«وایتی از رنج و حرمان خانوادههای مبارز در دوران نهضت اسلامی» در گفتوشنود با علیرضا عسکراولادی
در دوران کودکی شما، پدر در یک دوره طولانی، در زندان بهسر برد. در آن سیزده سال و اندی، زندگی خانوادگی شما چگونه سپری شد؟
بسم الله الرححمن الرحیم. حضرت ابوی در سال 1343 و پس از به دنیا آمدن بنده، دستگیر و به مدت سیزده سال و نیم، به زندان افتادند! البته غیر از آن، چندین بازداشت مقطعی و کوتاهمدت هم داشتهاند، اما در خصوص دستگیری ایشان در سال 1343، باید عرض کنم که مدت کمی پس از تولدم و در دورانی که مادر شهیدهام بیمار شده بود و من نیز دچار ضعف و بیماری بودم، مأموران ساواک برای دستگیری پدر، به منزلمان ریختند! ایشان هم به خاطر آنکه مشکلی برای من و مادرم، در آن شرایط بیماری پیش نیاید، با مأموران راهی زندان میشوند؛ لذا پدر وقتی از زندان آزاد شدند، بنده سیزده سال و نیم سن داشتم!
در آن زمان همه دارایی مرحوم ابوی، با آنکه مقدار اندکی بود، توسط ساواک مصادره شد! فقط منزلمان ماند که آن هم سهدانگش متعلق به مادر شهیدهام و سهدانگ دیگرش، متعلق به عمویم بود! در این دوران خانواده مادرم، ما را به خانه خود بردند و برای زندگی، یک اتاق در اختیارمان قرار دادند! منزلمان هم اجاره داده شد تا از طریق آن، امورات اولیه زندگیمان بگذرد! مادر مؤمنه و صابره بنده در آن دوران، علاوه بر آنکه با سختی امورات زندگی را میگذراند، با حرفها و نیش و کنایههای مردم و دوری از همسر، میساخت و سه فرزندش را بزرگ کرد! البته ما هم به واسطه آنکه پدر در زندان بهسر میبرد، همچون همسنوسالهایمان، کودکی نکردیم!
تأمین شرایط مالی، فرهنگی و تربیتی شما در آن دوره، توسط چه کسی انجام میشد؟
همانطور که عرض کردم، از محل اجاره ناچیز منزلمان امرار معاش میکردیم که همین مسئله هم، با سختی و مشقت فراوانی همراه بود. البته بعضی مواقع پدربزرگ و مادربزرگ مادریام، به ما محبت میکردند، اما این کافی نبود! چرا که هزینه بالای زندگی و مشکلات عدیده و ضایعه نبود پدر بر سر فرزندان، به مادر سختی زیادی تحمیل میکرد! اما ایشان با صبر و شکر خداوند، هم برایمان پدری میکرد و هم مادری. ایشان در آن شرایط با توکل بر خدا و تلاش، از خود همسری مهربان، فداکار و صابره ساخت که پاداشش در نهایت، شهادت در حین وضع حمل، بعد از آزاد شدن حضرت ابوی از زندان بود. معتقدم که خداوند این افتخار را به جهت صبر و شکر این بانوی مقاوم، به ایشان ارزانی بخشید.
در سیزده سال زندان و تبعید در زندانِ پدر، هرچند وقت یکبار موفق به دیدار ایشان میشدید؟
در این مدت، به دلیل اینکه مرحوم ابوی زندانی معمولی نبودند و غالبا در تبعید بهسر میبردند، به خانواده خیلی اجازه ملاقات نمیدادند. این مسئله برای آن بود که هم ما را اذیت کنند و هم ایشان را! حتی مأموران برای اینکه به زندانی و خانواده اش فشار روحی وارد کنند، اجازه نمیدادند خانواده مواد غذایی و میوهای را که با خود میبردند، به زندانی بدهند. از طرفی طی این مدت سیزده سال و نیم، حضرت ابوی در زندانهای متعددی بهسر بردند از جمله زندان وکیلآباد مشهد، زندان برازجان بوشهر، زندان اوین و زندان قصر و تا آنجا که یادم میآید، هر موقع و به هر صورت بود، مادر شهیدهام حتما بنده را هم همراه خود میبردند؛ چون از زمان تولد، دور از آغوش گرم پدر، بزرگ شده بودم و نبودِ ایشان، برایم بسیار طاقتفرسا بود و خیلی به وجودشان نیازمند بودم.
