«یادها و یادمانهایی از شب واقعه، در دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی-1» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین علیاصغر باغانی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
جنابعالی، از جمله شاهدان فاجعه انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، در شامگاه 7 تیرماه 1360 هستید. طبعا نخستین سؤال ما، از مشاهدات شما از آن واقعه تاریخی است.
بسم الله الرحمن الرحیم. ماجرای جلسه آن شب، از اینجا آغاز شد که
شهید آیتالله دکتر بهشتی (رضوانالله تعالی علیه)، نماز جماعت مغرب و عشا را در حیاط حزب برگزار کردند و سپس، به سالن اجتماعات حزب رفتند و در ردیف اول نشستند. دستورکار جلسه، بحث درباره مهار تورم بود. وزیر بازرگانی کمی دراینباره صحبت کرد، اما یکی از حضار پیشنهاد داد: با توجه به اینکه بنیصدر عزل شده و انتخابات ریاستجمهوری در پیش است، بهتر است دراینباره بحث شود و بحث درباره تورم، به جلسه دیگری موکول شود. یادم نیست چه کسی این پیشنهاد را داد، ولی با اکثریت آرا مورد قبول قرار گرفت و وزیر بازرگانی، از پشت تریبون پایین آمد و نشست. چند نفر پیشنهاد کردند: خودِ آقای بهشتی بحث را آغاز کند. ایشان با همان وقار و متانت همیشگیاش، پشت تریبون قرار گرفت و ضمن سخنان خود گفت: «برادران! پست ریاستجمهوری، پست واقعا مهمی است و رئیسجمهور پس از رهبری، مهمترین مقام و اولین مقام اجرایی کشور است؛ مراقب باشید دوباره فردی مثل بنیصدر را در آب نمک نگه نداشته باشند!...». ناگهان صدای انفجاری مهیب بلند شد و شعله زردی، همه فضا را پر کرد! من به صورت، روی کف سالن افتادم و همه جا تاریک شد! بعد از چند دقیقه با صدای ناله دوستان دیگری که زیر آوار بودند و خدا را صدا میزدند و آیات قرآن را تلاوت میکردند به هوش آمدم! من شهادتین را گفتم و بار دیگر از هوش رفتم! کاملا آماده رفتن بودم، ولی خدا نخواست و زنده ماندم.
طبعا ریشههای این رویداد تاریخی، به پیش از آن باز میگردد. با توجه به اینکه شما در آن مقطع، از نمایندگان مجلس شورای اسلامی بودید، از فضاسازی رسانهای علیه شهید آیتالله دکتر بهشتی و جریان خط امام چه تحلیلی دارید؟
شهید بزرگوار آیتالله دکتر بهشتی پس از حضرت امام، تأثیرگذارترین شخصیت جمهوری اسلامی بودند. ایشان همزمان با دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی، به فرمان امام در رأس قوه قضائیه قرار گرفته و از نفوذ و جایگاه فراوانی برخوردار شده بودند. بنیصدر میدانست که در برابر شخصیتِ مقتدر، مدیر، مدبر و کارآمد شهید بهشتی جلوهای ندارد، اما ازآنجاکه آدم متکبر و ضعیفالنفسی بود، علیه ایشان شروع به سمپاشی کرد! او در روزنامه «انقلاب اسلامی» ــ که صاحبامتیاز آن بود ــ از زدن هیچ افترائی به شهید بهشتی، خودداری نمیکرد و آشکارا با ایشان، دشمنی میکرد! روزنامه «میزان» وابسته به نهضت آزادی و روزنامهها و شبنامههای گروههایی چون: منافقین، چریکهای فدائی خلق و تا حدودی حزب خلق مسلمان نیز، لحظهای دست از تخریب و ترور شخصیت ایشان و مدافعان نظام و انقلاب برنمیداشتند.
شهید آیتالله بهشتی، باید همزمان در جبهههای مختلف، با مخالفان انقلاب و نظام مقابله میکردند. مدیریت مجلس خبرگان قانون اساسی، عملا به عهده ایشان بود و در تدوین قوانین مختلف، بهویژه اصل ولایت فقیه، با مخالفتهای روشنفکران غربزده، که تلاش میکردند این اصول به تصویب نرسند! مواجه بودند. این درایت و مدیریت شهید بهشتی بود که سبب شد قانون اساسی در کوتاهترین زمان ممکن، تدوین و تصویب شود. از سوی دیگر، ایشان به عنوان رئیس دیوان عالی کشور، باید با گروههای مسلح منحرف، از قبیل: فرقان، مجاهدین خلق و چپها مقابله میکردند و نیز با قلمبهمزدهایی که علیه اسلام و انقلاب، مشغول فریب جوانان بیتجربه بودند. در جبهه مخالف، تمام ضدانقلابها و گروهکهای معاند بهویژه منافقین، در اطراف بنیصدر جمع شده و به تخریب شخصیتهای انقلابی مشغول بودند! اوج این مخالفتها هم غائله 14 اسفند 1359 در دانشگاه تهران بود که در آن عده زیادی از جوانان مؤمن و انقلابی، مجروح و مصدوم شدند. از آن سو دشمن بعثی، بخشی از خاک کشور را اشغال کرده بود و کشور میبایست تمام وقت، انرژی و درآمدش را صرف مقابله با متجاوزی میکرد که همه دنیا از او حمایت میکردند! حضرت امام برای حل این مشکلات، یک هیئت داوری سهنفره را تعیین کردند تا با طرفین صحبت کنند و به خاطر مصلحت نظام، نزاعها و درگیریها را کنار بگذارند و به فکر جبههها باشند، اما بنیصدر به هشدارهای این هیئت توجه نمیکرد و همچنان به رفتارهای قبلی خود ادامه میداد و مصوبات و شروط هیئت داوری هم، از نظر او بیارزش بودند!
روش شهید آیتالله بهشتی در مواجهه با موج ترور شخصیت مخالفان نظام اسلامی چه بود؟
در پاسخ به سؤال شما به یک خاطره اشاره میکنم. شهید آیتالله بهشتی در آذر سال 1359، پیش از خطبههای نماز جمعه تهران سخنرانی کردند. پس از سخنرانی، بنده خدمتشان رفتم و عرض کردم: به عنوان دبیرکل حزب جمهوری اسلامی، شایسته است که ایشان به مراکز استانها سفر کنند و به شبهات گستردهای که توسط معاندین علیه ایشان مطرح میشوند پاسخ بدهند تا مردم از این سردرگمی بیرون بیایند. ایشان فرمودند: «بسیار پیشنهاد خوبی است، ولی کو فرصت؟ از این گذشته، امام فرمودهاند: در برابر تهمتها و افترائات سکوت کنید و من هم، تابع ولیفقیه هستم...». انصافا هم ایشان، ذرهای در این امر کوتاهی نکردند. بااینهمه در اواخر دی سال 1359، شهید بهشتی برای سرکشی به حزب جمهوری اسلامی در مشهد ــ که مسئولیت آن با شهید هاشمینژاد بود ــ به این شهر تشریف آوردند. قرار بود ایشان، به نیشابور و سبزوار هم بیایند. در مشهد، ایشان در سالنی شروع به سخنرانی کردند، ولی عدهای علیه ایشان شعار دادند و جلسه را متشنج کردند! در نیشابور هم در مسجد جامع، شروع به سخنرانی کردند که عدهای علیه ایشان شعار دادند و مجلس را به هم ریختند! در سبزوار هم از ایشان استقبال کمنظیری شد و پس از نماز مغرب و عشا، به سخنرانی پرداختند و مردم با علاقه بسیار زیاد گوش دادند. در آنجا بود که شعار مرگ بر آمریکا سر داده شد و ایشان فرمودند: «آقای ریگان! این صدای مردم ایران است، بشنو،...». فردای آن شب، درحالیکه بنده در معیت ایشان بودم، راهی تربت حیدریه شدند. در آنجا هم، جمعیت چشمگیری به استقبال شهید بهشتی آمدند و قرار شد همگی، پیاده به مسجدجامع شهر برویم و ایشان در آنجا سخنرانی کنند. ناگهان یک گروه سیصدنفری، با سر دادن شعار: «بهشتی! بهشتی! طالقانی رو تو کشتی!»، به آنجا آمدند! مردم به توصیه شهید بهشتی و افراد انقلابی، نسبت به آنها هیچ واکنشی نشان ندادند و آنها هم، نهایتا عبور کردند! شهید بهشتی هم در سخنرانی، هیچ اشارهای به مخالفان و رؤسای آنها نکردند! سخنرانی بهخوبی تمام شد و ایشان به فرودگاه رفتند و به تهران برگشتند.
بههرحال و در نهایت ماجرای این تقابل، مجلس شورای اسلامی توانست با اکثریت آرای نمایندگان ــ که بخش اعظم آنها را اعضای حزب جمهوری تشکیل میدادند ــ غده سرطانی بنیصدر را از پیکر انقلاب جدا کند، اما گروه محارب منافقین توانستند با کمک عوامل نفوذی خود، توطئههای هولناکی را رقم بزنند و شخصیتهای بزرگ و تأثیرگذاری چون شهید مظلوم آیتالله بهشتی را از انقلاب بگیرند.