کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

آیا انقلاب اسلامی به خواست غرب رخ داد؟

هلندی سرگردان

17 فروردين 1398 ساعت 8:00

مولف : محمد اسماعیل شیخانی

می‌گویند محمدرضاشاه از حضور مردم در خیابان‌ها نه نگران بلکه به شدت متعجب بود و دائم می‌پرسید که چرا مردم در خیابان‌ها حضور دارند؟ در پس ذهن او این سوال وجود داشت که مگر او برای مردم چه کم گذاشته بود؟ گویا قرار نبود او کاستی‌های حکومت خود را ببیند، اما واقعا چرا این گونه بود؟


«هلندی سرگردان» لقبی بود که کسینجر به محمدرضا پهلوی داد؛ این لقب برای فردی بود که گمان می‌کرد تمام بلایایی که بر سرش آمده و سبب دربه‌دری وی از کشوری به کشور دیگر شده ناشی از جمع‌بندی سران کشورهای غربی و در رأس آنها آمریکا بوده است، اما «هلندی سرگردان» بیشتر کنایه از این است که نباید تمام تمرکز را بر بی‌عاطفگی جهان قرار داد، بلکه باید عملکرد خود را نیز بررسی کرد.
 
محمدرضاشاه در ماه‌های پایانی حکومتش بار دیگر دست پنهان تمام کشورهای غربی را در تمامی اتفاقات منجر به انقلاب اسلامی می‌جست؛ آن قدر که از خود و عملکردش کاملا غافل شده بود و حتی در برابر اقدام انقلابی مردم دچار بهت و حیرت شده و معتقد بود نمی‌داند چرا روند حوادث به این شکل پیش می‌رود.۱
 
آغاز یک توهم
به اعتقاد برخی همه چیز از جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی شروع شد؛ نمایش پوشالی محمدرضاشاه برای به رخ کشیدن به‌زعم خودش عظمت ایران که دستپخت حکومت وی و پدرش بود (و البته شاه سهم بیشتر را به خودش می‌داد) حتی صدای غربی‌ها و مطبوعاتشان را نیز درآورد. شاه این انتقادات را چه داخلی و چه خارجی برنمی‌تافت؛ قبل‌تر از آن نیز رشد چهاربرابری قیمت نفت عایدش شده بود و در سایه این ثروت افسانه‌ای به خود اجازه می‌داد حتی به کشورهای غربی نیز اصول و راهکارهای پیشرفت و تجدد را در حوزه اقتصادی یادآوری کند.۲
 
اختلافات محمدرضاشاه با غربی‌ها نیز با مبدأ این دو حادثه آغاز شد و مبنایی برای تحلیل‌های وی به‌ویژه در دوران تبعید قرار گرفت؛ تحلیل‌هایی با این مضمون که غربی‌ها از وی کینه به دل گرفته‌اند. او حاضر نبود نیمه دیگر لیوان را حداقل در پس همین دو رخداد به عنوان نمونه مشاهده کند؛ برای مثال جشن‌های شاهنشاهی وی رژه اشرافیت و نمایش پوشالی ابهت ایرانی بر اعصاب توده مردم بود، اما شاه از این رخداد فقط انتقادات غربی‌ها را دید و حلبی‌آبادهای تهران را ندید یا نخواست که ببیند.
 
متعاقب قدرت‌گیری دوران تمدن بزرگ شاه، او به اقدامات دیگری هم دست زد از جمله اینکه مبنای تقویم را به شاهنشاهی تغییر داد؛ اقدامی که موج عظیمی از نارضایتی پنهان را در مذهبیون ایجاد کرد. نارضایتی‌ها در حوزه اجتماعی و اقتصادی روز به روز در حال انباشت بود و شکاف طبقاتی نیز در ایران افزایش پیدا می‌کرد،۳ اما شاید برای محمدرضا بهتر بود که منشأ همه بلایا را به ایده حقوق بشر کارتر متصل کند؛ شاید برای شاه بهتر بود که هاج و واج در روزهای پایانی عمر حکومتش رو به سالیوان کند و بگوید ایالات متحده آمریکا دنبال چیست؟۴  [برای اطلاع از ایده حقوق بشر کارتر رک: استراتژی بقای دولت]
 
آیا عملکرد شاه قابل دفاع بود؟
می‌گویند شاه از حضور مردم در خیابان‌ها نه نگران، بلکه به‌شدت متعجب بود و دائم می‌پرسید که چرا مردم در خیابان‌ها حضور دارند. در پس ذهن او این سوال وجود داشت که مگر او برای مردم چه کم گذاشته بود؟ اما آیا واقعا عملکرد شاه قابل دفاع بود؟ آیا نمی‌توان علت انقلاب اسلامی ایران یا حداقل بخش عمده‌ای از آن را ناشی از عملکرد شخص وی و دستگاه حکومتی‌اش دانست؟
 
