از اواسط دهه 1340، سیاستهای محمدرضا پهلوی بهطور فزایندهای سرکوبگرانه شد. او با رؤیای ساختن «تمدن بزرگ»، تحمل مخالفان سیاسی خود را از دست داد و درصدد حذف آنها برآمد. این استبداد فزاینده به گونهای بود که حتی داد نزدیکان شاه را نیز درآورد
خاطرات رجال سیاسی درباره استبداد پهلوی دوم؛
بادمجان دور قاب چینهایی که سرانجام مُقر آمدند
18 آذر 1403 ساعت 16:08
مولف : رضا سرحدی
از اواسط دهه 1340، سیاستهای محمدرضا پهلوی بهطور فزایندهای سرکوبگرانه شد. او با رؤیای ساختن «تمدن بزرگ»، تحمل مخالفان سیاسی خود را از دست داد و درصدد حذف آنها برآمد. این استبداد فزاینده به گونهای بود که حتی داد نزدیکان شاه را نیز درآورد
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ خاطرات رجال سیاسی دوره پهلوی منابعی ارزشمند بهشمار میآیند؛ زیرا تصویری نزدیک از فضای سیاسی و تصمیمگیریهای کلان آن دوره ارائه میدهند. این منابع بهویژه در تحلیل استبداد محمدرضا پهلوی و تأثیرات مخرب آن بر ساختار حکومت بسیار گرهگشا هستند؛ ازاینرو، نوشتار حاضر به بررسی استبداد پهلوی دوم از منظر رجال سیاسی بنام دوره پهلوی اختصاص یافته است. با تحلیل خاطرات و دیدگاههای این شخصیتها، به تأثیرات منفی سیاستهای استبدادی شاه بر ساختار و کارکرد حکومت پهلوی پی خواهیم برد.
سیاست استبدادی و سرکوب مخالفان
از اواسط دهه 1340، سیاستهای محمدرضا پهلوی بهطور فزایندهای سرکوبگرانه شد. او با رؤیای ساختن «تمدن بزرگ»، تحمل مخالفان سیاسی خود را از دست داد و درصدد حذف آنها برآمد. در این دوره، شاه تمامی مخالفان، بهویژه چریکهای مسلح، را منحرف، مرتجع و دشمنان کشور تلقی میکرد. سیاست جدید دیگر تاب و تحمل مخالفان را نداشت. از سالِ 1350 و همزمان با برگزاری جشنهای 2500 ساله و ظهور جنبش مسلحانه، محمدرضا پهلوی، که رویای «تمدنِ بزرگ» را در سر میپروراند، درصدد از میان برداشتنِ همه مخالفان سیاسی خود، که در رأس آنها چریکهای مسلح بودند، برآمد. حالا دیگر از دید شاه مخالفان او منحرفین، مرتجعین، کمونیستها، مصدقیها و یاغیان نادان و سبکمغز بودند.[1]
حکومتِ پهلوی با اتکا بر این اصول، نمونهای از حکومتِ فردی بود که برای یک کشور در حالِ توسعه، که امنیت و آرامش را میجست، بهمراتب از دموکراسیهای چندحزبی و متکی بر مشارکت مردم به سبک غربی مناسبتر مینمود. محمدرضا پهلوی در دانشگاه ورشو در این زمینه چنین گفت: «برای شخصی که در فقر غوطه میخورد آزادیهای سیاسی تنها دارای یک ارزش تزئینی است». باورش را در عمل اجرا کرده بود و سلطنت و حکومت به طور همزمان اعمال میشد. همه قدرتها، نهادها و فعالیتهای حزبی از بالا مهار میشد. هر سه رکنِ مشروطیت (مقننه، مجریه و قضائیه) زیر رهبریِ عالیه شاه عمل میکردند. هیچ دستگاه بیطرفی برای حلوفصلِ اختلافات وجود نداشت. قوه مجریه تسلط فائقه داشت و فعال مایشاء بود و قدرت پارلمانی، که بذر قانون و قانونخواهی را در ایران پاشید، به طرز چشمگیری کاهش یافته بود. بنابراین چهارچوب ظاهری با قانونِ اساسی انطباق داشت، ولی قدرت در ماورای قانون اعمال میشد.[2] درواقع شاه با نادیده گرفتن قانون اساسی و حاکمیت قانون، تصمیمات خودسرانهای را بدون هیچگونه نظارت یا توازن قدرت اتخاذ میکرد.
