پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ با تصویب قانون اساسی مشروطه و تعیین شکل سیاسی حکومت، مسئولیت تشکیل کابینه به عهده نخستوزیر قرار داده شد. این بدان معناست که نخستوزیر یکی از مقامات مهم در ساخت سیاسی حکومت بهشمار میآید؛ البته در قانون اساسی مشروطه، به مسئولیتهای نخستوزیر اشاره صریحی نشده بود؛ بااینحال با توجه به سایر موارد مندرج در قانون اساسی، اهمیت این نقش در خور توجه بود؛ چنانکه افرادی که در دوره مشروطه، نخستوزیر و درنتیجه مأمور تشکیل دولت شدند، وظایف و مسئولیتهای مهمی برعهده گرفتند. با وجود این، در دوره پهلوی مقام نخستوزیر بسیار تنزل یافت و مقامی تشریفاتی شد. این تغییر مسئولیت به دلیل تمایلات شاه به افزایش قدرت خود و تغییر سیستم سیاسی از سلطنت مشروطه به دیکتاتوری رخ داد.
وظایف و اختیارات نخستوزیر براساس قانون اساسی مشروطه
همان گونه که گفته شد، در قانون اساسی مشروطه به وظایف و مسئولیتهای نخستوزیر اشاره صریحی نشده است. دلیل این موضوع چندان مشخص نیست؛ بااینحال در دوره مشروطه، نخستوزیر جایگاه مهمی در حکومت داشت. درواقع قانون اساسی مشروطه تصریح میکند که قوه مجریه در انحصار پادشاه است و وزرا و مقامات دولتی قوانین و احکام را از طرف شاه اجرا میکنند. بااینحال و بهرغم اقتدار پادشاه، قانون اساسی همچنین به مسئولیتهای پارلمان در پاسخگویی به وزرا و محدودیتهای اعمالشده برای قوه مجریه به منظور جلوگیری از دیکتاتوری نیز اشاره کرده است؛ هرچند مشخص نبودن دقیق مسئولیتها و وظایف نخستوزیر در قانون اساسی باعث شد موقعیت آن از عوامل مختلف غیرقانونی همچون شخصیت نخستوزیر، حمایت مجلس ملی، اقتدار پادشاه، حمایت نظامی، شرایط سیاسی داخلی و بینالمللی و محبوبیت عمومی متأثر باشد. این بدان معناست که نخستوزیران در تاریخ ایران از نظر قدرت و نفوذ متفاوت بودهاند و برخی از لحاظ تاریخی به کاریزمای شخصی و حمایت عمومی برای به چالش کشیدن اقتدار سلطنت تکیه میکردند؛ برای مثال میتوان به نخستوزیرانی مانند محمدعلی فروغی و مصدق اشاره کرد که از نفوذ خود برای مقابله با قدرت شاه استفاده کردند؛ بااینحال، تغییر در پویاییهای سیاسی و حمایتهای خارجی نیز به سقوط نخستوزیرانی مانند علی امینی منجر شده است، اما در کنار مسائل فوق، موقعیت نخستوزیر در دوره پهلوی دوم به دلیل سوءاستفاده شاه از موقعیت خود کاملا تنزل یافت و مقامی تشریفاتی شد؛ البته این تغییر در چند مرحله اتفاق افتاد.
1. کاهش قدرت نخستوزیر در سال 1328
قدرت سیاسی محمدرضا پهلوی در دهه ابتدایی سلطنت او، یعنی در دهه 1320، بسیار کم بود. این وضعیت شاه را به ایجاد تغییرات سیاسی واداشت. ابتکار او برای ایجاد تغییرات، تشکیل مجلس مؤسسان در اردیبهشت 1328 و تغییر چند اصل از قانون اساسی بود که قدرت شاه را عملا افزایش میداد. بر این اساس محمدرضا پهلوی با بهدست آوردن حق انحلال مجلس به منظور تشکیل مجلس جدید و اتخاذ روشی برای اصلاحیههای بعدی، بر قدرت خود افزود؛ قدرتی که به طور غیرمستقیم اختیارات نخستوزیر را کاهش داد و باعث میشد شاه در جزئیترین امور نیز مداخله کند.[1] البته با وجود این تغییرات، قدرت نخستوزیر در برابر شاه تا قبل از کودتای 28 مرداد 1332 کم نبود؛ بهویژه که در قیام 30 تیر 1331، نخستوزیر، یعنی دکتر مصدق، توانست در برابر شاه قرار گیرد و در واقع بر او فائق آید.
دکتر محمد مصدق در اولین دیدار خود با محمدرضا پهلوی و ثریا اسفندیاری بختیاری پس از احراز نخستوزیری
2. تغییر موقعیت نخستوزیر بعد از کودتای 28 مرداد 1332
بهجرئت میتوان گفت بعد از کودتای 28 مرداد 1332 تقریبا بیشتر نخستوزیران افرادی مطیع در برابر شاه شدند و موقعیت آنها تشریفاتی شد؛ البته استثنائاتی نیز وجود داشت؛ چنانکه فضلالله زاهدی، که از او با عنوان نخستوزیر کودتا یاد میشود، وابستگی بیشتری به انگلیس داشت و قدرت محمدرضا پهلوی در برابر او چندان زیاد نبود. هرچند ناگفته نماند که این موضوع تا حدودی متأثر از تصورات شاه نیز بود. به عبارتی بسیاری معتقد بودند زاهدی نیز مطیع شاه بود، اما شاه تصور میکرد که او نیز در پی دستیابی به قدرت شخصی است. علاوه بر زاهدی، علی امینی نیز قدرت مستقلی در برابر شاه داشت. او نیز از نظر سیاسی به آمریکا وابسته بود و حتی گفته میشد که آمریکا درصدد بود با کودتایی ساختگی او را به جای شاه منصوب کند، اما در نهایت محمدرضا پهلوی توانست نظر مساعد آمریکا را به خود جلب کند. با همه این احوال، کودتای 28 مرداد 1332 بر قدرت شاه بیش از گذشته افزود و ساخت سیاسی حکومت را از حکومتی سلطنتی به حکومتی دیکتاتورمآبانه سوق داد. بدین ترتیب شاه «اگرچه در ابتدای کار تا دوره کودتا اغلب بازیگر دوم بود و نام و نشان او در پس نامهای جنجالی نخستوزیران پنهان میشد، اما بعد از کودتا همه چیز برای احراز نقش اول در کشور آماده بود. او بود که دستورات لازم را به وزرا میداد. قدرت او به حدی بود که برخی از نویسندگان بر این باور بودند که شاه به طور نسبی از پدر خویش و تمامی پادشاهان پیش از خود قدرتمندتر شده است. نخبگان سیاسی، که مسئولیتهای مختلفی در دستگاههای دولتی بر عهده داشتند، كاملا مطیع شاه بودند؛ هیچ کس از وزرا گرفته تا مسئولین دیوانی، به قضاوت افکار مخالفت مجلس توجهی نداشت و این از خواص پشتگرمی به قدرت شاه بود».[2]
شاید این مطالب برای شما هم جالب باشد:
|
تغییرات رخداده باعث شد نخستوزیری به مقامی کاملا نامعلوم و مبهم تبدیل شود. به عبارتی دیگر از سال 1332 به بعد تمایز میان اختیارات شاه و استقلال قوه مقننه، قضائیه و مجریه معلوم نبود. سلطنت تنها نهاد موجود مملکت بود که همه قدرتها حول محور آن میچرخید، بدون آنکه کنترل رسمی و قانونی وجود داشته باشد، همه تصمیمهای مهم با فرمانهای او ابلاغ میشد و در تمام جنبههای عمده سیاستگذاری فقط شاه اهمیت محوری داشت. شاه شخصا نخستوزیر و وزیران را برمیگزید و اصولا هیئت دولت ابزاری برای اجرای سیاستهای محمدرضا پهلوی شده بود.[3]
محمدرضا پهلوی و امیراسدالله علم
شماره آرشیو: 790-۷۹۴ع
نخستوزیر چگونه انتخاب میشد؟
مطابق قانون اساسی مشروطه، نخستوزیر در دوره مشروطه با جلب اعتماد مجلس انتخاب میشد؛ یعنی به طور سنتی، بهجز در زمانهای خاص در دوره حکومت رضاشاه یا پس از کودتای 28 مرداد، این روند شامل کاندیداهایی بود که برای پست نخستوزیری به مجلس پیشنهاد میشدند. پس از رأی مجلس، فرد انتخابشده، معرفینامه رسمی از شاه دریافت میکرد و به مجلس معرفی میشد. اگر مجلس رأی اعتماد میداد، نامزد منتخب رسما به نخستوزیری منصوب میشد. در صورتی که نخستوزیر موفق به کسب رأی اعتماد نمیشد، یک جلسه خصوصی برای تعیین جایگزین مورد نظر مجلس برگزار میشد؛ سپس تصمیم برای انتصاب نخستوزیر جدید برای تشکیل دولت به شاه منتقل میشد.
