«جستارهایی در سلوک عرفانی علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین سیدعباس موسوی مطلق
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر
طبعا اولین پرسش ما در این گفتوشنود، درباره چگونگی آشنایی شما با زندهیاد علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی است.
بسم الله الرحمن الرحیم. نخستینبار در سال 1370، آیتالله شوشتری، امام جمعه شهر ما دورود، ایشان را برای سخنرانی دعوت کردند. آیتالله شوشتری، معلم اخلاق من بودند و تا سال 1376، در دورود تشریف داشتند و سپس به اصفهان رفتند و در آنجا به تدریس ادامه دادند. ایشان همیشه بزرگان و شخصیتهای برجسته را به دورود دعوت میکردند و دعوت از مرحوم بهلول هم، در همان راستا بود. بههرحال از سال 1370، با مرحوم بهلول آشنا شدم و بعد هم رابطه ما بیشتر شد. پس از رفتن آیتالله شوشتری از دورود، چهار بار دیگر هم مرحوم بهلول را به شهرمان دعوت کردیم.
در نخستین دیدار، از مرحوم علامه بهلول چه تأثیری پذیرفتید؟
مرحوم بهلول به قدری متواضع و سادهزیست بودند که واقعا در اولین ملاقات، انسان را جذب میکردند. یادم هست اولینبار که به دورود آمدند، بدون ذرهای تکلف و تشریفات و با لباسی بسیار ساده و متفاوت از همه اهل علم، وارد مسجد شدند. آیتالله شوشتری اعلام کرده بودند: قرار است عالم جلیلالقدری به شهر ما بیاید... و تصور ما از عالم جلیلالقدر، کلا با آنچه دیدیم، تفاوت داشت! البته هنوز با ایشان معاشرت نکرده بودیم و هر چه بود، از دور میدیدیم. میدیدیم که روزه است و هنگام اذان مغرب، با زبان روزه با مردم حرف میزند. بسیار با همه کسانی که پیش از آن دیده بودم، فرق داشتند! در آن ایام احتمالا 80، 85 سال سن داشتند. یادم هست که مردم در بیرون مسجد اجتماع کرده بودند تا ایشان را ببینند. ایشان در میانه جمعیت، روی زمین نشست! اناری زیر ماشینی افتاده بود. ایشان انار را برداشت و با دست پاک کرد و با لهجه شیرین خراسانی گفت: «الحمدلله! این هم افطار ما!» آقایی که میزبان ایشان بود، میگفت: غذای ایشان، نان و ماست است! موقع افطار هم، همان انار و مقداری نان و ماست خورده بود. حقیقتا من آدمی شبیه به ایشان را در عمرم ندیده بودم و بعدها هم ندیدم!
علامه بهلول، با اینکه به دینداری و مخصوصا مستجابالدعوه و صاحب کرامات بودن شهرت داشت، اما هرگز به این ویژگی تظاهر نمیکرد. تحلیل شما دراینباره چیست؟
مرحوم آقای الهی طباطبائی، اخوی علامه طباطبائی، به نکته ظریفی اشاره میکنند و میفرمایند: «عرفا و مردان خدا هر چه رشد بیشتری میکنند، رفتارشان به مردم عادی شبیهتر و طبیعیتر میشود!». مرحوم بهلول هم، با اینکه دعاهایشان بسیار اثر داشت و افراد زیادی از ایشان کرامات بسیار دیده بودند، اما خیلی طبیعی و عادی رفتار میکردند و هرگز امر خارقالعادهای را به خود نسبت نمیدادند، بلکه سعی میکردند همواره مردم را متوجه خدای متعال کنند. ایشان دوبار در سالهای خشکسالی، به دورود آمدند. بار اول آیتالله شوشتری از ایشان دعوت کرده بودند. ایشان در مسجد امیرالمؤمنین(ع) منبر رفتند و برای آمدن باران، دعا کردند. وقتی از مسجد بیرون آمدیم، باران شروع به باریدن کرد، درحالیکه مدتها بود کسی حتی یک تکه ابر هم، در آسمان ندیده بود و گرما و خشکسالی بیداد میکرد! بار دوم هم اواسط صحبتهای ایشان بود، که به دستشان کاغذی دادند. ایشان حرفشان را قطع کردند و به مردم گفتند: استغفار کنند؛ سپس برای آمدن باران دعا کردند و باران شروع شد! ایشان به مردم گفتند: «این هم از برکات استغفار!». در دورانی که کسی امیدی به باز شدن راه کربلا نداشت، ایشان پیشگویی کرد: راه آنجا، مثل راه مشهد باز خواهد شد و زوّار، به آرزوی دیرین خود میرسند! این سخن در آن زمان و با تسلط جنایتکاری چون صدام، بیشتر به شوخی شبیه بود، اما ایشان با قاطعیت، روی این حرف خود ایستاده بود!
در مورد کرامات ایشان، آقایی در شهر ما در حال احتضار بود و تقریبا همه از زنده ماندنش، قطع امید کرده بودند. نهایتا دست به دامان مرحوم بهلول شدند و از ایشان خواستند که دعایی برای او بخواند. آن مرد مدتها بود که لب به چیزی نزده بود. مرحوم بهلول به یک تکه قند دعایی خواندند و آن را به بیمار دادند. بعد هم از خانه او خارج شدند. من خیلی دلم میخواست بدانم عاقبت آن بیمار چه شد؛ لذا فردای آن روز به عیادتش رفتم و دیدم در رختخواب نشسته و آثار بهبودی در او دیده میشود. از این داستانها، در زندگی آن بزرگوار زیاد بود.
