نقش یهود و قدرتهای بینالمللی در خلع سلطان عبدالحمید و زمینههای شکلگیری دولت اسرائیل در فلسطین
حسان حلاّق
ترجمه: حجتالله جودکی و احمد درویش
با اتکاء به پژوهشهای مستند میتوان به نتایج چندی رسید که خلاصه آن به قرار زیر است:
اقدام برای تسلط بر فلسطین به صورت عملی از سال 1798 آغاز شده است، و نه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم. این حادثه در زمانی بود که ناپلئون به مشرق زمین حمله کرد و به یهودیان پیام داد که آنان را در سیطره بر سرزمینهای مقدس و اسکان یهود در آنجا کمک مینماید. یهودیان در شمار نخستین حامیان مالی حمله فرانسه بودند. همانگونه که یهودیان دولت عثمانی به ارائه کمک مالی و هموار نمودن راه تهاجم ]فرانسه[ اقدام کردند، هر چند که این همکاری را انکار میکردند. پس از شکست هدفهای حمله فرانسه، بریتانیا حمایت خود را از یهودیان از طریق نخستین کنسول بریتانیا در قدس به سال 1838 میلادی آغاز نمود. در آن دوره «بامستون» ـ وزیر خارجه بریتانیا ـ با ارسال رهنمودهایی به کنسول ویلیام یونگ (W. young) خواستار حمایت از یهودیان فلسطین شد. وزارت خارجه بریتانیا در نزد «باب عالی» تلاش میکرد که ایشان را قانع نماید یهودیان را بعنوان هم وطن در سرزمینهای مقدس بپذیرد. بریتانیا در سال 1845 از حکومت عثمانی خواست که مسلمانان را از فلسطین به مناطق دیگر در آسیای صغیر کوچ دهد و یهودیان را جایگزین ایشان نماید اما باب عالی و حکومت عثمانی این تلاشها و پیشنهادهای بریتانیا را رد کردند.
برخی از منابع صهیونیستی ادعا میکنند محمدعلی پاشا حاکم مصر با یهودی بریتانیایی به نام «مونتو فیوری» توافق کردند یهودیان را در فلسطین اسکان دهند تا این قضیه با ]نصب[ حاکمی یهودی به ایجاد دولت مستقل یهود منجر شود. اما اسناد و مدارک سرزمین شام و فلسطین عکس این ادعا را ثابت میکند و شاید اسناد «الاصول العربیة لتاریخ سوریا فی عهد محمدعلی باشا» بهترین گواه باشد که حاکم مصر نسبت به ایجاد دولت یهودی در فلسطین راضی نمیشد به طوری که در طول سالهای حاکمیتش از هر گونه همکاری با فلسطینییان و در خواستهایشان در این خصوص، دریغ نکرد.
هدف معاهده سال 1840 لندن، صرفاً ضربه زدن به محمدعلی در مصر و شام و کاستن از تواناییهای صنعتی، نظامی و اقتصادی او نبود، بلکه دلایل استعماری دیگری داشت که مستقیماً به آینده فلسطین مربوط میشود. زیرا ایجاد دولت عربی اسلامی میان منطقه مصر و سرزمین شام مستلزم این بود که مانع تحقق مطامع مشترک یهودیان و اروپائیان شود و نیز راه را برای ایجاد دولت یهودی در فلسطین زیر نظر بریتانیا میبست. هنگامی که یهودیان آشوبهای داخلی سرزمین شام را بویژه در سال 1860 کارگردانی نمودند و محکومیت آنان در وخیمتر کردن اوضاع امنیتی منطقه مسجل شد، به ناچار برای نجات خویش از این اتهامات خواستار حمایت بریتانیا و دخالت سِرْ مونتوفیوری شدند. اسناد مجموعه «المحررات السیاسیه و المفاوضات الدولیّه فی سوریا و لبنان عام 1860» بر این حقایق دلالت دارد.
