جناب آقای قوچانی
سردبیر محترم روزنامه سازندگی
با سلام، در جریده شماره 373 مورخ شنبه 28 اردیبهشت بحثی مفید و مستند در مورد تعلق تاریخی بحرین به ایران، در انتها با ارادهای باطل برای تبرئه پهلویها به انحراف کشانیده شده است. بر این اساس در جمعبندی پایانی مقاله «یک منازعه تاریخی ـ سرزمینی» میخوانیم: «دنیس رایت، سفیر وقت انگلیس، خود در سال 1347خ. به دولت انگلستان نوشت: شاه تمایلی در بهکارگیری نیروی نظامی برای اشغال بحرین ندارد، ولی برای ملاحظه افکار عمومی نمیتواند از ادعای مالکیت بحرین بدون دست یافتن به امتیازی دیگر دست بردارد. او در گزارشی که چند روز بعدتر نوشت، به ملاقات خود با شاه در مورد جزیرههای ایرانی اشاره کرد. با آنکه ایجاد این فدراسیون (امارات متصالحه با عضویت ده کشور از جمله بحرین) را اقدامی استعماری و امپریالیستی و بازگشت انگلستان به منطقه از در پشت میدانست و تهدید کرده بود در صورت لزوم برای حفظ منافع تاریخی و حقوقی سرزمین خود، قدرتمندانه وارد عمل خواهد شد در عمل واکنشی جدی صورت نداد. فشارهای انگلستان و مذاکرات در مورد جزایر سهگانه در نهایت شاه را به عقبنشینی واداشت تا جایی که گفت: اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند، هرگز به زور متوسل نخواهیم شد و هرکاری که بتواند اراده مردم بحرین را به نحوی که نزد همه جهانیان به رسمیت شناخته شود نشان دهد، خوب است.» (روزنامه سازندگی، شنبه 98/2/28، ص 10)
و در عبارت پایانی مقاله میخوانیم: «گزارش نماینده سازمان ملل دال بر درخواست استقلال از سوی قریب به اتفاق مردم بحرین به تصویب شورای امنیت رسید و 23 مرداد 1350 بحرین در بیانیه رسمی، استقلال خود را اعلام کرد. با تصویب مجلس شورای ملی و سنا منازعه تاریخی حاکمیت ایران بر بحرین پایان یافت. بحرین 23 مرداد 1350 رسما اعلام استقلال کرد و ساعتی بعد ایران نخستین کشوری بود که بحرین را به عنوان کشوری مستقل پذیرفت.» (همان)
در زمینه تن دادن پهلویها به تجزیه بحرین از خاک ایران چند نکته حائز اهمیت است:
1. انگلیس قبل از اجرایی کردن تصمیم خود برای کاستن از هزینههای حضور فیزیکی و ناوگانیاش در خلیج فارس، نقاط استراتژیکی را در این منطقه برای داشتن پایگاه ثابت کمهزینه مشخص ساخت که از آن جمله بحرین بود؛ بنابراین هرگز مسئله خروج و بازگشت انگلیس به منطقه از در پشت مطرح نبود.
2. از محمدرضا پهلوی هرگز در تاریخ، عملکردی در مخالفت با حضور و تسلط انگلیسیها بر منطقه به ثبت نرسیده است، بلکه وی با تقدیم بحرین به مثابه پایگاهی رایگان، تداوم سلطه لندن را امکانپذیر ساخت.
3. اعطای بخشی از خاک ایران به بیگانه در قبال دریافت امتیازی صورت نگرفت. آنچه در مورد جزایر سهگانه ایرانی گفته میشود پرونده خیانتآمیز دیگری است که باید در ادامه به آن پرداخت.
4. پهلوی دوم مدتها قبل از طرح همهپرسی دروغین از ایرانیان ساکن جنوب خلیج فارس برای واگذاری بحرین به زورگویی انگلیس و تجزیه خاک ایران تن داده بود.
5. هرگز در بحرین همهپرسی جدایی از سرزمین مادری صورت نگرفت؛ زیرا محال بود چنین خیانتی به تصویب مردم برسد.
