«استاد شهید آیتالله مرتضی مطهری و اندیشه مبارزات مسلحانه» در گفتوشنود با اسدالله بادامچیان
خوب است در آغاز، گفتوگو را از این نقطه آغاز کنیم که اندیشه مبارزه مسلحانه علیه رژیم پهلوی از چه دورهای قوت پیدا کرد و استدلال کسانی که به این کار دست زدند چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. با درود به روح بلند شهید آیتالله مرتضی مطهری و سایر شهدای بزرگوار انقلاب، فکر مبارزه مسلحانه در ابتدا، با اعدامهایی که فدائیان اسلام انجام دادند آغاز و سپس توسط جمعیت مؤتلفه اسلامی دنبال شد که این کار را زیر نظر شورای روحانیت و شورای تصمیمگیری ــ که شهید مطهری در هر دوی آنها حضور داشت ــ انجام داد. استدلال این افراد این بود که اگر در 15 خرداد، مردم مسلح بودند یا گروهی مسلح و کارکشته وجود داشت، به احتمال قوی میشد رژیم پهلوی را سرنگون کرد؛ چون کافی بود که این گروه سرپلهای حساس را تصرف کند و عناصر ناراضی درون رژیم به نهضت بپیوندند و کار رژیم را تمام کنند. پس از قیام 15 خرداد 1342 و سرکوب آن توسط رژیم پهلوی، اختناق سنگینی بر کشور حاکم شد و اکثر گروههای مبارز به این نتیجه رسیدند که با رژیم تا بن دندان مسلح پهلوی، جز با اسلحه نمیشود جنگید و این رژیم اهل گفتوگو و استدلال نیست.
هیئتهای مؤتلفه اسلامی با صلاحدید حضرت امام خمینی، همه اقدامات خود را براساس احکام فقهی انجام میدادند و به همین دلیل شورایی از روحانیت، متشکل از شخصیتهایی چون شهیدان آیتالله مطهری، آیتالله بهشتی و... بر عملکرد آن نظارت میکردند. نظر این بزرگان درباره مبارزه مسلحانه چه بود؟
شهید بهشتی معتقد بود که مبارزه را نباید در مبارزه مسلحانه محدود کرد؛ زیرا عامه مردم اهل انجام عملیات مسلحانه نیستند و اگر مبارزات به مبارزه مسلحانه محدود شود، همه در آن شرکت فعال نخواهند داشت و کار به نتیجه نمیرسد؛ به همین دلیل ایشان پیشنهاد کرد که جناح مسلح هیئت مؤتلفه، از جناح سیاسی آن جدا شود و ارتباطات فقط در سطوح بالا صورت بگیرند. ایشان معتقد بود که بنای مبارزه را باید بر مبارزات سیاسی و اجتماعی گذاشت و جناح مسلح، فقط در صورت ضرورت وارد میدان شود و ضربه لازم را بزند. شهید مطهری هم دقیقا همین عقیده را داشت و لذا شاخه نظامی هیئت مؤتلفه با اجازه حضرت امام و تأیید این دو بزرگوار شکل گرفت.
نحوه عملکرد شاخه نظامی و گزینش افراد در آن به چه شکل صورت میگرفت؟
با نوعی پرسشهای رمزی از کسانی که برای حضور در شاخه نظامی و آمادگی تا مرحله شهادت اظهار تمایل میکردند، اعضای مناسب انتخاب شدند و آموزشهای نظامی به صورت مخفی در بیابانهای مسگرآباد شروع شد و افراد زبده انتخاب و گروهبندی شدند. سپس تهیه اسلحه و ساختن مواد منفجره آغاز و خیلی سریع، تعداد قابل توجهی از آنها تهیه شد. اعضایی که با کار با مواد منفجره آشنایی داشتند، چند نمونه وسایل تخریبی و انفجاری ساختند و چند بار هم موفق شدند آنها را منفجر کنند. تمام این کارها با صلاحدید شهید مطهری و شهید بهشتی انجام میشدند.