اقدامات مشترک صهیونیستی ـ بریتانیایی پس از خرید سهام کانال سوئز در سال 1875 توسط بریتانیا ادامه و رو به افزایش گذاشت. قاطع میتوان گفت سرمایههای این معامله بیشتر یهودی بود تا بریتانیایی بخاطر اینکه اقدام به معامله خرید توسط دیزرائیلی نخستوزیر یهودی مسلک بریتانیا و سرمایه خانواده یهودی روچیلد صورت گرفت. دیزرائیلی اعتراف کرده است که هدف از این معامله صرفاً تسلط بر مصر نبوده است بلکه سلطه بر فلسطین را نیز در بر میگیرد. وی در سال 1880 تصریح کرد: هر کس فلسطین را به چنگ آورد منطقه کانال ]سوئز[ را میتواند تهدید نماید. در سال 1882 «ادوارد کوزلیت» گفت: اشغال مصر مصالح امپراتوری بریتانیا در مشرق زمین و مصالح یهودیان در فلسطین را به هم پیوند زده است. «زانگویل» ـ رهبر صهیونیستها ـ بر این حقیقت اینگونه تاکید میکند: هماکنون بیش از هر زمان دیگری برای اسرائیل فرصت پیش آمده است، پس از اینکه کانال سوئز، جهان را به دروازههای فلسطین وصل کرد ما منتظر یهود و فلسطین نخواهیم ماند.
وجه دیگر فعالیتهای سیاسی صهیونیستها، مهاجرت یهودیان به سرزمینهای مقدس بود، به طوری که در نیمه قرن نوزدهم مهاجرت یهودیان هنگامی که اهداف اسکان ایشان آشکار شد زنگِ خطر را برای کشور به صدا درآورد. اما تعداد یهودیان تا سال 1839 که از شش هزار نفر تجاوز نمیکرد در برابر سیصد هزار نفر عرب، 2% از ساکنان فلسطین را تشکیل میداد. با افزایش مهاجرت یهودیان، خطر آنان هم افزون میشد. به طوری که بین سال 1882 تا اوایل قرن بیستم تعدادشان به صد هزار مهاجر رسید. هر چند حکومت عثمانی توانست با تنظیم قوانین مخصوص مهاجرت موقتاً از تعداد آنان بکاهد و از سیل مهاجرت روز افزون جلوگیری نماید.
کنگره بال در سال 1897 ضرورت ایجاد وطن برای مردم یهودی در فلسطین را علیرغم مخالفت تعداد زیادی از یهودیان تصویب کرد. لکن آژانس یهود به همکاریهای خود با امپراتوری عثمانی و کشورهای استعماری اروپا با هدف تحقق طرح خود، ادامه داد. در صورتی که قوانین امپراتوری عثمانی و فرمانهای سلطان بخاطر خطرناک بودن مهاجرت یهودیان در آینده فلسطین از سرازیر شدن آنان جلوگیری کرد. مضاف بر اینکه ورود یهودیان موجب میشد فلسطین از نظر اقتصادی، اجتماعی و بهداشتی عقب بماند. اما علیرغم قوانین صادره عثمانی ملاحظه میشود، تصرف کنندگان ]زمین[ و حکام رشوهگیر، نقش مؤثری را در موفقیت مهاجرت یهودیان ایفا کردند. فساد ادارات مالیاتی عثمانی و عرضه زمینهای کشاورزی در مزایده علنی با هدف کسب مالیات را باید بر مطلب فوق افزود. همچنانکه فئودالیزم لبنانی، سوری و فلسطین به طور گسترده نسبت به فروش سرزمینهای فلسطین به یهودیان مهاجر کمک کردند.
شایان ذکر است علیرغم واقعیت دردناک زندگی کشاورز فلسطینی که شدیداً به زمین و کارش وابسته بود و محصولات فراوانی را از آن برداشت میکرد، اما همین شخص زمانی که احساس کرد زندگیاش در نتیجه سلب زمینش و از دست دادن کارش به خطر افتاده است مخالفت و اعتراض شدید و پیوسته خود را نسبت به واقعیت جدید ابراز کرد. حقیقت این است که عکسالعمل فلسطینیها علیه مهاجرت یهودیان به آغاز مهاجرت برمیگردد.
