جمال عبدالناصر در سال 1952 علیه ملک فاروق، پادشاه مصر، کودتا کرد و نظام سیاسی را به جمهوری تغییر داد. در همین دوران، ناصر موفق شد جمهوری متحده عربی را با رویکردی انقلابی و سوسیالیستی در سال 1958 با اتحاد بین مصر و سوریه پدید آورد. این اتحاد و قدرت فزاینده ناصر، او را به یک تهدیدکننده جدی برای بلوک غرب و متحدان آن در منطقه خاورمیانه تبدیل کرد.
عامل بسیار مهمی که در دهه 1950 باعث اشتیاق ایران و اسرائیل به ائتلاف با یکدیگر شد به کودتای جمال عبدالناصر و ظهور پانعربیسم1 در قویترین کشور عربی، یعنی مصر، باز میگردد. جمال عبدالناصر، فرمانده «کمیته افسران آزاد»، در سال 1952 علیه ملک فاروق، پادشاه مصر، کودتا کرد و نظام سیاسی را به جمهوری تغییر داد. در همین دوران، ناصر موفق شد جمهوری متحده عربی2 را با رویکردی انقلابی و سوسیالیستی در سال 1958 با اتحاد بین مصر و سوریه پدید آورد. قدرت فزاینده ناصر، بهویژه بعد از اتحاد 1958 مصر و سوریه و موضع بهشدت ضد آمریکاییاش، او را به یک تهدیدکننده جدی برای بلوک غرب و متحدان آن در منطقه خاورمیانه تبدیل کرد. شعارهای جمال عبدالناصر به طور کامل با سیاستهای خارجی و منطقهای پهلوی دوم و درکل، سیاستهای آمریکا در دوران جنگ سرد در تعارض بود.3
ناصر، که با شوروی نیز همپیمان بود، ناسیونالیسم عربی را در کشورهای مسلمان و عرب ترویج میکرد و ازاینرو در برابر ایران، که ضد شوروی بود و ناسیونالیسم عربی را برنمیتابید، قرار گرفت. جمال عبدالناصر، بانی گسترش ناسیونالیسم عربی بود و محمدرضا پهلوی از این موضوع نگران بود؛ بههمیندلیل درصدد مقابله با آن برآمده و به تقویت احساسات ناسیونالیستی در ایران مبادرت کرد. در این راستا، شاه به احیای فرهنگ و تمدن ایران باستان بسیار توجه نمود.
پس از کودتای مصر، در عراق نیز کودتای مشابهی در اواخر دهه 1950م توسط نظامیان چپگرا به رهبری عبدالکریم قاسم روی داد که باعث تغییر نظام حکومتی عراق از حالت سلطنتی به جمهوری گردید. به قدرت رسیدن گروههای طرفدار اتحاد شوروی در عراق4، در نتیجه کودتای عبدالکریم قاسم، به دلایل متعددی میتوانست بزرگترین چالش و تهدید برای سلطنت پهلوی و منافع آن در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس باشد. کودتای عراق، جنبش رادیکالیسم عرب را تشدید و شاه را بیشتر نگران کرد و در این اوضاع و شرایط رژیم شاه به طور علنی نسبت به شناسایی رژیم اسرائیل اقدام نمود.
در این راستا، وزارت امور خارجه ایران نخستین نماینده رسمی خود را در تاریخ 21 آذر 1338 (12 دسامبر 1959) به منظور اداره امور کنسولی مربوط به ایران در سفارت سوئیس، به اسرائیل اعزام داشته بود. سفارت سوئیس در اسرائیل مدتها حفاظت منافع ایران در آن کشور را به عهده داشت و دفتر نمایندگی ایران در آن سفارت، در وزارت امور خارجه ایران با عنوان «بِرن 2» شناخته میشد. همزمان با بررسی موضوع تأسیس دفتر نمایندگی ایران در تلآویو از سوی دولت ایران، اعراب به شیوههای مختلف مراتب ناخشنودی و اعتراض خود را نسبت به روند رو به گسترش روابط میان ایران و اسرائیل ابراز داشتند.