برخلاف این روند قانونی، در دوره پهلوی دوم، نخستوزیر با دخالت مستقیم شاه تعیین میشد. به عبارتی نخستوزیران دوره پهلوی دوم افرادی کاملا مشخصشده بودند که به راحتی میتوانستند رأی اعتماد مجلس را بهدست آورند. در واقع کنترل اصلی بر نخستوزیر را شاه و حزب اعمال میکردند. بر این اساس با تشکیل حزب، دسترسی به مجلس محدود شد. کاندیداها به وسیله حزب گزینش میشدند. کنوانسیون حزب، اسامی کاندیداها را اعلام و برنامهها و سیاستهای حزبی را ترسیم میکرد. حزب بدین سان از طریق کنترل قوه مجریه و پارلمان وسیله مؤثری در دست دربار برای کنترل قانونگذاری بهشمار میآمد.[4]
نمونه یک نخستوزیر تشریفاتی
امیرعباس هویدا به دلیل دوره سیزدهساله نخستوزیری خود به نامی مطرح در حکومت پهلوی تبدیل شد؛ بااینحال او در این دوره، مجری عوامل بیچون و چرای شاه بود؛ عاملی که هویدا را به نخستوزیری کاملا نمایشی و چاپلوس تبدیل کرده بود. صدیق اعلم، از سیاستمداران حکومت پهلوی، درباره روحیه چاپلوسی نخستوزیر ایران که باعث ماندگاری او شده بود، گفته است: «علت اینکه تاکنون آقای هویدا، نخستوزیر، مصدر کار است چون به کاری که مربوط به او نیست، کاری ندارد و هر چه به او میگویند، در جواب پاسخ میدهد: بله قربان، همینطور است و حتی به دیگران زیاد از حد احترام میگذارد و همین علل موجب تثبیت و ابقای وی گردیده است. اگر کسی میخواهد سالها مصدر کار باشد، باید فضول نباشد و به اموری که مربوط به او نیست دخالت ننماید و هر چه میگویند، بگوید: بله قربان درست است».[5]
محمدرضا پهلوی و امیرعباس هویدا در یک کنفرانس
هویدا کاملا منطبق بر اوامر محمدرضا پهلوی فعالیت میکرد. معروف بود هویدا غالبا طرحها و برنامههای در دست اقدام خود را به گونهای با شاه طرح میکرد که گویی خود شاه ابتکار امور را در دست دارد و این همه از هوش و ذکاوت او در ادای وظایف یک نخستوزیر بهظاهر مطیع و مرعوب و در واقع پرنفوذ و حیلهگر حکایت میکرد؛ ضمن اینکه اقدامات و نیز مشی سیاسی او اساسا مورد تأیید آمریکاییها بود.[6]
چرا نخستوزیر در دوره پهلوی دوم به مقامی تشریفاتی تبدیل شد؟
پاسخ به این پرسش، استدلالهای متعددی را میطلبد؛ بااینحال یکی از مهمترین دلایل را میتوان ساخت فرهنگ سیاسی حکومت پهلوی دوم دانست؛ ساختی که در آن تملق به مهمترین اصل تبدیل شده بود و انتقاد جایگاهی نداشت. به عبارتی دیگر میتوان گفت در رژیم پهلوی خاندان پهلوی هیچ انتقادی را برنمیتابیدند. از مدیحهسرایی و تملق لذت میبردند و از تملق دیگری حسادت میورزیدند و چاپلوسان نیز برای رسیدن یا ماندن در قدرت، زبان به هر تملقی میگشودند؛ برای مثال امیرعباس هویدا، به عنوان شخصیت دوم کشور، گاه خم میشد و دست بچههای شاه را میبوسید. هویدا حتی دست علیرضا، فرزند سوم و چهارساله محمدرضا، را نیز میبوسید.[7] ریشه شکلگیری این فرهنگ سیاسی نیز در نوع خود سؤالبرانگیز است، اما در نگاه کلی میتوان گفت شخص شاه عامل اصلی شکلگیری چنین فرهنگی بود. در دوران سلطنت رضاشاه و محمدرضا پهلوی، حاکمیت بلامنازع آنها و سلطه همهجانبه نظام سیاسی، هویت خاصی به فرهنگ سیاسی مردم داده بود که از طریق اسطورههایی چون سلطنت «موهبتی الهی» و «خدا، شاه، میهن» و تکیه بر ناسیونالیسم شونیستی و نمادهایی چون «تاج، تخت، سلطنت» نمایان میشد.[8]
سخن نهایی
همانطور که گفته شد در حکومت پهلوی دوم، نخستوزیر به مقامی تشریفاتی تبدیل شد و اندک استقلال خود را هم به طور کامل از دست داد. البته ازآنجاکه نخستوزیران نیز افراد منتخب شاه بودند، منافع آنها با شخص شاه و دربار همسو بود و همین ویژگی، بقای نخستوزیرانی چون هویدا را در سمت نخستوزیری تضمین میکرد.
پینوشتها:
[1].
سقوط: مجموعه مقالات نخستین همایش بررسی علل فروپاشی سلطنت پهلوی، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1384، ص 715.
[2]. حمیدرضا ملکمحمدی،
از توسعه لرزان تا سقوط شتابان: توسعه اقتصادی، نظامی و بیثباتی سیاسی رژیم پهلوی دوم (1347-1357)، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص 209- 210.
[3] . علیرضا ازغندی،
تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران (1320-1357)، تهران، سمت، چ سوم، 1384، ص 233.
[4] . حسین بشیریه،
موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، چ پنجم، 1384، ص 88.
[5] . ابراهیم ذوالفقاری،
قصه هويدا، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1386، ص 366.
[6] . مظفر شاهدی،
حزب رستاخیز اشتباه بزرگ، ج 1، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1382، ص 74.
[7] . شاداب عسگری،
بهائیان نظامی در حکومت پهلوی دوم، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری و انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1396، صص 179-181.
[8] . علیرضا ازغندی،
نخبگان سیاسی ایران بین دو انقلاب، تهران، نشر قومس، چ سوم، 1385، ص 173.