وقتی محمدرضا پهلوی غلامحسین صدیقی را برای پذیرفتن پست نخستوزیری دعوت کرده بود، طی صحبت مفصلی که با وی داشت از او خواست فرد دیگری را برای این کار معرفی کند، اما صدیقی به شاه گفت نمیتواند و شاه با تعجب پرسید: چرا؟ و صدیقی پاسخ داد: «زیرا هیچ کس نمیخواهد با شاه همدست شود». شاه با شنیدن این سخن از جای پرید و دست هایش را گشود و فریاد زد: «چرا؟ چرا؟ نمیفهمم»
به گزارش روابط عمومی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ انقلاب اسلامی ایران به مثابه یکی از رخدادهای بزرگ و کمنظیر تاریخی در فرایند وقوع خود، میتوانست هر سیاستمداری را با چالشهای بزرگ تصمیمگیری، تصمیمسازی و واکنشهای بحرانآفرین مواجه کند و محمدرضا پهلوی نیز از این قاعده مستثنا نبود. مطالعه وضعیت روانی او در روزها و ماههای منتهی به انقلاب، مستلزم درک تیپ شخصیتی و روانی اوست؛ شخصیت به مثابه مجموعه یا کل خصوصیات و صفات فرد، شامل هوش، استعدادها و علائق، صفات ظاهری یا سطحی و نیروی بدنی و جامعهپذیری فرد. شخصیت درونی فرد را نیز ترسها، هیجانها، آرزوها و تمایلات تشکیل میدهند؛[1] عواملی که میتواند ریشه در وراثت، خانواده و تحولات زیستی شاه از کودکی تا وقوع انقلاب داشته باشد؛ ویژگیهایی که نوع کنش و رفتار او را سامان میداد و فقدان یا تشدید آن عوامل مؤثر، در تصمیمات وی بازتاب پیدا میکرد.
میتوان چهار عامل اساسی را در شکلگیری شخصیت محمدرضا پهلوی مؤثر دانست؛ شخصیتی که به نوعی در خلأ این عوامل، در اضطراب روحی قرار میگرفت. اولین عامل مؤثر اعتقاد به پشتوانهای الهی برای سلطنت بود. او از دوران کودکی از بیماریهای مختلفی جان سالم به در برد. وی در دوران سلطنت نیز چند بار مورد سوءقصد قرار گرفت. این موارد در کنار عواملی مشابه او را به این نتیجه اشتباه رسانده بود که از سوی خداوند برای سلطنت و هدایت ایران به سوی پیشرفت مأموریتی سترگ دارد.[2]
دومین عامل اتکای روحی محمدرضا پهلوی پیوندهای روانی و عاطفی او با افرادی بودند که او از بدو تولد یا در دوران تحصیل با ایشان زیسته بود و پایههای اتکای عاطفی و اعتمادبهنفس وی را شکل میدادند. این افراد عبارت بودند از: اشرف پهلوی، خواهر دو قلوی محمدرضا که همیشه تکیهگاه و راهنمای او بود؛ اسدالله علم، که سابقه دوستی با او به دوران کودکی میرسید، و ارنست پرون، که شاه روابط عمیقی با وی در لوزان سوئیس داشت و او را با خود به تهران آورده بود و چند سالی در کاخهای محمدرضا پهلوی زندگی میکرد.
اشرف پهلوی در حال نصب مدال بر سینه محمدرضا پهلوی
شماره آرشیو: 441-۷۴۷۳س
عامل دیگری که شخصیت محمدرضا پهلوی به آن متکی بود سلطنت و وابستگی آن به خواست قدرتهای بزرگ و بهویژه آمریکا بود. در محمدرضا، اضطراب جانشینی و بقای سلطنت از دوران رضاشاه و سقوط او وجود داشت. چه زمانی که گمانهزنیهایی برای جانشینی سایر فرزندان رضاشاه مطرح میشد و چه زمانی که رضاشاه از تخت به زیر کشیده و تبعید شد و محمدرضا با حمایت خارجی بر تخت نشست و بقای سلطنتش تضمین گردید اتکای به قدرت خارجی در وی نهادینه شد.
