«دغدغههای جانشینی شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی» در گفتوشنود با آیتالله محمدعلی موحدی کرمانی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
پیش از جانشینی شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی، تا چه میزان از ایشان شناخت داشتید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بنده به شکل دورادور، آن شهید بزرگوار را میشناختم، بااینحال و از نزدیک، ارتباط چندانی با ایشان نداشتم. فقط یک سال که به تهران آمده بودند، خدمتشان رسیدم. در دوره قبل از انقلاب بود و در منزل آقازادهشان وارد شده بودند. محل اقامتشان، یک اتاق کوچک و ساده بود. در همان چند دقیقهای که در محضرشان بودم، واقعا مجذوب معنویت و اخلاق ایشان شدم. یادم نیست چه صحبتهایی بین ما رد و بدل شد، اما شخصیتشان بر من مؤثر افتاد. در کُل ایشان، یک چهره معنوی، روحانی، زاهد و انقلابی بودند.
جایگاه ایشان در بین شهدای روحانیت را چگونه ارزیابی میکنید؟
نه تنها ایشان که همه شهدای محراب، جایگاه رفیعی دارند و در تداوم حرکت امیرالمؤمنین(ع) هستند، که اولین شهید محراب بودند. اینها هرکدام، شخصیتهای علمی و دینی بزرگی بودند. شهید آیتالله سیدمحمدعلی قاضی طباطبائی در تبریز، شهید آیتالله سیداسدالله مدنی در همدان و تبریز، شهید آیتالله سیدعبدالحسین دستغیب در شیراز، شهید آیتالله محمد صدوقی در یزد، شهید آیتالله عطاءالله اشرفی اصفهانی در کرمانشاه، همه اینها ملجأ و پناه مردم و از یاران نزدیک حضرت امام و استوانههای محکم انقلاب بودند. من زمانی که در نجف تحصیل میکردم، با شهید آیتالله مدنی آشنا بودم. از ایشان هم، خاطرات شیرین فراوان دارم؛ همینطور از شهید آیتالله صدوقی. این بزرگان در محیط خود، عالمانی ذینفوذ بودند. شهید آیتالله اشرفی اصفهانی با سخنرانیهایشان، میتوانستند استان کرمانشاه را تکان بدهند! دشمن فهمید که باید، کدام شخصیتها را از انقلاب بگیرد!
ماجرای انتخاب شما به جانشینی شهید آیتالله اشرفی اصفهانی و اقامه نماز جمعه کرمانشاه چه بود؟
بنده در آن مقطع، نماینده کرمان در مجلس اول بودم. یک روز از دفتر حضرت امام به من زنگ زدند. مرحوم حاج احمد آقا بودند و به من گفتند: «امام فرمودهاند: به جای آقای اشرفی، به کرمانشاه بروید!». عرض کردم: نمایندگی مجلس، خودش به اندازه کافی مسئولیت سنگینی است و غرب کشور هم، منطقه مسئلهداری است؛ بنابراین هر دو کار، مشکل هستند و نمیتوانم به هر دو برسم! حاج احمد آقا گفتند: این خواسته امام است! عرض کردم: امتثال امر حضرت امام بر من واجب است، ولی اگر به خودم اختیار بدهید، ترجیح میدهم که نروم! حاج احمد آقا گفتند: در اینگونه موارد، امام هرگز به کسی امر و اجبار نمیکنند، ولی مایلاند که شما بروید! چند روزی بود که آیتالله جنتی در کرمانشاه بودند و وقتی بنده هم به آن منطقه رفتم، روحانیت و مردم شهر، استقبال گرمی از من کردند. پیش خودم قرار گذاشته بودم که ده روزی میمانم و به تهران برمیگردم و به کارهای مجلس میرسم؛ لذا پس از ده روز، نامهای خدمت حضرت امام فرستادم، که در صورت امکان، فرد دیگری را به جای من بفرستید، که البته ایشان نپذیرفتند. ظاهرا روحانیت منطقه، به امام نامه نوشته بودند که به فلانی دستور بدهید که بماند! لذا بنده، دو سال و اندی در آنجا بودم. مردم هم انصافا، بسیار گرم و صمیمی بودند و همکاری میکردند. آنجا یک منطقه جنگی بود و به آن، شهید و مجروح زیاد میآوردند. من از مجروحان عیادت و به خانوادههای شهدا عرض ارادت میکردم. از آن دوره، خاطرات زیادی دارم.