نکات مورد تأکید پدر در این دیدارها، چه مواردی بودند؟
حضرت ابوی در این دیدارها، با دلجویی و اظهار شرمساری از عدم حضورش جهت انجام وظیفه، والده را به صبر، شکر و سپردن خود به خداوند متعال، تشویق میکردند و میگفتند: آنچه را که خیر است و خداوند در تقدیر ما قرار داده است، از خداوند مسئلت نماییم... چرا که در آن دوران، برخی اطرافیان به جای کمک روحی و دلجویی از والده و ما، بر زخم دوری از پدرمان نمک میپاشیدند و با نیش و کنایه، به مادر شهیدهام میگفتند: درخواست طلاق کن!! و با این رفتارها، طی مدتی که حضرت ابوی در زندان بهسر میبردند، بسیار موجب آزار و اذیت ایشان میشدند. هرچند زمانی که این مسائل برای حضرت ابوی بازگو میشد، ایشان بدون توجه به گفتههای این اشخاص، به دلجویی و تشکر از مادر عزیزم میپرداختند که همین مسئله، موجب آرامش روحی ایشان و آبی روی آتش گفتههای شومِ برخی اطرافیان میشد.
برحسب خاطرات و مشاهدات خودتان، نزدیکترین دوستان ایشان در دوران زندان و تبعید در زندان، چه کسانی بودند و خود شما از آنان، چه خاطراتی دارید؟
در دوران زندان و تبعید، حضرت ابوی بیشتر با دوستان همبند و کسانی که در مبارزه با ایشان همراهی داشتند، محشور بودند؛ مثل مرحوم آیتالله محیالدین انواری که میگفتند: بعضی مباحث عرفانی را با ایشان بحث میکردند؛ یا شهید حاج مهدی عراقی عزیز یا شهید حاج سیداسدالله لاجوردی بزرگوار، که پدر میگفتند: بعضی از مشکلاتی را که در زندان پیش میآمد، با همراهی ایشان برطرف میکردند. در واقع ابوی به همراه آیتالله انواری، شهید عراقی و شهید لاجوردی و دیگر دوستانشان در زندان، به غیر از مبارزه با رژیم پهلوی، با مباحثه، واقعیتِ افکار گروههای فاقد اصالت، همچون چپها، منافقین خلق و چریکهای فدایی خلق و ملّیونِ فاقد ملیت را نمایان میکردند. حتی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، مرحوم ابوی و شهید عراقی و شهید لاجوردی در مدرسه علوی، با افشای حقایقی در خصوص منافقین در محضر حضرت امام خمینی (رحمهالله)، مشت این گروهک مفسد را باز و اقداماتشان جهت براندازی انقلاب نوپای اسلامی را فاش کردند. دیدیم که در نهایت این گروهک، پس از چند عملیات تخریبی، در دامن ارباب خویش، یعنی آمریکا، پنهان شد.
برخی پدر و دوستانش را، به خاطر شرکت در مراسم سپاس و در پی آن آزادی از زندان، نکوهش میکردند؛ ایشان دراینباره چه توضیحی داشتند؟
اولا: معتقدم به هر شایعه و شبههای نباید پاسخ داد؛ ثانیا: باید توجه کرد که هدف این شایعهپردازان از طرح چنین موضوعاتی، چیست؟ و چرا با پرداختن به چنین مسائلی، سعی میکنند مبارزات فردی که بیش از سیزده سال از عمرش را در زندان طاغوت بوده، لوس و بیارزش کنند؟ البته حضرت ابوی، خود پاسخ این شبهه را داده و گفتهاند: با آنکه حکمشان ابد و محکوم به اعدام بوده، اما چون دوران محکومیتشان به عفو پانزدهسالگی نزدیک شده، مشمول چنین بخشیدگیای شدهاند. حال مشکل عدهای، همین یکسال و نیم مانده از حبس ایشان بوده و به همین خاطر، تمام مبارزات پدر را فراموش کرده و چنین شبهاتی را مطرح میکنند؟
پدر، پس از آزادی از زندان تا اوجگیری انقلاب اسلامی، چقدر برای خانواده و تربیت فرزندان وقت میگذاشتند؟
ازآنجاکه آزادی حضرت ابوی از زندان، در سال 1355 رخ داد، ایشان به مجرد اینکه آزاد شدند، به دنبال برنامهریزی برای ادامه مبارزات بودند؛ لذا جهت سازماندهی جریانهای انقلابی، جلساتی را به همراه شهید آیتالله مطهری و دیگر بزرگان، با کسانی که طی سالهای گذشته از مبارزه سرخورده شده بودند، برگزار میکردند. ایشان همچنین برای دستیابی به اهداف و آرمانهای مقدس خود، سفرهایی هم به دیگر شهرها انجام دادند. همین فعالیتها باعث شده بود که مأموران ساواک و شهربانی، مجددا پدر را تعقیب و تهدید کنند! ایشان حتی چندباری هم بازداشت و بازجویی شدند! از طرفی باید عرض کنم این بیانصافی است که از یک فعال و مبارز مذهبی ـ سیاسی انتظار داشته باشیم که با تمام مشغله و مشکلاتی که دارد، بتواند به دیگر وظایف دینی خود، که یکی از آنها رسیدگی به خانواده و تربیت فرزندان است، به طور کامل رسیدگی کند، اما بااینحال، مرحوم ابوی با اینکه وقت کمی داشتند، با تمام وجود در خدمت خانواده بودند و به لحاظ تربیتی و معنوی، ما را از وجود شریف خویش برخوردار میکردند.
