کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

نگاهی به استبداد در ایران پس از کودتای 28 مرداد؛

منیّت محمدرضا پهلوی

28 فروردين 1404 ساعت 0:23

مولف : سیدمرتضی حسینی

او در پی نفی وجودی مخالفان خود بود؛ چنان‌که در سال‌های نخست دهه 1350 بر این گمان بود که دیگر در کشور مخالف جدی سیاسی وجود ندارد. او بر این نظر بود که زندانیان سیاسی کوچک‌ترین بخش از زندانیان کشور هستند و از محاکمه مخالفان سیاسی در دستگاه قضایی نیز خبری نیست


 
پایگاه اطلاع‌رسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ استبداد به نوع خاصی از روش حکومتی دلالت دارد که به حکومت مطلقه نیز تعبیر شده است. نسبت میان استبداد و رویه‌های حکومتی در ایران روشن است و مبانی و شواهد تاریخی بسیاری برای آن وجود دارد؛ البته استبداد مختص ایران نیست. یکی از مقاطع تاریخی که ذیل مفهوم استبدادی بودن حکومت مشخص می‌شود دوره سلطنت محمدرضا پهلوی است، اما در این نوشتار مفروض اصلی این است که استبداد محمدرضاشاهی از زمان کودتای 28 مرداد 1332 به بعد نمایان شد. پیش از آن محمدرضا گرفتار جوانی و خامی بود و در ابتدای راه. این نوشتار با توجه به تأکید بر بازه زمانی 1332 تا 1357 به ذکر مصادیقی از  استبداد محمدرضا و منیّت او اختصاص یافته است.
 
آغاز استبداد محمدرضاشاهی
پس از کودتای 28 مرداد 1332 و بازگشت محمدرضا به کشور و تشکیل دولت نظامی فضل‌الله زاهدی مخالفان و به‌ویژه نیروهای مذهبی سرکوب شدند. حکومت ‌نظامی شدت بیشتری یافت. در این زمان هر گونه فعالیت سیاسی از جانب هر گروهی تحمل نمی‌شد. شاه در پی این بود دولت و مجلسی سرسپرده تشکیل دهد؛ بنابراین مجلس هجدهم هم‌زمان با برگزاری دادگاه نظامی مصدق و دستگیری برخی از رجال طرفدار او برگزار شد و فرمانداری نظامی اجازه فعالیت انتخاباتی را نداد. دولت کودتا آشکارا در انتخابات این دوره دخالت کرد و مانع از ورود نمایندگان واقعی مردم به مجلس شد. از این پس و به‌ویژه از نخستین سال‌های دهه 1340، گرایش روزافزون شاه به استبداد بیشتر و ایجاد انسداد سیاسی و به‌ تبع آن از میان برداشتن مخالفان و منتقدان مسالمت‌جوی سیاسی از جمله مهم‌ترین ویژگی‌های نظام سیاسی حاکم بر کشور بود.[1] او در پی نفی وجودی مخالفان خود بود؛ چنان‌که در سال‌های نخست دهه 1350 بر این گمان بود که دیگر در کشور مخالف جدی سیاسی وجود ندارد. او بر این نظر بود که زندانیان سیاسی کوچک‌ترین بخش از زندانیان کشور هستند و از محاکمه مخالفان سیاسی در دستگاه قضایی نیز خبری نیست و تعداد زندانیان سیاسی در ایران «درست به اندازه تعداد خائنین این کشور» است.[2] این اعتماد به نفس و خوش‌بینی زیاد از برنامه اصلاحات اجتماعی شاه یا همان انقلاب سفید آغاز شد؛ از جایی که به نوشته علینقی عالیخانی ــ از وزرای اقتصادی شاه که بر یادداشت‌های علم نیز مقدمه مفصلی دارد ــ شاه توانست ابتکار عمل را در دست بگیرد و از خود چهره‌ای تازه به‌عنوان رهبری مصلح، که طراح اصلی دگرگونی‌های اجتماعی کشور است، بسازد؛ از زمانی که شاه بر این نیّت شد که طبقات زمین‌دار و سنتی را حذف کند و ازاین‌رو، با این هدف سخن می‌گفت و عمل می‌کرد که نشان دهد «هواخواه طبقه محروم است و با مالکان بزرگ و هزارفامیل در پیکار...».[3] بر همین اساس و با تکیه بر دلارهای نفتی و سیاست‌های نوسازانه‌ خود دلیلی برای مخالفت مردم با خود نمی‌دید،  اما واقعیت‌های بیرونی تصویر دیگری از ایران نشان می‌داد.[4]  
 
وجوه و مصادیق استبداد
فرد حاکم مستبد ویژگی‌هایی دارد: نخست اینکه خود را جدا و مافوق همه افراد و تمام قوانین تصور می‌کند و منیّت بسیار دارد. «او کسی است که دستوراتش لازم‌الاجراست و جای چون و چرا ندارد؛ بنابراین، از نظر فرد مستبد، با توجه به برتری بلامنازعش، جایی برای مشورت و استفاده از نظرات دیگران باقی نمی‌ماند.»[5] چنان‌که درباره‌ شاه هم آورده‌اند از هر گونه ضابطه و اصولی که به مذاقش خوش نمی‌آمد یا محدودش می‌کرد بیزار بود و به اینکه کارها در چهارچوبی مشخص و سنجیده و پس از بررسی کامل انجام شوند ارجی نمی‌نهاد. برای همین برخی تصمیماتش با یکدیگر در تضاد قرار داشتند و مسئولان امر را دچار دردسر می‌کرد و موجب دلسردی آنان می‌شد.[6] علم دراین‌باره نوشته است: «هر وزیر و هر مسئولی رأسا دستوری می‌گیرد ــ این دستورها با خطوط اصلی سیاست اقتصادی و اجتماعی کشور هماهنگی نمی‌کند ــ و می‌رود. علت هم این است که شاه هر قدر ماشاالله قوی باشد ولی کامپیوتر نیست. دستورات دیگری داده است که فراموش کرده و بدتر این کار فرامین ضد و نقیض است که البته کمتر اتفاق افتاده است، ولی به‌هرحال روی می‌دهد و اساس کار ما را متزلزل می‌نماید».[7]
 
او حتی به‌صراحت از ضروری نبودن مشورت و مداخله در تصمیم‌گیری‌های کشور سخن می‌گفت و چنین منیّت خود را آشکار می‌کرد: «برای انجام کارها در ایران نیاز به مشورت با دیگران نیست؛ هیچ‌کس حق ندارد در تصمیمات ما دخالت نماید و در مقابل ما قد علم کند.  در این کشور، این منم که حرف آخر را می‌زنم، واقعیتی که فکر می‌کنم بیشتر مردم با خوشحالی می‌پذیرند... . اگر وزرایم دستورات را بی‌درنگ و بدون تأخیر انجام می‌دهند، فقط بدین علت است که متقاعد شده‌اند هرچه من می‌گویم درست است».[8]  
 
محمدرضا پهلوی خود را مقام برتر بلامنازع می‌دانست؛ چنان‌که عالیخانی می‌آورد مهم‌ترین ویژگی شاه این بود که تنها در پی درخشیدن و مورد توجه قرار گرفتن خود بود؛ بنابراین به هرکس که به‌نحوی قادر به راه انداختن گروهی بود یا کفایت لازم در انجام امور کاری را داشت و محبوبیتی پیدا می‌کرد بدبین بود؛ چون او را رقیب بالقوه خود فرض می‌کرد؛ بنابراین سیاست همیشگی‌ شاه این بود که پایه‌های چنین قدرتی را از میان بردارد؛ برای نمونه پس از آنکه مصدق در موضوع نفت امکان قهرمان شدن و مطرح شدن یافت، کارها را طوری تقسیم می‌کرد که یک فرد دست‌اندرکار همه مسائل نباشد و موفقیت‌های احتمالی را به حساب خود نگذارد. به گفته عالیخانی هنگامی‌که جمشید آموزگار، وزیر دارایی وقت، در مذاکرات اوپک با شرکت‌های نفتی به موفقیت رسید، او را به وزارت کشور منتقل کرد. هرچند بازهم آموزگار نماینده ایران در اوپک بود، ولی دستش از امور نفتی کوتاه شد.[9] علم نیز دراین‌باره نوشته است: یکبار که گزارش مذاکرات با شرکت‌های نفتی در اروپا و آمریکا را به شاه داده، محمدرضا پهلوی گفته است: این مذاکراتی که برای معاملات نفتی در خارج می‌شود دور از نظر ماست. به دولت ابلاغ کن همه مذاکرات در تهران باشد.[10]
 
به نظر می‌رسد با افزایش اعتماد به نفس شاه و گمان او بر اینکه پایه‌های قدرتش محکم و ماندگار است دیگر حفظ ظاهر از سوی او برای آنکه خود را فرد دموکراتی بخواند ضرورتی نداشت و به‌صراحت ذات استبدادی خود را عیان می‌کرد؛ چنان‌که متون سخنرانی‌های او شواهد متعددی دراین‌باره در اختیار می‌گذارد و نگرش او را درباره ضرورت رویکرد استبدادی برای کشور روشن می‌کند.[11] علم دراین‌باره این نقل قول از شاه را آورده است: «اگر قرار باشد در ایران حکومت دموکراسی واقعی برقرار گردد، 27میلیون جمعیت ایران، 27میلیون رأی مختلف و مخالف یکدیگر می‌دهند».[12] او بر این نظر بود: «... وقتی سلطنت نباشد آنارشیسم یا حکومت چند نفری یا دیکتاتوری خواهد بود. در هر صورت حکومت و نظام سلطنتی تنها فرم موجه برای حکومت ایران است به شرطی که من شاه باشم. برای انجام کارها قدرت لازم است، برای نگهداری قدرت هیچ احتیاجی به اجازه یا مشورت با کسی نیست و نباید با کسی در مورد تصمیم‌ها بحث کرد و... البته من هم ممکن است اشتباه کنم، من آدم هستم و چون می‌دانم مأموریتی دارم که باید آن را به پایان برسانم، بنابراین تصمیم دارم بدون کنار گذاشتن تاج ‌و تخت آن را به آخر برسانم».[13]  
 
تأکید او بر اینکه من شاه باشم نشانی از منیت اوست که در این مقطع بروز و ظهور بسیار داشت. عزل و نصب وزرا مطابق اصل 46 متمم قانون اساسی به موجب «فرمان همایونی» شاه انجام می‌شد. پس از تأسیس حزب رستاخیز گفت‌وگو از واژه‌های نوساخته نظم شاهنشاهی و فرماندهی شاهنشاهی برجسته شد و حتی شاه اصرار داشت لوایحی که پیش از تقدیم به پارلمان به تأیید او رسیده‌اند اجراشدنی هستند و نیازی نیست دولت در انتظار طی مسیر قانونی این لوایح باشد.[14] حتی هویدا، که سیزده سال نخست‌وزیر بود، در هر فرصتی یادآور می‌شد که او در واقع قائم‌مقام نخست‌وزیر است و نخست‌وزیر راستین همانا خود شاه است.[15] در ارتش نیز شاه مانع از قدرت گرفتن فرماندهان و رئیس سازمان صنایع نظامی بود؛ همچنین سران پلیس و ژاندارمری، که روی کاغذ تابع وزارت کشور بودند، و رئیس ساواک، که عنوان معاونت نخست‌وزیر را داشت، مستقیم به شاه گزارش می‌دادند و از او دستور می‌گرفتند.[16]
 
فرجام سخن
آغاز استبداد محمدرضاشاهی را می‌توان پس از کودتای 28 مرداد 1332 دانست که شاه خامی و جوانی را با دردست گرفتن قدرت کنار گذاشت و عزم کرد تا شاهی قدرتمند شود. هرچند پیش از آن نیز تمایلات استبدادی داشت، اما توانایی و اعتماد به نفس و امکان لازم برای تحقق شاهی مستبد را نداشت. او که تجربه تلخ دموکراسی نیم‌بند در دوره اول سلطنت خود را داشت، به‌تدریج شاهی مستبد شد. شیوه حکومتی پدرسالارانه او، که مبتنی بر سلسله‌مراتب فرماندهی و فرمانبری استوار بود، میراثی بود که سنت سلطنت برایش ودیعه گذاشته بود و حال او مجری قهار آن شده بود. شاه به‌تدریج در کانون دایره اصلی قدرت قرار گرفت؛ همه چیز از او آغاز و به او ختم می‌شد و وزن و جایگاه هرکسی در این ساختار به تمایل شاه باز می‌گشت؛ اینکه شاه او را دشمن نپندارد و بخواهد وزنی در این دستگاه داشته باشد؛ ازاین‌رو سیاست در این دوران هر چه بیشتر غیررسمی‌ شد. مناصب و جایگاه‌ها هبه شاه به کسانی بود که اطاعت‌پذیر بودند و لیاقت و شایستگی گمشده این دوران بود. این رویکرد در نهایت به جایی رسید که حکومت پهلوی به معنای شاه و شاه معنای حکومت پهلوی شد.
 
 
پی‌نوشت‌ها:

[1] . مظفر شاهدی، ساواک ـ سازمان اطلاعات و امنیت کشور (1357-1335)، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، 1386، ص 381.
[2] . محمدرضا پهلوی، مجموعه تألیفات، نطق‌ها، پیام‌ها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایونی محمدرضاشاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران، [10ج]، ج 7، تهران، کیهان، 1355، ص 6257.
[3] . اسدالله علم، یادداشت‌های علم، ج 1، به کوشش علینقی عالیخانی، تهران، کتابسرا، 1371، صص 57-58.
[4] . حسین بشیریه، جامعه‌شناسی سیاسی نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، تهران، نشرنی، 1374، صص 276-278.
[5] . محمد‌رحیم عیوضی، «شاهی که می‌خواست خدایی کند، مطالعه تطبیقی سه مفهوم استبدادگرایی، اقتدارگرایی و نوسازی در عصر پهلوی»، نشریه زمانه، ش 25 (1383).
[6] . اسدالله علم، همان، ج 1، صص 76-77.
[7] . همان، ج 2، ص 174.
[8] . به نقل از: محمد‌رحیم عیوضی، همان.
[9] . اسدالله علم، همان، ج 1، ص 67.
[10]. همان، ج 2، ص 100.
[11] . محمدرضا پهلوی، برگزیده‌ای از سخنان و نوشته‌های شاهنشاه آریامهر، تهران، کتابخانه پهلوی، 1347، ص 244.
[12] . اسدالله علم، همان، ج 2، ص 46.
[13] . اوریانا فالاچی، مصاحبه اوریانا فالاچی با شاه ایران: بخش سانسورشده کتاب مصاحبه با تاریخ، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا. ص 8.
[14] . اسدالله علم، همان، ج 1، صص 71-72.
[15] . همان، ص 75.
[16] . همان، ص 81.
 


کد مطلب: 25886

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/article/25886/منی-ت-محمدرضا-پهلوی

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir