«زندهیاد آیتالله العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی و دادگاه عالی قم، روایت یک تعامل» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین سیداصغر ناظمزاده
حجتالاسلام والمسلمین سیداصغر ناظمزاده، در زمره اقوام و نیز همکاران زندهیاد آیتالله العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی، در دادگاه عالی قم بوده است. وی در گفتوشنود پیآمده، از فعالیت آن مرجع فقید در این نهاد، تصویری روشن ارائه میدهد که میتواند مورد استناد پژوهندگان حیات آن بزرگ باشد. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
با تشکر از شما به لحاظ شرکت در این گفتوشنود، لطفا در آغاز درباره سابقه و نحوه آشنایی خود با زندهیاد آیتالله العظمی سیدمحمدعلی علوی گرگانی، توضیحاتی ارائه کنید.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسمالله الرحمن الرحیم. طلب رحمت و رضوان الهی میکنم برای مرحوم آیتالله العظمی آقای علوی گرگانی، که از مراجع مطرحِ جامعه و مورد توجه مردم بودند. انشاءالله خداوند ایشان و همه درگذشتگان از مراجع، فقها، صلحا و والدین و حقداران ما را در جوار لطف بیمنتهای خود قرار دهد.
اولین آشنایی بنده با ایشان، در اوایل طلبگی من بوده است. من در سال 1340 وارد حوزه شدم، که همزمان با رحلت
آیتالله العظمی بروجردی بود. تمام هدفم این بود که از معلومات و بیانات اساتیدی که مطرح هستند، استفاده کنم. در آن زمان برنامه کلاسیکمانندی مانند آنچه الان برای طلاب واردشده به حوزه علمیه طراحی شده است وجود نداشت. طلبه که وارد حوزه میشد، با علاقه و عشق خودش میرفت و از علما و فضلا، کسی را انتخاب و در درس او شرکت میکرد. بههرحال ما درسمان را شروع کردیم و جامعالمقدمات و سیوطی و کتب بعدی را آرام آرام خواندیم. آشنایی من با جناب ایشان، در زمانی بود که من برای درس، از فیضیه به مسجد امام یا بالعکس میرفتم. یک بار در مسجد نو ــ که معروف به مسجد روبهروی شیخان است ــ دیدم که تعدادی از طلبهها در آنجا جمع هستند، که با لباس روحانیت یا مکلا بودند و آقای بزرگواری هم، داشت به آنها درس میداد. من نگاهی کردم و دیدم که آقای محترمی هستند با محاسن مشکی و سن و سال زیادی هم ندارند، ولی تعدادی طلبه خدمتشان تلمذ میکردند. پرسیدم: ایشان چه کسی هستند و چه درسی میگویند؟ گفتند: آقای علوی گرگانی هستند و معالم میگویند. من ایستادم تا ایشان بیرون آمدند. جلو رفتم و سلام کردم. آن موقع هنوز معمم نبودم. حقیقتا بسیار زیبا با من رفتار کردند. برخورد آرام و متین ایشان، همراه با لبخندی که به من زدند، باعث شد به آن بزرگوار علاقهمند و جذبشان شدم. نمیدانم که در آن موقع، معالم را خوانده بودم یا نه؟ الان تردید دارم. بههرحال آشنایی اولیه من با ایشان، در دورهای روی داد که ایشان تدریس معالم داشتند. قهرا وقتی با این شخصیتها آشنا میشدیم، هر جا که یکدیگر را میدیدیم، سلام و علیک داشتیم. بعد هم به علت خویشاوندیای که با آیتالله علوی پیدا کردیم، مکررا با ایشان رفتوآمد داشتیم. خانم ایشان، دخترعمه خانم بنده هستند. از این جهت آشنایی و رفتوآمدمان با آن بزرگوار، بیشتر شد و در جشنها و عزاها با هم بودیم. اوایل منزلشان، جنب بیت مرحوم امام خمینی در محله یخچال قاضی بود و بعد به کوچهای در صفائیه تشریف آوردند، که همچنان مراوده ما ادامه داشت.
ظاهرا شما علاوه بر مراوده شخصی و فامیلی با آیتالله علوی گرگانی، بعدها با ایشان رابطه کاری هم یافتید. لطفا دراینباره، توضیحاتی ارائه کنید.
بله؛ مسئلهای که باعث شد ما از نظر کاری با هم رابطه داشته باشیم، فعالیت در دادگاه عالی بود. در اینجا توضیحی لازم است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در کل کشور دادگاههایی با امتیازات کامل برای قضات ایجاد شدند. آن روزها کارهای مهم، در دست دادگستری نبود و به نام دادگاه انقلاب، در دست علما بود. این دادگاهها اختیارات تام داشتند و هر کاری که میکردند، از مصادره، زندان و اعدام، حد و حدودی برایشان نبود و هر کسی براساس تقوا، دانش و قدرت شناخت خودش حکم میکرد. مدتی که گذشت، مسئولان مثل مرحوم امام خمینی، مرحوم آیتالله منتظری و دیگران، به این فکر افتادند که بر احکام صادره این دادگاهها، کنترلی ایجاد شود و در میان تشخیص آنها، تناقضی پیش نیاید. ممکن بود در جایی، جرمی اتفاق افتاده باشد و دو سال به آن زندان بدهند و در جای دیگری همان جرم اتفاق افتاده، اما آزادش کنند، یا شدیدتر حکم بدهند! برای اینکه نظمی بین همه دادگاهها ایجاد و از تندرویها جلوگیری شود، دادگاه عالی ایجاد شد؛ یعنی اگر قرار بود حکم اعدام بدهند، باید به تأیید دادگاه عالی میرسید، اگر میخواستند مصادره کنند، باز باید به تأیید دادگاه عالی میرسید. به طور مشخصتر این دادگاهها تشکیل شده بودند تا احکامِ سنگین را کنترل کنند. بههرحال با دستور امام، این دادگاه عالی تشکیل شد که از نظر کارکرد، تقریبا شبیه به دیوان عالی کشور بود. در حال حاضر هم احکام تند و شدید، مخصوصا اعدامها را به دیوان عالی کشور ارجاع میدهند.
در دوره فعالیت این دادگاهها، متولیان آن چه کسانی بودند؟
متصدی آن، در هر زمان یک نفر بود. آن موقعی که من در دادگاه عالی بودم و آیتالله علوی هم حضور داشتند، آیتالله معرفت مسئول کار بودند. قرار بود در گام اول، کارکرد دادگاه عالی معلوم بشود، هم برای هماهنگی دادگاهها و هم برای جلوگیری از تندرویها. واقعا هم این کنترل، توسط دادگاه عالی انجام شد. من تعدادی از قضات توانمند و باتجربه را برای دادگاه عالی گزینش کردم. از جمله افرادی که در دادگاه عالی شرکت داشتند، آیتالله علوی گرگانی و در زمره اعضای برجسته دادگاه عالی بودند. از دیگر اعضای این دادگاه، آیتالله سیدیوسف طباطبائی، امام جمعه کنونی اصفهان، بودند.
پس اعضای شناختهشده دادگاه عبارت شدند از آیات: علوی گرگانی، معرفت و طباطبائی. دراینباره، چه نامهای دیگری را به یاد میآورید؟
آقای معرفت که در ریاستش بودند. بنده هم بودم. بعضی از افراد هم برای رسیدگی یا انجام کارهای مقدماتی پروندهها، در آنجا بودند؛ مثلا یکی آقای الهامی بود که بعدها در مسجد روبهروی شهرداری در منطقه 4، امام جماعت بود. برای اینکه روشن بشود که این دادگاه چه خاصیتی داشت، خاطرهای را عرض میکنم. پروندهای را آوردند و به من دادند و گفتند: شما رسیدگی کن؛ چون به خودت مربوط است! من پرونده را نگاه کردم و دیدم مربوط به ماجرایی است که برای من روی داده. موقعی که در دادگاه صنفی تهران بودم، شخصی از منافقین با اسلحه به دادگاه آمده بود تا مرا ترور کند! خودش اعتراف کرده بود که پیش من آمده و خواسته اسلحه را بکشد و مرا ترور کند، که ابهت من او را گرفته و برگشته و طبعا مرا ترور نکرده بود! این فرد در دادگاه قبلی اقرار کرده بود که میخواستم چنین کاری بکنم. البته او اتهامات دیگری هم داشت. من کارهای دیگرش را نخواندم و به همین ماجرا که رسیدم، نظر خودم را نوشتم: اگر ایشان میخواسته مرا ترور کند، اولا: در نهایت عملی انجام نشده؛ بنابراین از نظر من باید معاف شود؛ ثانیا: اگر اتهام دیگری هم دارد، باید به خاطر آنها محاکمه شود؛ بنابراین فقط نظر خودم را اعلام و پرونده را رد کردم؛ چون دیدم اگر اظهارنظرهای دیگران را درباره اتهامات او بشنوم یا بخوانم، ممکن است خدای ناکرده تحت تأثیر افکار آنها قرار بگیرم و زیادهروی کنم! به همین خاطر کلا پرونده او را نادیده گرفتم و گفتم: اگر به خاطر من است، او را آزاد کنید؛ چون با من کاری نکرده است!
بنابراین خاصیت دادگاه عالی این بود که بسیاری از پروندهها در آنجا نقض و رد میشدند و اگر تندرویای صورت گرفته بود، جلوی آن گرفته میشد. مرحوم آیتالله علوی از همه ملایمتر بودند؛ چون اساسا روحیهشان روحیه ملایمی بود. مدتی در دادگاه بودند و ما هم در خدمتشان بودیم و همکاری میکردیم.
آیا بررسی پروندهها شکل گروهی داشت یا هرکس تنها پرونده ارجاعی به خود را بررسی میکرد؟
پرونده هر کسی را به خودش میدادند و او هم نظرش را میداد و نهایتا یک نفر دیگر هم تأیید میکرد.
آیا آیتالله علوی گرگانی، تا پایان کار این دادگاهها، با آن همکاری میکردند؟
خیر، اما این موضوع را که تا چه سالی در آنجا بودند میتوان از اسناد مربوطه استخراج کرد. خاطرم هست که در یکی از دیدارها، از احوال و فعالیتهایشان پرسیدم و ایشان به من اعلام فرمودند: «من دیگر به دادگاه عالی نمیآیم». پرسیدم: چرا؟ گفتند: «من رساله عملیهام آماده شده و خدمت آیتالله العظمی گلپایگانی دادهام و ایشان تأیید کرده و گفتهاند: خیلی خوب است، ما خوشحالیم که شما به عنوان مرجعیت شروع کنید و رساله بدهید...». لذا ایشان از دادگاه عالی استعفا دادند، ولی رابطه ما کما فیالسابق برقرار بود و رفتوآمد داشتیم.
آیا شما در درسی هم با آیتالله علوی شرکت داشتید؟
خیر؛ در درسی با هم نبودیم، اما همانطور که عرض کردم، ارتباط ما همچنان باقی بود. من کارم را در دادگاه عالی ادامه دادم و تا سال 1366، در آنجا بودم و در این سال از کار استعفا دادم.
در باب خصال اخلاقی و سیره آیتالله علوی گرگانی، چه نکات و خاطراتی را قابل اشاره میبینید؟
من در ملاقاتهایی که با ایشان داشتم، بسیار خوشبرخورد، خلیق و بامحبت بودند. دو سه نکتهای که به ذهنم میآید و برایم بسیار مهم است، یکی این است که من هیچوقت ندیدم که ایشان ناشکری کند! با اینکه میدانستم ایشان برای شهریه دادن با مشکل روبهرو هستند، ولی همیشه همان لبخند و آرامششان را داشتند و این نکته برجستهای در شخصیت ایشان بود. نکته دیگر این بود که با اینکه چند نفر در دفتر ایشان کار میکردند و آقازادههایشان هم بودند، ولی تلفن که زنگ میزد، خودشان جواب میدادند و این دلیل بر تواضع ایشان بود. نکته سوم این بود که ایشان همیشه در پاسخ به کسانی که میخواستند وجوهات بدهند، میگفتند: به حساب خودم بریز و شماره حساب خودشان را میدادند! این مطلب در ذهن مخاطب آرامش ایجاد میکرد که پول مستقیما به حساب خود مرجع میرود عملا به دست ایشان میرسد. البته بعضیها به دلیل مراجعات زیاد، نمیرسند حسابشان را بررسی کنند، ولی ایشان با وجود اینکه مراجعاتشان نیز زیاد بود، اینگونه عمل میکردند و این برای من مهم جلوه میکرد. اینکه یک مرجع بخواهد که پول به حساب خودش واریز شود، یک وجه قضیه و وجه دیگرش این بود که شخصا خودشان شماره حساب را به پرداختکننده وجوه میدادند، که مزید بر علت بود. شاید نوع فقها و مراجع ما، به همین شکل عمل میکنند، که فردا یک نفر نرود و پولها را بردارد! من دیگران را ندیدهام، ولی کار ایشان را از نزدیک شاهد بودم و برایم جالب بود. نکته دیگر این بود که هر کسی که بر ایشان وارد میشد، بلند میشدند و به او احترام میگذاشتند. بسیار مراقب مردمداری خویش بودند، که مبادا یک وقت کسی تکدر و ناراحتی پیدا کند. ایشان از هر جهت، یک مرجع مردمی، متواضع و باآرامش بودند. امیدوارم که با اجداد طاهرینشان محشور شوند.