استبداد و ضعفهای مدیریتی
یکی از جنبههای استبداد در خاطرات رجال سیاسی، مشهود بودنِ ضعف مدیریتی است. اصلاحات ارضی در دوره محمدرضا پهلوی یکی از مهمترین برنامههای دولت برای نوسازی کشور بود، اما مداخلات شاه در تصمیمات و سیاستهای کلیدی، ضعفهای مدیریتی را آشکار ساخت. این دخالتها نهتنها بر عملکرد نهادهای مربوطه تأثیر گذاشت، بلکه زمینهساز مشکلات عمیقتری در ساختار اجرایی کشور شد. خودکامگی محمدرضا پهلوی و تمرکز بیش از حد قدرت در دست او، باعث شد تصمیمگیریهای مهم بدون مشورت با متخصصان و فقط بر اساس خواست شخصی او اتخاذ شود. این رویکرد استبدادی، نهتنها کارایی دولت را کاهش داد، بلکه اعتماد عمومی را به اصلاحات نیز تضعیف کرد.
عباس سالور، رئیس سازمان اصلاحات ارضی، خود را چهارمین نفر در اجرای برنامه اصلاحات ارضی و به دور از آشنایی با پوسته زیرین سیاست در ایران میداند. به عقیده او شاه در نهاد نخستوزیری و وزارت کشاورزی دخالت میکرد.[3] پس از پایان مرحله اول در سال 1343، سازمان اصلاحات ارضی به وزارتخانه تبدیل و این گونه به سیاست کشانده شد؛ زیرا از آن پس، وزیر اصلاحات ارضی در هیئت وزیران شرکت میکرد و در چونوچرای سیاست داخل میشد.[4]
علی امینی در بخشی از خاطرات خود به ضعف و ناتوانی محمدرضا پهلوی در آخرین ماههای قبل از انقلاب اشاره کرده و نوشته است: «بنابر عقیده من، شاه کمی آدم عقدهای و ضعیف بود. طی یکی دو ماه آخر در جریان قبل از انقلاب، شاه آدمی بود که دیگر اختیار و کنترلش از دست رفته بود»؛ همچنین، امینی به اقدامات محمدرضا پهلوی در محدود کردن تجارت و ایجاد فساد در سیستم حکومتی اشاره کرده است: «شاه در قسمت تجارت همه را خفه کرد و همه را در یک خط کرد؛ آن خطی که خودش میخواست؛ آن خطی که فساد و اینها باشد».[5]
فساد و اختناق در دربار
در دوره محمدرضا پهلوی، ساختار استبدادی حکومت و فساد گسترده در دربار عامل مهمی در تضعیف پایههای قدرت شاه بود. استبداد شاه و اعتماد بیش از حد به افراد نزدیک به او، مانع از دریافت نظرات انتقادی و واقعگرایانه شد. این شرایط، زمینهساز انحطاط و سقوط حکومت پهلوی گردید. علی امینی در دوره محمدرضا پهلوی انتقادات صریحتری از او و سیاستهایش بیان میکند. در یک مورد، زمانی که شاه با تصدی وزارت کشور توسط امینی مخالفت کرد، او نوشت: «رفتیم منزل مصدقالسلطنه و گفت: شاه گفتند شما باهوش هستید. از کجا شما میدانستید که شاه با وزارت کشور شما مخالفت میکند؟ گفتم: آقای مصدقالسلطنه الان موقع انتخابات است؛ شما قوم و خویش من هستید. ایشان [شاه] هم نمیتواند در انتخابات دخالت نکند. من را هم میشناسد و نمیتواند مرا از راه به در کند. این است که روزه شکدار نمیگیرد. مخالفت میکند».[6]
استبداد شاه باعث میشد گزارشهای درست به او نرسد و این وضعیت، پایههای حکومت او را تضعیف کرد. یکی از اطرافیان شاه تفضلی بود که تأکید کرده است: افراد نزدیک به شاه، از جمله خود وی، عامل مهمی در گمراه کردن محمدرضا پهلوی در سالهای آخر حکومتش بودهاند. او بیان کرده است که «شاه حرف حسابی را یا حرفی که به نظرش حسابی میرسید قبول میفرمود و بیشتر اشتباهات بزرگی که شاه میکرد و به سقوط وی انجامید، گناه کسانی بود که مانند من به شاه نزدیک بودند و وی را در پانزده سال آخر پادشاهیاش گمراه میکردند».[7] این استبداد باعث میشد شاه تنها به نظرهایی که مورد تأیید خود او بود توجه کند و از دیدگاههای انتقادی یا واقعگرایانه غافل بماند. این مسئله باعث شد محمدرضا پهلوی از واقعیتهای کشور دور بماند و در تصمیمگیریهای اساسی دچار اشتباهات بزرگی شود. نبود گزارشهای صحیح و افراد شایسته در اطراف شاه باعث شد او نتواند چالشهای جدی کشور را درک و از فرصتهای اصلاح و تغییر در زمان مناسب استفاده کند.
کد مطلب: 25682