چگونه تصمیم گرفته شد که حسنعلی منصور اعدام شود؟
قرار بود به خاطر جنایات و کشتارهای سیستم و وقاحتی که این رژیم در برابر احکام اسلامی و مراجع تقلید و روحانیت به خرج میداد، سران حکومت از میان برداشته شوند که در رأس آنها محمدرضا پهلوی و اسدالله علم بودند. بسیاری از اعضای شاخه نظامی مؤتلفه برای انجام این کار اعلام آمادگی کردند. در سال 1343 هنگامی که امام خمینی از زندان آزاد شدند، قرار شد شهید امانی با امام ملاقات کند و اجازه اعدام شاه و عناصر اصلی رژیم را از ایشان بگیرد. امام خمینی در ابتدا موافقت نکردند و گفتند: وقت انجام این نوع کارها نیست و بهتر است شما به فکر تشکل باشید، اما در ملاقاتهای بعدی فرمودند: شاید دیگرانی این نوع کارها را از شما بهتر انجام بدهند. شما بهتر است به کارهای خودتان بپردازید...، اما از آمادگی نظامی منع نکردند.اعضای شاخه نظامی مؤتلفه مراحل شناسایی و گردآوری اطلاعات را انجام دادند و به این نتیجه رسیدند که زدن محمدرضا پهلوی کار بسیار دشواری است، ولی سایر عناصر رژیم را میشود اعدام کرد.
رژیم پهلوی در 13 آبان 1343، امام را به ترکیه تبعید کرد و براساس برنامهای که تدارک دیده بود، قصد داشت مردم را شدیدتر از 15 خرداد سرکوب وآن جنایتها را در ابعاد وسیعتری تکرار کند تا نهضت کلا از بین برود. بعضی از مردم هم از کشتار 15 خرداد 1342 ترسیده بودند و دیگر نمیخواستند آن فاجعه تکرار شود. آنها میگفتند: باید حسابشدهتر عمل کرد، وگرنه ریختن مردم به خیابانها و کشته شدن عدهای از مردم فایده ندارد! به همین دلیل هم بود که با آنکه در بازار تهران و بعضی از شهرستانها تظاهراتی صورت گرفت، ولی هرگز به تظاهرات عظیم 15 خرداد نرسید. بخشی از مردم دلسرد شده و ترسیده بودند و رژیم هم دائم تبلیغ میکرد که کار تمام شده است و با تبعید امام به ترکیه، تصور میکرد که شعله نهضت خاموش خواهد شد.
حسنعلی منصور، نخستوزیر وقت، سخنران قابلی بود و تقریبا هر روز سخنرانی میکرد و برای هر سؤالی هم پاسخی در آستین داشت. او بهتدریج تحت شرایط و فضای سیاسی و اجتماعی جسارت پیدا کرد که به روحانیون و مخصوصا شخص امام خمینی توهین کند و قضیه را طوری جلوه بدهد که مردم دیگر هوس مبارزه و قیام به سرشان نزند و تصور کنند که مبارزین، دیگر انگیزه و رمق ندارند که به مبارزه ادامه بدهند و بدین ترتیب بهتدریج شعله انقلاب خاموش شود. هیئت مؤتلفه با تأیید شورای تصمیمگیری، در روز تبعید امام تظاهرات مختصری در بازار راه انداخت و عصر آن روز واحدهای تظاهرکننده را خواست و به فکر اقدامات دیگر افتاد. در روز 21 آذر رژیم به مناسبت پایان غائله آذربایجان، مراسم رژه برگزار کرده بود و سر همه گرم بود! هیئت مؤتلفه به عنوان اعتراض به تبعید امام خمینی، در مسجد سیدعزیزالله مراسم باشکوهی برگزار کرد که عده زیادی از مردم در آن شرکت کردند و در پایان مجلس هم علیه رژیم پهلوی قطعنامهای قرائت شد. مأموران رژیم تلاش کردند سخنرانان و خواننده قطعنامه را دستگیر کنند، ولی آنها با تغییر لباس از چنگ ساواکیها گریختند، اما تمام اعضای مؤتلفه به این نتیجه رسیدند که با این نوع کارها نمیشود با رژیم پهلوی مبارزه کرد و ضرورت دارد که کار جدیتری صورت بگیرد. یک روز در خدمت شهید حاج صادق امانی بودیم که یکی از برادران گفت: آقای مطهری معتقدند باید چند نفر از سران اینها از بین بروند تا مردم بار دیگر روحیه پیدا کنند و ترسشان بریزد! شهید امانی نفس بلندی از روی آسودگی کشید و گفت: «الحمدلله حکم شرعی قتل این کافران صادر شد!» از اینجا بود که مؤتلفه به شکل جدی به فکر اعدام محمدرضا پهلوی و اسدالله علم افتاد. در مورد شاه، شهید محمدصادق اسلامی ــ که بعدها در فاجعه هفتم تیر به شهادت رسید ــ یکی دوبار با چند نفر برای اعدام شاه رفتند، ولی موفق نشدند. یکبار هم شهید بخارایی در هنگام بازدید شاه از اتحادیه کامیونداران سعی کرد با کلت به او تیراندازی کند که باز فرصت لازم پیش نیامد. اعضای هیئت مؤتلفه به این نتیجه رسیدند که اگر بخواهند منتظر فرصت مناسب بنشینند، ممکن است فرصت از دست برود و مردم هم همان تتمه امیدی را که دارند از دست بدهند و دیگر جرئت و جسارت انجام هیچکاری را نداشته باشند؛ لذا تصمیم گرفته شد حسنعلی منصور ــ که عامل تصویب کاپیتولاسیون بود و جسارت نسبت به روحانیت را از حد گذرانده بود ــ مجازات شود تا نوبت به بعدیها برسد. شهید مطهری و شهید بهشتی با این کار موافق بودند، اما برای این اقدام، حکم یک مرجع تقلید لازم بود؛ به همین دلیل مرحوم حاج سیدتقی خاموشی و یک نفر دیگر به مشهد رفتند و مجوز این کار را از آیتالله میلانی گرفتند.
