«نظری بر بسترهای سیاسی ـ اجتماعی فاجعه 7 تیر1360» در گفتوشنود با دکتر علیاکبر ولایتی
دکتر علیاکبر ولایتی، نماینده مجلس شورای اسلامی در دوره نخست و از چهرههای شاخص جریان خط امام و حزب جمهوری اسلامی بهشمار میآمد. او در شب انفجار دفتر مرکزی حزب، در یکی از ساختمانهای دیگر این تشکل حضور داشت و شاهد این فاجعه بود. وی در گفتوشنود پیآمده، به بازگویی تحلیل خود در باب بسترهای سیاسی ـ اجتماعی این فاجعه پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
بهتراست مهمترین پرسش این گفتوشنود را نخستین پرسش قرار دهیم؛ از منظر جنابعالی، مهمترین علل وقوع فاجعه 7 تیر 1360 چه بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پس از عزل ابوالحسن بنیصدر، کسانی که به او چشم امید داشتند ناامید شدند و ازآنجاکه از قبل، خود را برای یک تهاجم همهجانبه آماده کرده بودند، بلافاصله بعد از عزل او و از فردا صبحِ آن، به خیابانها ریختند و شروع به ارعاب مردم کردند! وضعیت به شکلی درآمده بود که وقتی نمایندهای از مجلس بیرون میرفت، دیگر امیدی به زنده ماندن خود نداشت! مخصوصا اگر به تعبیر آن روز، جزء حزباللهیها محسوب میشد! خود من، چندین بار تهدید شدم و ناچار بودم هر شب، خانم و بچهها را بردارم و به خانه یکی از دوستان یا اقوام بروم؛ چون به هیچوجه در امان نبودیم! کار به جایی رسید که مرحوم آقای
هاشمی رفسنجانی دستور داد: تعدادی پتو و بالش خریدند و ما شبها را هم در مجلس میماندیم! گاهی تحت پوشش شدید، از مجلس بیرون میآمدیم و به دیدن خانواده خود میرفتیم. یادم هست که نمایندگان شهرستانها، واقعا گرفتار شده بودند؛ چون باید در تهران خانههایی اجاره میکردند که حفاظت چندانی نداشت! شرایط بسیار دشواری بود؛ چون منافقین حتی به مردم عادی هم رحم نمیکردند و مثلا فلان کاسب جزء را صرفا به دلیل اینکه در مغازهاش، عکس حضرت امام را نصب کرده بود، یا ظاهر حزباللهی داشت، ترور میکردند! خدا رحمت کند آیتالله محمدی گیلانی، قاضی دادگاه انقلاب اسلامی، و شهید لاجوردی، دادستان انقلاب را که حقیقتا با تلاشی مجاهدانه این غائله را ختم کردند، وگرنه خسارتهای ناشی از عملیات منافقین، تمامی نداشت!
عملیات تروریستی منافقین، همزمان با اوج روزهای جنگ صورت گرفتند. جالب اینجاست که بعضی از گروههای سیاسی به جای محکوم کردن این رفتارها، از حکومت انتقاد میکردند که چرا با این گروهها مماشات نمیکند یا پس از آن، به جنگ خاتمه نمیدهد! ارزیابی شما از رفتار این گروهها چیست؟
همینطور است. ما در واقع در دو جبهه میجنگیدیم! یکی در برابر صدام حسین و حامیان بسیار گسترده و متعدد او، از سران عرب گرفته تا همه کشورهای غربی و در داخل هم در برابر منافقین، که از وحشیانهترین شیوهها برای مقابله با مردم استفاده میکردند و واقعا هیچکسی ایمنی نداشت! همانطور که اشاره کردید در چنین وضعیتی، عدهای جاهل و شاید هم خائن، دائما این مسئله را مطرح میکردند که چرا پس از فتح خرمشهر، جنگ را متوقف نمیکنید؟ کسی نبود از آنها بپرسد: مگر با آزادی خرمشهر، سرزمینهایی که در تصرف صدام بودند، آزاد شدند؟ هنوز بخشهای مهمی از ارتفاعات و مناطق کردستان و خوزستان، در تصرف دشمن بودند! حداقل کاری که همچنان باید میکردیم، این بود که دشمن را از سرزمینهای اشغالی میهن، بیرون میکردیم. کسانی که این حرفها را میزدند، در دوران ایستادگی بنیصدر در برابر نظام و سپس عزل او، به نوعی همگرایی با وی رسیده بودند. اینها هیچ وقت، بهصراحت جنایتهای منافقین را محکوم نکردند! بخش دردناک قضیه، لیبرالهای همراه با بنیصدر بودند که بعضی از آنها در مجلس هم حضور داشتند. آن روزها طنزی بین نمایندگان رد و بدل میشد که هر نماینده حزباللهیای که میخواهد زنده بماند، در کنار یکی از طرفداران بنیصدر یا منافقین بنشیند! نگاهی به آمار ترورشدهها بیندازید؛ حتی یک نفر از طرفدارانِ آن روز بنیصدر، در بین آنها نیست!