خاطرهای از این دستگیریها و بازداشتهای پدر به یاد دارید؟
بله؛ نمونهای از این بازداشتها، در زمان سفر ایشان به همراه خانواده، به قصر شیرین رخ داد. در آن سفر، مأموران پس از اینکه ایشان را به اتهام اخلال در نظم بازداشت کردند، به حضرت ابوی گفتند: حالا با خانوادهات میخواهی از مرز فرار کنی؟! هرچند با دقت ویژه مرحوم ابوی و هماهنگیای که با افراد خانواده انجام شده بود، مأموران ساواک و شهربانی، چیزی دستگیرشان نشد و مجبور به آزادی ایشان شدند.
در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی، پدر برای دیدار با امام خمینی، سفری به نوفل لوشاتو انجام دادند. خودشان از آن دوران، چه خاطراتی نقل میکردند؟
در زمان اوجگیری انقلاب اسلامی، که مرحوم ابوی بنا به ضرورتهای آن دوران، مسافرتهای متعدد میکردند، بنده نوجوانی حدودا چهاردهساله بودم. یکی از سفرهای آن روزهای ابوی، به نوفل لوشاتو برای دیدار با حضرت امام بود که سالها انتظار آن را میکشیدند. ایشان قرار بود سفر کوتاهی به فرانسه داشته باشند و زود بگردند. نوع ارتباط با ایشان هم، فقط تلفنی و بنا به ضرورت بود که با رعایت موارد امنیتی و اطلاعاتی آن زمان، انجام میشد. یکی از خاطراتی که حضرت ابوی از سفرشان به نوفل لوشاتو داشتند، این بود که هنگام بازگشت به ایران، حضرت امام به ایشان پیشنهاد دادند که بمانند تا همراه خودشان و شهید حاج مهدی عراقی، به تهران بازگردند و مرحوم ابوی نیز بلادرنگ میپذیرند. از طرفی، زمانی که قرار بود افراد همراه حضرت امام در پرواز انقلاب مشخص شوند، صادق قطبزاده نام حضرت ابوی و شهید عراقی را از لیست خط میزند! پدر و شهید عراقی هم بیخبر از موضوع، از اینکه همسفر حضرت امام هستند، خوشحال بودند، تا اینکه شهید عراقی متوجه موضوع میشود و به ابوی اعلام میکند: فلانی اسم ما را از لیست درآورده است! پدر هم مشوق ایشان میشود که موضوع را به حضرت امام گزارش کند و همین اتفاق میافتد، ولی حضرت امام(ره) در جواب میفرمایند: «نگران نباشید، شما و آقای عسگراولادی در هواپیما خواهید بود و همراه با هم، به تهران خواهیم رفت!» همین اتفاق هم میافتد و حضرت امام به شخص مذکور اعلام میکنند: آقای عراقی و آقای عسگراولادی، باید در هواپیمای حامل من باشند و اگر باید کسی حذف یا کم شود، نباید این دو نفر باشند! بدین ترتیب، ایشان در همان پرواز و همراه حضرت امام، به تهران میآیند و این بار نیز، اقدام مغرضانه ملّیون باطل میشود!