یعقوب توکلی، پژوهشگر و تاریخنگار، میگوید: تاریخنگاری دوره پهلوی کاملا هدایتشده مبتنی بر روایت انگلیسی از تاریخ ایران است که در آن تردیدی نیست. در این میان نقش انگلستان درباره قحطی بزرگ همچنین غارت منابع نفتی در آن دوره مورد بحث و بررسی قرار نگرفت. از سوی دیگر نقش انگلستان در ترویج فرقه بهائیت مورد مطالعه جدی واقع نشد. بنابراین معتقدم تاریخنگاری بعد از انقلاب معقولانهتر و متوازنتر پیش رفت و در واقع همه بخشها را بهتر و بیشتر مورد بحث و بررسی قرار داد
به گزارش روابط عمومی پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ به نقل از خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): پیروزی انقلاب اسلامی سبب بهوجود آمدن تغییرات گوناگونی در ایران شد؛ تغییراتی که نیاز بود در مطالعات تاریخی مورد بررسی قرار بگیرد. هرچند خود پدیده انقلاب اسلامی در رأس همه وقایع نیاز به بررسی مقدمات، علل و عوامل آن داشت. در این میان موافقان و مخالفان انقلاب اسلامی در داخل و خارج از کشور دست به تألیفات بسیاری زدند. ضمن اینکه مؤسسات دولتی بسیاری تأسیس شدند و در قالبهای کتابهای تاریخ شفاهی، خاطرات، اسنادی و تا اندازهای کتابهای تحلیلی درباره تاریخ انقلاب به چاپ رسید. بااینحال برخی کارشناسان بر این باورند که تاریخنویسی انقلاب اسلامی روند پرشتابی داشته است و با وجود کتابهای زیادی که در این رابطه منتشر شده، هنوز برخی از مسائل نادیده انقلاب اسلامی نیاز به بررسی دارد.
یعقوب توکلی پژوهشگر تاریخ و مؤلف کتابهای «اولین امیر، اولین ترور: بازکاوی در زندگی و شهادت سپهبد محمدولی قرنی»، «سرچشمه؛ داستانی برای زندگی شهید بهشتی»، «شوق استاد؛ درنگی در زندگی و اندیشه استاد مطهری»، «شخصیتشناسی تاریخ معاصر»، «امام خمینی(ره)؛ مردی در انتهای افق»، «خاطرات جهانگیر تفضلی»، «حقیقت سمیر»، «انقلاب ناتمام»، «اسلامگرایی در مصر» و «کنکاشی در تاریخ معاصر» و «خاطرات علی امینی» است. توکلی معتقد است بهویژه درباره تاریخ قاجار تاریخنگاری قاجار بعد از انقلاب معقولانهتر و متوازنتر پیش رفت و در واقع همه بخشها را بهتر و بیشتر مورد بحث و بررسی قرار داد. با توکلی درباره ویژگیهای تاریخنگاری انقلاب، تاریخ مردم و تاریخ قاجار به گفتوگو پرداختیم.
چرا باید برای انقلاب اسلامی تاریخنگاری جداگانهای قائل شویم؟
چون بخش زیادی از واقعیتهای جامعه ایران قبل، هنگام و بعد از انقلاب با هم تفاوت دارند. انگارههایی هم که نسبت به گذشته وجود داشت، تغییر پیدا کرد؛ به این معنی که در ایران قبل از انقلاب انگارههای مبتنی بر نسبت حاکمیت با جامعه و مردم و در واقع تاریخ مبتنی بر رویکرد سلاطین بود و محور تاریخ پادشاهان. اما وقتی بحث انقلاب به میان میآید محور تحولات جامعهای است که نمیخواهد حاکمیت شاه باشد. بنابراین با پدیدهای سروکار دارید که از قضا آن پدیده برخلاف رویه معمول جامعه یا گذشته خودش رفتار میکند که رویه معمول تبعیت از پادشاهان و تجزیه و تحلیل نسبت حاکمیت پادشاهی بود؛ لذا با جامعهای سروکار پیدا میکنید که میخواهد نظم موجود را درهم بشکند و به دنبال شکل جدیدی از جامعه هستند؛ لذا در این جامعه درگیر انقلاب بخشی از تاریخ انقلاب، علل و چگونگی شورش و اعتراض، خسارات و آسیبهایی که به طرفین وارد میشود، چه انقلابیها چه کسانی که در سیستم برای حفظ حاکمیت تلاش میکنند، مجموعهای از مسائل را به همراه دارد؛ لذا در اینجا مسئله این نیست که شاه از کاخ مرمر به کاخ نیاوران رفت و مثلا در کاخ نیاوران با نماینده آمریکا ملاقات کرد یا ناصرالدینشاه با فلان نماینده انگلیسی یا فرانسوی دیدار و قراردادی را منعقد کرد، بلکه بخش اصلی بررسی تحولات مربوط به علت تغییرات، ایستادگی و مقاومت مردم و توان راه انداختن جامعه علیه حاکمیت است.
