جماعت موسوم به «سلطنتطلب» ادعا میکنند: رضاخان چون توان مقابله با متفقین را نداشت، تسلیم شد تا کشور را از نابودی نجات دهد! این انگاره را تا چه حد واقعی میدانید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. کارکرد ارتش در دوره رضاخان، اجرای سیاستهای پهلوی اول بود که بخشی از آن تحقق سیاست عمومی، بخشی گرفتن املاک مردم و بخشی سرکوب واکنشهای معترضین بود! سَرگُل فرماندهان ارتش رضاخانی، سپهبد امیراحمدی معروف به قصاب الوار بود! یا فرمانده لشکر شرق، جان محمدخان معروف به قصاب ترکمنها بود! این آدم در آن خطه، افراد بیشماری را کشت و بعد هم در تهران به نام سپهبد کنتوری معروف شد؛ چون در آن موقع، هفتصد خانه و مستغلات داشت و هفتصد کنتور برای آنها گرفته بود! چنین نظام سیاسی و ارتش و دولتی اساسا شهامت مواجهه با دشمن خارجی را ندارد. نه تنها شهامت ندارد، بلکه میداند کشور به دلیل موقعیت استراتژیک و راهآهنی که حکومت برای انگلیسیها ساخته، مورد هجوم قرار گرفته است و لذا چنین ارتشی، نمیتواند خود را سر پا نگه دارد و اولین اقدام حکومت هم، انحلال آن و ترخیص سربازان از سربازخانهها و تنها گذاشتن مردم در برابر نیروهای بیگانه است! در این دوران فرماندهان، حتی سربازان خودشان را هم حفظ نکردند! در گزارشی آمده که قبل از اینکه نیروهای روسی وارد مرز ایران بشوند، بار و بنه و اثاثیه فرمانده لشکر شرق، با ماشینها و کامیونهای ارتشی، از مشهد به یزد رسیده بود! اصلا دفاعی صورت نگرفت! جالب اینجاست که مردم هم دفاع نکردند! در حالی که ارتش فرانسه با نقشآفرینی خائنین، زمانی که تسلیم شد، افسران و سربازان وطندوستی داشت که در حد پلیس باقی ماندند و از مردم مواظبت کردند.
گویا مردم حتی از رفتن رضاخان، ابراز خوشحالی هم کردند. این رفتار با وجود اشغال کشور، چه ریشهها و دلایلی داشت؟
بله؛ مردم از اینکه رضاخان رفته بود، بهشدت خوشحال بودند. تجربهای شبیه به این را در عراقِ زمان صدام هم شاهدیم که وقتی ارتش تسلیم شد، مردم به خاطر سقوط صدام، جشن گرفتند! ظلم صدام بسیار شدید بود، ولی میزان ظلم رضاخان بر مردم هم، دست کمی از او نداشت. به همین دلیل هم هنگامی که از کشور بیرون رفت، مردم جشن گرفتند. بماند که دهها هزاران تن کشته شدند، املاک بسیاری غصب شدند، ظلم و فشار و محدودیت شدیدی بر مردم اعمال شد، زندگیهای بسیاری از بین رفتند، زنان بیشماری هتک حرمت و خانوادههای بسیاری نابود شدند و کشور عملا به اشغال کامل انگلستان درآمد. انگلستان از ما نفت و راههای استراتژیک میخواست و ما هم غیر از نفت، کالای تولیدی جدیای نداشتیم، لذا اراده و در ظرف چند ساعت اعلام کرد که: میخواهیم کشورتان را اشغال کنیم و هیچ کس هم مقاومت نکرد!
نکته دیگری که در این باب مطرح میشود این است که آیا اساسا متفقین با مردم ایران جنگ داشتند یا صرفا میخواستند رضاخان را از سلطنت برکنار کنند؟
حمله به ایران، یک ضرورت استراتژیک بود. در واقع انگلستان چون میخواست خودش با دشمن نجنگد، دیگران را درگیر جنگ کرد و همین بلا را غیر از ما، سر روسها هم آورد! برنده نهایی جنگ هم، انگلیس بود و آمریکا. درست است که روسیه هم از میدان جنگ پیروز بیرون آمد، اما 25 میلیون کشته داد! در حالی که از ارتش انگلیس، به نسبت روسیه و آلمان، نیروی زیادی درگیر جنگ نشد. آمریکاییها با وجود اینکه در جنگ با ژاپنیها، در اقیانوس آرام تلفات دادند، اما کل تلفاتشان 160 هزار نفر بود! 25 میلیون کشته کجا و 160 هزار نفر کجا؟ این نکتهای است که ملتها باید بدانند. نه انگلستان عوض شده، نه آمریکا و نه ذات تجاوزگری و تصمیمهای خطرناکشان علیه ملتها، تغییر کرده است. هیچکدام عوض نشدهاند و فقط روشهایشان گستردهتر، پیچیدهتر و عمیقتر شدهاند.
علت تصمیم اشغالگران برای خلع رضاخان از سلطنت چه بود؟
انگلستان به این نتیجه رسیده بود که بهترین کاری که برای عدم مقاومت مردم ایران میتواند بکند، این است که منتی بر سر آنها بگذارد و شر رضاخان دیکتاتور را از سرشان کم کند! لذا وقتی که رضاخان خلع شد، مردم بسیار خوشحال شدند. انگلیسیها به مردم ایران یک امتیاز دادند و شر دیکتاتور را از سرشان کوتاه کردند و فضا اندکی باز شد و در عوض سیاستهای خود را راحت اجرا کردند. ایران اشغال شد، بدون اینکه اشغالگران، حتی یک نفر تلفات داده باشند! این تعبیر محمدرضا پهلوی در کتاب «مأموریت برای وطنم» است که تمام کارخانههای ایران، ماشینها، کامیونها، جادهها و راهآهن، در اختیار انگلیسیها قرار گرفتند و عده زیادی از مردم بیکار، به بیگاری کشیده شدند و برای متفقین کار کردند و پالایشگاههای ما، نفت مجانی در اختیار انگلیسیها و متفقین قرار دادند! خلاصه آنها هر چیزی را که میخواستند و میتوانستند، از این مملکت بردند! با خلع رضاخان، مردم ناآگاه از دسیسههای دشمن، احساس رضایت کردند! درست مثل اینکه دزدی خانهای را غارت کند و به بچهها که گریه میکنند، چهار تا بستنی بدهد که آرام بشوند! انگلیسیها رضاخان را برداشتند و در عوض کشور را اشغال کردند و سرزمین ما را گرفتند. ما کلا، ملت بیهزینهای بودیم. البته آنها این تجربه تاریخی را هم داشتند که در ایران وقتی شاه میمیرد یا کنار گذاشته میشود، کشور بدون پشتوانه میماند و اوضاع از همگسیخته میشود و قدرت سیاسی از بین میرود.
رضاخان با میل سلطنت را رها کرد یا با اکراه؟ چون بسیاری معتقدند در شرایط پس از اشغال ایران، او دیگر توانایی سرکوب ملت ایران را نداشت و کاری نمیتوانست از پیش ببرد. به همین دلیل هم به نوعی، از کشور فرار کرد. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
رضاخان به خاطر کاری که با تیمورتاش، عامل و جاسوس روسها کرده بود، بهشدت از آنها میترسید! از سوی دیگر انگلیسیها هم، نمیخواستند برای نگهداشتن رضاخان، هزینه جدیدی را بپردازند و اساسا سیطره رضاخان و حضور نیروهای اشغالگر، با هم قابل تحمیل نبود. در صورتی که رضاخان حذف میشد، دولت جدیدی که سر کار میآمد، عملا مسئول اشغال نبود و قدرتی هم نداشت و نهایتا نارضایتیها آرام میشد.
از طرفی میبینیم با رفتن رضاخان، موجود متملق و عجیب و غریبی مثل علی دشتی ــ که آن همه از رضاخان تمجید کرده بود ــ ناگهان ضد رضاخان میشود! یا حرفهایی که فروغی در نقد رضاخان زد و گفت: اوضاع تغییر کرده... و یا یک سری حرفهای دروغی که در رسانهها، به خورد مردم دادند. نکته جالب این است که تمام سیاستمدارانی که در دوره رضاخان از کشور رفته بودند یا گوشهنشین بودند، دوباره برگشتند و همگی هم، منافع غربیها را تأمین میکردند! از قوامالسلطنه بگیرید تا سیدضیاءالدین طباطبائی و دیگران، همه در خدمت منافع انگلستان و نیروهای اشغالگر بودند. بعضیهایشان به سمت روسها رفتند، و حزب توده را تشکیل دادند. بعضیها هم طرفدار انگلیس و آمریکا شدند. خلاصه هرکدام با باندی زد و بند پیدا کردند. تنها جریانی که هیچ پیوند و ارتباطی با نیروهای اشغالگر نداشت، نیروهای مذهبی، اعم از سیاسی و غیرسیاسی بودند. اینها هیچ ارتباطی با نیروهای خارجی پیدا نکردند و حلقه اتصالی با بیگانگان نداشتند. این یک واقعیت تاریخی است و هیچ کسی نمیتواند ادعا کند که فلان نیروی مذهبی، با انگلیسیها یا روسها زد و بند داشته است. اما در آن طرف، هر یک از جریانها، بهنحوی با یکی از حوزههای سهگانه قدرت اشغالگر در ایران، مرتبط بودند و روابط و معاملات تجاری داشتند و از فرصتهایی که آنها در اختیارشان میگذاشتند، استفاده میکردند. آمریکاییها و انگلیسیها و روسها، برایشان حزب تشکیل دادند و البته در کنار آن، نیروهای خود را به ارتش وارد کردند!