ممکن است که گزارش «اسعد خیاط» کنسول بریتانیا در یافا در سال 1858 م را چنین خلاصه کنیم:
عکسالعملهای عربها در اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 آنچنان که گمان میرفت، آغاز نشد بلکه از نظر عملی به نیمه قرن 19 هنگامی که عربها تهاجمات گسترده خود را علیه یهودیان و بیگانگان به قصد ترساندن و منع آنها از اشغال و جایگزینی در فلسطین انجام میدادند، برمیگردد. کنسول به قاضی اعتراض کرد چونکه وی دستور داده بود که سند خرید و فروش املاک و مزارع برای اروپاییها و امریکائیها ثبت نشود. این اقدام مخالف پیمانهایی بود که بین دولت عثمانی و کشورهای بیگانه بسته شده بود.
ممکن است گفته شود ناآرامیهای فلسطینی پس از گرفتن سرزمینهای کشاورزی و فروش اجباری آنها از سوی حکومت عثمانی و فئودالهای لبنانی مانند خانوادههای توین، سرسق، مدور و ... و فلسطینیها از قبیل خانوادههای کسارروک، خوری، حنا و دیگران بالا گرفت. در سال 1866 میلادی کشاورزان الخضیره و ملبس ـ روستاهایی که کشاورزان مالک اصلی آن هستند ـ حمله کردند به طوری که دولت در سال 1887 میلادی مجبور شد محدودیتهایی را برای مهاجرت یهودیان ایجاد نماید. در سال 1890 هیأتی از چهرههای سرشناس قدس، به علت سهلانگاری رشاد پاشا و نادیده گرفتن اجرای قوانین مهاجرت منع ورود یهودیان به فلسطین به حکومت عثمانی، شکایت کردند و خواستار صدور فرمان سلطانی مبنی بر منع اسکان یهودیان به طور کلی شدند. این شکایت نامه توسط پانصد نفر از اهالی امضا شد، این اقدام بیانگر آگاهی و بیداری ملت فلسطین میباشد. در سال 1897 محمد طاهر الحسینی سرپرستی کمیته عربی برای جلوگیری از اسکان یهودیان و نظارت بر ثبت و خرید و فروش سرزمینها را بعهده گرفت.
نظر به اهمیت مطلب، از خلال تحقیقاتم در رابطه با موضعگیریهای رهبران عرب، برایم مشخص شد که آنها نه میزان خطر صهیونیزم و نه سطح آگاهی ملت فلسطین را درک نکرده بودند. ملتی که خودش این خطر را برای آینده کشورش لمس کرده بود. این رهبران به دو دسته اصلی تقسیم میشوند: گروه اول به خاطر پایان دادن تسلط عثمانی بر کشورهای عربی مبارزه میکردند و گروه دوم برای محو سلطه اروپائیان بویژه انگلیسیها بر این کشور مبارزه میکردند و خواستار حمایت از دولت عثمانی بودند، رهبران بلاد شام جزء گروه نخست و رهبران مصری در گروه دوم جای داشتند. واقعیت اینست که علیرغم آگاهی این رهبران، اعم از کسانی که علیه سلطه عثمانیها مبارزه میکردند و کسانی که با تسلط اروپائیان مخالف بودند، من دریافتم که این آگاهی در همین سطح باقی ماند علیرغم اینکه خطر صهیونیزم کاملاً آشکار بود. زیرا برخی از رهبران عرب مثل «امین ارسلان» ـ که نماینده رهبران شام محسوب میشود ـ و مصطفی کامل ـ که نماینده رهبران مصر به حساب میآید ـ دست به هیچ فعالیت و اقدامی نزدند، حتی توجه لازم نسبت به جنبش صهیونیستی و خطر آن بر آینده سرزمینهای مقدس نکردند. شاید علت این بیتوجهی ناشی از گرفتاری این رهبران به استعمار بریتانیا، آنگونه که در مصر بود و یا به علت دل مشغولی ایشان به سلطه عثمانیها، آنگونه که در سرزمین شام بود، باشد، به هر تقدیر سکوت مطلق را در برابر خطر صهیونیزم در آن زمان، و تأیید آژانس یهود یا استقبال از آن در وقتی دیگر، توجیه نمیکند. مضاف بر این از خلال تحقیقات بر من روشن شد مطبوعات عربی هیچ کدامشان میزان خطر صهیونیزم را درک نکردند. فقط جریده «المنار» و آگاهی مالک آن رشیدرضا این خطر را درک و در سال 1898 نسبت به آن هشدار داد، استثناء میشود. پس از «المنار» روزنامه «الکرمل» در فاصله سالهای 1908 تا 1909 که ناشی از آگاهی و پختگی سیاسی رئیس آن نجیب نصار، بود، خطر صهیونیزم را هشدار داد. همچنین روزنامه «المشرق» بعد از انقلاب علیه سلطان عبدالحمید در سالهای 1908 و 1909 شروع به افشاء اهداف جنبش صهیونیزم در فلسطین کرد. لازم است در این زمینه یادآور شویم برخی از رهبران فلسطینی مانند یوسف ضیاء خالدی نسبت به خطر صهیونیسم واقف بوده و در سال 1899 آنرا آشکار کرده، همچنین برخی از اندیشمندان لبنانی مانند نجیب عازوری به اهداف جنبش صهیونیزم در سال 1905 اشاره کردند.
ملاحظه میشود بعد از انقلاب 1908 و خلع سلطان در سال 1909 سیاست عثمانیها در برابر فلسطین و کشورهای عربی دگرگون شد و موج مهاجرت یهودیان رو به افزایش گذاشت در حالی که حکومت عثمانی در دوران سلطان عبدالحمید، تمام تلاش خود را برای جلوگیری از اسکان یهودیان در سرزمینهای مقدس به کار میگرفت. سلطان از آغاز سلطنتش هنگامی که «اولیفانت» (Oliphant) فرستاده یهودی به نزد وی آمد و خواستار تأسیس دولت یهودی در فلسطین شد، این موضع را اتخاذ کرد. سلطان پاسخ داد یهودیان میتوانند در هر منطقهای از امپراتوری به غیر از فلسطین به آسودگی زندگی کنند. زیرا دولت از مظلومان حمایت میکند. اما از کمک به یهودیان در ایجاد دولت دینی در فلسطین خودداری خواهد کرد.
شایان ذکر است سیاست عبدالحمید دوم در قبال متحدین و صهیونیستها و کشورهای اروپایی منجر به توافق این عناصر در برپایی انقلاب 1908 شد. افسران عضو اتحاد و ترقی از طریق لژهای فراماسونری این امکان را یافتند که بر فعالیتهای خود بیفزایند زیرا وجود لژهای فراماسونری در سالانیک که یکی از ولایتهای سهگانهای بود که تحت نظارت بینالمللی قرار داشت، حمایت بینالمللی را نسبت به خود تضمین میکرد. بنابراین ممکن است پس از تحقیق اسناد و مدارک موجود به طور خلاصه بگوییم انقلاب اتحاد و ترقی قبل از اینکه انقلابی ترکی و یا عثمانی باشد، انقلابی یهودی بینالمللی است. زیرا کمیته جمعیت در سالانیک زیر نظر فراماسونری بینالمللی و با تأیید یهود و یهودیان دونمه شکل گرفت و عناصر یهودی مثل: قارصوه، سالم، ساسون، فارجی، مازلیاح، جاوید و بالجی نقش اساسی در تنظیم این کمیته و پیروزی انقلاب ایفا کردند. همانگونه که بسیاری از یهودیان در ضرورت پیشروی به سوی پایتخت و اشغال آن سعی بلیغی ابراز کردند. رهبری ارتش مهاجم به سمت پایتخت را کلنل رمزی بیگ یکی از یهودیان دونمه به عهده داشت. همچنین صهیونیستها در فلسطین برای برآورده شدن آروزهایی که در دوران حکومت سلطان عبدالحمید از تحقق آن عاجز بودند، کوشش فراوانی در انقلاب بخرج دادند. بر این حقیقت کلیه دیپلماتهای بریتانیایی نظیر: لوثر، بلش و مارلینگ تأکید مینمایند.
نامه [سند] سلطان عبدالحمید که به محمود ابوالشامات ارسال شده است ــ و درستی آن به ثبت رسیده است ــ تاکید میکند سلطان به آن دلیل از سلطنت خلع شد که پیشنهاد 150 میلیون لیره طلا را در مقابل ایجاد وطن قومی برای یهودیها رد کرد. از این رو آژانس صهیونیستی در عهد سلطان محمد رشاد اصرار داشت به قانونی که به یهودیانی اجازه مهاجرت و مالکیت و لغو گذرنامه قرمز را میداد، دست یابد. همانگونه که نفوذ مشترک یهودیان و صهیونیستها در دستگاه حکومتی جدید آشکار شد بویژه اینکه جاوید بیگ وزیر دارایی یکی از یهودیانی بود که نقش برجستهای در تصمیمگیری خلع سلطان داشت. به گونهای که این اقدام به جنبش اعتراضی علیه حکومت جدید و بویژه سیاست وزیر دارایی منجر شد. این جنبش اعتراضی را دو تن از اعضای مجلس شورا به نامهای صادق بیگ و مفید بیگ و نمایندگان سهگانه فلسطین، روحی خالدی، سعیدالحسینی و حافظالسعید رهبری میکردند. علاوه بر اینکه اسناد بریتانیایی بر نقش یهود در انقلاب 1908 و 1909 و نفوذ روز افزون آنان در دوران جمعیت تاکید میکند، همچنین جراید آن زمان از جمله روزنامههای المشرق، المنار، العصر الجدید و نهضةالعرب بر این حقایق تاکید میکنند. شاید بررسی مقاله «الاسرائیلیة فی جمعیة الاتحاد و الترقی» نوشته یکی از مسلمانان عثمانی مقیم پاریس بهترین گواه مسایل پشت پرده و شرایط انقلاب و خلع ]سلطان[ باشد. در این مقاله بر کلیه حقایقی که پیشتر گفته شد تاکید و به همه آنها پرداخته شده است به طوری که این مقاله همه عوامل و دستآوردهای انقلاب جمعیت اتحاد و ترقی را در بر دارد. در پایان ناگزیر از بیان نتایج تحقیق به شرح ذیل میباشم :
1. دستگاه فاسد رشوهگیر عثمانی در بسیاری از دورهها با تصمیمات سلطان و حکومت مخالفت میکرد.
2. فئودالیزم لبنانی، سوری و فلسطینی تا حدود زیادی در وخیمتر شدن وضعیت کشاورز فلسطینی و آسان نمودن کارهای فروش سرزمینها به مهاجرین یهود نقش داشته است.
3. رهبران عرب علیرغم اینکه ملت فلسطین در اظهار عکسالعملهای پیوسته مخالفت سستی نکرد نقش مؤثری در آگاهی مردم عرب نسبت به خطر جنبش صهیونیستی بازی نکردند. آن چنانکه همین رهبران مخالفت خود را با جنبش مهاجرت یهودیان آشکار نساختند. ایشان همه تلاش خود را قبل از هر چیز در مخالفت با دولت عثمانی و سپس با بریتانیا بکار گرفتند.
4. کشورهای استعماری در قرن نوزدهم تا سال 1909 جنبش صهیونیستی را به شکلهای مختلف با هدف تحقق اهداف نخستینش یاری دادند.