6. تعجیل مجلسین ایران (که جهانوطنان در آن، جا خوش کرده بودند) در تصویب جدایی این بخش از خاک میهن و به رسمیت شناختن استقلال بحرین توسط دولت شاهنشاهی در فاصله یک ساعت و به عنوان اولین کشور، میزان تعلق خاطر هیئت حاکمه و دربار پهلوی را به ایران و ایرانی به نمایش میگذارد! حال باید پرسید در شرایطی که شخص محمدرضا پهلوی واگذاری بحرین به انگلیسیها را به نوعی خیانت میخواند چگونه در جریده «سازندگی» این عمل تن دادن به اراده بخشی از مردم ما که در بحرین زندگی میکردند القا میشود؟ امیر اسدالله علم در خاطرات روز شنبه 48/11/18 خود به نقل از محمدرضا پهلوی مینویسد: «بعد فرمودند مسئله بحرین دارد حل میشود... حالا من و تو هستیم. آیا فکر میکنی در آینده ما را خائن خواهند گفت یا چنانکه معتقدم و اغلب سیاستمداران دنیا هم معتقدند، من که حاضر به حل مطلب بحرین شدم خواهند گفت کار بزرگی انجام دادیم؟» (یادداشتهای علم، ویراستار علینقی عالیخانی، ج 1، انتشارات مازیار و معین، 1380، ص 376)
بنابراین یک سال و اندی قبل از بحث رجوع به افکار عمومی (که هرگز صورت نگرفت) محمدرضا پهلوی واگذاری بحرین به انگلیسیها را تمامشده اعلام میدارد و آنچه در این زمینه برایش اهمیت دارد نظر سیاستمداران غربی است و نه ملت ایران، کما اینکه در فرازی دیگر علم این رویکرد را با صراحت بیشتری آشکار میسازد: سهشنبه 49/1/11- فرمودند مردم از جریان کار بحرین چه میگویند؟ عرض کردم محافل خارجی تعریف میکنند که عمل شاهانه [دولتمردانه] بود... اغلب ایرانیهای عوام هم خیال میکنند واقعا ممکن است رأی مردم به نفع الحاق بحرین به ایران در[آید] یک عده هم عرق ملیت دارند واقعا ناراضی به تمام معنی هستند...» (همان، ج 2، صص 14-15)
پهلوی دوم و وزیر دربارش بهخوبی واقفند که بنا نیست به افکار عمومی رجوع شود، ضمن اینکه تمام ایرانیان دارای عرق ملی از چنین بیتوجهی به تمامیت ارضی بهشدت ناراضی بودند؛ البته برای حکومتی که توسط بیگانه روی کار میآید رضایت آنها مهم است؛ ازاینرو علم با اولویت، نظر آنان را به پهلوی دوم منعکس میسازد. همین امر نیز برای وی کفایت میکند و در ادامه هرگز سخنی در مورد تأسف و تأثر ایرانیان علاقهمند به آب و خاکشان به میان نمیآورد. علم همچنین بهصراحت در مورد فرمایشی بودن رجوع به افکار عمومی سخن میگوید و هیچ اعتراضی در این زمینه از جانب دربار پهلوی صورت نمیگیرد؛ این بدان معنی است که اصولا آنان اولا برای آرای ملت ایران هیچ گونه ارزشی قائل نبودند؛ ثانیا میدانستند در صورت رجوع به افکار عمومی هرگز ملت به جدایی بحرین از خاک ایران رأی نمیدهد و این تعلقخاطر توافقات و تعهدات پشت پرده با بیگانه را بر هم میزند، اما اینکه در قبال چنین خیانتی امتیازی دریافت شده باشد علم مینویسد: یکشنبه 49/2/20 - امشب راجع به بحرین با یکی از دوستان در منزل خودم صحبت میکردیم. باید بگویم وضع نظرخواهی در آنجا خلاف اصول بود؛ یعنی رفراندوم نبود. سؤال از جمعیتها و باشگاهها... بود... حال نمیدانم در ازای این گذشت، ما جزایر تنب و ابوموسی را میگیریم.» (همان، ص 47)
بر اساس اظهارات صریح علم در ازای این خیانت حتی معلوم نیست حق حاکمیت ملت ایران بر جزایر سهگانهاش توسط انگلیسیها به رسمیت شناخته شود. بیتوجهی به عرق ملی و عدم تعلق پهلویها به این آب و خاک به گونهای بود که حتی تمسخر افراد بیهویتی چون علم را نیز بر میانگیزد: «سهشنبه 49/2/22- ... شورای امنیت به اتفاق آرا میل مردم بحرین را به داشتن استقلال کامل(؟!) تصویب کرد؛ نماینده ایران هم فوری آن را پذیرفت. خندهام گرفته بود. گوینده رادیو تهران طوری با غرور این خبر را میخواند که گویی بحرین را فتح کردهایم.» (همان، ص 48)
هرچند پهلوی برای رأی مردم ارزشی قائل نبود؛ زیرا قدرت خود را ناشی از اراده آنان نمیدانست، اما مسئله بحرین خدمتی بزرگ به بیگانه بود که در تاریخ ایران سابقه نداشت؛ به عبارت دیگر هرگز بدون شکست در جنگی بخشی از خاک ایران جدا نشده بود. هرچند برای اولین بار در دوران پهلوی اول بخشهایی از خاک ایران با اراده انگلیسیها به افغانستان، عراق و ترکیه بخشیده شد تا پیمانی بین این کشورها به اتفاق ایران به نفع لندن علیه اتحاد جماهیر شوروی شکل گیرد، اما واگذاری بحرین به بیگانه، یعنی رهاسازی نیمی از اقتدار ایران در خلیج فارس، چیزی نبود که بتوان از آثار اجتماعی آن بهسهولت گذشت. بعد از واگذاری این بخش استراتژیک قلمرو ایران، به فکر فریب ملت برآمدند. علم در زمینه مقاومت انگلیسیها در پذیرش حق حاکمیت ایران بر جزایر سهگانه مینویسد: «جمعه 49/3/22- ... عصری سفیر انگلیس آمد... گفتم شما دارید با ما بازی میکنید... بر فرض که این جزایر ارزش استراتژیکی نداشته باشد با افکار عمومی ملت ایران که ما نمیتوانیم بازی کنیم. بحرین را بدهیم، جزایر را هم بدهیم، بعد از کجا که نوبت خوزستان نرسد و این برای رژیم خطرناک است.» (همان، ص 65)
با وجود همه این عجز و لابههای دربار پهلوی، انگلیسیها حاضر نمیشوند جزایر سهگانه را که آن هم جزء قطعی خاک ایران بود، از کنترل خود خارج سازند؛ زیرا صرفا در این صورت بود که آنان هم در جنوب خلیج فارس و هم در شمال آن میتوانستند حاکمیت کمهزینه داشته باشند. در نهایت با طرح یک فریب زمینه را برای یک حرکت تبلیغاتی فراهم ساختند. علم در این زمینه بسیار مجمل سخن میگوید: «درباره ابوموسی، ایران و شارجه توافق کردند این جزیره را به دو نیم مساوی تقسیم کنند و بخش بیجمعیت آن به ایران تعلق یابد... از این گذشته مبلغی نیز برای تقدیر از شیخ شارجه به عنوان کمک، محرمانه به او پرداخت شد.» (همان، ص 206)
در مورد این ترفند که با هدف آرامسازی ملت ایران صورت گرفت چند نکته را نباید از نظر دور داشت:
الف) به ایران اجازه داده شد در بخش غیر مسکونی ابوموسی به صورت تبلیغاتی حضور پیدا کند که از نظر حقوقی حق مالکیتی را برای ایران رقم نمیزد.
ب) شهروندان ابوموسی جملگی غیر ایرانی بودند. با دوایر دولتی که بر سردر آنها پرچم شارجه در اهتراز بود حتی امنیت داخلی جزیره به عهده این شیخنشین بود. از کشورهای مختلف عربی نیز اتباعی به خدمت گرفته شده بودند. از جمله معلمان این جزیره مصری بودند و... بنابراین هر زمان اراده میشد مراجع بینالمللی حق حاکمیت را به شارجه، یعنی همان انگلیسیها، میدادند؛ زیرا همه اتباع این جزیره، غیر ایرانی بودند.
ج) پهلوی دوم با دادن پول به طور محرمانه به شیخ شارجه برای استقرار یک واحد نظامی در قسمت غیرمسکونی جزیره عملا مستأجر بودن و موقتی بودن حضور این نیروها را تأیید کرده بود.