برای مثال در یزد چطور مردم بیش از آنکه به سخن استاندار گوش دهند از مرحوم آیتالله صدوقی حرفشنوی داشتند؟ چطور در تبریز مردم به اشاره جمعی از علمای شهر به حرکت درآمدند و حاکمیت شهر را بهدست گرفتند؟ بسیاری از این تحولات مهمی که در واقع پل دو طرف از قضایا میتواند باشد. پس از آن وقتی انقلاب پیروز شد، با یک فرایند متفاوتی از روابط سیاسی، بروز و ظهور نیروهای سیاسی، شکلگیری جریانهای مختلف اجتماعی از تغییر کنشها و رفتارهای دینی، مذهبی و آموزشی، تحول ارزشها و تغییر معیارها و ظهور و بروز انگارههای جدید سیاسی و اجتماعی روبهرو میشوید؛ یعنی اگر در گذشته نوع رابطه با قدرتهای استعمارگر جهانی مایه افتخار بود، اکنون این رابطه تبدیل به یک ضدارزش و امر ضد ملی شده است. پس در این حالت تجزیه و تحلیل میشود یا مثلا بسیاری از مسائلی که در گذشته ارزش سندی نداشت و به آنها توجه نمیشد و به عبارتی انسداد تاریخی داشت در اینجا انفتاح اتفاق میافتد. از منظری یکی از مهمترین اتفاقات حوزه تاریخنگاری انقلاب اسلامی انفتاح تاریخی است که در ایران بهوجود آمده است. ما در گذشته در یک محدوده باریکی از قضایای تاریخی سیر و مطالعه میکردیم. واقعا انسداد تاریخی به معنای کلمه وجود داشت.
برای مثال خاطرات مرحوم سیدحسن مدرس تقریبا پنجاه تا شصت سال دست به دست شد تا بعد از انقلاب امکان انتشار پیدا کرد. از طرفی خاطرات دکتر مصدق هم به همین صورت. اسناد مختلفی از موضوعات متنوع در ایران وجود داشت که هیچ وقت به آنها مراجعه نمیشد و بعد از انقلاب این انفتاح بزرگ اتفاق افتاد. در واقع این موضوع باعث شد که از همه طیفها تاریخ بنویسند؛ لذا اگر در گذشته تاریخی وجود داشت که در دست چند چهره شناختهشده دستگاهی بود و آنها بهاصطلاح تاریخ مینوشتند، نگاه آنها بر فکر تاریخی کشور غلبه داشت و احیانا ممکن بود در گوشهای هم به شخصیت سیاسی بزنند، اما این حجم گسترده تاریخنگاری در حوزههای مختلف و عرصههای متفاوت نداشتیم و اکنون شاهد این هستیم از طیفها و گروههای مختلف خیلی راحتتر از افرادی که در مؤسسات علمی و پژوهشی نظام هستند، مطلب مینویسند و منتشر میکنند و دیده میشود. برای همین معتقدم تاریخنگاری بعد از انقلاب چه به لحاظ موضوع، حجم و چه نوع نگارش و آزادیهای ناشی از نوشتن در حوزه تاریخ کاملا متفاوت است و یک دوره و عصر متفاوتی را دربرمیگیرد.
