«با علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، از بازگشت به ایران تا رحلت-2» در گفتوشنود با حجتالاسلام منصور ابراهیمی جرجانی
در سالروز رحلت زندهیاد علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی و در سیرهشناسی تبلیغی و سیاسی او، شنوای خاطرات یکی از معاشران و علاقهمندانش شدهایم. حجتالاسلام حاج شیخ منصور ابراهیمی جرجانی در گفتوشنود پیآمده، بخشهایی از یادمانهای خویش از منش آن بزرگ را واگویه کرده است. امید آنکه علاقهمندان را مفید و مقبول آید
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
مبدأ آشنایی شما با زندهیاد علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، به چه دورهای بازمیگردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. اولینبار که ایشان را دیدم، زمانی بود که پس از بازگشت به ایران، به شهرستان علیآباد کتول دعوتشان کرده بودند تا در مسجد جامع این شهر سخنرانی کنند. ایشان در آن منبر، از دوره رضاخان و زمان
کشف حجاب صحبت کرد. در پی این سخنرانی، وقتی برای اولینبار خدمتشان رفتم، درباره فرعونها و نمرودهای قدیم صحبت کرد و سپس گفت: «امروز اگر رئیسجمهور آمریکا ادعا کند که خداست، صد رئیسجمهور دیگر خواهند گفت پس من چی؟...»، و به این ترتیب کل سلاطین و رؤسای جمهور و رهبران طاغوتی زمانه را زیر سؤال برد و نفی کرد.
برخی معتقدند که علامه بهلول پس از چهار دهه که به ایران بازگشت، انگیزه مبارزاتی خویش را از دست داده بود و نتیجتا به سازش با رژیم پهلوی پرداخت! ارزیابی شما از این ادعا چیست؟
به نظرم جرئت زیادی میخواست که کسی بالای منبر بگوید: شاه ادعای خدایی میکند! این شجاعت جز از آقای بهلول برنمیآمد که پیش از آن، در واقعه مسجد گوهرشاد نقشآفرینی کرده و سی و اندی سال، به خاطر آن زندان و آوارگی را تحمل کرده بود.
منابر و سخنرانیهای علامه بهلول، برای اقشار متنوعی از مردم جذابیت داشت. به نظر شما علت این امر چه بود؟
این به خاطر ویژگیهای شخصیتی آقای بهلول بود. ایشان حقیقتا ولائی و متواضع بود و حرف و عملش، با هم تطابق داشت. به همین دلیل وقتی حرفی میزد، مردم میدیدند که خودش به گفتهاش عمل میکند و اساسا از جنس خودشان است؛ به همین دلیل سخنانش را میپذیرفتند. از سوی دیگر، مرحوم بهلول همواره در پی رفع حاجات مردم بود و در این زمینه، کوچکترین ریا و شائبهای نداشت و سراپا صداقت و درستی بود. ابدا اهل شهرت، مریدبازی و دار و دسته راه انداختن نبود و هر کاری که میکرد، با نهایت دلسوزی انجام میداد. واقعا دلش برای مردم میسوخت و همه را از عمق جان دوست داشت و به آنها دعا میکرد. راضی به آزار و اذیت هیچ کس، از جمله همسرش نبود. یکی از کارهای بدیع ایشان این بود که وقتی در دوره رضاخان تصمیم گرفت تا وارد میدان مبارزه شود، همسرش را طلاق داد و پس از طی شدن ایام عده، او را به عقد مرد دیگری درآورد! میگفت: «نمیخواهم به خاطر مبارزات و فعالیتهای من، آزار و اذیتی متوجه همسرم شود».
