پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ «صبح 7 مهر 1349 که برای سلام مبعث لباس رسمی میپوشیدم، ساعت 6:30 رادیو بیبیسی را گوش میکردم خبر مرگ ناگهانی جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، را داد. در حال عجیبی فرو رفتم... ساعت 7:30 به شاهنشاه تلفنی عرض کردم. فرمودند: میدانم و خبر دارم... شاهنشاه خیلی سرحال بودند! مسلم است چرا. یک رقیب بزرگ خطرناک برای همیشه کنار رفت!».[1]
این چند سطر، بخشی از یادداشتهای اسدالله علم، وزیر دربار محمدرضا پهلوی است که ماجرای فوت جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، و چگونگی عکسالعمل شاه به این موضوع را روایت میکند. روابط میان ایران و مصر در زمان جمال عبدالناصر، از برهههای حساس تاریخ منطقه است. حضور محمدرضا پهلوی و عبدالناصر در مقطع مشترکی از تاریخ منطقه، علاوه بر تأثیری که در روابط ایران و مصر داشت، پیامدهایی نیز در سطح منطقه بر جای گذاشت. این نوشتار تلاش دارد روابط میان جمال عبدالناصر و محمدرضا پهلوی و مواضع این دو در قبال یکدیگر و پیامدهای آن در منطقه خاورمیانه را روایت کند.
ایران و مصر: واگرایی و مبارزهجویی
سنخ و ماهیت روابط ایران با مصر در سالهای سلطنت محمدرضا پهلوی از مسائل سیاسی، ملاحظات ایدئولوژیکی و ژئواستراتژیکی، موضوع خلیج فارس و اهمیت روزافزون آن، مسئله فلسطین و اسرائیل، سیاستهای قدرتهای خارجی تأثیر میپذیرفت. این مسائل عمل و عکسالعملهایی را میان این دو حکمران در پی داشت و باعث شد روابط دو کشور در این دوره دچار بحران شود و به تنشهای سیاسی دو کشور در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس منجر شود. برای درک بهتر این تنشها باید به زمان قدرتگیری جمال عبدالناصر بازگشت.
کودتای افسران آزاد مصر در 23 ژوئیه 1952م (31 تیر 1331ش)، که به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر منجر شد، تعادل دو کشور را که عمدتا ناشی از تشابه سنخ رژیمهای سلطنتی و وابستگی به غرب بود، برهم زد، تضادهای پنهانی را آشکار کرد و موجب بروز تنشهای گسترده میان دو کشور در سطح منطقه خاورمیانه شد. کودتای افسران آزاد مصر موجب فروپاشی نظام پادشاهی و استقرار یک نظام جمهوری به رهبری نظامیان ناسیونالیست با تمایلات سوسیالیستی و البته ضد سلطنتی گردید. به قدرت رسیدن جمال عبدالناصر با نخستوزیری محمد مصدق در ایران همزمان بود. حکومت جدید مصر، از مبارزات ملی شدن صنعت نفت ایران حمایت میکرد، اما کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ش و بازگشت شاه به قدرت با کمک آمریکا و انگلیس باعث تیرگی روابط دو کشور شد.[2]
بعد از کودتای 28 مرداد، ایران جزء متحدان بلوک غرب درآمد، اما جمال عبدالناصر، در مقام رهبر جنبشی انقلابی، از یکسو ضمن همسویی با سیاستهای شوروی موضعی غیرمتعهدانه در عرصه بینالمللی اتخاذ کرد و از سوی دیگر، در پی رهبری قاره آفریقا، جهان عرب و جهان اسلام برآمد. بدینترتیب، تضاد بین ناسیونالیسم مثبت شاه و ناسیونالیسم عربی ناصر سبب تشدید درگیریهای مصر و ایران شد. در کنار عوامل واگرایی موجود بین ایران و مصر، عناصر تعارضبرانگیز نیز وجود داشتند که مهمترین آنها عضویت ایران در پیمان بغداد در 1955م و حمایت محمدرضا پهلوی از دکترین آیزنهاور در سال 1957م در مقابل اتخاذ سیاست عدم تعهد ناصر (کنفرانس باندونگ) و مخالفت وی با غرب و آمریکا،[3] ملی کردن کانال سوئز توسط ناصر، توسعه روابط ایران و اسرائیل و در مقابل دشمنی مصر با اسرائیل، فعال کردن رادیو فارسی قاهره بر ضد شاه، بهکار رفتن نام جعلی خلیج عربی به جای خلیج فارس از سوی مصریها، حمایت از جبهه جداییطلب خوزستان به نام «جبهه تحریر عربستان» و اختلافات مذهبی شیعه و سنی است.