عملیات اعدام حسنعلی منصور چگونه پیش رفت؟
پس از اینکه مؤتلفه اجازه مجتهد جامعالشرایط را برای ترور منصور گرفت، افرادی که قرار بود این کار را انجام بدهند به برنامهریزی پرداختند و قرار شد در روز 1 بهمن سال 1343، یعنی 67 روز پس از تبعید امام، این کار صورت بگیرد. قرار بود منصور در آن روز ابتدا از یک شرکت تعاونی بازدید کند و سپس به مجلس برود و درباره نفت لایحهای را به مجلس تقدیم کند. اعضای هیئت مؤتلفه محاسبه کردند که اگر او را در تعاونی بزنند، رژیم هیاهو به راه خواهد انداخت که مخالفان رژیم با تعاونیها مخالف هستند؛ لذا صلاح دیدند که منصور را جلوی در ورودی مجلس بزنند و با برنامهای حسابشده، از سه طرف آنجا را محاصره کردند تا منصور از هر طرف که آمد او را بزنند. شهید محمد بخارایی و مرتضی نیکنژاد در جلوی در طرف بهارستان، شهید صفار هرندی در جلوی در بالایی مجلس و شهید اندرزگو در پشت مجلس کمین کردند و شهید امانی هم با یک تاکسی دور مجلس میگشت تا عملیات را هدایت کند! گروههایی هم که قرار بود ضاربین را فراری بدهند، در جاهای خود مستقر شدند. منصور میخواست از در مقابل میدان بهارستان وارد مجلس شود و هنگامی که ماشینش ایستاد، شهید بخارایی جلو رفت و به این بهانه که میخواهد به او نامه بدهد، با خونسردی گلولهای را به شکم او خالی کرد! منصور به طرف داخل ماشین خم شد و شهید بخارایی گلولهای را به حنجره او زد، اما گلوله سوم گیر کرد و شهید بخارایی به طرف مسجد سپهسالار دوید تا خود را به گروه فراردهنده که در نزدیکی سه راه امینحضور با موتورسیکلت منتظرش بودند، برساند که روی زمین لغزنده لیز خورد و مأمورین دستگیرش کردند!
بازتاب ترور حسنعلی منصور در جامعه چه بود و رژیم چه واکنشی نشان داد؟
خبر ترور منصور بهسرعت در شهر پیچید و مردم بسیار خوشحال شدند. حتی بعضی از ماشینها، چراغهای خود را هم روشن کرده بودند. مردم به یکدیگر تبریک میگفتند و این واکنش عمومی نسبت به این حادثه، بسیار معنادار بود. رژیم به شدت خود را باخته بود. ترور حسنعلی منصور در روز روشن و آن هم مقابل مجلس، نشان میداد که مخالفین از دل و جرئت و برنامهریزی دقیقی برخوردارند. منصور چهار روز در حالت اغما بود و روز 5 بهمن مرد. محمدرضا پهلوی زمانی که به دیدن منصور رفت، با دیدن او به کلی روحیهاش را باخت؛ زیرا منصور قیافه بسیار وحشتناکی پیدا کرده بود! شاید به همین دلیل هم بود که از جنازه منصور عکسی در مطبوعات چاپ نشد.
دوستانتان در شاخه عملیات اعدام انقلابی حسنعلی منصور چه سرنوشتی پیدا کردند؟
متأسفانه به دلیل بیتجربگی، اکثر اعضای مؤتلفه دستگیر و محاکمه و چهار نفر، یعنی شهید محمد بخارایی، شهید مرتضی نیکنژاد، شهید رضا صفار هرندی و شهید صادق امانی، به اعدام و دیگران به حبسهای طویلالمدت محکوم شدند.
