«جلوههایی از خصال اجتماعی و سیاسی زندهیاد آیتالله سیدمحمد صادق لواسانی» در گفت و شنود با حجت الاسلام والمسلمین سید محمدرضا لواسانی
در روزهایی که بر ما گذشت، از سیامین سالروز رحلت زندهیاد آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی، وکیل و معتمد حضرت امام خمینی، عبور کردیم. در گذشته پیرامون رابطه دیرپای آن دو بزرگ، با حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمدرضا لواسانی سخن گفته بودیم. در این گفتوگو، ایشان در باب خصال اجتماعی و سیاسی پدر گرامی خویش سخن میگویند.
بیش از سه دهه از رحلت پدر ارجمندتان، زندهیاد آیتالله سیدمحمدصادق لواسانی، سپری شد. اکنون که به آن بزرگوار فکر میکنید، ایشان را با چه خصالی به یاد میآورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. خدمت شما عرض کنم که تواضع و فروتنی، اولین چیزی است که به ذهنم میرسد که این خود، شامل بخشهایی میشود. مرحوم ابوی، دیرینترین دوست حضرت امام بودند و این دوستی، تا پایان حیات آن بزرگوار هم ادامه داشت. حضرت امام هم، متقابلا به ایشان اعتماد عجیب و کمنظیری داشتند. مصداق آن هم این است که از سال 1342 تا رحلت حضرت امام، وکیل رسمی ایشان بودند و در اخذ و خرج وجوه، اختیاری داشتند که هیچیک از وکلای ایشان، این اختیار را نداشتند، اما در عین حال نسبت به حضرت امام، بسیار خاضع و خاشع بودند. گذشته از این، ایشان به رغم اینکه وکیل حضرت امام و حضرت آیتالله خوئی بودند، ولی برای تمام مراجع، احترام خاصی قائل بودند که به همان تواضع و فروتنی ایشان برمیگشت. ایشان نسبت به تمام مراجع احترام میگذاشتند، حضرت امام که جای خود را داشتند! اگر کسی درصدد غیبت از مراجع یا اهل علم بود، به هیچ وجه اجازه نمیدادند تا سخن خود را ادامه دهد!
یکی دیگر از ویژگیهای ایشان، سبقت در سلام نسبت به همه افراد، اعم از کوچک و بزرگ، مذکر و مؤنث بود و اصلا ملاحظه این جهت را که مثلا من چه شخصیتی هستم، نمیکردند. این سبقت در سلام را در خانه و بیرون و همه جا داشتند. ایشان حتی وقتی وارد اتوبوس و تاکسی هم که میشدند، سلام میدادند که این رفتار، بسیار کم دیده میشود. به همین دلیل هم، در منطقه محل سکونت خود و در کل در شهر تهران، نفوذ قابل توجهی داشتند و این در مراسم تشییعشان نیز عینا تبلور یافت.
طبعا مراقبت ساواک نسبت به آیتالله لواسانی، به این لحاظ که دوست صمیمی و وکیل شاخص امام خمینی بودند، بیش از بسیاری دیگر بود. از دستگیری و تبعید ایشان چه خاطرهای دارید؟
بعد از دستگیری ایشان در سال 1353، یک بار من و چندتن از علما، با وساطت یکی از مراجع قم، در کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک، خدمت ابوی رسیدیم. حاج آقا مجتبی اراکی، آقای علوی بروجردی، آقای سیدهادی خسروشاهی و من، به دیدن ایشان رفتیم. ایشان را بدون عبا و عمامه و فقط با قبا آوردند! یک جوان کریهالمنظری آمد و رد شد و حاج آقا گفتند: «این آدم، بسیار موجود خبیثی است و من هر چه میگویم، میگوید دروغ میگویی!» حاج آقا نسبت به دروغ، فوقالعاده حساس بود. ایشان حدود 25، 26 روز، در زندان بودند و هر چه سعی کردند از زبانشان، اسامی افرادی را که به ایشان پول میدادند، بیرون بکشند، نتوانستند! حاج آقا شکنجه جسمی نشدند، اما بسیار شکنجه روحی شدند. در سال 1354 هم ایشان را به هشتپر طوالش تبعید کردند.
از دوره تبعیدشان چه خاطراتی دارید؟
یکی از کارهایی که باید انجام میدادند، این بود که هر روز میرفتند و دفتر شهربانی را امضا میکردند! من بارها به ایشان میگفتم: اغلب کسانی که تبعید میشوند، پنجشنبه جمعهها، به شهر خودشان میروند. حاج آقا میگفتند: «من نمیخواهم از اینها چرا بشنوم؛ به همین خاطر تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم این مکان را ترک کنم...» شش ماه به آخر دوران تبعیدشان مانده بود که ایشان ناراحتی قلبی گرفتند و رژیم ترسید که ایشان در آن شرایط، فوت کنند! لذا ابتدا والد را به بیمارستان شیر و خورشید آنجا منتقل کردند و سپس با هواپیما، از رشت به تهران آوردند و در بیمارستان آبان بستری کردند. بعد از دو هفته، اطبا نوشتند که ایشان باید زیر نظر پزشک باشند؛ لذا دیگر از ایشان دست برداشتند!
آیتالله لواسانی با اینکه از سوی مقلدین امام خمینی، وجوه زیادی زیادی را دریافت میکردند، آیا برای کمک مالی به خانواده مبارزین، پول هم میدادند؟
منوط به این بود که او را دقیق بشناسند یا نشناسند. اگر نمیشناختند، تحت هیچ شرایطی پول نمیدادند! مثلا وقتی مرحوم آقای عسگراولادی به زندان افتادند، همسر و دو تا فرزند داشتند. بازاریها آمدند خدمت مرحوم والد که خانواده ایشان در معرض فشار مالی است و شاید دچار صدمه شود! مرحوم والد پرسیدند: مخارج ماهانه ایشان چقدر است؟ کسانی که آمده بودند، عددی را گفتند. مرحوم والد گفتند: من این هزینه را میدهم...، و تا موقع آزادی آقای عسگراولادی، این وجه را میدادند. ایشان از افراد روحانیای که در آن تاریخ به زندان میافتادند، مثل مرحوم آقای انواری و یا مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی ــ البته تنها در موقعی که به سربازی برده شدند ــ صورتی را تهیه کرده و به خانواده آنها کمک میکردند.
جنابعالی با مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی نیز رابطهای دوستانه داشتید. رفتار ایشان با آیتالله لواسانی چگونه بود؟
بله؛ ما در دورهای، با هم همدرس بودیم. حاج احمد آقا نسبت به مرحوم والد ما تواضع و خضوع فوقالعادهای داشتند و یادم هست که چندینبار، خم شدند و دست والد را بوسیدند و گفتند: حضرت امام به من فرمودهاند که دست شما را ببوسم! یادم هست وقتی که مرحوم والد سکته کرده و در بیمارستان بستری بودند، حاج احمد آقا چندبار، به عیادت ایشان آمدند. این نوبت، مربوط به بعد از رحلت حضرت امام بود. مرحوم والد مشغول نماز بودند، در حالی که به درستی هم نمیتوانستند نماز بخوانند! اخوی بزرگ ما، کلمات را تکتک میگفت و مرحوم والد، تکرار میکردند تا نماز تمام شد. مرحوم حاج احمد آقا سرشان را تکان میدادند و میگفتند: «ایشان عجب تعبّدی دارد!».
مرحوم آیتالله لواسانی بعد از رحلت امام خمینی، بیشتر از یک سال و چند ماه، در قید حیات نبودند. این مدت بر ایشان چگونه گذشت و فقدان این دوست دیرین، بر ایشان چه تأثیراتی نهاد؟
افراد که پیش ایشان میآمدند، ایشان شروع میکرد به گریه و میگفت: «او رفت و من هنوز زندهام!» این جمله را مکرر تکرار میکردند. در هر مناسبتی، یاد حضرت امام میکردند و برخی خاطراتشان را یادآور میشدند. آن دوره بر ایشان، بسیار سخت گذشت و نهایتا هم به رحلتشان منتهی شد.
آخرین خاطرهای که از پدر دارید چیست؟
مرحوم والد از اینکه کسی در کارهای شخصی کمکشان کند، خوششان نمیآمد. روز آخر در ساعت 11 صبح، طبیب به ایشان اجازه دستشویی رفتن داد. ایشان وقتی بلند شدند که بروند، به من گفتند: هوای مرا داشته باش، در حالی که قبلا مطلقا این حرف را نزده بودند! من به ایشان عرض کردم: طبیب چنین دستوری داده و اگر غیر از این باشد، مجبوریم شما را به آی.سییو ببریم! مرحوم والد، از آی.سی.یو رفتن، منزجر بودند؛ لذا گفتند: هر چه طبیب گفته، گوش میدهم! ساعت 12 هم فوت کردند! خیلی دلشان میخواست تا کارهای شخصیشان را تا آخرین لحظه خودشان انجام بدهند. نکته بعدی این بود که مکرر میفرمودند: از خدا خواستهام که در وقت مرگم، بچههایم پیش من نباشند و همینطور هم شد! هیچکس جز راننده بالای سرشان نبود!
چرا چنین خواستهای داشتند؟
نمیدانم. میگفتند: دلم نمیخواهد بچههایم در اطرافم باشند! نمیدانم از جهات احساسی بود یا جهت دیگری، ولی دلشان میخواست غریبه در کنارشان باشد، نه خودی و همینطور هم شد.
فرزند آیتالله لواسانی بودن چه حال و هوایی دارد؟ رفتار مردم با شما چگونه است؟ آیا محبتی را که به ایشان داشتند، به شما هم دارند؟
خیلی زیاد. وقتی کسی با دیدن من از ایشان ذکر خیری میکند، میگویم: اگر 999 تا روی من بگذارید، میشود پدرم! هنوز محبت مردم برقرار است و نسبت به من خیلی لطف میکنند. البته در این میان، تمام سهم از آنِ ایشان است. چون در میان مردم، به گونهای زندگی کرد، که چنین تأثیری از خود بر جای گذاشت. تشییع ایشان هم، کمنظیر یا بینظیر بود. در این مراسم، به خاطر خوشخلقیای که مرحوم والد داشتند، از انقلابیِ نمره یک شرکت داشت تا ضدانقلابِ نمره یک و ایضا بیتفاوت! آقای توسلی هم از طرف مرحوم حاج احمد آقا آمده بودند.
الان مسجد آیتالله لواسانی همچنان برقرار است و شما برای اقامه جماعت به آنجا میروید؟
بله؛ از قبل از فوت مرحوم والد هم، من برای نماز جماعت میرفتم. من قاضی دیوان عالی کشور بودم، یک وعده من میرفتم و یک وعده هم نایب. من ظهرها میرفتم و نایب شبها.
الان هم همین طور است؟
نه؛ الان با این شرایط کرونا، فقط خودم میروم.