«یادها و یادمانهایی از سیره علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله محیالدین حائری شیرازی
زندهیاد آیتالله محیالدین حائری شیرازی، به دلیل تعلق به خاندانی روحانی، از دوران خردسالی نام و اوصاف زندهیاد علامه محمدتقی بهلول گنابادی را از والدین خود شنید. او پس از بازگشت آن روحانی مجاهد به ایران و تا پایان حیات او، از نزدیک با وی آشنا و مأنوس شد. وی در گفتوشنود پیآمده، به شمهای از یادمانهای این رابطه طولانی اشاره کرده است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
برای نخستینبار، وصفِ زندهیاد شیخ محمدتقی بهلول گنابادی را از چه کسی شنیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. تا جایی که در خاطرم هست، در مرتبه اول نام و اوصاف مرحوم آقای بهلول را از مادرم شنیدم. ایشان در حدود سال 1311، برای نماز جماعت به مسجد نو میرفت و مرحوم بهلول را در آنجا دیده بود که برای نماز میآمد. انگلیسیها توسط رضاخان، در همه جا نظامیها را استاندار کرده بودند تا مردم جرئت نفس کشیدن نداشته باشند! آنها خیلی خوب بلد بودند کاری کنند که روحانیت احساس کند مردم با آنها نیستند و لذا به این نتیجه برسند که تکلیفی هم ندارند! اگر هم یک روحانی روی منبر حرفی میزد که خوشامد انگلیسیها نبود، از طریق عوامل خود، طوری با او رفتار میکردند که همه عبرت بگیرند! لذا دیگر کسی در میدان نمانده و نفس همه بریده شده بود! در این میان، مرحوم بهلول یک استثنا بود. ایشان لباس و عمامهاش را درمیآورد، با ماشینهای نامشخص، اینطرف و آنطرف میرفت و اگر نگاهش میکردی، میگفتی: نهایتا هفتهای یک روضه میخواند که امورش بگذرد یا مداح است! به همه شهرهای کشور هم میرفت و همه جا دنبالش بودند که او را بگیرند! مادرم میگفت: او در مسجد نو صحبت میکرد و ما پای منبر او میرفتیم. دستگیرش میکردند و میبردند و تعهد میگرفتند که علیه بهائیها حرفی نزند! برمیگشت و منبر میرفت و میگفت: «از من تعهد گرفتهاند درباره اینها حرف نزنم. خب اگر انحرافاتی هم دارند، من حرفشان را نمیزنم!». جوری هم میگفت که همه مردم میفهمیدند دارد درباره چه کسانی حرف میزند! این روش مرحوم بهلول و مطرح کردن مسائل سیاسی کشور به این صورت باعث شد که من به ایشان علاقه پیدا کنم و در نظر من بزرگ شود. در دوران اختناق عجیب رضاخانی، گاهی علیه بهائیها حرف میزد، گاهی علیه متحدالشکل کردن اجباری لباس و گاهی علیه دیکتاتوری و وابستگی رژیم به اجانب. یادم هست که معلم کلاس سوم تا ششم مدرسه ما هم، خیلی از ایشان یاد میکرد. پدر من هم همینطور. پدرم میگفت: گاهی که مرحوم بهلول میهمان ایشان میشد، بیشتر از یک وعده غذا نمیخورد! بعدها که بزرگ شدم و خودم مرحوم بهلول را دیدم، به من گفت: میتوانم روزی هفده بار سخنرانی کنم! قوت غالبش، نان و ماست بود.
اشاره کردید که توصیف مرحوم بهلول را از مادر، پدر و معلمهایتان میشنیدید. خودتان شخصا، در چه مقطعی ایشان را دیدید؟
بعد از اینکه از زندان افغانستان آزاد شد و به مصر و عراق رفت و به ایران برگشت. البته بعد از انقلاب، که من امام جمعه شیراز بودم، مرحوم بهلول به خانه یکی از اعضای دفتر من، وارد میشد. آدم بسیار بیتکلف و بیتشریفاتی بود.
چه ویژگیهایی در منش مرحوم بهلول، برای شما جالب بود؟
آقای بهلول، فوقالعاده زیرک و مردمشناس بود. علاوه بر این برای خودش هیچ چیزی نمیخواست. مردم برای منبر و سخنرانی و همینطور روی اعتمادی که به ایشان داشتند، پول زیادی به ایشان میدادند، ولی هیچ چیزی را برای خودش نگه نمیداشت و هر چیزی را که بهدست میآورد به کسانی که گرفتار و تهیدست بودند میداد؛ مثل حواریون حضرت عیسی(ع) زندگی میکرد، که مکلف به معاش نبودند و همیشه میهمان میشدند و غالبا افراد هم دعوتشان میکردند. پول توی جیبش سنگینی میکرد و همه را به فقرا میبخشید!