رفتار کشورهای غربی در برابر بنیصدر و منافقین هم، در خور تأمل و عبرتآموز است. تحلیل شما از این همگراییِ آشکار چیست؟
آنها از یکسو تمام امکانات مورد نیاز صدام را در اختیارش میگذاشتند تا بتواند بیش از پیش، به جنایاتش ادامه بدهد و از سوی دیگر به سران اصلی ترورها، یعنی رجوی و بنیصدر پناهندگی میدادند و از آنها حمایت میکردند. غربیها حتی یکبار هم، در مقابل ترور بیرحمانه و گسترده مردم عادی توسط منافقین، واکنش نشان ندادند، اما هر وقت یکی از آنها محاکمه و مجازات میشد، تمام رسانههای غربی، فریاد حقوق بشر سر میدادند! منافقین خودشان اعلامیه میدادند و اعلام میکردند که دست به چه جنایاتی زده و چگونه مردم را ترور میکردند! آن وقت بعضی از کشورهای غربی، آنها را از لیست تروریستها خارج و ایران را ــ که خود قربانی تروریسم است ــ به فهرست تروریستها اضافه میکردند! این معنای حقوق بشر در دنیای غرب است!
قرائن نشان میدهد که بین منافقین و سی.آی.ای، رابطه معناداری وجود دارد. دیدگاه شما دراینباره چیست؟
به این سؤال باید افراد اطلاعاتی پاسخ بدهند، اما شواهد آشکار نشان میدهند که آنها از منافقین حمایت میکنند؛ برای نمونه، یکی از نشانههایش این بود که در چند سال قبل، وقتی عراق میخواست آنها را از کشورش بیرون کند، آمریکاییها نمیگذاشتند! هرچند که متجاوزین، نهایتا مجبور شدند به خواست مردم عراق تمکین کنند.
آنچه تا به حال مورد روایت و تحلیل شما قرار گرفت، بخش آخر و تراژیک مواجهه خط امام با جریانات نفوذ و لیبرالیسم بود. بهتر است قدری به عقب برگردیم. به نظر شما مهمترین اشکالات ابوالحسن بنیصدر، به عنوان رئیسجمهور و جانشین فرمانده کل قوا، چه بود؟
بنیصدر در اواخر سال 1358 انتخاب و در خرداد سال 1360 عزل شد. او در این فاصله، حقیقتا برای کشور مشکلات فراوانی را، هم در اداره امور عادی و هم در جبههها ایجاد کرد. او همیشه دم از دموکراسی میزد، اما حاضر نبود با کسی تفاهم ایجاد و همکاری کند و دلش میخواست هر کاری که میخواهد، انجام بدهد و کسی هم از او بازخواست نکند! هنگامی که امام فرماندهی کل قوا را به او دادند، به دزفول میرفت و در زیرزمینی مینشست و از خاطرات جنگ، نوار پر میکرد و در عین حال، دستورات عجیب و غریب میداد! در آن دوره عراقیها، چند بار از شلمچه تا خرمشهر آمدند و باز به عقب رانده شدند، تا وقتی که بنیصدر دستور عقبنشینی از خرمشهر را داد! میگفت: ما مثل دوره اشکانیان، عقبنشینی تاکتیکی میکنیم و بعد حمله میکنیم! او کوچکترین سررشتهای از مسائل جنگی نداشت، اما بهقدری خودشیفته و متکبر بود که حاضر هم نمیشد به حرف متخصصان گوش بدهد و سرخود کارهایی میکرد که جز ایجاد خسارت برای ملت و کشور، نتیجهای نداشت! تا زمانی که بنیصدر سر کار بود، ما جز تحمل فشارها چارهای نداشتیم، اما بعد از عزل او، کارها بهتدریج سروسامان گرفتند و حصر آبادان ــ که تهدید بسیار مهمی بود ــ شکسته شد. بعد هم پیروزیهای پیاپی نصیب ایران شد، درحالیکه در فاصله 31 شهریور 1359 تا آخر خرداد، عمدتا کارمان عقبنشینی بود!
از سوی دیگر بنیصدر، بیش از آنکه به فکر اداره کشور باشد، به فکر بیرون راندن رقبا از صحنه سیاست بود و اداره کشور را با رقابت بین گروهها در دوران قبل از انقلاب یا انتخابات، اشتباه گرفته بود! او در پیروزی انقلاب نقشی نداشت؛ لذا انقلاب را غنیمتی میدانست که به دستش افتاده بود و ازآنجاکه به مسائل نگاهی سطحی و شعاری داشت، نتوانست از موقعیت بهدستآمده به نفع مردم و نظام استفاده کند. او ابدا درکی از این مسئله نداشت که در این کشور، چه رویداد عظیمی رخ داده است؛ چون برای نابودی رژیم ستمشاهی زحمتی نکشیده بود و همه زحمتها را دیگران کشیده و زندانها را آنها رفته و شکنجهها را آنها دیده بودند. پس از انتخاب او، حضرت امام، که نمیخواستند در برابر رأی مردم بایستند، به نیروهای انقلابی فرمودند: «بروید و مجلس را در دست بگیرید!» و با این راهنمایی هوشمندانه، در واقع راه را برای عزل بنیصدر ــ که لیاقت چنین منصبی را نداشت ــ باز کردند. مجلس هم در وقت مقتضی، به عزل او پرداخت.
ظاهرا شما در لحظه انفجار حزب جمهوری اسلامی، در بخش دیگری از ساختمان این تشکل حضور داشتید. از آن لحظات، چه خاطرهای دارید؟
در آن روز
شهید آیتالله بهشتی، بنده و آقایان دکتر عباس شیبانی، زوارهای، سیدآقائی و شمسیان را مأمور کردند که آییننامه کنگره حزب را بنویسیم. من و آقایان به ساختمان سهطبقهای حزب رفتیم. این ساختمان از ساختمان یکطبقهای ــ که سالن سخنرانی در آنجا قرار داشت ــ جدا بود. قرار بود ما در آنجا درباره تدوین آییننامه کنگره بحث کنیم. قرار بود جلسه حزب، در ساعت 9 برگزار شود و ما تصمیم گرفتیم ساعت 9:15 یا 9:20، به آنجا برویم. هنوز چند دقیقهای از ساعت 9 نگذشته بود که ناگهان صدای مهیب انفجاری برخاست! از اتاق بیرون آمدیم. راهروها تاریک بودند و ما روی قشر ضخیمی از شیشهخرده، راه میرفتیم! سقف سالن سخنرانی، کاملا روی زمین ریخته و سالن، با خاک یکسان شده بود! کندوکاوها شروع شد و عدهای را زنده بیرون آوردند، ولی عده زیادی هم به شهادت رسیدند. شرایط دشوار و بسیار تلخی بود.