علاوه بر این، تلاش ایران برای کسب هژمونی نظامی در منطقه خاورمیانه و حوزه خلیج فارس عامل دیگر اختلاف بین دو کشور بود. ایران با به عهده گرفتن نقش ژاندارمی منطقه مدعی بود که مسئولیت حفظ ثبات سیاسی و نظامی رژیمهای منطقه تنها به عهده اوست.[4] در مقابل، جمال عبدالناصر، که از 1956 تا 1970م قدرت را در مصر در دست داشت، پرچمدار سیاستهای پانعربیسم در منطقه خاورمیانه بود و سودای رهبری جهان عرب و اسلام را در سر میپروراند. مجموعه این عوامل، بهتدریج سبب شکلگیری نوعی رابطه تقابل و منازعهجویی ــ از جنگ تبلیغاتی تا رویارویی نظامی ــ میان ایران و مصر در منطقه خاورمیانه شد.
صفآرایی محمدرضا پهلوی و ناصر مقابل یکدیگر در خاورمیانه
الف) از جمهوری متحده عربی تا اتحاد هاشمی
جمال عبدالناصر با حمایت از سیاست عدم تعهد و پانعربیسم، پس از پیوستن ایران به پیمان سنتو ـ بغداد، به دشمنی با رژیم پهلوی و تضعیفِ متحدان منطقهای آن اقدام کرد.[5] ناصر، که از این پیمان و ایجاد یک اتحادیه طرفدار غرب به خشم آمده بود، در اول فوریه ۱۹۵۸م/ ۱۲ بهمن ۱۳۳۶ش، طرح «جمهوری متحد عربی» را عملی ساخت و دو کشور مصر و سوریه به موجب پیمانی که در قاهره به امضای رهبران آنها رسید، اتحاد خود را اعلام و جمال عبدالناصر به ریاست این اتحادیه برگزیده شد .اندکی بعد یمن نیز به این اتحادیه پیوست. هدف ناصر این بود که با تبلیغ ناسیونالیسم عربی که خود منادی آن باشد، متحدینی را در جهان عرب بهدست آورد تا از این طریق بتواند رهبری قدرتمند مصر را در مقابل ایران به نمایش بگذارد. این اتحاد باعث چیزی شد که شاه ایران و رژیمهای عربستان و عراق را بهشدت نگران کرد و به تبلیغات گسترده مطبوعات و رادیو و تلویزیون ایران علیه این همپیمانی هدفمند دامن زد؛ در نتیجه، عراق و اردن به تشکیل یک اتحاد هاشمی برای مقابله با جمهوری متحده عربی اقدام کردند و دولت ایران هم از آن حمایت کرد. این موضعگیری ایران در قبال وحدت مصر و سوریه به تشدید روابط خصمانه ایران و مصر انجامید.[6]
گفتوگوی اردشیر زاهدی با ملک حسین بن طلال، پادشاه اردن
شماره آرشیو: 5648-115ز
در تابستان 1337ش فرصت بهتری برای ناصر جهت مقابله با سیاستهای محمدرضا پهلوی فراهم شد. انقلاب خونینی در عراق رخ داد و رژیم جدید آن کشور به رهبری ژنرال عبدالکریم قاسم سیاست خصمانهای در قبال رژیم پهلوی در پیش گرفت.[7] در پاسخ به این اقدام مصر، دولت ایران نیز ناصر و طرفداران او را به مداخله در امور پادشاهی اردن متهم و اعلام کرد که حاضر است برای دفاع از وحدت اردن، کمکهای نظامی و مالی در اختیار آنها قرار دهد. در نهایت ملک حسین موفق شد با کمک اردوگاه غرب، نیروهای شورشی علیه ملک حسین را به عقب براند و سیاستمداران طرفدار ناصر را از بین ببرد.[8]
ب) از جنگ ظفار تا جنگ داخلی یمن
در دهههای 19۶۰ و 19۷۰م/ 1340 و 1350ش دو اتفاق دیگر در منطقه روی داد که سبب شد دو کشور ایران و مصر به منظور کسب هژمونی در منطقه، بیش از گذشته با یکدیگر درگیر شوند. اولین اتفاق روی کارآمدن جنبش انقلابی ظفار در عمان و دومین اتفاق جنگ شدید داخلی در یمن بود.
شاید بهجرئت بتوان گفت که مداخله نظامی محمدرضا پهلوی در عمان و اعزام نیرو به ظفار ملموسترین مثال برای تبیین سیاستهای منطقهای رژیم باشد. جنبش ظفار، که از اواسط دهه 1960م (نیمه دهه 1340ش) در جنوب عمان آغاز شد، حاصل مجموعه شرایط و تحولاتی بود که در بطن سرزمین عمان و در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه وجود داشت. تشکیل جبهه آزادیبخش ظفار میتوانست تهدیدی برای منافع بالفعل و بلندمدت غرب باشد. افزون بر این، موضعگیری ایدئولوژیک شورشیان ظفار، که بر سوسیالیسم تکیه داشتند و از حمایت کشورهایی همچون یمن جنوبی چپگرا، شوروی و مصر نیز برخوردار بودند، لزوم کنترل و مهار آن را قطعی میساخت. از سویدیگر، برای محمدرضا پهلوی فرصتی مناسب بود تا بتواند قدرت خود را در مسئولیت تازه (یعنی ژاندارمی منطقه) به نمایش بگذارد. به این ترتیب، در 29 آذر 1352ش به درخواست سلطان قابوس، نیروهای نظامی ایرانی به عمان وارد شدند و با یک رشته عملیات نظامی گسترده توانستند به نیروهای عمانی برای سرکوب جبهه آزادیبخش ظفار یاری رسانند.[9]
در این میان، مصر به رهبری جمال عبدالناصر حامی جنبش ظفار بود و جبهه خلق تا سال 1967م، کمکهای نظامی از مصر دریافت میکرد، که پس از شکست مصر در نبرد 1967 با اسرائیل، کاهش یافت و از این پس حمایتهای مصر بیشتر بر پشتیبانی تبلیغاتی متمرکز شد،[10] اما سرانجام در سال 1353ش نیروهای ایرانی پس از درگیریهای سختی که با پارتیزانها داشتند، با یک حمله گسترده شورشیان ظفار را شکست دادند و این گونه شد که به جنگ چندینساله بین سلطان قابوس و جبهه آزادیبخش پایان داده شد.
