرزمین سلطه پیدا کردند. در این دوره هلند رهبری دریایی جهان را بهدست آورد و شمار ناوگانهای تجاری آن سه برابر شد و کشتیهای هلندی پاسخگوی نیمی از کشتیرانی سراسر جهان شدند.[3]
استعمار هلند و دوران زوال
این قدرت نیز مانند هر قدرت بینالمللی دیگری دوران فراز و فرود داشت و در مقطعی که توانش رو به افول نهاد جای خود را به سایر رقبا داد؛ البته این افول مانند هر رویداد تاریخی دیگری علتهایی داشت که در ادامه به بخشی از آنها اشاره شده است:
1. جنگهای متمادی با انگلستان:
شاید اولین دلیل که بتوان برای رو به ضعف نهادن استعمار هلند ذکر کرد مسئله جنگهای متمادی با یک قدرت استعمارگر دیگر، یعنی انگلستان، بود. در واقع همانگونه که نظریه امپریالیسم لنین از نبرد میان استعمارگران به عنوان بالاترین مرحله سرمایهداری اشاره میکند، برخورد منافع تجاری هلند و انگلستان جنگهای بسیاری را میان این دو قدرت دریایی در پی داشت؛ جنگهایی که باعث شد هلند به عنوان یک قدرت توسعهطلب رو به ضعف گذارد و جایگاه خود را بهتدریج در عرصه نظام بینالملل از دست دهد. این جنگها در مجموع به چهار دوره تقسیم میشود: 1. 1652 تا 1654م؛ 2. 1665 تا 1667م؛ 3. 1672 تا 1674م؛ 4. 1871 تا 1874م. این جنگها همه یک هدف را دنبال میکرد و آن سلطه بر بازرگانی دریایی و چیرگی بر مسیرها و نقاط راهبردی دریاها بود.[4] البته هلند تلاش میکرد روابط نزدیکی با انگلستان برقرار سازد و به همین منظور از وصلت با شاهزادگان انگلیسی نیز کمک گرفت؛ برای نمونه ویلیام دوم و پسرش ویلیام سوم با شاهزادگان انگلیسی وصلت کردند. ازدواج ویلیام سوم با ماری استوارت، ملکه انگلستان، بود که حتی به تاجگذاری او به عنوان پادشاه انگلستان در سال 1689م نیز انجامید.
2. رو به ضعف نهادن دولت مرکزی
سرزمین امروزی هلند از اتحاد مناطق مختلف تشکیل شده بود، اما دولت مقتدر در مرکز جمهوری هلند بهتدریج رو به ضعف نهاد. عامل کلیدی در این ماجرا انقلاب فرانسه بود که به خاتمه یافتن جمهوری هلند منجر شد. در واقع سال 1795م بود که این کشور به اشغال فرانسویها درآمد و به ایالتی با نام باتاویا، که خراجگذار فرانسه بود، بدل شد. در سال 1806م ناپلئون برادرش لوئی ناپلئون را به پادشاهی جمهوری باتاویا، که در آن زمان تحت نام پادشاهی هلند بود، برگزید و چهار سال بعد بلژیک و لوکزامبروک را نیز ضمیمه امپراتوری خود کرد؛ البته با سقوط امپراتوری ناپلئون در سال 1814م این سرزمینها دوباره استقلال خود را بهدست آوردند و هلند توانست شرایط خود را باز یابد.[5]
3. جنگ داخلی میان سلطنتطلبان و جمهوریخواهان
جنگ قدرت در داخل هلند نیز یکی از عوامل تضعیف این قدرت استعماری بود. این جنگ قدرت میان جمهوریخواهان و سلطنتطلبان شکل گرفت و در نهایت به نفع سلطنتطلبان به پایان رسید. با پیروزی سلطنتطلبان، پادشاهی هلند یا نیدرلندز در سال 1814م تأسیس شد. البته این کشور بهتدریج به سمت یک پادشاهی مشروطه گام برداشت و در سال 1848م بود که یک نظام مشروطه سلطنتی با سیستم پارلمانی در این کشور برپا شد و وزرا در برابر پارلمان مسئول شناخته شدند.[6]
مجموعه این رویدادها بود که در نهایت به رو به ضعف نهادن قدرت استعمارگری همچون هلند انجامید؛ بهگونهای که آلمان در سال 1940م به این کشور حمله و آن را اشغال کرد. بااینحال، هلند تا بعد از پایان جنگ جهانی دوم برخی از کشورهای استعمارشده را تحت سلطه داشت و قدرت و نفوذ خود را در این مناطق اعمال میکرد. البته هلند دیگر هیچگاه مانند قرون طلایی پیشین نتوانست قدرت خود را باز یابد و جایگاه خود را در نظام بینالملل از دست داد.[7]
کنفرانس میزگرد هلند و اندونزی در سال ۱۹۴۹م در لاهه بین جمهوری، هلند و ایالتهای فدرال ایجادشده توسط هلند برگزار شد. هلند با به رسمیت شناختن حاکمیت اندونزی بر یک ایالت فدرال جدید به نام «ایالات متحده اندونزی» موافقت کرد
در پایان باید گفت که هلند نیز مانند هر قدرت سلطهگر دیگری در تاریخ دارای دوران ظهور و سقوط بود و عوامل مختلفی در نهایت سبب شد این کشور موقعیت خود را بهتدریج در ساختار نظام بینالملل به عنوان یک قدرت برتر از دست دهد. یکی از این عوامل بیشک نبرد با قدرت برتر دریایی آن روزگار، یعنی انگلستان، بود. همانگونه که مطرح شد این نبرد در ادوار مختلف توسط طرفین درگرفت؛ به نحوی که میتوان آن را به چهار دوره تقسیم کرد. بیتردید این جنگها و رقابتها در کاهش قدرت و نفوذ هلند بسیار تأثیرگذار بود و در بلندمدت سبب شد جایگاه این کشور بهتدریج از یک قدرت بزرگ بینالمللی و دریایی به یک کشور عادی تغییر کند. البته از نبردهای این کشور با فرانسه نیز نباید غافل بود که در مقاطع مختلف و به شکلهای گوناگون رخ داد. شاید مهمترین آن، نبردهایی بود که در نهایت به قدرت گرفتن ناپلئون بناپارت منتهی و موجب شد هلند استقلال خود را از دست دهد. به این موارد باید نزاع داخلی را نیز افزود که میان نیروهای مختلف سیاسی و مذهبی در هلند شکل گرفت؛ نزاعی که در نهایت به نفع سلطنتطلبان این کشور به پایان رسید و هلند دارای نظام پادشاهی مشروطه شد.
پینوشتها:
[1].
هلند، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1388، ص 77.
[3]. احمد نقیبزاده،
تاریخ دیپلماسی و روابط بینالملل، تهران، نشر قومس، 1388، ص15.
[4]. Huge Dunthorne,
Britain and Dutch Revolt, Cambridge University Press, 2013, p. 62-100.
[7]. احمد نقیبزاده، همان، ص 229.