روش ایشان در منبر رفتن چگونه بود؟
قبل از پیروزی انقلاب که شرایط امنیتی خاصی وجود داشت، معمولا روش ایشان اینطور بود که وقتی به مجلسی میرفت، یک نفر که از منبر پایین میآمد، صاحب مجلس به سخنران بعدی میگفت: «الان آقای بهلول در جلسه هستند و نمیخواهد شما منبر بروید!». مرحوم بهلول هم با لباسی شبیه به روستاییها، میرفت و روی منبر مینشست و عمامهاش را از جیبش درمیآورد و به سرش میبست! وقتی هم نمیخواست، آن را باز میکرد و توی جیبش میگذاشت و عبایی را دور خودش میپیچید و سخنرانی میکرد! سخنرانیهایش هم، اغلب مفصل بودند. مردم هم که میدانستند ایشان کیست، همین که از منبر پایین میآمد، دورش را میگرفتند و عبورش میدادند که مأمورها نتوانند ایشان را بگیرند! مأموران از دستش عاجز شده بودند؛ چون مدام از طرف رؤسایشان توبیخ میشدند که: شما عرضه ندارید او را بگیرید! سالها قبل هم در ماجرای مسجد گوهرشاد ــ که ایشان سخنرانی کرد و رژیم آن فاجعه را راه انداخت و عده زیادی را کشت ــ ایشان بین مردم عادی و مجروحان، پنهان شد و بیرون آمد و خودش را در جایی مخفی کرد! بعد هم به افغانستان رفت و سی سال در زندان آنها بود. بعد از سی سال برگشت و ما برای اولین بار، از زبان مرحوم بهلول شنیدیم که «این حکومت از بین خواهد رفت و حکومتی خواهد آمد که مقدمه ظهور است!». من یک وقتی از ایشان پرسیدم: شما از روی چه قرائنی میگویید که ظهور نزدیک است؟ ایشان نه روایتی را بیان و نه به آیهای اشاره کرد. جوابش خیلی جالب بود؛ گفت: «مردم تغییر کردهاند. من در این مردم بصیرت، آگاهی، صفا و وفا میبینم!». میگفت: «مردم شکور شدهاند و وقتی به آنها خدمت میکنی، فراموش نمیکنند و میخواهند جبران کنند. آنها هم صبور شدهاند، هم شکور و هم بصیر». در این 25 سالِ آخرِ عمر مرحوم بهلول، ما خیلی با ایشان صمیمی شده بودیم و فرزندانم هم، خیلی به او علاقه داشتند. از آن طرف پسر کوچکم علی هم، خیلی مورد علاقه مرحوم بهلول بود. ایشان میگفت: «هم کوچکترینشان است، هم بهترینشان!»
به ایشان کراماتی، از قبیل «طیالارض» هم نسبت میدادند. دیدگاه شما دراینباره چیست؟
بله؛ من یک بار از ایشان پرسیدم: مردم میگویند که شما طیالارض دارید؟ موضوع از چه قرار است؟ گفت: «من بالاتر از طیالارض دارم! هر جا میایستم، ماشینی میآید و مرا به مقصد میرساند و بعد هم از من تشکر میکند! هیچوقت منتظر ماشین نمیمانم!». توکل عجیبی داشت. میگفت: «از طیالارض بالاتر این است که خدا دل راننده را هدایت میکند که جلوی پای من توقف کند و مرا به نشانیام برساند!».
آیا زندگی کردن به شیوه مرحوم بهلول را به پروردگان فرهنگ و شرایط اجتماعی کنونی پیشنهاد میکنید؟
اصلا و ابدا! کسی نمیتواند مثل ایشان باشد و البته تقلید هم نباید کرد! ایشان همسری را که به او، بهشدت علاقه داشت، طلاق داد و سپس برایش شوهر پیدا کرد و او را به عقد آن فرد درآورد و بعد مبارزه را شروع کرد! چه کس دیگری را سراغ دارید که چنین کاری کرده باشد؟
به چه دلیل این کار را انجام داد؟
برای اینکه اگر دستگیرش کردند، برای حرف کشیدن از او، همسرش را آزار ندهند! در تمام دورانی که فراری بود، نتوانستند کسی را بگیرند و نگه دارند تا ایشان را از لحاظ روحی تحت فشار قرار بدهند. کاملا آزاد بود و فوقالعاده فقیرانه زندگی میکرد؛ بنابراین هیچ مستمسکی نمیتوانستند از ایشان بهدست بیاورند که به وسیله آن، او را وادار به تسلیم کنند! خود من در دورانی که دستگیر میشدم، همه جور شکنجه و آزاری را میتوانستم تحمل کنم، الا اینکه به خانوادهام و بهخصوص همسر و مادرم، توهین شود! به همین دلیل، دشواری و ارزش این کار مرحوم بهلول را خوب میفهمم. کار مرحوم بهلول، شبیه به این است که آدم خودش را با طناب خفه کند! ایمان و تهوّر زیادی میخواهد.
از رابطه مرحوم بهلول با رهبر معظم انقلاب چه خاطراتی دارید؟
رهبری میگفتند: یکبار که با مرحوم بهلول دیدار داشتم، محکم به زانوی ایشان زدم و گفتم: «کار مستوری و مستی همه بر عاقبت است تا ببینیم عاقبتمان چه میشود!»؛ یعنی که اگر انسان مبارزه کرده، به زندان یا تبعید رفته، هنوز کار تمام نشده و خدا عاقبتمان را بخیر کند؛ چون با یک لحظه غفلت، تمام آن مبارزات، ممکن است وبال انسان بشوند! البته مرحوم بهلول از جوانی تا آخر عمر، مبارزه و کمک کرد و هر چه را که داشت، در این راه صرف کرد. خدا رحمتش کند.