از دیگر مناطقی که به صحنه رقابت ناصر و محمدرضا پهلوی تبدیل شد یمن بود. در سالهایی که بین سلطنتطلبان (نزدیک به غرب و تحت حمایت ریاض) و جمهوریخواهان (متمایل به سوسیالیسم و تحت حمایت قاهره) یمنی جنگ شدیدی بر سر کسب قدرت وجود داشت، حکومت ایران همراه با عربستان و انگلستان از سلطنتطلبان حمایت میکرد و تجهیزات نظامی فراوانی در اختیار آنها قرار میداد. درگیری یمنیها از نظر حکومت ایران به نیابت دو بلوک غرب و شرق و به تحریک جمال عبدالناصر انجام میشد. با این دیدگاه بود که ایران به سلطنتطلبان یمنی کمک میکرد. زمانی که کمک کوباییها و مصریها به جمهوریخواهان فاش شد، حمایت همهجانبه ایران به سلطنتطلبان افزوده شد.[11]
در جنگ پنجساله که در سال 1962م شروع شد و در 1967م پایان یافت، ناصر بیش از دههزار نیروی خود را از دست داد، میلیاردها دلار ضرر کرد و خود را از نظر دیپلماتیک در شرایطی قرار داد که در نهایت تنها راه باقیمانده برای وی خارج شدن از جنگ در یمن بود. همانطور که ناصر خود نیز در پایان جنگ اعلام کرد، یمن برای مصر بهمثابه ویتنام برای آمریکا، الجزایر برای فرانسه و لبنان برای اسرائیل بود و این یعنی شکست سیاستهای پانعربیستی جمال عبدالناصر در منطقه خاورمیانه.
جمال عبدالناصر، رئیسجمهوری مصر، همراه محمد انورالسادات، معاون خود، و حاکم یکی از کشورهای عربی
شماره آرشیو: 5505-۱۱ع
فرجام سخن
در دهههای 1950 و 1960م/ 1340/1350ش، روابط دو کشور مصر و ایران آمیخته با حملات تبلیغاتی شدید و صفآراییهای متعدد علیه یکدیگر بود. در آن وهله تاریخی، جمال عبدالناصر، نهاد پادشاهی در ایران را ارتجاعی و محمدرضا پهلوی را آلت دست غربیها میدانست. در مقابل این مواضع ناصر، از نظر محمدرضا پهلوی و متحدان غربیاش، ناصـر متهـم بـود کـه مصـر را بـه صورت کشـوری از اقمار شـوروی درآورده است و مقاصد توسعهطلبانه دارد. افزون بر این، سیاستها و شعارهای پانعربیستی ناصر، که با تلاشهای شاه برای ایفای نقش ژاندارمی در منطقه خاورمیانه در تعارض بود، نیز به اوجگیری تیرگی روابط میان ایران و مصر منجر شد؛ بهگونهایکه جمال عبدالناصر و محمدرضا پهلوی برای سرنگونی یکدیگر تلاش همهجانبهای کردند.
پینوشتها:
[1]. اسدالله علم،
یادداشتهای علم، ج 2، تهران، مازیار، معین، 1377، صص 124-125.
[2]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی،
سیاست خارجی ایران در دوره پهلوی، تهران، البرز، 1373، ص 166.
[3]. مهدی گلجان،
بررسی روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی ایران و مصر، تهران، امیرکبیر، 1384، صص 70-71.
[4]. علیرضا ازغندی،
روابط خارجی ایران (1357-1320)، تهران، قومس، 1384، ص 385.
[6]. محمدجواد شهری،
تاریخ معاصر کشورهای اسلامی، تهران، آوا، 1360، ص 97.
[7]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی،
در حاشیه سیاست خارجی، تهران، گفتار، 1378، ص 103.
[8]. حمید احمدی،
روابط ایران و عربستان در سده بیستم، تهران، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، 1386، ص 5.
[9]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی،
تاریخ روابط خارجی ایران، تهران، صنوبر، 1368، ص 272.
[10]. بهرام افراسیابی،
ایران و تاریخ، تهران، علم، 1358، ص 439.
[11]. علیرضا ازغندی، همان، صص 387-388.