علامه بهلول، در مناطق سنینشین هم منبر میرفت. سخنرانیهای ایشان در این مناطق، چه سبک و سیاقی داشت؟
خودش میفرمود: «باید با مخالفان اتمام حجت کنیم و حرفهایمان را بزنیم، که فردای قیامت نگویند کسی با ما در این زمینه حرف نزد و بحث نکرد». البته در این سخنرانیها، جانب منطق و متانت را نگاه میداشت. ایشان میدید که با دلایل پیش پا افتاده هم، میتواند افراد را قانع کند و ضرورتی به طرح استدلالهای قوی فلسفی نمیدید. با مخاطبان، به زبان آنان سخن میگفت و نتیجه هم میگرفت.
ملاک ایشان برای انتخاب شهرهایی که برای تبلیغ به آنها دعوت میشد، چه بود؟
در این مورد چیز دقیقی نمیدانم؛ لذا نمیتوانم اظهارنظری داشته باشم، ولی مطلعم که همه جا میرفت و از هر شهری هم که عبور میکرد، کافی بود تا مردم متوجه حضورش بشوند. میآمدند و ایشان را با خود میبردند. البته ایشان بیشتر به مناطق محروم میرفت، ولی ملاکش این نبود که مثلا علیآباد کتول جای ثروتمندی است، یا شاهرود؟ طبیعی است کسی که احساس مسئولیت میکند، به جایی میرود که بیشتر به او نیاز دارند. این تکلیف شرعی یک روحانی است که به منطقهای برود که کمتر مبلّغی به آنجا میرود و مردم آنجا با معارف اسلامی، آشنایی چندانی ندارند.
در شخصیت و سیره علامه بهلول، چه نکاتی برای مردم جالب و جذاب بودند؟
مردم اساسا از کسانی که اهل تجمل و خودنمایی نیستند، بلکه زاهد و بیرغبت به دنیا هستند، خوششان میآید. آقای بهلول واقعا زاهد بود. از دیگر ویژگیهای ایشان، ارتباطات گسترده مردمی بود و پیر و جوان و زن و مرد، به سادهترین وجه به ایشان دسترسی داشتند و به هر جا که دعوتش میکردند، قبول میکرد و میرفت. ایشان برای خود، جایگاهی قائل نبود و با فقیر و غنی مینشست. در قبال دینش، بسیار احساس مسئولیت داشت و به همین دلیل، در قضیه اعتراض به تغییر لباس رضاخانی در مسجد گوهرشاد، از جانش گذشت و بعد هم بیش از سی سال، آن دربهدریها، مصائب و زندانها را تحمل کرد. در یک کلام دلیل اصلی موفقیت ایشان، ارتباط قوی با خدا و مردم بود.
مردم به دلیل اعتماد به علامه بهلول، وجوه زیادی را نیز در اختیار ایشان قرار میدادند. این اموال چگونه مصرف میشد؟
یادم هست موقعی که ایشان را برای اولینبار در مسجد جامع علیآباد کتول دیدم، موقعی که منبرش تمام شد، به او مقداری پول دادند. کمی را برداشت و گفت: «باقی را بین فقرا تقسیم کنید». خودش هم معمولا، هر وجهی که به دستش میرسید، به مستمندان و ضعفا میداد. البته و علیالاصول، کمخرج بود و نیازی هم به پول نداشت.
شخصیت عبادی علامه بهلول را چگونه دیدید؟
نماز سر وقت ایشان، هرگز فوت نمیشد و دائمالذکر بود. ایشان بر وزن دعای ندبه و زیارت امینالله، در ذم دشمنان اهلبیت(ع) شعر سروده و آنها را لعن کرده بود! من شبهای پنجشنبه در منزلم، درس اخلاق میدادم. ایشان در یکی از آن شبها، به این جلسه آمد. در آنجا گفت: «من تا به حال دویستهزار بیت شعر گفتهام...» و آن شب، تعدادی از آن اشعار را خواند. بسیار اهل دعا و ذکر بود، ولی درباره اذکاری که زمزمه میکرد، چیزی نمیدانم! اصولا درباره این موضوعات، زیاد با کسی حرف نمیزد!
