«شهید محمدعلی رجایی، در کسوت یک کارگزار تراز جمهوری اسلامی» در گفتوشنود با زندهیاد مرضیه دباغ (حدیدچی)
شخصیت زندهیاد مرضیه دباغ (حدیدچی) با شهید محمدعلی رجایی، شباهت فراوانی داشت. آن دو از مبارزان زجرکشیده انقلاب اسلامی و کارگزاران صدیق و پرتکاپوی نظام برآمده از آن بودند و چه نیک است که در چهلمین سالروز فُرقت رجایی، روایت و تحلیل دباغ را از زمانه و کارنامه او بخوانیم. یادِ هر دو مجاهد خستگیناپذیر، گرامی باد
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
ارزیابی سرکار عالی از سیره شهید محمدعلی رجایی، به عنوان کارگزار تراز جمهوری اسلامی، چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من متأسفانه به دلیل مشغلههای فراوانی که در سالهای اولیه پس از پیروزی انقلاب اسلامی داشتم و مثل تمام کسانی که دلشان برای انقلاب میتپید و برای کمک به پیشبرد آن، شب و روزشان یکی شده بود، کمتر توفیق همکاری نزدیک با شهید بزرگوار رجایی را داشتم، ولی از زبان محرومان جامعه، که به ایشان امید و اتکای فراوانی داشتند، درباره سلوک و رفتار ایشان چیزهایی را میشنیدم که اسباب حیرتم میشد! ایشان زمانی که رئیسجمهور شد، طرحی را تصویب کرد که به موجب آن، ماهانه به خانوادههای بیسرپرست، مبلغی پرداخت شود. یک روز در سال 1372، به بهشتزهرا رفته بودم و مزار شهید رجایی و شهید باهنر را هم زیارت کردم. سر مزار شهید رجایی نشسته بودم و داشتم فاتحه میخواندم که دیدم پیرمرد و پیرزنی در بین قبرها، سرگردان هستند و دنبال قبری میگردند! آنها مرا که دیدند، با لهجه ترکی و درحالیکه بهسختی فارسی حرف میزدند، سراغ قبر شهید رجایی را از من گرفتند. من مزار را به آنها نشان دادم و رفتم که بر مزار دیگران، فاتحهای بخوانم. دیدم که آن زن و مرد، بقچهشان را روی مزار شهید رجایی باز کردند و نان لواشِ روستایی و کمی پنیر، به افرادی که از آنجا عبور میکنند، میدهند و از آنها میخواهند که برای شهید رجایی فاتحه بخوانند. وقتی علت این کارشان را جویا شدم، به من گفتند: این نان و پنیر را از همان پولی تهیه کردهاند که هر ماه از طرح کمک به محرومانِ شهید رجایی دریافت میکنند! شهید رجایی به این صورت، در دل مردم عادی جای دارد! این مردم اغلبشان، حتی شهید رجایی را یکبار هم ندیده بودند، اما حتی سالها پس از شهادت ایشان هم، اینطور خالصانه و بیریا، از او یاد و نان و پنیر سادهشان را برای او خیرات میکردند. حالا این شیوه زندگی را مقایسه کنید با مسئولانی که مملکت را حق خود و خانوادهشان میدانند و ذرهای برای مردمی که با ایثارها و جانفشانیهایشان، آنها را به این مقام رساندهاند، ارزش و حرمت قائل نیستند! سربازی پیش من گلایه میکرد که ای کاش در پادگان بود و دستشوییهای آنجا را میشست، اما مجبور نبود از صبح تا شب، وابستگان فلان مسئول را تحمل کند! ما باید با یک رویکرد انقلابی، این معضلات را اصلاح کنیم.
شما خود به طور مستقیم، چه خاطراتی از شهید رجایی دارید؟
در اوایل انقلاب، من مدتی فرمانده سپاه همدان بودم و باید امنیت شهر را حفظ میکردیم. آن روزها شهید رجایی، کفیل وزارت آموزش و پرورش بود. تجدیدیهای سال 1357 قصد داشتند کنکور بدهند و خیلیهایشان به خاطر جریانات انقلاب و تعطیلیهای مکرر مدارس، نمره نیاورده بودند! اینها حدود 150 نفری میشدند و البته عدهای هم، که قصد ایجاد بلوا و شورش داشتند، خودشان را بین آنها جا زده بودند! اینها در اداره آموزش و پرورش شهر تحصن کرده بودند. من رفتم و به آنها گفتم که دو، سه نفرشان به عنوان نماینده، بمانند و دیگران بروند تا من بروم و از مسئولان وزارتخانه کسب تکلیف کنم. از اینکه امنیت همدان به هم بخورد و بلوا به پا شود بسیار نگران بودم. خود را به تهران رساندم و نزد شهید رجایی رفتم. ایشان با نهایت بزرگمنشی و تواضع، از من استقبال کرد و پرسید: «مشکل چیست؟». توضیح دادم: عدهای هستند که با یکی دو نمره قبول میشوند و میتوانند کنکور بدهند. اینها در اداره آموزش و پرورش همدان تحصن کردهاند و من به عنوان مسئول حفظ امنیت شهر، بسیار نگرانم و میترسم غائلهای به پا شود! اینها تهدید کردهاند: در صورتی که به درخواستشان ترتیب اثر ندهیم، ساختمان آموزش و پرورش را آتش میزنند! ایشان لبخندی زد و گفت: «اگر ساختمان را آتش بزنند، میشود این آتش را با آب خاموش کرد، ولی اگر نمره مفت و بدون زحمت بگیرند، فردا مملکت پر میشود از آدمهای مدرکداری که سواد و مهارت انجام هیچکاری را ندارند...». من حقیقتا از این پاسخ و دوراندیشی ایشان، مبهوت شدم! الان برای من، واقعا اسباب رنج و مصیبت است که با این مدارکهای تولید انبوهی که به همه دادهاند، این پیشبینی شهید رجایی، چقدر درست از آب درآمده است! موقعی که شهید رجایی این حرف را به من زد، واقعا دلم تکان خورد، اما درعینحال از صراحت و قاطعیت ایشان، بسیار لذت بردم. برگشتم و به کسانی هم که تحصن کرده بودند، گفتم: «این فرمایش مسئول آموزش و پرورش مملکت است که حتی نیم نمره بیدلیل، نباید داده شود! حالا هر کسی که میخواهد خراب کند و بشکند و آتش بزند، راه باز و جاده دراز!». متحصنان که دیدند قضیه جدی است، رفتند. فقط دو، سه نفری ماندند و قصد ایجاد بلوا داشتند که دستگیرشان کردیم و بردیم و نصیحتشان کردیم که به جای شلوغکاری بروند بنشینند و درسشان را بخوانند!
سادهزیستی شهید رجایی نیز زبانزد عام و خاص است. دراینباره چه خاطره یا تحلیلی دارید؟
میگویند که ایشان در آغاز مسئولیتشان، با موتورِ محافظشان رفتوآمد میکرد و وقتی دیگران میپرسیدند: آخر شما با این مقام و منصب، چرا ماشین ندارید؟ پاسخ میدادند: «همه ماشینهای تهران مال ماست؛ چون هر وقت در خیابان جلوی آنها دست بلند کنیم، نگه میدارند و مابهازای کرایهشان، ما را هر جا که بخواهیم برویم، با کمال احترام میبرند!». محافظ شهید رجایی میگفت: در روزهایی که کارها خیلی زیاد میشدند، ایشان در دفتر ریاستجمهوری میماند و همانجا میخوابید! یک روز فرزند ایشان میآید و با قفل در کلنجار میرود و آن را باز میکند تا پدرش را ببیند! شهید رجایی به یکی از افراد دفتر میگوید: سریع برود و یک تعمیرکار بیاورد. به ایشان میگویند: خود ساختمان تعمیرکار دارد. شهید رجایی میگوید: «تعمیرکار ساختمان، مأمور مواردی است که بر اثر کار در اینجا، قفل خراب شده باشد. هزینه تعمیر قفلی را که فرزند من خراب کرده است نباید از بیتالمال پرداخت. اگر این تعمیرکار، هزینه قفل جدید و دستمزد خودش را میگیرد، بیاید و گرنه از بیرون تعمیرکار بیاورید!». حالا این همه دقت و وسواس را مقایسه کنید با ریختوپاشهای بیحد و حساب آقاها و آقازادهها، آن هم در طول این سالها و در روزهایی که مردم به نان شبشان محتاجاند! درحالیکه جوانان کشورهای اسلامی با الهام از رهنمودهای حضرت امام و آرمانهای انقلاب اسلامی، در برابر استکبار جهانی ایستادهاند، اسراف و تبذیر در جامعه ما کولاک میکند! آیا رواست که عدهای اندک، به قیمت سرشکستگی محرومان، هر کاری که دلشان میخواهد بکنند؟! آیا حل مشکلات فرهنگی و اقتصادی جامعه، دشوارتر از مشکلات هشت سال دفاع مقدس است؟! من واقعا با دیدن این چیزها، دلم به درد میآید!