موشه دایان، نخست وزیر وقت اسرائیل، در دیداری با شاه در سال 1963، مراتب نگرانی خود را از اقدامات ناصر چنین اظهار می دارد: «عبدالناصر منبع ناراحتی هر یک از ماست (ایران و اسرائیل) و چنانچه او را به لرزه درآوریم، سقوط خواهد کرد و چون مومیاییهای مصر خواهد شد»
دولت ایران، ضمن رد اعتراضات اعراب یادآور شد که اسرائیل یک کشورِ عضو سازمان ملل است و محمدرضاشاه نیز ضمن انجام یک مصاحبه مطبوعاتی در تاریخ 2 مرداد 1339 در کاخ سعدآباد به موضوع به رسمیت شناختن اسرائیل تصریح کرد، اما اتحادیه عرب در واکنشی تـند، اقدام دولت ایران را عملی غیردوستانه تلقی نمود و جمال عبدالناصر، رئیسجمهوری مصر، در نطق شدیداللحن خود در اسکندریه در 4 مرداد 1339 (26 ژوئیه 1960) شاه ایران را همکار استعمارگران خواند. وی گفت: «شاه خود را به بهای ناچیزی به استعمار فروخت... اگر شاه خود را ارزان فروخته است، ملت ایران ممکن نیست خود را به طلا و گنج بفروشند. ملت ایران زیر سلطه استعمار نخواهند رفت و این امکان برای صهیونیسم جهانی نیست که در ایران حکومت کند... ما دیگر ضرورتی بر باقیماندن سفارتمان در ایران نمیبینیم».5
با شناسایی اسرائیل توسط رژیم شاه، از طرف وزارت امور خارجه مصر دستور اخراج جمشید قریب، سفیر کبیر ایران در قاهره، صادر گردید. تهران نیز متقابلا اقدامات مصر را ناشی از یک توطئه دانست و محمود محرم حماد، سفیر مصر در تهران، را به وزارت امور خارجه فرا خواند و به وی اخطار شد که ظرف مدت 24 ساعت خاک ایران را ترک کند.
با آغاز دهه 1960م، ایران به یکی از دوستان نزدیک اسرائیل در منطقه تبدیل شده بود. موشه دایان، نخستوزیر وقت اسرائیل، در دیداری با شاه در سال 1963، مراتب نگرانی خود را از اقدامات ناصر چنین اظهار کرده است: «عبدالناصر منبع ناراحتی هر یک از ماست (ایران و اسرائیل) و چنانچه او را به لرزه درآوریم، سقوط خواهد کرد و چون مومیاییهای مصر خواهد شد».6
به طور کلی ظهور پانعربیسم در جهان عرب، ایران را واداشت به جستوجوی دوستان دیگری در منطقه بپردازد که اسرائیل از جمله آنها بود. جنگ سرد اعراب با رژیم شاه، روند بازسازی و تقویت روابط میان شاه و رژیم اسرائیل را تسریع نمود. رژیم پهلوی با این شعار که «دشمن دشمن من، دوست من است» بیش از هر چیز به دنبال متحدی در برابر اعراب بود که با نقش منطقهای ایران در خاورمیانه هماهنگ باشد. به دلیل حمایت آمریکا از اسرائیل، دوستی با اسرائیل دقیقا در راستای منافع مشترک ایران و آمریکا یا به عبارت دیگر سیاستهای کلی واشنگتن بود.7 اسرائیل نیز با اتحاد با ایران، از یکسو میتوانست از محاصره سیاسی منطقهای خارج شود و با کشورهای دیگر رابطه برقرار سازد و از سوی دیگر میتوانست کشورهای عربی را در محاصره کشورهای غیرعربی (نظیر ایران و ترکیه) قرار دهد.
در پایان باید گفت با توجه به فقدان پشتوانه مردمی حکومت پهلوی و همچنین با توجه به حساسیت مردم مسلمان ایران نسبت به اشغالگریها و تجاوزات اسرائیل در سرزمینهای اسلامی، حکومت شاه سعی میکرد روابط خود با اسرائیل را به صورت مخفی یا نیمهمخفی نگه دارد و از علنی کردن آن پرهیز نماید، اما همکاریهای اسرائیل و حکومت پهلوی در زمینههای مختلف، به افزایش انزجار مردم ایران نسبت به حکومت پهلوی منجر گردید.
دیدار هرمز قریب (رئیس تشریفات وزارت دربار پهلوی) با موشه دایان (وزیر جنگ اسرائیل) و همسرش هنگام سفر به ایران
شماره آرشیو: 3179-11ع
پی نوشت:
1. پانعربیسم در دوران جنگ سرد حرکتی بود که برای اتحاد عربها فارغ از باورهای دینی آنان تلاش میکرد. طی سالهای نیمه دوم قرن بیستم، پانعربیسم کوشید کشورهای گوناگون عربی را یکپارچه کند. مهمترین این کوششها به تشکیل کشور جمهوری متحده عربی انجامید که میان سالهای ۱۹۵۸ و ۱۹۶۱ از یکی شدن سوریه و مصر بهوجود آمده بود. در دهه ۱۹۶۰، پرچمدار اصلی پانعربیسم جمال عبدالناصر، رئیسجمهور مصر، بود. رهبری کاریزماتیک جمال عبدالناصر و موفقیتهای مردمی انقلاب سال 1952، بهخصوص اصلاحات ارضی و برنامههای رفاه اجتماعی، پایههای حمایت مردمی دولت ناصر را بنا کرد. اما آنچه حاکمیت شخصی عبدالناصر را شکستناپذیر ساخت، موفقیتهای او در سیاست خارجی از جمله پیروزی بر امپریالیسم و ملی کردن کانال سوئز بود. این موفقیتها عبدالناصر را به قهرمان ملی مصر بدل کرد. با توجه به سلطه غرب بر مصر و کمرنگ شدن هویت عربی ـ اسلامی این کشور به واسطه یک قرن نفوذ غرب، جمال عبدالناصر با مبنا قرار دادن سه محور عرب، اسلام و آفریقا از سیاست خارجی برای تقویت مشروعیت خود در داخل مصر بهره گرفت؛ همچنین در سایه رهبری عبدالناصر، مصر به سمت رقابت با عربستان سعودی برای رهبری اعراب کشیده شد.
2. جمهوری متحد عربی نام رسمیِ اتحادی است که در ۲۲ فوریه ۱۹۵۸ بین جمال عبدالناصر و شکری القوتلی، به عنوان رؤسای جمهور مصر و سوریه، برای اتحاد این دو کشور برقرار شد. این پیمان اتحاد از سال 1958 تا 1961 و کنارهگیری سوریه از آن ادامه داشت. مصر این پیمان را که به واسطه آن جمهوری متحد عربی شناخته میشد تا سال 1971 برقرار نگاه داشت. ریاستجمهوری این مملکت بر عهده جمال عبدالناصر بود. یمن نیز برای مدت زیادی در این پیمان حضور داشت.
3. حکومت جمال عبدالناصر فقط در زمان مصدق روابط خوبی با دولت ایران برقرار کرد و از مبارزات ملی شدن صنعت نفت ایران نیز حمایت کرد. مصریها بهطور جدی از جنبش ملی ایرانیان برای ملیکردن صنعت نفت حمایت میکردند و در مقابل، ایرانیان نیز انقلاب مصر را به رسمیت شناخته بودند. جریان ناسیونالیستی که در دو کشور به قدرت رسید به طور دقیق همزمان بود. ناسیونالیسم ایرانی، نفت را ملی کرد و ناسیونالیسم مصری کانال سوئز را، اما با کودتای 28 مرداد 1332 خدشهای به این روابط وارد شد.
4. باید توجه کرد که در آن برهه زمانی، حمایت غیرمستقیم شوروی از کودتا در عراق به فضای تنشآمیز حاکم بر روابط دو کشور عراق و ایران دامن زد و محمدرضا پهلوی را در وابستگی بیشتر به آمریکا مصممتر نمود. بعد از کودتای نظامی عراق بود که شاه تصمیم گرفت با انعقاد پیمان امنیتی ـ نظامیِ دوجانبه با آمریکا در سال 1959م (1337ش)، سر نخ امنیتی ایران را به طور کامل به آمریکاییها بدهد و از این طریق برای ایران در برابر تهدید احتمالی شوروی و اقمارش ضمانت امنیتی بگیرد.
5. حسین علیزاده، بررسی تحلیلی و توصیفی تاریخ روابط ایران و مصر (دو قدرت منطقهای خاورمیانه)، تهران، انتشارات وزارت امور خارجه، 1384، ص 95.
6. همان، ص 92.
7. امیرمحمد حاجییوسفی، ایران و رژیم صهیونیستی از همکاری تا منازعه، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق، 1382، ص 119.