آثار دوران حضور و فعالیت شهید آیتالله اشرفی اصفهانی در منطقه کرمانشاه را چگونه دیدید؟
من آنچه از آن فضا یادم میآید، گرمی و صمیمیت مردم و روحیه مقاوم آنها بود. البته مردم داغدار بودند، ولی مقاوم هم بودند و ایستادگی میکردند. آنها خوشبختانه مرا هم پذیرفتند و با من، درددلها و مشکلاتشان را مطرح میکردند. البته به دلیل اینکه آن منطقه جنگی بود، مشکلات و مراجعات هم بسیار زیاد بودند، اما مقاومت و ایستادگی هم زیاد بود. خاطرم هست که یکبار، جناب آقای ناطق نوری به کرمانشاه آمده بودند. جمعیتی که برای نماز عید فطر آمده بودند، به قدری زیاد بود که ایشان حیرت کردند و پرسیدند: این جمعیت چرا جمع شدهاند؟ گفتم: برای نماز عید فطر آمدهاند!
یکی از خصال آیتالله اشرفی اصفهانی، حضور مرتب در جبهههای جنگ بود. شما تا چه میزان، این سنّت حسنه را ادامه دادید؟
بله؛ بهطوری که دوستان نقل میکردند، ایشان مرتبا به جبههها سر میزدند و موجب دلگرمی و تسلی رزمندگان بودند. بنده هم سعی میکردم به جبههها سر بزنم. هر وقت هم که میرفتم، رزمندهها مثل پروانه دور ما جمع میشدند! آنها به محض اینکه میشنیدند امام جمعه کرمانشاه آمده، مشتاقانه میآمدند. محافظها میخواستند جلوی آنها را بگیرند، که البته اجازه نمیدادم! فضای جبههها در آن دوره، بسیار فعال و گرم بود. مشکلات در جبههها زیاد بود، اما رزمندگان هم مردانه مقاومت میکردند. نیمهشبها یا وقت سحر، صدای نالهشان میآمد، که از خواب بیدار شده بودند و دعا میکردند، که خدا شهادت را نصیبشان کند! فضای جبهه، بسیار نورانی و معنوی بود.
در آن دوره، آیا به ترور هم تهدید میشدید؟ از این جنبه، شرایط شما چگونه بود؟
بله؛ البته بنده از شهید شدن، باکی نداشتم و این همواره آرزوی قلبی من بود، ولی دوستانی که محافظ ما بودند خیلی سعی میکردند از ما مراقبت کنند! یکبار برادرمان سردار محسن رضایی به کرمانشاه آمد که به جبهه برود. به ایشان گفتم: تعداد محافظان من خیلی زیادند، نصفشان را بردارید و با خود به جبهه ببرید! ایشان پرسید: چند نفرند؟ گفتم: دوازده نفر. گفت: تازه کم هم هستند، باید هفده نفر باشند! بههرحال لطف داشتند و از من مراقبت میکردند.
بنده معتقدم که در آن دوره، خون شهدای محراب به جامعه تزریق شد. مردم وقتی میدیدند که افرادی با این رتبه از معنویت و علم و جهاد، در این راه شهید میشدند، طبیعتا عشق به شهادت، در میان آنها هم تقویت میشد. کمتر کسی سعادت پیدا میکند که در راه خدا شهید شود. شهید آیتالله مطهری فرمایشی به این مضمون دارند: این خونها که به بدنه جامعه تزریق میشود، باعث حیات جامعه میشود؛ بنابراین نه تنها نگرانی نیست، بلکه جای خوشحالی است که شهادت نصیب کسی بشود.