«جلوههایی از منظر زندهیاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی، در باب عرفان و انقلاب» در گفتوشنود با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین علیاصغر مروارید
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
ظاهرا آشنایی شما با زندهیاد علامه سیدمحمدحسین طباطبائی، از طریق شرکت در درس تفسیر ایشان بوده است. چه شد که تصمیم گرفتید تا در این درس شرکت کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من از همان آغاز طلبگی و همپای دروس مرسوم، به قرآن و نیز مباحث عرفانی، علاقه زیادی داشتم. یادم میآید که خیلی قرآن میخواندم و بسیار ذکر میگفتم. غالبا به باغهای انگورِ اطراف قم میرفتم و قرآن حفظ میکردم و الحمدلله نهایتا هم، موفق به حفظ همه قرآن شدم. البته الان بعضی از سُور مبارکه را فراموش کردهام، ولی الحمدلله همچنان در شب و روز، موفق به قرائت قرآن هستم. در آن دوره وقتی قرآن میخواندم، دیگر به مرور، آیات شریفه مرا میگرفت و یک جور حالتِ سنگینی پیدا میکردم و به بیرون پناه میبردم! مثلا به قبرستان میرفتم و در برخی از مقابر مینشستم! به دلیل همین زمینه درباره قرآن، به درس تفسیر علامه طباطبائی میرفتم و از همان دوره هم بود که با ایشان آشنا شدم.
درس تفسیر علامه طباطبائی را چگونه دیدید و چقدر از آن استفاده کردید؟
خاطرم هست که چون قرآن را از حفظ بودم، در تفسیرشان اشکالاتی میکردم، که ایشان خیلی میپسندیدند؛ مثلا یک بار یادم هست که ایشان آیه شریفه: «لِلَّهِ الْعِزَّه وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ»1 را تفسیر میکردند. من گفتم: آقا! قرآن که میگوید عزت فقط مال مؤمنین است، پس آیه: «بَلِ الَّذِینَ کفَرُوا فِی عِزَّه وَ شِقَاق»2 چه معنایی دارد؟ که پاسخ فرمودند. یا خاطرم هست که یک بار، از ایشان پرسیدم: در قرآن آمده است که ما انسان را از تراب و علقه و مضغه و الی آخر آفریدیم: «فَکسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»3 پس انسان غیر از این جنبههای مادی، یک جنبه معنوی و روحانی هم دارد، که میفرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ» یا «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»4 آیا به شیطان هم که قرآن میگوید: «خلقه من النار»، چیزی از این جنبهها و تواناییهای غیرمادی داده است یا او فقط همان جنبههای مادی را دارد؟ ایشان فرمودند: «نه؛ او هم جنبههای غیرمادی دارد!» و سپس این آیه را خواندند: «إِنَّهُ یرَاکمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیثُ لَا تَرَوْنَهُمْ»5 او اینگونه است که شما را میبیند و قبیلهاش شما را میبینند، ولی شما نمیتوانید او را ببینید! پس باید جنبههای غیرمادی و امثالهم هم، داشته باشد.
بههرحال صمیمیت ما با علامه طباطبائی، به نقطهای رسید که در بعضی از جاها، اسمم را میبردند یا بعضی از کتابهایشان را به من هدیه میدادند؛ مثلا کتاب اسفارشان را به من هدیه دادند. در بعضی از کتابهایی که به من دادهاند، دستخط مبارکشان هست. علاوه بر این، چون میدانستند که من به روایات و احادیث علاقه دارم، بحثهایی را که میخواستند مطرح کنند، قبلا به من میگفتند که مثلا «فردا شما، روایات مربوط به مقوله خمر را جمع کنید»؛ من هم در این موارد، به ایشان کمک میکردم. خاطرم هست که اولین ناشری که تفسیر المیزان را چاپ کرد، کتابفروشی «دارالکتب اسلامیه» به مدیریت آقای آخوندی بود، که در بازار تهران است. ایشان در آن موقع و برای یک جلد، هزار تومان به ایشان حقالتألیف میداد. ایشان برای هر صفحه از تفسیر که حروفچینی شده بود، دو تومان به من میدادند، که نمونهخوانی و اغلاط آن را رفع کنم.