اولین ملاقات محمدرضا پهلوی با فرانکلین روزولت، رئیسجمهور آمریکا، در سفارت روسیه در تهران
شماره آرشیو: 4675-۷ع
محمدرضا پهلوی از بدو سلطنت خود در تلاش بود که از خود شخصیتی مدافع مردم و ایران به نمایش بگذارد. او علاقهمند بود که در اذهان عمومی فردی خواهان سعادت میهن و پیشرفت ایران بزرگ معرفی شود و ترجیح میداد پادشاهی مصلح مبتنی بر اساطیر ایرانی جلوه کند. تصور شاه این بود که این روند به درستی در حال پیشروی است و به همین دلیل تعجب وی از مخالفت و مقابله مردمی در سالهای پایانی سلطنت برانگیخته شد و همین به لحاظ روحی و روانی او را دچار چالش کرد. وجود و تقویت این عوامل موجب تقویت روحیه شاه، ایجاد اعتماد به نفس، غرور و تکبر خاصی گردیده بود که خود را برتر و تنها مرجع تشخیص سعادت این سرزمین میدانست.
محمدرضا پهلوی در مراسمی که به مناسبت جشنهای 2500ساله شاهنشاهی در تخت جمشید برگزار شده بود
شماره آرشیو: 3-۱۸۸-الف
انقلاب از راه میرسد!
با اوجگیری انقلاب اسلامی و مواجهه بیپرده شاه با فرایند انقلاب با رسیدن خبرهای اعتراضات، اجتماعات، تحصنها و مخالفتهای گروههای مختلف مردم، لازم بود هر یک از عوامل یادشده در این بحرانهای حکومتداری به یاری شاه بیایند تا از ثبات شخصیتی و اقتدار او محافظت کنند، اما روند امور این گونه پیش نرفت. از سویی باور شاه به حمایت الهی پس از تشخیص ابتلای وی به سرطان از اوایل 1350، رنگ باخته بود و از سوی دیگر موج انقلاب و ترس از دست رفتن حکومت به وسیله یک انقلاب مردمی، عقیده او را برای مأموریت و حمایت الهی مورد تزلزل قرار داد.[3]
در سالهای آخر سلطنت و همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی، شاه نقاط اتکا و پیوندهای روانی و عاطفی خود را که به او نیرو و اعتماد به نفس میدادند نیز از دست داده بود. ارنست پرون، دوست دوران تحصیل در سوئیس، مدتها قبل از دنیا رفته بود؛ اسدالله علم در سال 1356، بر اثر سرطان خون درگذشته بود و اشرف پهلوی نیز به دلیل تنفر عمومی و دخالت در حکومت به سازمان ملل تبعید شده بود.[4] در نتیجه شاه تقریبا نزدیکان عاطفی و انرژیبخش خود را از دست داده بود. شاید به همین علت بود که به باور نزدیکان دربار، شاه گوش شنوایی برای مشاوران و منتقدان ایرانی نداشت و بیگانگان را بهتر تحویل میگرفت. هیچ فرد ایرانی نبود که به محمدرضا پهلوی نظر مشورتی بدهد و تنها مرجع تصمیمگیری شخص شاه بود، اما این روند در اوایل سال 1357 و با بروز شرایط بحرانی تغییر کرد. شاه برای جلب نظر مشورتی، تقریبا تمایل داشت با هر کسی ملاقات کند. اتاقهای انتظار کاخ نیاوران مملو شده بود از کسانی که هیچگاه در کاخ دیده نشده بودند؛ از اعضای جبهه ملی، گروههای منحلشده، چپها، جمهوریخواهان و نمایندگان اصناف عمده کشور و حتی کسانی که روزگاری شاه آنان را با عبارت انتلکتوئل تحقیر میکرد.[5]
محمدرضا پهلوی به همراه الیزابت دوم، ملکه انگلستان در لندن
شماره آرشیو: 151-۱۱ع
باور محمدرضا پهلوی به حمایت ایالات متحده نیز پس از روی کار آمدن جیمی کارتر و شعارهای او مبنی بر حقوق بشر بینالمللی و محدودسازی فروش اسلحه به کشورهای دیگر کاهش یافته بود. البته آمریکاییها در مقاطع مختلف بارها بر حمایت خود از شاه تأکید کرده بودند؛ برای نمونه راکفلر، معاون سابق رئیسجمهوری آمریکا در 25 مهر 1356 که در تهران بهسر میبرد، گفت: «کمک به ایران کمک به آمریکاست. ما همیشه در کنار ایران ایستادهایم؛ زیرا این به نفع خودمان است».[6]
از دست رفتن عوامل سهگانه فوق و بهویژه ترس از عدم حمایت آمریکاییها، محمدرضا پهلوی را بهتدریج در بوته تئوری توطئه فرو برد. شاه در همین روزها در دیدار خصوصیاش با پارسونز، سفیر وقت انگلستان در تهران، به او چنین گفت: «نگران آن است که آمریکاییها با مخالفان او همدست شده باشند و دیگر اطمینان ندارد که رژیمش باقی خواهد ماند».[7]
احتمال وقوع توطئه خارجی علیه رژیم، اضطراب و وحشت شاه را روزبروز افزونتر میکرد. گری سیک درباره مکالمه محمدرضا پهلوی و کارتر پس از قیام خونین 17 شهریور میگوید که «شاه در مقام کسی سخن میگفت که در اثر توطئهای شیطانی دچار وحشت و اضطراب شده است. او در آن روزها هر گونه اعتماد به نفسی را از دست داده بود و گویی بهاصطلاح آب رفته بود.[8] سیک میگوید که این مکالمه بیشتر نوعی تکگویی از طرف شاه بود. او با لحنی یکنواخت و تقریبا مکانیکی صحبت میکرد... شاه گیج به نظر میرسید و تقریبا بر حسب عادت صحبت میکرد».[9] اتکای محمدرضا پهلوی در طول دوران سلطنت به توصیهها و تصمیمات قدرتهای متحدش باعث شده بود در تحلیل انقلاب، بیشتر به سوی ماجرای توطئه خارجی برود. او معتقد بود که حتما توطئهای در حال وقوع است و قدرتهای بزرگ قصد کنترل و دستکاری ایران را دارند.[10] شاه ناامیدانه گیج شده بود و نوعی برگشت روانی شدید را از سر گذرانده بود؛ نوعی فلج روانی و ناتوانی در اقدامات عملی. دیپلمات ارشد اسرائیل پس از دیداری که به مناسبت آغاز سال نو ایرانی با شاه داشت، از مشاهده افسردگی و بلاتکلیفی او یکه خورد. او محمدرضا پهلوی را شخصیتی ازدسترفته توصیف کرد که دیگر قادر به اداره امور کشور نیست.[11]
مواجهه شاه با حجم انبوه مخالفانش در میان مردم شاید سختترین بخش برای وی بوده است. از دست رفتن حمایت مردمی درحالیکه او تصور میکرد همگی از اقدامات وی برای توسعه ایران خشنودند برای شاه سخت مینمود. سرآنتونی پارسونز در نخستین ملاقاتش با شاه پس از کشتار میدان ژاله، گفت: «شاه با لحنی غمانگیز پرسید: چرا تودههای مردم بهرغم آن همه کاری که او برای آنها انجام داده است علیه او به پا خاستند».[12]
وقتی محمدرضا پهلوی غلامحسین صدیقی را برای پذیرفتن پست نخستوزیری دعوت کرده بود، طی صحبت مفصلی که با وی داشت از او خواست فرد دیگری را برای این کار معرفی کند، اما صدیقی به وی گفت نمیتواند هیچ کسی را برای خدمت به شاه بیابد و شاه با تعجب پرسید چرا؟ و صدیقی پاسخ داد: «زیرا هیچ کس نمیخواهد با شاه همدست شود». محمدرضا پهلوی با شنیدن این سخن از جای پرید و دستهایش را گشود و فریاد زد: «چرا؟ چرا؟ نمیفهمم». در همین روزها بلومنتال، وزیر خزانهداری آمریکا، برای دیدار محمدرضا پهلوی و جلب دلارهای نفتی برای سرمایهگذاری در آمریکا به تهران آمد. در منظر او، شاه نسبت به دیدار قبلی به جای پادشاه ورزشکار، مغرور و خوشقیافه 1977، به مردی بیمار و گیج بدل شده بود که نمیفهمد چه خبر شده است. در آن دیدار شاه به بلومنتال گفت: «نمیدانم چه بکنم؛ نمیدانم آنها از من چه انتظاری دارند». شاه چند بار شبیه این جملات را تکرار کرد و در میان این نالههای غمانگیز، سکوتهای طولانی و ناراحتکننده حکمفرما میشد و شاه به کف اتاق خیره میماند. بلومنتال پس از بازگشت از ایران به آمریکا، به دیدار برژینسکی رفت و محمدرضا پهلوی را مردهای متحرک خواند و تأکید کرد که دیگر نمیتوان روی او حساب کرد.[13] سولیوان و آنتونی پارسونز نیز، که بیشترین دیدارها را با شاه داشتند، ضمن اشاره به درک نادرست او از آنچه در حال وقوع بود، به سرگردانیاش نیز اشاره کردند. کنت الکساندر دومرانش، رئیس سازمان جاسوسی فرانسه، نیز پس از دیدار با محمدرضا پهلوی در روزهای انقلاب او را خرد و درمانده یافت؛ تا حدی که وقتی به فرانسه بازگشت در ملاقات با ژیسکار، اوضاع وی را مانند لویی شانزدهم توصیف کرد و کار او را تمامشده دانست.[14]