یکی از ویژگیهایی که برای تاریخنگاری انقلاب برشمردند، توجهی است که به تاریخ قاجار شده است. به نظر شما تاریخنگاری انقلاب تا چه اندازه در این حوزه موفق بوده است؟
تاریخنگاری دوره پهلوی کاملا هدایتشده مبتنی بر روایت انگلیسی از تاریخ ایران است که در آن تردیدی نیست. به عبارتی خط فکری که از تاریخنگاری سرپرسی سایکس، آن لمبتون، ادوارد براون و مونتگمری وات منتشر میشد بر فضای دانشگاهی و فکر تاریخنگاری در آن زمان غلبه داشت. در آن دوره عصر قاجار براساس همین نوع نگاه تعریف شد؛ یعنی بیشتر فجایع اتفاقافتاده توسط روسها در تاریخ ایران دیده شد تا فجایعی که روس و انگلیس با هم علیه ما انجام دادند؛ لذا وقتی کتابهای تاریخی آن دوره را میخوانید، (همانطور که من در جوانی میخواندم)، در آن فضا انباشتی از بغض، عقده و روسترسی در انسان شکل میگرفت؛ درحالیکه فوبیای ناشی از روس در ذهن انسان بهوجود میآمد که انسان همه دشمنی را در روسیه ببیند نه در انگلستان و در سیطره آمریکا. این نگاه بر تاریخنگاری ما حاکم بود. اما در این سالها توجه بیشتر به سمت انگلیس رفت؛ چون از روسیه چیزی خاصی نماند که آنها نگفته باشند، در تاریخنگاری پهلوی تقریبا اغلب مسائل گفته شد، اما بخش ناگفته آن روابط حاکمیت انگلستان و فعالیتهایش در ایران دوره قاجار است مثل مذهبسازیها، قراردادهای تحمیلی، درهم شکستن اراده مردم و انعقاد پیمانهای استعماری و غارت سرزمین مورد توجه بیشتری قرار گرفت.
لذا در تاریخنگاری قبل از انقلاب مثلا کتاب «اشتباه بزرگ ملی شدن صنعت نفت» نوشته ابراهیم صفایی است که از ملی شدن صنعت نفت به عنوان یک اشتباه بزرگ یاد میکند، اما با پیروزی انقلاب همه طیفها از ملی شدن صنعت نفت در کتابهایشان دفاع کردند و انگلیس و آمریکا را مقصر و عامل کودتا دانستند. برای همین به طور طبیعی بازخوانی تاریخی صورت گرفت و پروندههای ناخوانده و مطالعات انجامنشده در دوره بعد از انقلاب مطالعه و بازبینی شد و توجه به بخشهای جدی آن صورت گرفت؛ برای مثال در دوره قبل از انقلاب موضوع تجزیه آذربایجان و فرقه دموکرات خیلی مورد توجه تاریخنگاران بود، اما هیچ وقت تجزیه بحرین از ایران مورد توجه قرار نگرفت! چرا؟ چون در آن زمان به دلیل انگارههای روسستیزانهای که در تاریخنگاری شکل گرفته بود، این موضوع بسیار مورد توجه بود، بعد از انقلاب همچنان این انتقاد سر جای خودش به اتحاد جماهیر شوروی باقی است، اما در این میان نقش انگلستان درباره قحطی بزرگ همچنین غارت منابع نفتی در آن دوره مورد بحث و بررسی قرار نگرفت. از سوی دیگر نقش انگلستان در ترویج فرقه بهائیت مورد مطالعه جدی واقع نشد. بنابراین معتقدم تاریخنگاری بعد از انقلاب معقولانهتر و متوازنتر پیش رفت و در واقع همه بخشها را بهتر و بیشتر مورد بحث و بررسی قرار داد.
به نظرتان به مردم در دادههای تاریخی بعد از انقلاب تا چه اندازه پرداخته شده است؟ به عبارتی در کتابهایی که بعد از انقلاب منتشر شده آنقدر به مردم پرداخته شده تا اکنون بتوان در تاریخنگاری انقلاب به نقش و سهم آنها پرداخت؟
سوال دشواری است؛ چون موضوع کیفی است و تقریبا چون کار کمیتی روی آن انجام نشده است نمیتوان به شکل دقیق به آن پاسخ داد، اما تا اندازهای تاریخنگاران حوزه انقلاب اسلامی این کار را انجام دادند. من معتقدم حتی پهلویهایی که تاریخ خودشان را نوشتند، آنها هم برای انقلاب تاریخنگاری کردند. آنقدر که فجایع پهلوی را خود اسدالله اعلم توضیح داده، ما نتوانستیم به آن شکل بیان کنیم؛ بهطوری که اعلم در یادداشتهای خودش بهترین و عالیترین سند برای حقانیت انقلاب اسلامی و تغییر نظام سیاسی در ایران را ایجاد کرد. اگرچه اغلب صفحات