ایشان برای طلاب و به هنگام تحصیل آنان، تا چه میزان پرداختن به عرفان عملی را تجویز میکردند؟
سؤال خوبی است. همانطور که اشاره کردم، خود من وقتی به درس ایشان میرفتم، حالات و عوالم خاصی داشتم. به ایشان عرض کرده بودم: وقتی قرآن میخوانم، برایم حالاتی پیدا میشود. یک روز در جلسه درس، به من گفتند: بنشین تا طلاب بروند. وقتی همه رفتند، گفتند: «حالاتی شبیه به حال شما را طلبهای پیدا کرده و نزد استادش آمده و گفته بود: من دیشب به هنگام قرائت قرآن، حالات عجیبی پیدا کردم و گویی اهل بهشت و جهنم را میدیدم و از این قبیل! استاد به آن طلبه گفته بود: امشب که داری قرآن میخوانی، فرض کن که من در آنجا نشستهام و داری قرآن را برای من میخوانی! دستور را میگیرد و شب که قرآن میخواند، به همین نحو عمل میکند. فردا که میآید، استاد میپرسد: چه شد؟ میگوید: من هر شب چند جزء قرآن میخواندم، اما دیشب به واسطه حالتی که پیدا کردم، تنها توانستم کمتر از نصف آن را بخوانم! استاد به او گفته بود: من که واسطه نزول قرآن نبودهام، بلکه این قرآن بر قلب مبارک پیامبر(ص) نازل شده است، شما امشب که قرآن میخوانی، فرض کن که داری قرآن را در محضر پیغمبر(ص) و برای ایشان میخوانی! آن طلبه میگوید: چشم و بلند میشود و میرود. فردا استاد از او میپرسد: چه شد؟ میگوید: دیشب حالتی پیدا کردم که خیلی کم توانستم قرآن بخوانم! بعد استاد به او میگوید: قرآن کلام پیامبر(ص) که نیست، بلکه کلام خداست. امشب فرض کن داری قرآن را در محضر خودِ خدا میخوانی! فردا استاد میبیند که این شاگرد نیامد! از شاگردان میپرسد: چطور شده و اگر بیمار است، به عیادتش برویم. تحقیق میکنند و معلوم میشود که آن طلبه فوت کرده است! یعنی بر او جلوهای مکشوف شده بود که قدرت تحمل آن را نداشت و فوت کرد! موقعی که او را میبرند که دفن کنند، وقتی او را در قبر گذاشتند، انگار که همچنان زنده بود!...». منظور ایشان این بود که تربیت عرفانی هم، باید تدریجی باشد و باید به میزان استعداد طرف، به او چیز یاد داد. ایشان میگفتند: مقصر، استاد آن طلبه بوده که تربیت شاگردش را بهتدریج پیش نبرده است! بعد من برای دور شدن از آن حالت، شروع کردم به دستور گرفتن از ایشان و آن بزرگوار به من ذکری را که به ذکر یونسیه معروف است توصیه فرمودند، که «لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ».6 بههرحال پس از این قضایا، ارتباط ما با آقای طباطبائی خیلی مستقیم شد، جوری که شاید من روزها و گاهی شبها، در منزل ایشان معتکف بودم! یادم میآید که یک بار، زیر کرسی منزل ایشان نشسته و سرم را روی کرسی گذاشته بودم و ذکر میگفتم. «أُشهِدُ بِالله»؛ یکمرتبه دیدم که در حرم امام حسین(ع) هستم و دارم زیارتنامه میخوانم! این حالات خیلی به من دست میداد و انشاءالله که بیان آنها، ریا نباشد! یک وقت آمدم و به ایشان گفتم: آقا! من دیشب حالتی شدم، گویا پردهها از جلوی چشمم برداشته شدند و عالم دیگری را دیدم و در آنجا، چند نور دیدم و کمکم آن نورها، در همه جا فراگیر شدند! شب دوم ماه رمضان بود. ایشان فرمودند: «این را به حساب کرامت خودتان بگذارید. این حالت خوبی برای شماست!». من کسی را نظیر علامه طباطبائی، در برخورداری از این نحو کمالات و شناخت آنها، ندیده بودم.
با توجه به ارتباط نزدیکی که با علامه طباطبائی یافته بودید، خصال شخصیتی ایشان را چگونه دیدید؟
من پیش خودم فکر میکنم که کسی را کاملتر از علامه طباطبائی ندیدهام! معروف بود که ایشان، از شاگردان مرحوم آقا سیدعلی قاضی هستند، که در نجف از شخصیتهای عرفانی بسیار مهم بوده است، اما آن چیزی که خودم از علامه طباطبائی درک کردم، این است که بسیار شخصیت باکمالی بودند. ایشان درباره سابقه تحصیلی خود هم، نکات جالبی را بیان میکردند. خاطرم هست که میگفتند: «من در دوران طلبگی، علاقه زیادی به درس نداشتم و به کارهای ذوقی و هنری، علاقه بیشتری داشتم. استادی داشتیم که در روستایی در اطراف تبریز زندگی میکرد و من به آنجا میرفتم و نزد او درس میخواندم. یک روز طبق توصیه پدرم، از من سؤالی پرسید و من نتوانستم خوب جواب بدهم! استاد گفت: چرا هم خودت را معطل میکنی، هم مرا؟ اگر نمیخواهی درس بخوانی، وقت مرا هم نگیر! اگر هم میخواهی درس بخوانی، این چه وضعی است؟...». ایشان میگفت: «یک قدری دلم شکست!...». عین تعبیرشان این بود: «در برگشت به خانه و در راه، تپهای بود و رفتم بالای آن و دو رکعت نماز خواندم. حالا چه اتفاقی افتاد، نمیتوانم بگویم، ولی از آن به بعد، دیگر به خاطر ندارم که مشکل علمیای داشته باشم و برای اینکه مطلبی برایم روشن شود، از کسی سؤال کنم! تقریبا همه چیز در درس، برایم مکشوف میشد!...».
با عنایت به اینکه شما از فعالان نهضت اسلامی بودید، رویکرد علامه طباطبائی به این حرکت را چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من علامه طباطبائی حتی در این موضوع هم، از خوشفکرترین علما بودند؛ یعنی مصالح و مسائل اجتماعی را خیلی خوب درک میکردند. حتی برخی میگفتند: ایشان با انقلاب چندان همراهی ندارند، که البته برداشتی کاملا نادرست بود! ایشان به تدارکات این حرکت میاندیشیدند و میگفتند: «باید کارتان را منظم کنید و تشکیلات داشته باشید». حتی این تعبیر را بهکار میبردند که «شما یک اعلامیه ساده را که میخواهید تهیه و پخش کنید، آیا میدانید هزینهاش را از کجا باید بگیرید؟ اول باید تشکیلاتی را درست کنید، برنامهای بگذارید، صندوقی درست کنید و این کارها را باید با تشکیلات انجام بدهید...». در انقلاب هم، فلسفی و به علت و معلول و جنبههای مختلف آن فکر میکردند. خیلی خوشفکر بودند. کسانی هم که در انقلاب وارد و صاحب تفکر اجتماعی بودند، سررشته خیلی از ایدههایشان را از آقای طباطبائی گرفتند.