ناتوانی محمدرضا پهلوی در اتخاذ تصمیمات و توصیفات مختلف مبنی بر پریشانی خاطر، گیجی، افسردگی، تزلزل و بیحالی او همگی حاکی از عدم درک درست تحولات و اتخاذ تصمیمات بود؛ تا جایی که در آذرماه 1357، ازهاری در پایان ملاقات خود با سولیوان این گونه اظهار کرد که شما باید به دولت خودتان این مطلب را منعکس کنید که کشور از دست رفته است؛ زیرا شاه نمیتواند تصمیم بگیرد.[15]
پارسونز، سفیر وقت انگلستان در تهران، از آخرین ملاقاتش با شاه در کتاب «غرور و سقوط» سخن گفته است. وی در پاسخ به این پرسش محمدرضا پهلوی، که از میان سه پیشنهاد خروج از ایران، سرکوب اعتراضات و رفتن به پایگاه دریایی و سپردن کشور به نظامیان کدام یک را انتخاب کند، نظر شخصیاش را خروج شاه از ایران عنوان کرد و گفت که شاه پس از شنیدن این نظر، به ساعتش نگاه کرد و گفت که اگر به میل خودش بود تا ده دقیقه دیگر ایران را ترک میکرد، اما منتظر است کابینه بختیار رأی اعتماد ملت را اخذ کند.
اوضاع روحی محمدرضا پهلوی پس از خروج از کشور و راه پیدانکردن به بسیاری از کشورهای دوست، روز به روز وخیمتر و نشانههای تألم شدید و یأس در بیان و چهره او هویدا میشد. میزان تغییرات ظاهری و روانی او بهقدری بود که یکی از اعضای ارشد سیا پس از ملاقات با شاه گفت که از مشاهده شکل ظاهری و رفتار او یکه خورده است. رهبر سرد و متکبر و مغرور ناپدید شده و جای او یک مرد خرد و درمانده باقی مانده بود. محمدرضا پهلوی دچار تکان روحی شده بود و هیچ برنامهای برای آینده نداشت. او هیچ اشارهای به این ننمود که ممکن است دعوت آمریکا را مورد استفاده قرار دهد.[16] آشفتگی فکری محمدرضا پهلوی در مصاحبه با هالینگ ورث، خبرنگار دیلی تلگراف، نیز مشهود بود. در این مصاحبه او کمونیستها را مسئول سقوط خود و قویتر از روحانیان دانست. او البته اعتراف کرد که از ملتش دور شده بود و درباریان انتقادات مخالفان را به او گزارش نمیدادند.[17]
محمدرضا پهلوی در حال انجام یک گفتوشنود تلویزیونی در روزهای اقامت در پاناما
پینوشتها:
[1]. نرمال، ل مان،
اصول روانشناسی، ترجمه محمود ساعتچی، ج 1، تهران، سپهر، 1360، ص 518.
[2]. محمدرضا پهلوی،
ماموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 91.
[3]. ماروین زونیس،
شکست شاهانه (روانشناسی شخصیت شاه)، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370، ص 42.
[5]. ویلیام شوکراس،
آخرین سفر شاه، ترجمه هوشن مهدوی، تهران، پیکان، 1381، صص 12-13.
[6]. غلامرضا کرباسچی،
روزشمار روابط ایران وآمریکا، تهران، بقعه، 1380، ص 268
[7]. ویلیام شوکراس، همان، ص 461.
[8]. Gary Sick,
all fall down, New York, Random house, 1985, p 51.
[9]. ماروین زونیس، همان، ص 460.
[10]. ویلیام شوکراس، همان، ص 22.
[13]. همان، ص 17؛ مصاحبه بلومنتال با اخبار سیبیاس، 1980.
[14]. Christine Okrent,
Comete de Marenches, dans le secret des prinres, Paris: stock, 1986, pp 241-258.
[15]. ماروین زونیس، همان، ص 464.
[17]. ویلیام شوکراس، همان، ص 146.