شایان ذکر است:
در سال 1897 جنبش صهیونیستی بعنوان یک سازمان سیاسی با گرایشات خاص، به منظور تأسیس کشور ملی یهود شکل گرفت. و این جنبش، فلسطین را بر دیگر مناطق چون اوگاندا و آرژانتین به اعتباری که سرزمین موعود است، ترجیح میداد. علیرغم اینکه بخش عظیمی از یهودیان با اندیشه تأسیس کشور ملی یهود در فلسطین یا دیگر مناطق مخالفت میکردند. با این وجود، جنبش صهیونیستی به رهبری «تئودور هرتزل» موفق شد با کشورهای استعماری غرب در خصوص تأسیس دولت یهود در فلسطین به توافق برسد؛ بدین معنی که یهودیان نمایندگان تمدن اروپایی در شرق، و نماد تحقق اهداف استعماری باشند. از این رو «هرتزل» از سال 1896 تا 1904 بین کشورهای اروپایی و امپراتوری عثمانی با هدف دیدار با امپراتوران، قیصرها و سلاطین اروپایی، جهت راضی کردن آنها به اهمیت طرح قانونی خود، از نقطه نظر تمدنی، سیاسی و اقتصادی در آمد و شد بود و بعضی از آنها این طرح را قبول و برخی دیگر آنرا رد میکردند. و میتوان گفت که تحولات بینالمللی نقش مهمی را در پیشبرد جنبش صهیونیستی سال 1905 داشت که صهیونیستها بر فلسطین دست یازیدند. این مساله عملاً در مصوبات کنگره «کامبل بانرمان» در سال 1907 با بیان ضرورت قرار گرفتن فلسطین بعنوان پایگاه استعماری غرب از طریق گماشتن ملت یهود در آنجا پیریزی شد. شایان ذکر است که موضع دولت عثمانی عموماً نسبت به فعالیتهای صهیونیستی و بینالمللی از حساسیت ویژهای برخوردار بود. در این خصوص سلطان عثمانی بر ردّ طرح صهیونیستی چه در مذاکراتش با «هرتزل» و چه با میانجیگران اروپایی با این دیدگاه که «قدس» بنا بر قول «وامبری» مانند «مکه» مقدس میباشد، پافشاری میکرد. این موضع با صدور اوامر پی در پی ملوکانه مبنی بر ممنوعیت ورود یهودیان بیگانه به فلسطین جز به قصد زیارت و با مدت زمان محدود، آشکار میشد. نظر به خطرناک بودن جنبش صهیونیستی، و نقش کشورهای اروپایی در تشویق و حمایت یهود، سلطان بیم آن داشت که فلسطین به جبل دوم لبنان تبدیل شود و یا اینکه دولتهای اروپایی در فلسطین همان نقشی را بازی کنند که در لبنان نمودند، و آن نقطهنظر «بین هرتزل» میباشد. سلطان در خاطراتش چنین مینویسد: هدف کشورهای اروپایی ایجاد مشکلات داخلی و فتنه در امپراتوری ما میباشد، زیرا آنان در صدد تضعیف ما هستند. با توجه به اینکه سلطان رهبر پان اسلامیسم است و دین کماکان نماد روح زمانه در دولت عثمانی میباشد، و بر اکثر شهروندان عثمانی تسلط دارد، پس عاقلانه نیست که در این حالت سرزمینهای مقدس به ملتی بیگانه واگذار شود، آنچنانکه وی مایل نبود اقلیتهای جدیدی ایجاد شود زیرا مشکلات او با اقلیتها برای امپراتوریش نه تنها کافی بلکه زیاد هم بود. او در مواضع خود نسبت به صهیونیسم و مهاجرت یهودیان تا انقلاب اتحاد و ترقی در سال 1908 و خلعش در سال 1909 پایدار ماند. تاکید این مطلب بایسته است که عکسالعملهای اعراب نقش برجستهای را در موضع سلطان ایفا کرد؛ بویژه بعد از آنکه موجب فشار مداوم گردید که برخی از اعتراضات، تظاهرات، شکوائیهها و تهاجمات به یهودیان بیگانه در فلسطین و شهرکهای مزروعی آنان، حاکی از این قضیه است.
و اما شکلگیری جمعیت اتحاد و ترقی به دوره نزدیک شکلگیری جنبش صهیونیستی برمیگردد. و علیرغم اینکه هر یک از این دو گرایش اهداف متفاوتی را نسبت بهم داشتند، اما موضع سلطان عثمانی نسبت به جنبش صهیونیستی در میان هدفهای این دو جریان یکسان بود، و فصل مشترک این دو جریان رهایی از یوغ سلطان عبدالحمید دوم، میبود. این واقعیت در همکاری آنها در انقلاب سال 1908 و رویداد خلع سلطان در سال 1909 متجلی شد. در صورتی که میتوان گفت آژانس صهیونیسم موفق شد از افراد ترکان جوان بهرهبرداری نماید بطوری که برخی از اعضای ترکان جوان از نیات واقعی صهیونیستها و دونمه ـ (مسلمانان یهودیالاصل) ـ که نقش مهمی را در تنظیم کمیتههای جمعیت اتحاد و ترقی ایفا میکردند، اطلاع نداشتند. کما اینکه یهودیان، لژهای فراماسونری خود را در سالانیک به منظور برپایی جلسات سری جمعیت ]اتحاد و ترقی[ به رهبری «قراصوه»، وکیل یهودی و فراماسون بپا کردند. از آنجا که اغلب ساکنان سالانیک را یهودیان تشکیل میدادند که اجتماعات سه جانبه فراماسونری، یهودی و اتحادی را پوشش میدادند، موجب شد که این جلسات با موفقیت انجام شود. علاوه بر این سالانیک همچون استان جبل لبنان منطقهای بود که نفوذ استعمارگران بیگانه در آن آشکار بود.
بنابر قول یتون واتسون اسناد فعلی روشن میسازد که نظریهپردازان انقلاب اتحاد و ترقی همان یهودیان، دونمة و کشورهای بیگانهاند. «لوتر» سفیر بریتانیا در آستانه بر این حقیقت اینگونه تاکید میکند که: «جمعیت اتحاد و ترقی از نقطهنظر تشکیلات سازمانی و درونی خود همپیمان مشترک یهودیان و ترکها بودند» همچنین «مارلینگ» تاکید میکند که «الهام جنبش در سالانیک بطور مشخص سیمای یهودی است». «ارنست رامزور» ، محمد رشید رضا و جواد رفعت أتلخان ـ فرمانده ترک ـ یادآور شدهاند که انقلاب ترکیه سال 1908 بطور کلی محصول توطئه یهودیان فراماسون بوده است زیرا یهودیان فراماسون در آن نفوذ فراوانی داشتند. در این خصوص گزارشهای بریتانیا تاکید مینماید که حکومت جدید در ترکیه نه تنها تحت نفوذ سیاسی صهیونیستها بوده بلکه به لحاظ اقتصادی نیز تحت سلطه آنها قرار گرفته بود. این نفوذ نقش آشکاری در سیاست جمعیت اتحاد و ترقی، بویژه مسائل مربوط به سیاست ترک کردن اعراب، و به منظور از میان برداشتن نشانههای قومیت، زبان و موجودیت عربی، داشته است. این سیاست، عزل، شکنجه و زندان شخصیتهای عربی، وزراء، علماء و کارگزاران دولت را نیز شامل میشده است. بطوری که هر کجا عربی یافت میشد سخنان اهانتآمیز و ذلت بار میشنید. و هر عربی که در آستانه حضور داشت عبارت «پیس عرب» به معنای عرب کثیف را میشنید. «حسین جاهد» صاحب روزنامه «طنین» با حمله شدید به اعراب و نمایندگانشان، آنها را جاسوس سلطان عبدالحمید دوم قلمداد میکرد.
در اهمیت این گفتار، اینکه مهاجرت یهودیان به فلسطین در دوره اتحاد و ترقی به شکل ملموسی افزایش یافت، در همان زمان جنبش اعتراضی اعراب چه از سوی ملت فلسطین و یا روزنامههای جدید و یا نمایندگان آنان در مجلس رو به فزونی نهاد. همچنین میتوان گفت که در دوران اتحاد و ترقی اختلافات شدیدی بین خود آنها پیرامون آینده فلسطین و مهاجرت یهودیان پدیدار شد. عدهای از اعضای اتحاد و ترقی بر این باور بودند که استفاده از فرصت در ایجاد انقلاب و تأیید آن به مصلحت ترکیه نمیباشد بلکه خوش خدمتی به جنبش صهیونیستی به حساب میآید. در حالی که جناح طرفدار صهیونیسم در خلال سالهای نخست حاکمیت اتحاد و ترقی جناح قدرتمندی به حساب می آمد.