آیا این حرکتِ شهدای مؤتلفه دنبال هم شد؟
شهید اندرزگو و برادران دیگری، به شکل انفرادی این کار را ادامه دادند. با ظهور سازمان مجاهدین خلق، مبارزه مسلحانه توسط آنها صورت گرفت، اما متأسفانه به دلیل ضعف ایدئولوژیک و حرکتهای انحصارطلبانه و تفکرات التقاطی و انحرافی، اقدامات آنها سرانجام خوبی پیدا نکرد و با تغییر ایدئولوژیک سازمان در سال 1354 عملا زحمات مبارزان مسلمان به باد رفت تا زمانی که حرکتهای مردمی به رهبری امام خمینی شروع شدند و خوشبختانه انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
برای نجات ضاربین حسنعلی منصور چه تلاشهایی صورت گرفت؟
شهید بهشتی به خصوص برای نجات آنها تلاش زیادی کرد و با آشنایی و ارادتی که آقای حکمت، بازجوی پرونده منصور، به ایشان داشت، توانست از مطالب پرونده اطلاعاتی بهدست بیاورد و از حکمت خواست تا جایی که میتواند جلوی محکومیت برادران را بگیرد. او هم داشت تلاش خود را میکرد که پرونده را از او گرفتند و به یک دادستان نظامی ساواکی دادند که نهایت شدت عمل را به خرج داد و عناصر اصلی مؤتلفه در اسفند 1343 بازداشت شدند و تحت شکنجه قرار گرفتند، اما با نهایت قدرت و استقامت، ارتباط خود با شهید مطهری و شهید بهشتی را فاش نکردند و برای دستگیری آنها بهانه به دست رژیم ندادند.
علت سفر شهید بهشتی به آلمان پس از آن واقعه چه بود؟
پس از دستگیری اعضای مؤتلفه، خطر به شهید بهشتی خیلی نزدیک شده بود و این احتمال میرفت که ایشان دستگیر و به زندان طولانی محکوم شود. از سویی فعالیتهای خارج از کشور به دست عناصر چپ و غیرمسلمان اداره میشد و کنفدراسیون دانشجویان متشکل از کمونیستها و ملیگراها و لیبرالها بود و اعتماد چندانی به آن نبود؛ لذا ضرورت داشت که در خارج از کشور هم یک سازمان اسلامی مطمئن بهوجود بیاید. مدتی از فوت مرحوم محققی، نماینده آیتالله بروجردی در آلمان، میگذشت و جامعه روحانیت دنبال فرد شایستهای میگشت که بتواند این مسئولیت را به عهده بگیرد. خوشبختانه قرعه فال به نام شهید بهشتی خورد و ایشان توانست از چنگ ساواک بگریزد و چون رژیم بهانهای هم برای دستگیری ایشان پیدا نکرده بود، ناچار شد به رفتن وی رضایت بدهد. اگر شهید بهشتی به آلمان نمیرفت، بدون تردید دستگیر میشد!
شرایط شهید مطهری در آن دوره چگونه بود؟
ایشان مثل شهید بهشتی آنقدرها در معرض خطر نبود، هرچند ساواک تمام حرکات و گفتههای ایشان را رصد میکرد، درحالیکه اکثر رهبران ردیف اول مؤتلفه در زندان بودند، ایشان تلاش کرد بقیه اعضا را جمع کند و راه را ادامه بدهد، هرچند شرایط بسیار دشوارتر از قبل بود. حالا دیگر رژیم پهلوی میدانست که شاخه نظامی مؤتلفه قصد داشته 82 تن از سران رژیم و خود محمدرضا پهلوی را اعدام کند. در عین حال مبارزات مسلحانه توسط گروههای دیگر هم شکل گرفته بود و لذا هر نوع حرکتی، حتی حرکتهای فرهنگی، توسط رژیم بهشدت کنترل میشدند. طبق گزارشهای متعدد ساواک مشهد و تهران، تمام حرکات و تماسهای شهید مطهری بهشدت تحت مراقبت بوده و تمام سخنرانی و رفتوآمدهای ایشان گزارش میشده است. در یکی از این گزارشها آمده که نامبرده در 15 خرداد 1342 به اتهام اقدام علیه امنیت کشور، مدت چهل روز بازداشت بوده و بعد از آن هم با برگزاری جلسات مذهبی در تهران و شهرستانها و ایراد سخنرانیهای تحریکآمیز به اقدامات خود علیه رژیم ادامه داده است. پس از افتتاح حسینیه ارشاد هم سخنرانیهای منظم خود را به در آنجا آغاز کرده و تا تعطیلی حسینیه ادامه داده است. نکته مهم در سوابق او معاشرت و ارتباط با وعاظ و روحانیون سابقهدار و ناراحت است. این کنترلها در مورد ایشان، تا مقطع پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.