یادداشتهایش تمجید است. از طرفی فریدون هویدا در کتاب «سقوط شاه» بهترین سند برای تغییر نظام را ارائه داده است؛ همچنین خاطرات پرویز راجی و مینو صمیمی. حتی خاطراتی که اشرف پهلوی نوشته در کتاب «من و برادرم» وقتی شاکله شخصیت خودش را وسط میگذارد، حال آدم به هم میخورد، درحالیکه میخواهد خودش را از مسائل مختلف منزه و تطهیر کند، اما آنقدر مسئله دارد که شاید ما نمیتوانستیم به آن شکل بیان کنیم خودش به طور کامل شرح داده است. از آن طرف محمدرضا هم در کتاب «پاسخ به تاریخ» مسائلی را بیان کرده که حقانیت انقلاب اسلامی و حرکت مردم را ثابت میکند. این یک واقعیت است و بقیه تاریخنگاران پهلوی هم همین کار را کردند، همه افرادی که خاطرات نوشتند تا ثابت کنند کاری نکردند، همه آنها ثابت کردند که دیگران چه کردند. بهاصطلاح به همدیگر توپ تاریخی پاس دادند و معلوم شد چه اتفاقی افتاده و رویه در رژیم پهلوی به چه شکل بوده است؛ لذا در اینجا طیفهای مختلف به تاریخنگاری انقلاب کمک کردند؛ برای مثال تودهایها و ملیگراها و اسلامگراها هم بخشی از مظالم رژیم پهلوی را نوشتند. حتی در نوشتههایی که آمریکایی نیز نوشتند معلوم شده که کشور تحت سلطه غرب بوده است. اما چطور؟
برای نمونه حضور مستشارهای بیکار و آدمکش آمریکایی که از جنگ ویتنام برگشته بودند و برای رفع خستگی به ایران میآمدند و حقوقهای کلان میگرفتند تا افرادی که در همه چیز دخالت میکردند؛ لذا همه اینها به شکلی اوضاع ایران در عصر پهلوی را نشان میدهد که وقتی پازلها را کنار هم میگذارید بسیاری از امور روشن میشود. به عبارتی طیفهای مختلف حقایق رژیم پهلوی را بیان کردند؛ هر چند اخیرا پهلویها و مجاهدین خلق فهمیدند باید روایت را تغییر دهند، یک روایت دیگری را بیان کنند و روایت جعلی و سوفسطایی در فضای مجازی درآوردند تا ذهن جامعه را گمراه کنند. البته برخی از آقایان هم که میخواهند از حاکمیت یا افراد دیگر بهاصطلاح انتقام بگیرند روایتهای جعلی را بعضا تکرار میکنند که همین رویه باعث میشود که حرفهایشان بیاعتبار شود و صحت علمی و اعتبار آن زیر سؤال برود. به طور طبیعی چنین حرفها و روایتهایی مورد نقد قرار میگیرد. بنابراین آنچه روی داد در روایت زندانیان سیاسی چه افرادی که بعدا سمتی پیدا کردند، چه افراد عادی تجلی پیدا کرد؛ همچنین در عکسهایی که از سوی عکاسان خارجی و داخلی گرفته شد، مثلا عکسهایی که میشل ستبون، عکاس فرانسوی، از انقلاب گرفته است در آن هم بخشی از حقایق پیداست. از طرفی یادداشتهای مرحوم گلابدرهای در فضای انقلاب یا یادداشتهای میشل فوکو هم روایتی است از رویدادهایی که در انقلاب روی داده و مردم در آن نقش دارند. به عبارتی هر کدام از این افراد را که واژه مردم به آن اطلاق شود، روایت بخشی از تاریخ انقلاب است.
از آن طرف خاطراتی که افراد بیان کردند؛ مثل سیدجواد طباطبائی که گفته من وارد صف تظاهرات انقلاب نشدم و از داخل پیادهرو نگاه کردم، شما این حرف را یکطرف میگذارید و سخن هما ناطق این طرف که میگوید در جریان 17 شهریور بعدازظهر بیرون رفتم و دیدم که خیابان را شستند و هیچ اثری از خون نبود. خود این سخنان روایت تاریخ است. چرا؟ چون سیدجواد میگوید ما در حاشیه بودیم و در انقلاب حضور نداشتیم. انقلاب اسلامی مال ما نیست. بعد معلوم شد که نبود که فرزندش جزء شورای امنیت ملی آمریکا میشود! از آن طرف هما ناطق تبدیل به یکی از چهرههای اپوزیسیون میشود. او میگوید در تظاهرات 16 شهریور این همه خانم چادری حضور داشتند. ما خانمهای روشنفکر کجا بودیم؟ ما تشکیلات نداشتیم. بله، درست میگوید و وقتی از چنین موضوعاتی حرف میزند در واقع به نوعی نقش عدهای را در تاریخ بیان میکند. بنابراین خیلی از حرفها مطرح شد حتی کسانی که نخواستند حرفی بزنند؛ لذا بیرون کشیدن روایت انقلاب از میان همه خاطرات قدری حوصله میخواهد و شاید اکنون بهترین کاری که مردم میتوانند انجام بدهند خواندن و خوانش تاریخ از میان آثاری است که از طیفهای مختلف نوشتند. یادم است کتاب «نگاهی از درون به جنبش چپ» گفتوگو با محسن رضوانی به کوشش حمید شوکت را خواندم و از برخی نکات کتاب تعریف کردم. یکی از دوستان گفت: چرا از او تعریف میکنید؟ گفتم: به دلیل اینکه رضوانی توضیح داده چگونه نیروهای چپ غیرصادقانه عمل کردند. آنها به جبهه میرفتند برای اینکه اسلحه بدزدند یا آموزش نظامی میدیدند؛ چون در جای دیگری امکان آموزش نداشتند، بعد به ارتش عراق میپیوستند. شما کجا میتوانید اقرار از این بهتر پیدا کنید؟! حالا این وسط چند فحش هم به مسئولان ما بدهد. در میان آن اعتراف مهم است که جریان چپ روشنفکری ما علیه مردم خودش اسلحه بکشد با دشمنی مثل صدام همراه شده و با او علیه مردمش بجنگد؛ برای چه؟ به دلیل اینکه در توهمات خودش دست و پا میزد و میخواست کشور مسلمانی مانند ایران را مارکسیست کند؛ لذا این هم بخشی از تاریخ ماست، اما باید یاد بگیریم در فضای تاریخنگاری انقلاب اسلامی انصاف و انصاف به خرج دهیم.
از طرفی یک از کتابهایی که نکات خوبی به ما ارائه میدهد، کتاب «انقلاب ایران در دو حرکت» نوشته مهندس مهدی بازرگان است که در آن ثابت شده او تاریخ نمیداند و ملت ایران را در وقوع جنگ علیه صدام مقصر قلمداد میکند! او میگوید جنگ محصول انقلاب بود و جالبتر اینکه از اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق، که علیه مردم ما اقدام کردند، به عنوان مجاهد در سال 1362 یاد و تجلیل میکند! خوب این هم بخشی از تاریخ ماست. بعد از آن مشاهده میکنید بیانیههایی که نهضت آزادی در دوران جنگ منتشر کرده است به کدام طرف سمت و سو دارد. وقتی اینها را کنار هم میگذارید چیزهای عجیب غریبی از تاریخ ایران درمیآید. خیلی اتفاقات بزرگ و عجیب اتفاق افتاده است که ما هنوز نتوانستیم آنها را کنار هم بگذاریم و ترسیم بکنیم. متأسفانه معتقدم طیف زیادی از مسئولان بخشهای فرهنگی نظام درک و توجهی از واقعیتهای تاریخ معاصر ما ندارند. به دلیل اینکه آنها درکی ندارند از اینکه فضای حافظه تاریخی کشور دچار معضل و اشکال شده است و جامعه به سمت فهم اشتباه قضایای تاریخی حرکت میکند. این مسئله برای آینده فکر سیاسی، تاریخی و اجتماعی ما بهشدت خطرناک است.
نظرتان را درباره جایزه کتاب «تاریخ انقلاب اسلامی» بگویید که امسال برای دومین دوره برگزار میشود؟
هر کمکی از هر جا به بهبود روند تاریخنگاری انقلاب اسلامی بشود، قابل ستایش و تقدیر است. در قبل از انقلاب برخی از کارخانهها به تألیف کتاب در زمینه تاریخ اسلام کمک کردند مثل حرکت کارخانه روغن نباتی قو که جایزهای برای تألیف بهترین کتاب درباره حضرت علی(ع) تعیین کرد و یکی از بهترین و ماندگارترین کتابها، کتاب «مرد نامتناهی، علی(ع)» نوشته حسن صدر تألیف شد. چه اشکالی دارد که مؤسسههایی مانند مرکز مطالعات تاریخ معاصر ایران و خانه کتاب و ادبیات ایران چنین جایزهایی را راه بیندازند و به پویایی این تاریخنگاری کمک کنند. من، یعقوب توکلی آرزو دارم که زمانی از مکنت برخوردار شوم چنین کاری را بتوانم انجام دهم یک جایزه سالیانه برای تاریخنگاری انقلاب اسلامی ایجاد کنم. به نظرم هر کاری که باعث شود که زحمت افرادی که در این زمینه تلاش کردند و تاریخنگاری انقلاب اسلامی را پیش بردند، دیده شود و مورد لطف و التفات قرار بگیرند، جای ستایش دارد. این جایزه درخوری است که امیدوارم تداوم داشته باشد و منقطع نشود.