گاه به علامه بهلول، برخی کرامات را نسبت میدادند، که البته ایشان از پذیرش آن ابا داشت؛ از جمله این کرامات، برخورداری از «طیالارض» بود. تحلیل شما دراینباره چیست؟
همانطور که اشاره کردید، خود ایشان همیشه انکار میکرد. مرحوم آیتالله سیدعباس کاشانی میگفتند: یک بار به آقای بهلول گفتم: شما در فلان روز، در فلان جا و روز بعدش در جایی بودی که دستکم دو روز راه است؛ چطور میگویی که طیالارض نداری؟ آقای بهلول در پاسخ به ایشان، سکوت کرده بود! بدیهی است که اگر چنین مقاماتی هم داشت، مرهون تقوا و کفّ نفس بود. ایشان به یکی از دوستان گفته بود: «من چه در جوانی و چه بعد از آن، هرگز در زمینه شهوت گناه نکردم». بدیهی است خداوند به کسی که این چنین بر نفس خود مسلط است، چشم برزخی و کرامات التفات میکند. میفرمود: «ادعا نمیکنم که اهل بیت(ع) محبی بهتر از من ندارند که دارند، اما دشمنان اهل بیت(ع)، دشمنی از من دشمنتر ندارند!». کسی که اهل تبرّاست، حتما اهل تولا هم هست و بیتردید ایشان در محبت به اهل بیت(ع) هم، بسیار قوی بود و همین هم برایش توفیقات فراوانی آورد.
ایشان در مطایبه و مزاح هم، ید طولایی داشت. دراینباره چه خاطراتی دارید؟
بله؛ آقای بهلول شوخیهای جالبی هم داشت. یک بار سپاهِ مشهد از ایشان دعوت کرد که به مقرشان برود و سخنرانی کند. من هم در خدمتشان بودم. ایشان به شوخی میگفت: «بیا کنار من بنشین تا این آقایان عکس بگیرند و هر وقت مردم عکس ما دو تا را با هم دیدند، به یاد شیخین بیفتند!». بااینهمه مهمتر از شوخیهایش ــ که فراوان هم بودند ــ فضایل و خصال اخلاقیاش بودند. خاطرم هست که یک شب به منزل ما تشریف آورد و من برای اینکه همه خانه متبرک شود، ایشان را در همه اتاقها گرداندم! خانمها هم گفته بودند که ما میخواهیم ایشان را ببینیم. خداوند در آن روزها به ما نوهای داده بود که آن شب داشت یکسره گریه میکرد! مرحوم بهلول او را در آغوش گرفت و برایش اشعاری خواند و بچه ساکت شد. به نظر من، ایشان از انفاس قدسیه برخوردار بود. یک سال خشکسالی عجیبی پیش آمده بود. ایشان آمد و در میدان راهآهنِ مشهد ایستاد و نماز باران خواند. بعد از نماز ابری آمد و چند قطره باران بارید! من به دوستان گفتم: «این چند قطره باران برای حفظ آبروی بهلول بود، وگرنه دردی از کسی دوا نکرد! این باران آمد که همه بدانند، او پیش خدای متعال چقدر آبرو دارد».
و سخن آخر؟
این برای یک مبلّغ دین، امتیاز بسیار بزرگی است که واقعا زاهد و عابد باشد، آن هم زهدی که به اختیار خود انتخاب کرده باشد، نه زهد از سر اجبار و به خاطر شرایط. مرحوم بهلول با اختیار خودش زندگی زاهدانه را انتخاب کرده بود، وگرنه همه جور امکان دسترسی به مال و منال دنیا را داشت؛ به همین دلیل هم حرفش اثر میکرد. مبلّغین و علمای ما هم، باید علم و عمل خود را هماهنگ کنند، بین مردم باشند، برای خود مرتبت و جایگاه خاصی را قائل نشوند تا بتوانند به موفقیت دست یابند.