قطعا با این ویژگیها، مردم ارادت فراوانی به علامه بهلول پیدا میکردند، بااینحال ایشان از شهرت و مریدپروری، گریزان بودند؛ اینطور نیست؟
مرحوم بهلول، هرگز سؤال و درخواست کسی را بیپاسخ نمیگذاشتند و هر کاری که از دستشان برمیآمد، برای مردم انجام میدادند. حتی پیری هم مانع نشده بود که ایشان بیحوصلگی به خرج بدهند. مخصوصا با جوانان رابطه بسیار خوبی داشتند و با وجود اینکه سنشان خیلی بالا بود، زبان آنها را میفهمیدند. جوانها هم خیلی با ایشان صمیمی بودند و درد دل میکردند و مشکلاتشان را با ایشان در میان میگذاشتند، اما هرگز دکاندار نشدند و تمام اینها را از لطف و مرحمت حضرت حق میدانستند.
علامه بهلول در تمام طول عمر، منبری و مبلّغ بود. آیا در این مورد، راهنمایی خاصی به شما، که در این مسیر قرار گرفتید، داشتند؟
بله؛ تصور خود من از طلبه شدن، این بود که میخواهم سرباز امام زمان بشوم. یکبار از ایشان پرسیدم: «برای اینکه طلبه موفقی بشوم، چه باید بکنم؟» ایشان پرسید: «چرا میخواهی طلبه بشوی؟» عرض کردم: «میخواهم سرباز امام زمان(عج) بشوم و برای ایشان تبلیغ کنم». میگفتند: «اگر چنین هدفی داری، باید کارت را درست انجام بدهی». پرسیدم: «یعنی باید چه کار کنم؟» ایشان گفت: «باید هر جا هستی، به یاد آن حضرت باشی و ایشان را تبلیغ کنی. هدفت هم باید فقط رضای خدا باشد و بس؛ چون انسان هر کاری را برای غیر خدا انجام بدهد، حتی اگر تبلیغ دین خدا باشد، ضرر کرده است و به ضد خودش تبدیل میشود! تصور نکنید با گذراندن یک دوره و خواندن چند درس، مبلّغ میشوید! مبلّغ فقط سخنرانی بالای منبر نیست، بلکه در سفر و حضر و خیابان و خانه هم، مبلّغ باید خود را در حال ترویج دین احساس کند».
علامه بهلول از دوره جوانی، به شکل جدی درگیر مسائل سیاسی بود. در مورد رویداد مسجد گوهرشاد و مسائلی که پس از آن پیش آمد، آیا با ایشان گفتوگو داشتید؟
بله؛ ایشان بسیار انسان شجاعی بود و همواره میفرمود: «شجاعت یعنی اینکه انسان، هر جا که هست، حق را بگوید و نترسد!». 31 سال زندگی در زندان افغانستان، سایه سنگینی روی زندگی صدساله ایشان انداخته بود! در حوزه مسائل سیاسی هم، حافظه حیرتانگیزی داشتند و هر جا که مینشستند، امکان نداشت یادی از فاجعه گوهرشاد نکنند! ما همیشه در مورد مسجد گوهرشاد، به این شکل سؤال میکردیم که برخی معتقدند شما مردم را به کشتن دادید و اگر درست عمل میکردید، مردم کشته نمیشدند! ایشان میگفتند: «ما برای خدا قیام کردیم و از آینده هم خبر نداشتیم. ما عملا در برابر یک عمل انجامشده قرار گرفتیم و بهتر از کاری که کردیم، نمیشد کاری کرد!».
به نظر شما علامه بهلول، بیشتر سیاسی است یا عارف؟
من نتوانستم بین افکار سیاسی و افکار عرفانی ایشان، حد و مرزی قائل شوم. اهل تهجد بودند و در فواصل کارهایشان یا حتی خوابهای کوتاهی که داشتند، قرآن را حفظ بودند و میخواندند. میگفتند: «مشکل اصلی ما، جدایی دین از سیاست، در نگاه برخی از دولتمردان است».
علامه بهلول، همواره دغدغه مردم و بهخصوص جوانان را داشت. ایشان دراینباره چه میگفت؟
ایشان تمام گرفتاریهای جامعه را معلول بیایمانی و فقدان معنویت میدانست و میگفت: «کسی که خدا را دارد، چه ندارد و آن کسی که خدا را ندارد، چه دارد؟». بسیار انسان نکتهبینی بودند و گاهی حرفهایی میزدند که انسان هرگز فراموش نمیکند! یکبار داشتم با دقت خیلی بالا، عمامهام را میبستم! مرحوم بهلول توی شکمم زدند و گفتند: «آنقدر که به فکر مرتب کردن عمامهات هستی، به فکر زیر آن هم هستی؟» همین جذابیتها، باعث شدند که شروع به نگارش کتاب درباره ایشان کنم.
جنابعالی در مورد مرحوم بهلول، کتاب تألیف کردهاید و قطعا در پژوهشهایتان، به نکات بدیعی هم برخوردهاید. بد نیست به این موارد هم، اشارهای داشته باشید.
به نظر من در دوران معاصر، سه شخصیت نمرهشان بیست است که یکی از آنها، قطعا مرحوم بهلول است. اکثر بزرگانی که برای نگارش کتاب با آنها صحبت کردم، همین اعتقاد را داشتند. اولینبار که کتاب را برای مرحوم آیتالله خزعلی بردم تا برایش مقدمهای بنویسند، وقتی متوجه شدند که کتاب درباره بهلول است، مرا بسیار تشویق کردند. مرحوم آیتالله عباس کاشانی که قرار بود برای کتاب بهلول تقریظ بنویسند، میگفتند: «آقای بهلول صاحب سرّ است و اسرار مگوی زیادی را میداند!».