به صورت خوشه‌ای می‌توان چند مورد را از زاویه نزدیک‌تر بررسی کرد. محمدرضاشاه در روزهای پایانی عمر حکومتش تازه به این فکر افتاد که ثروت اعضای خاندان سلطنتی را بازرسی کند و این تصمیم البته صوری صرفا زمانی رخ داد که منتقدان و مخالفان به وی اطلاع دادند که بخش عظیمی از خاندان سلطنتی غرق در فساد است؛ سردسته این مفسدان را شاید بتوان اشرف پهلوی عنوان کرد که حتی خود شاه معتقد بود برای حفظ وجهه خاندان سلطنتی باید زودتر از کشور خارج شود.۵
 
طنز تاریخ این است که در دوران سرگردانی محمدرضاشاه پس از خروج از ایران، زمانی که به وی پیشنهاد حضور در پاناما را دادند که رئیس جمهورش عمر توریخوس بود، به پیشنهاددهنده گفت: «اوه، توریخوس! جزء دیکتاتورهای آمریکای لاتین است» و شاید از یاد برده بود که خودش نیز تا چند ماه قبل در ایران روشی بهتر از این به‌کار نگرفته بود.  
در عرصه آزادی‌های اجتماعی نیز دولت پهلوی دوم عملکرد قابل قبولی نداشت و اجازه کوچک‌ترین تنفسی را به مخالفان خود نمی‌داد؛ هرچند که تحت تأثیر شعار فضای باز سیاسی جیمی کارتر مجبور شد مقداری فضا را باز کند و تعدادی از زندانیان سیاسی را از زندان‌‌ها خارج کند، اما حتی در همین شرایط نیز به درخواست کورت والدهایم، دبیرکل سازمان ملل متحد که به ایران سفر کرده بود مبنی بر گفت‌وگوی این دبیرکل با مخالفانش، مخالفت کرد و گفت اجازه نمی‌دهد حتی یک دقیقه میهمانانش وقت خود را با این مخالفان تلف کنند۶ و این مسئله نیز بار دیگر پوشالی بودن شعار آزادی از سوی محمدرضاشاه را به اثبات رساند. طنز تاریخ این است که در دوران سرگردانی شاه پس از خروج از ایران زمانی که به وی پیشنهاد حضور در پاناما را دادند که رئیس جمهورش عمر توریخوس بود، به پیشنهاددهنده گفت: «اوه، توریخوس! جزء دیکتاتورهای آمریکای لاتین است» و شاید از یاد برده بود که خودش نیز تا چند ماه قبل در ایران روشی بهتر از این به‌کار نگرفته بود.
 
در عرصه اقتصادی وضع از این نیز بدتر بود؛ شکاف طبقاتی در ایران تحت هدایت و نظارت شاه روزبه‌روز افزایش پیدا می‌کرد؛ حلبی‌آبادها به جزئی از شهرهای بزرگ تبدیل شده بودند و حجم وسیعی از مردم روستایی به امید شعارهای واهی شاه در زمینه رفاه و تمدن بزرگ به تهران می‌آمدند. محمدرضاشاه قرار نبود هیچ‌کدام از این کاستی‌ها را ببیند و قرار بود تمام پیکان انقلاب و نارضایتی مردمی به سوی آمریکا و غرب نشانه برود، اما واقعا چرا این گونه بود؟
 
یک تجربه تاریخی
شاید بتوان پاسخ این پرسش را صرفا در تحلیل روان‌شناختی شخصیت شاه جست؛ درواقع شاید نتوان برای علت‌یابی این مسئله آمار مستدل ارائه کرد. در یک کلام باید عنوان کرد غرب و در رأس آنها آمریکا، شاه را بدعادت کرده بودند. تجربه تاریخی کودتای ۱۹۵۳، عملیات چکمه و آژاکس یا همان کودتای ۲۸ مرداد شاید بهترین مثال در این زمینه باشد.
 
شاه سال ۱۳۳۲ عطای سلطنت را به لقایش بخشیده بود و بلافاصله از ایران به سمت رم فرار کرده بود، اما تقدیرش به نحوی رقم خورد که با عملیات مشترک آمریکا و انگلیس به ایران بازگردد؛ طنز تاریخ این است که شاه در مصاحبه مطبوعاتی خود در هتل «اکسلسیور» رم نیز گفت: می‌دانسته که ملتش او را می‌خواهند! او حتی حاضر نبود اشاره کند که تاج و تختش را مدیون سیا و ام.آی.سیکس است.
 
در بحبوحه انقلاب اسلامی ایران نیز شاه به دنبال این بود که از غرب باج بگیرد؛ او تمام حوادث را به گردن آمریکا و غرب می‌انداخت تا از این طریق از سویی بار روانی انقلاب و ناکارآمدی را از خود دور کند و از سوی دیگر غرب را مجاب کند که در برابر تمام خواسته‌های وی سر تسلیم فرود آورد، اما شاید غرب نیز از این نکته غافل بود که گردباد حوادث قرار نیست مانند سال 13۳۲، بطئی باشد، بلکه طوفان انقلاب قرار است خیلی سریع پرونده همه را با هم درنوردد.
 
دلیل دیگری که می‌توان در این زمینه برشمرد این است که محمدرضاشاه اطلاع دقیقی از اوضاع مملکت خودش نداشت؛ او از سویی ادعا می‌کرد که اخبار روز ایران را از سیزده منبع موثق دریافت می‌کند و از سوی دیگر از حضور مردم علیه خودش دچار شگفتی می‌شد؛ شاه همه چیز را در آیینه غرب می‌دید حتی در زمینه رصد اوضاع داخلی جامعه‌ای که وی شاه آن بود، منابع غربی را بیشتر از منابع داخلی قبول داشت؛ حتی از نظر روانی نیز او خارجی‌ها را بیشتر از ایرانی‌ها تحویل می‌گرفت؛ خبرنگاران خارجی با اقبال شاه روبه‌رو می‌شدند، اما خبرنگاران ایرانی، مگر سفارش‌شده‌ها و نورچشمی‌ها، پشت نوبت باقی می‌ماندند.
 
دلیل دیگر نادیده گرفتن عملکرد داخلی از سوی شاه و نسبت دادن تمام مسائل به غرب را شاید بتوان در «ناچاری» او جست. حتی اگر بنا را بر این بگذاریم که دستگاه سیاست‌گذاری پهلوی دوم و در رأس آن شخص محمدرضاشاه به این جمع‌بندی نیز رسیده بود که عامل داخلی در انقلاب اسلامی بر توطئه بیرونی تفوق دارد، اقتدار پوشالی شاهنشاهی اجازه نمی‌داد این اعترافات به صورت مکتوب یا شفاهی ثبت و ضبط شود.
 
نتیجه
پادشاهی محمدرضا پهلوی برآمده از اجماع دولت‌های غربی بود و بازگشت مجدد او به قدرت در سال ۱۳۳۲ نیز به کمک غربی‌ها بود که البته خودش در این زمینه نظر دیگری داشت. پس از این سال، محمدرضاشاه چرخش به سمت آمریکا را تجربه کرد و هرچند در برخی حوزه‌ها ژست مستقل بودن به خود گرفت، همچنان در عمده حوزه‌ها، به‌ویژه در حوزه تسلیحاتی، به غرب نیازمند بود.
 
توفان انقلاب اسلامی، قدرت تحلیل را از محمدرضاشاه و دست‌اندرکاران حکومتش گرفت و آنها در این میان، چه در دوران حضور در ایران و چه در دوران پس از پیروزی انقلاب، به‌ویژه در خاطرات خود، به این سمت سوق یافتند که علل انقلاب را در تصمیمات بیرونی بجویند و در این میان ساختارهای معیوب داخلی و عملکرد پراشتباه خود را به تعمد نادیده می‌گرفتند؛ درحالی‌که سهم این عوامل داخلی کم نبود و از قضا رویکرد مردم انقلابی در حوزه بیرونی نیز ناظر به سرسپردگی و وابستگی شاه بود، اما محمدرضا قرار نبود به دلایل عنوان‌شده این حقیقت را بپذیرد.
 

محمدرضا پهلوی در روزهای اقامت در پاناما

پی نوشت:
1. ویلیام شوکراس، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدی، تهران، نشر البرز، ۱۳۸۷، ص ۵۴.
2. ریشارد کاپوشینسکی، شاهنشاه، تهران، نشر ماهی، ۱۳۸۴، ص ۴۲.
3. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه فتاح گل‌محمدی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۸، ص ۳۲۲.
4. ماروین زونیس، شکست شاهانه، ترجمه اسماعیل زند و بتول سعیدی، تهران، نشر نور، ۱۳۷۶، ص ۸۹.
5. احمدعلی مسعود انصاری، پس از سقوط، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، ۱۳۸۵، ص ۸۹.
6. ویلیام شوکراس، همان، ص ۴۸۰.


کد مطلب: 6671

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/article/6671/هلندی-سرگردان

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir