پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
بسم الله الرحمن الرحیم
بنده علی صدوقی برادر شهید آیتالله محمد صدوقی، در ششسالگی مادر را از دست دادم و در چهارسالگی، پدرم را از دست دادم و به خرج و سرپرستی مرحوم آقای کرمانشاهی، بزرگ شدم. ضمنا پدرمان هم، امام جماعت یکی از مساجد یزد بود، به نام مسجد روضه محمدیه (حظیره فعلی). او هم از خانواده روحانیان درجه یک، در زمان خودش بود. بعد از آن با اخوی، مدتی با هم زندگی کردیم و در خدمت ایشان بودم. پس از مدتی ایشان متأهل شدند و با خانواده به قم رفتند و 21 سال هم در قم بودند. در این مدت 21 سال، بنده خدمت ایشان میرفتم و دریک نوبت، تقریبا یک ماه هم در خدمتشان بودم و برگشتم. موقعی که ایشان به یزد آمدند، بنده کارمند اداره و در شهر مهریز بودم. در طول این مدت، ماهی یک دفعه، واجب میدانستم که به خدمت ایشان برسم و میآمدم. از هر جهتی نسبت به من مهربان بودند و حدود سه سال و یک ماه از من بزرگتر بودند.
دیگر از خاطرات، اینکه اخلاقشان بسیار خوب بود. بدی ندیدم از ایشان. با من با مهربانی و برادری رفتار میکرد. با مردم هم که با ایشان کار داشتند، خیلی مهربان بود و کار آنها را به نحو احسن انجام میداد. متأسفانه روز جمعه آخری که برادرم شهید شد، با ایشان نبودم. در منزل بودم که خبر آوردند که ایشان مختصر جراحتی بر داشته، ولی بعد که فهمیدم خیلی ناراحت شدم. از آن روز تا به حال هم، حال خوشی ندارم؛ چون خیلی با من مهربان بود. دیگر عرضی ندارم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته