«شهید آیتالله سیداسدالله مدنی در دوران اقامت در شهر همدان» در گفتوشنود با محمدعلی حیدری (دلگرم)
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
طبعا به عادت اینگونه گفتوشنودها، پرسش اول ما این است که از چه دورهای و چگونه، با شهید آیتالله سیداسدالله مدنی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. خدمتتان عرض کنم که بنده در سال 1341، شش سال داشتم و شبها همراه با پدرم، برای نماز جماعت مغرب و عشاء، به مسجد مهدیه همدان میرفتم. به اندازه خودم قرآن، مقدمات و مقارنات نماز را یاد گرفته بودم، ولی گاهی برای آدم سؤالاتی مطرح میشود که از هیچکسی حتی پدر و مادرش هم، نمیتواند بپرسد! من هم درباره یک حکم شرعی، سؤال داشتم و نمیدانستم باید آن را از چه کسی بپرسم! یکبار در محلی، آن سؤال را از شهید آیتالله سیداسدالله مدنی پرسیدم و ایشان با همان صورت زیبا و لبخند شیرینشان فرمودند: «شبها به کدام مسجد میروی؟» عرض کردم: «مسجد مهدیه». فرمودند: «بارَک الله! شب به مسجد بیا، توضیح میدهم!». آن شب طبق معمول با پدرم، به مسجد رفتم. آقا بعد از سخنرانی، شروع کردند به گفتنِ بارکالله به بچهها، که واقعا مسلمان هستند و درباره احکامشان، از ایشان سؤال میکنند. بعد هم شروع کردند به دادن پاسخ به سؤال من! پدرم پشت سر هم تکرار میکرد: «مردم هم بچه دارند، ما هم بچه داریم! ببین آن بچه، چه جور رفته از آقا مسئله پرسیده!». من تا آخرش هم به پدرم نگفتم که این سؤال را من از ایشان پرسیدهام! بههرحال من از همان دوران کودکی و به این شکل، با آیتالله مدنی آشنا شدم.
مورد دیگر اینکه کلاس چهارم یا پنجم دبستان بودم که بیمار شدم. ما وضعیت مالی خوبی نداشتیم و وقتی بیمار میشدیم، واقعا به زحمت میافتادیم، ولی آن روز مادرم مرا به درمانگاهی به نام امام مهدی(عج) در کنار مسجد مهدیه برد. بعدا فهمیدم که آیتالله مدنی با کمک خیّرین شهر، این درمانگاه را احداث کردهاند که کمکی به طبقات محروم بشود. این مؤسسه خوشبختانه، بعدها توسعه پیدا کرد و به کارش ادامه داد.
خوشبختانه شما در عرصههای گوناگون، شاهد سلوک شهید آیتالله مدنی بودهاید و دراینباره، خاطرات فراوانی دارید. شیوه ایشان در تفهیم مطالب مختلف به جوانان چگونه بود؟
ایشان معمولا در آموزش، از شیوه غیرمستقیم استفاده میکردند. یادم هست که در بوئینزهرا، زلزله آمده بود و مردم همدان به خاطر نزدیکی به آن منطقه، کمکهایشان را زودتر به آنجا رسانده و به همین دلیل بین مردم زلزلهزده، جایگاه خاصی پیدا کرده بودند. در بین کسانی که برای کمک رفته بودند، چهره نورانی و بامحبت شهید آیتالله مدنی، جلوه خاصی داشت. ایشان با مدیریت بالایی که داشتند به امور کمکرسانی سروسامان میدادند. شاه هم برای خالی نبودن عریضه، برای بازدید از مناطق زلزلهزده آمده بود! شهید مدنی در روستا مستقر بودند و عدهای از جوانان متدین، اطراف ایشان را گرفته بودند. جوان کمتجربهای وقتی از دور، عبور کاروان شاه را دید، باحسرت گفت: «کاش ما هم رفته بودیم!» شهید آیتالله مدنی، شعر اشک یتیم پروین اعتصامی را خواندند و تلویحا فرمودند: شاه بازیچهای بیش نیست و حق یتیمها و مردم را نمیشناسد و اینها همه بازی و نمایش است! سپس به روشنگری پرداختند و فرمودند: «مکر شیطان زیاد است و ما باید در جوانی حواسمان را جمع کنیم که از آزمایشات الهی سربلند بیرون بیاییم. شاه اگر راست میگوید، برود کارخانههای شرابسازی را جمع کند و جلوی بیغیرتی مردان و زنان ولنگار را بگیرد و اینطور، به ریش احکام اسلامی نخندد!...».
آیتالله مدنی غیر از آگاهیبخشی، در همدان فعالیتهای عمرانی فراوانی را هم انجام دادند. دراینباره چه خاطراتی دارید؟
خاطرم هست که یک شب، پدرم در خانه و بعد از صرف شام، با ناراحتی گفت: «این سید از شهر و دیار خودش آمده و با پول فروش خانهاش، میخواهد برای ما مسجد بسازد! آن وقت ما مردم این شهر، نشستهایم و داریم تماشا میکنیم! آیا رواست که مسجد جامع با این همه موقوفات معطل بماند، آنوقت عالمی در تبریز، خانهاش را بفروشد و برای ساخت مسجد در همدان، خرج کند؟». شهید بزرگوار آیتالله مدنی، نهایتا آن مسجد را ساختند و اینک پس از سالها، رونق بسیار گرفته و محل تجمع بزرگان و علماست.
یکی دیگر از کارهای عمرانی آن شهید بزرگوار، ایجاد دارالایتام بود. ابتدا از طرف آن مؤسسه، مواد خوراکی و ذغال را دم در خانهها تحویل میدادند، ولی بعدا به خاطر حفظ آبروی افراد، قرار شد خود خانوادهها در روزهای پنجشنبه، بدون اطلاع همسایهها به مؤسسه بروند و مایحتاجشان را تحویل بگیرند. این مؤسسه هم، خوشبختانه هنوز به فعالیت خود ادامه میدهد. از دیگر کارهای عامالمنفعه آیتالله مدنی در همدان، ایجاد صندوق قرضالحسنه بود. در آن موقع عدهای رباخوار، از راه نزول به جان مردم افتاده و آنها را بیچاره کرده بودند! شهید آیتالله مدنی از مؤمنین خواستند تا کمک کنند که صندوق قرضالحسنهای راهاندازی و از این طریق، دست رباخواران از سر مردم کوتاه کنند. به این ترتیب دولت هم نمیتوانست با سرمایه مردم و از طریق بانکها، سودهای کلانی به جیب بزند و یا بدتر از آن با توسعه شعبه بانکهای خارجی، سود سرمایهها را در اختیار بیگانگان، مخصوصا اسرائیل قرار بدهد، که در آن زمان و از طریق دربار، بیشترین حجم سرمایهگذاری را در ایران انجام میداد. این مؤسسه مردمی هم، خوشبختانه هنوز به کارش ادامه میدهد و حامی محرومان است.
شما از قدیمیترین فعالیتهای مبارزاتی شهید آیتالله مدنی در شهر همدان، چه مواردی را به خاطر دارید؟
قبل از انقلاب در شهرهای همدان و قم، نماز جمعه اقامه میشد. هنوز تا پیروزی انقلاب اسلامی، خیلی فاصله داشتیم. یک روز ایشان برای اقامه نماز جمعه، به مسجد میرزا داوود تشریف آوردند. من پشت سر ایشان، به نماز ایستادم. هیچگاه حلاوت آن نماز جمعه را از خاطر نمیبرم، که روح مرا دگرگون کرد. ایشان در خطبهها و حواشی آن نماز جمعه، در مذمت رژیم پهلوی، مطالب زیادی میفرمودند. بعضی از صبحهای جمعه در مسجد مهدیه هم، دعای ندبه خوانده میشد. یک روز شهید آیتالله مدنی تشریف آوردند و بین دعا، با شجاعت تمام از «حضرت آیتالله خمینی» نام بردند و ایشان را دعا کردند و بعد هم به طاغوت زمان نفرین کردند و از خدا خواستند نسل او را از روی زمین بردارد! این نوع اظهارات، در دورانی که حتی اشاره به نام حضرت امام هم جرم بود، دل و جرئت زیادی میخواست!
ایشان در شروع راهپیماییهای شهر همدان، در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، چه نقشی داشتند؟
یادم هست در دوران اوجگیری انقلاب اسلامی، قرار بود در همدان تظاهراتی انجام شود. مجاهدین خلق خیلی تلاش میکردند که با پلاکارد و آرم خود، در تظاهرات شرکت کنند و گروهشان را به رخ همه بکشند! برای مردم همدان سؤال بود که اگر اینها مسلمان هستند، چرا در آرمشان داس و چکش دارند؟ یکبار من بین دو نماز، خدمت آیتالله مدنی رفتم و عرض کردم: «حاج آقا! چرا به اینها اجازه میدهید به مسجد بیایند و برای خودشان تبلیغ کنند؟ اجازه بدهید آنها را از مسجد بیرون کنیم!». ایشان از من پرسیدند: «آیا تا به حال اصول کافی، شرایع، من لا یحضره الفقیه و بحارالانوار را خواندهای؟» عرض کردم: «خیر!» فرمودند: «اول برو اینها را بخوان و وقتی همه را خواندی، بیا تا کتابهای اینها را بدهم بخوانی و بعد به شکل منطقی و درست، با آنها مبارزه کنی! با سروصدا و بگیر و ببند، کار پیش نمیرود!». ایشان به اقناع مردم و بهخصوص جوانان، اهمیت زیادی میدادند و معتقد بودند در مواردی، برخوردهای سلبی نتیجه عکس میدهد!
روایت شما از ماجرای حرکت تانکها، از جوار همدان به سمت تهران و نقش آیتالله مدنی در این ماجرا چیست؟
بله؛ در روزهای سرنوشتساز انقلاب، خبر رسید که تانکها قرار است از کرمانشاه به سمت تهران حرکت کنند. ما هم جوان بودیم و پرنشاط. خودمان را سریع به تانکها رساندیم و در چشم بههمزدنی، ماشینهای اوراقی کنار جاده را وسط جاده ریختیم و راه را بند آوردیم! هر لحظه هم، بر میزان جمعیت ما افزوده میشد و بالاخره، ارتش تسلیم شد! ناگهان صدای تیری را شنیدم و دیدم فردی روی تانک، تیر خورده است! او را روی دوش گرفتم و عقب آوردم و دیدم آیتالله مدنی، وسط جمع ایستادهاند و میگویند: «ارتش برادر ماست؛ به آنها تعرض نکنید!...». من بلافاصله با صدای بلند گفتم: «این کارِ آنها، نشانه برادری است؟» شهید مدنی با آن چشمهای زیبا و نافذشان، چنان نگاهی به من کردند که خیس عرق شدم! دلم میخواست زمین دهان باز کند و مرا فرو ببرد! هنوز هم آن نگاه شماتتآمیز و آن برق چشمها، به همان واضحی، در خاطرم هست!
از آخرین دیدارهایتان با آیتالله مدنی، برایمان بگویید.
آخرین بار، ایشان را در نماز جمعه همدان زیارت کردم، که درباره تقوا و رسیدگی به محرومان، سفارش کردند و سپس فرمودند: «حمایت از ولایت فقیه، تکلیف شرعی و واجب است. ما انقلاب کردیم، اما نگهداری آن دشوارتر است!...». یادم هست که ایشان در خطبه دوم نماز جمعه گفتند: «شنیدهام که در شهر خبرهایی هست! اجازه نخواهم داد که اشرار، امنیت شهر را به هم بریزند. اگر شهربانی به موقع وارد عمل نشود، با کمک مردم، اشرار را سر جای خود خواهیم نشاند!...».
و سخن آخر؟
شهید بزرگوار آیتالله مدنی، جزء نوادر روزگار بودند که خداوند صورت و سیرت زیبا را یکجا به ایشان عنایت فرموده بود. لبخند شیرین، نگاه مهربان و سیمای ملکوتی آن بزرگوار، وقتی با فضایل اخلاقی، علم، مدیریت بینظیر و برنامهریزیهای دقیق ایشان جمع میشد، کمتر کسی را میشد با ایشان مقایسه کرد. ایشان به شکل جالبی، عطوفت و قاطعیت را با هم در شخصیت خود جمع کرده بودند. غالبا حسرت میخورم و میگویم: ای کاش بودند و با هشدارهای بهموقع خود، جامعه را بار دیگر، به روزهای اول انقلاب برمیگرداندند. روحشان شاد و راهشان مستدام.