طبق اسناد، رضاخان غیر از حفظ سلطنت در خاندان خود و حفظ املاک و داراییهایش پس از اشغال ایران، دغدغهای هم برای ایرانیان داشت؟
حتی یک اعلامیه که در آن رضاخان یا فرماندهان ارتش، مردم را دعوت به مقاومت کرده باشند، نداریم. طبق گزارشها، وقتی نیروهای روسی به کرج رسیدند، رضاخان اول اعلامیه ترک مخاصمه و مرخص کردن سربازان از پادگانها را داد و سپس ارتش را منحل کرد! اینها در لرستان و ترکمنصحرا و مسجد گوهرشاد و مقابله با عشایر و خلاصه در داخل کشور تیربارشان خوب کار میکرد و کلی آدم کشتند، ولی در برابر نیروی بیگانه هیچ مقاومتی نکردند! همانطور که اشاره کردم، مسئله اینجاست که هیچ مقاومت مردمیای هم اتفاق نیفتاد. نیروهای اشغالگر خوب میفهمیدند که حتی سربازان عادیای را هم که اسلحه داشتند و احیانا میتوانستند مثل ژاندارمهای سرپل خداآفرین مقاومت کنند، خلع سلاح و بدون قوت و غذا و پول مرخص کردهاند که حتی دیگر، چهار نفر سرباز هم نباشند که مقاومت کنند یا احیانا در پادگان دور هم جمع بشوند و بخواهند چهار تا سرباز انگلیسی را بزنند! نتیجه این شد که بالاترین مقاومتی که از خودمان نشان دادیم، این بود که پس از آنکه در میدان فردوسی یک سرباز انگلیسی به یک افسر ایرانی توهین کرد و او را کتک زد، شاعری به نام حسین گل گلاب ــ که شاهد آن منظره بود ــ شعر «ای ایران» را سرود که مردم با شنیدنش گریه کردند و هنوز هم پای آن مینشینند و گریه میکنند!
نقش فروغی در انتقال سلطنت از رضاخان به فرزندش چه بود؟
فروغی چهره مقبول انگلیسیهاست و ادعا میکند او آنها را قانع کرده است. در واقع فروغی، انگلیسی فکر میکرد. ما در آن دوره آدمهایی داشتیم که انگلیسی فکر میکردند. مثل حالا که بعضیها، کلا آمریکایی فکر میکنند و نظام فکریشان اینگونه است. فروغی انگلیسیها را قانع کرد که بهترین و بیهزینهترین کار در ایران، تداوم سلسله پهلوی در محمدرضا، فرزند رضاخان، است. البته محافظهکارانهترین کار هم بود و کمترین هزینه را برای انگلیسیها داشت. ضمن اینکه مردم ایران عاطفی هستند و میگفتند: ولیعهد جوان است و کاری نمیتواند بکند، حالا بماند تا ببینیم در آینده چه میشود! فروغی و دیگر سیاستمداران انگلیسی هم، با یک سری وعده و کارهای دمدستی از قبیل اهدای مواد غذایی چون یک پیت روغن به هر خانواده، توانستند از فرصتهای عاطفی و شبهعاطفی استفاده کنند و ولیعهد را در جامعه جا بیندازند! فروغی و انگلیسیها بلد بودند جامعه را مسحور نگه دارند و به آن غلبه، تداوم ببخشند. ضمن اینکه اگر پهلویها باقی میماندند، تداوم سیطره اشرافیت سیاسی در ایران ــ که فروغی خودش هم یکی از کانونهای اصلی آن بود ــ میسر میشد. چون اشرافیت سیاسی، همواره به مسئله تداوم حضور خود، به شدت توجه داشته است.
میزان نفوذ و اقتدار محمدرضا پهلوی در اداره امور کشور در فاصله شهریور 1320 تا مرداد 1332 چقدر بود؟
میزان نفوذ و اقتدارش، یکدست نیست. بعضی جاها قدرت دارد و اعمال قدرت میکند و در جاهایی هم ناتوان است؛ مثلا بعد از ماجرای ترورش در سال 1327، بهسرعت عدهای از شخصیتها را تبعید کرد و احزاب را بست و بخشهایی از قانون اساسی را هم به نفع خودش تغییر داد! هرچند عدهای اعتراض کردند و زیر بار این تغییرات نرفتند. اما به هر حال، در دوره نهضت ملی قدرتش تضعیف شد، ولی بعد از اینکه توانست کودتا کند، دوباره قدرت گرفت.