ناصر انقطاع در کتاب «پنجاه سال تاریخ با پانایرانیستها» به نقل از دریابد فرجالله رسایی، ابعاد دیگری از این فریب را بازگو میکند. وی ضمن به تمسخر گرفتن ادعای تصرف جزایر سهگانه به عنوان یک پانایرانیست مخالف عملکرد پهلویها در مورد بحرین و جزایر مینویسد: «دریابد فرجالله رسایی در زمینه تصرف!! جزیرههای یادشده در ماهنامه "ایرانیان واشنگتن" چنین مینویسد: ... "اعلیحضرت شاه، روزی به من گفت: بالاخره انگلیسیها موافقت کردند که سه جزیره متعلق به ایران را که در گذشته به نام شیوخ سواحل جنوبی خلیج فارس تصرف کرده بودند، به دولت ایران پس بدهند!!..." نیک بیندیشید این موافقت و گذشت جوانمردانه! انگلیسیها بود که تصمیم گرفتند سه جزیره تنب بزرگ و کوچک و ابوموسی را به ما پس بدهند وگرنه دولت ایران هرگز به یادش نبود که این سه جزیره با این نامها از آن اوست و به گفته رضا قاسمی، ادعای مالکیت ایران بر آنها خالی از محتوا شده و جنبه طنز به خود گرفته بود... . مهمترین بخش نوشته تیمسار دریابد فرجالله رسایی آنجاست که مینویسد: ... از آن تاریخ جزیره ابوموسی به دو بخش تقسیم گردید و قسمت شرقی آن در اختیار دولت ایران قرار گرفت ... ولی حقیقت آن است که دولت شاه، ضمن بستن پیمانی که هرگز آن را برای ملت ایران در آن روزها فاش نکرد، پذیرفت که جزیرههای یادشده را با امارات متحده مشترکا اداره و فرمانروایی کنند و شاید تصرف نکردن دو جزیره تنب بزرگ و تنب کوچک نیز به همین انگیزه بود. این نکته محرمانه پس از انقلاب بهمن سال 57 اندک اندک فاش شد و اکنون آخوندها به گفته معروف "دبه" درآورده و آن بخش باختری را نیز از آن ایران کردهاند و امارات متحده (یعنی دولت انگلیس) از این نکته خشمگین است». (ناصر انقطاع، پنجاه سال تاریخ با پانایرانیستها، لوس آنجلس، نشر کتاب، 2001م، صص 159-161)
البته پرواضح است که چنین حضوری در قسمت غیر مسکونی ابوموسی به هیچ وجه حاکمیت ایران را در این بخش استراتژیک از سرزمین خود تثبیت نمیکرد و طبعا موقتی و نمایشی بود تا صرفا افکار عمومی را از خیانت اهدای بحرین به بیگانه منحرف سازد.
درحالیکه حتی بعضا مخالفان خارج کشوری نظام جمهوری اسلامی تلویحا از عملکرد رهبری انقلاب در دفاع قاطع از تمامیت ارضی کشور تجلیل میکنند، چرا میبایست یک حزب داخلی که از مواهب دستیابی به سکوهای قدرت برخوردار است در ارگان رسمیاش، «روزشمار فرآیند جدایی بحرین از ایران» را با این فراز پایان دهد: «9 آذر 1350- ارتش ایران حاکمیت کشور را بر جزیرههای ایرانی دهانه خلیج فارس در رزمایشی که منجر به گرفتن ابوموسی از شارجه و تنبها از رأسالخیمه شده تثبیت کرد. پس از پیاده شدن سربازان ایرانی در این جزیرهها، ساکنان تنب بزرگ به دلخواه خود از آن جزیره خارج شدند و فقط هفت نفر هندی در آنجا باقی ماندند. شیخ شارجه درباره ابوموسی با ایران توافق کرد.» (روزنامه سازندگی، دوشنبه 98/2/28، ص 10)
حتی اگر آقایان حضرات کارگزاران، الگوی دیگری برای اداره جامعه در ذهن داشته باشند از آنان انتظار بیشتری در رعایت انصاف سیاسی میرود. اگر بر ایرانی بودن جزایر اذعان داریم (که قطعا باید داشته باشیم) اداره مشترک ابوموسی دیگر چه مقولهای است، بهویژه اینکه از یکسو همه اتباعش غیر ایرانی بودند و تمامی امور آن حتی به لحاظ امنیتی توسط نیروهای شارجهای اداره میشد و محمدرضا پهلوی برای حضور یک واحد نظامی، پول نیز به حاکم این شیخنشین پرداخت میکرد! بنابراین چرا باید تاریخ را به گونهای به نسل جوان عرضه داریم که گویا پهلویها دارای عرق ملی بودند و تعلق خاطری به این ملت داشتند. اگر انقلاب اسلامی صورت نمیگرفت، همان گونه که علم به آن اذعان دارد، علاوه بر بحرین، جزایر سهگانه نیز از ایران جدا شده بود؛ زیرا پهلویها در برابر کسانی که آنان را به قدرت رسانده بودند ارادهای نداشتند. آنچه موجب شد که نه تنها در جنگی با هدایت انگلیس و آمریکا اراده شیطانی آنان برای جداسازی خوزستان ایران جامه عمل نپوشد بلکه در شرایطی سخت، حاکمیت ایران بر این جزایر نیز تثبیت شود همراه بودن رهبری انقلاب اسلامی با عرق ملی ایرانیان بود؛ با تاریخپردازی مخدوش، البته این واقعیت پرافتخار محو نخواهد شد. (چاپ: روزنامه سازندگی، مورخ 98/3/1 )
استقبال رسمی محمدرضا پهلوی از امیر بحرین برای شرکت در جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی
شماره آرشیو: 4082-3ع