«علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، از بازگشت به ایران تا رحلت-6» در گفتوشنود با حجتالاسلام عباس رضاپور
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آغاز آشنایی شما با زندهیاد علامه شیخ محمدتقی بهلول گنابادی، به چه دورهای بر میگردد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. پدر و مادر من اهل روستای بیلُند گناباد بودند، که مرحوم آقای بهلول هم اهل همان جا بود. پدرم روحانی بود و ده، دوازده سالی، با مرحوم بهلول فاصله سنی داشت و چون هر دو در زمینه تبلیغ معارف دینی فعالیت میکردند، با هم مأنوس بودند. پدرم میگفت: سی سال بود که ایشان را ندیده بودم، تا در سال 1348 که به حج مشرف شدم و در قبرستان بقیع دیدم که ایشان دارد صحبت میکند. بعد که سخنانش تمام شد، گفت: «محمد! بلندشو و ذکر مصیبت کن!». پدر گفت: ایشان سی سال بود که مرا ندیده بود، بااینهمه در بین آن جمعیت مرا شناخت! آقای بهلول وقتی به ایران برگشت، به خانه ما رفت و آمد داشت و مأموران ساواک هم، دائما خانه را میپاییدند! من در آنجا بود که با ایشان آشنا شدم.
به نظر شما با سوابق طولانی علامه بهلول در مبارزه با رضاخان، چرا هنگامی که به ایران برگشت، رژیم چندان مزاحم او نشد؟
ایشان وقتی به ایران برگشت، یک پیرمرد سالخورده و فرسوده بود و عملا دیگر نمیتوانست منشأ فعالیت خاصی باشد. ساواک هم کاملا ایشان را تحت نظر داشت. البته برخی محاسبات سازمان امنیت درباره ایشان هم، درست نبود.
چه ویژگیهایی درشخصیت ایشان، برای شما برجستهتر مینمود؟
ایشان حافظهای استثنائی داشت و در هشتسالگی، قرآن را حفظ کرده بود. مهمترین نکته در زندگی ایشان، این بود که همه وجودش در خدمت رضای خدا بود. نه در بند شهرت و پول بود و نه حتی به استراحت اهمیت میداد. از اراده و قدرت عجیبی برخوردار بود و سادهزیستیاش نظیر نداشت. در ایامی که من ایشان را دیدم، غالبا ساکت بود. منبرهایش هم معمولی بود و موضعگیری خاصی علیه رژیم نمیکرد و به همین دلیل هم، ساواک چندان کاری به او نداشت! عمیقا مطمئن بود که خداوند هر صد سال، کسی را میفرستد تا دینش را احیا کند. او منتظر بالا گرفتن قیام حضرت امام بود و این را از سالها پیش حدس میزد. گذشته از این، همیشه میگفت: «اگر کسی صادقانه و خالصانه، خدا را سرلوحه اعمالش قرار دهد، حضرت حق هم برکاتش را به او اعطا میکند». همواره نگران انجام وظیفه بود و میگفت: «امیرالمؤمنین(ع) با آن جایگاه و مقام، همیشه در برابر خداوند تواضع و گریه داشت و از اینکه وظیفهاش را بهدرستی انجام نداده است، مینالید! ما چگونه میتوانیم تصور کنیم که وظیفهمان را درست انجام دادهایم؟ ایشان انصافا عالم مخلص، خودساخته و هوشمندی بود که ذرهای هوای نفسانی در او راه نداشت. زندگی بسیطی هم داشت، معمولا غذایش نان و ماست یا کشک بود.
رابطه علامه بهلول با مردم را چگونه دیدید؟ به عبارت دیگر، رمز جاذبه ایشان برای مردم و بهویژه جوانان چه بود؟
ایشان از هر فرصتی، برای کمک و خدمت به خلق استفاده میکرد. با همه خلق خدا هم راه میآمد. برای همین اهل سنّت هم، ایشان را به گرمی میپذیرفتند و به سخنانش گوش جان میسپردند. همیشه وقتی به مشهد میآمد، چون در خانه ما احساس امنیت و راحتی میکرد و پدر و مادرم خیلی به ایشان احترام میگذاشتند، به منزل ما میآمد. همیشه هم ساعت 9 میخوابید و ساعت 12 شب بلند میشد و پیاده به حرم میرفت. نیروی بدنی عجیبی داشت و در آن سن و سال، در ماه رمضان و با زبان روزه، گاهی هشت منبر میرفت! برایش هم فرق نمیکرد که مخاطبانش چند نفر باشند. حتی اگر دو نفر هم بودند و دعوتش میکردند، با کمال تواضع میپذیرفت. اهل هیچ تعارف و تشریفاتی نبود و زندگیاش را وقف تبلیغ دین کرده بود.
وقتی در خانهای میهمان میشد، تلاش داشت تا باری را از دوش خانواده بردارد. یک شب در منزل ما میهمان بود و متوجه شد خانمی از بستگان که به تازگی وضع حمل کرده، حال خوبی ندارد و کسی هم نیست که در نگاهداری بچه کمکش کند. بلافاصله به منزل او رفت و گفت: «من از نوزادت نگهداری میکنم؛ شما برو و استراحت کن». آن شب تا صبح، از بچه آن زن بیمار مراقبت و او نیز استراحت کرد.
به نظر شما علت تأثیرگذاری منابر علامه بهلول چه بود؟
سادگی، ارتباط راحت و بیواسطه با مردم، معاشرت با آنها و سادهزیستی. ایشان خاطرات فراوانی را در سینه داشت، تاریخ را خوب میدانست، شعر و لطیفه زیاد میدانست و با زبان ساده مردم کوچه و بازار، با آنها حرف میزد. در نگاه، گفتار و رفتارش، خود را برتر از مردم نمیدید و به همین دلیل حرفش تأثیر داشت. تمایز قائل نشدن بین خود و مردم، مهمترین ویژگی زندگی ایشان بود و همین موجب محبوبیت بسیارشان شده بود.
احتمالا رمز اعتماد فراوان مردم به ایشان نیز، همین بود؛ اینطور نیست؟
بله؛ ایشان همه کارهایش برای خدا بود. اگر اعمال و گفتار ما هم در جهت جلب رضای خدا باشد، لازم نیست به شیوههای دنیایی متوسل شویم. در رفتار و گفتار مرحوم بهلول، عناصر ظاهری و مادیِ جذب مخاطب وجود نداشت و چون کارهایش مخلصانه بودند، دلهای همه را تسخیر میکرد. ایشان از ظواهر دنیایی عبور کرده بود و برایش فرقی نمیکرد که مثلا به او پولی بدهند یا ندهند، یا به او احترام بگذارند یا نگذارند، یا از او تعریف یا سرزنشش کنند! هیچ چیزی ایشان را در وظیفه خدمت به مردم متزلزل نمیکرد. حالت تواضع و خدمت به مردم، در تمام ابعاد زندگی ایشان موج میزد. نه به شهرت وابسته بود، نه به پول و مقام، یا هر تعلق دیگری. کاملا از دنیا آزاد بود. حالات عرفانی ایشان، فوقالعاده قوی بود.
علامه بهلول از چه طریق، به این شخصیت بارز معنوی و عرفانی دست یافته بود؟
ایشان به انجام واجبات و مستحبات، فوقالعاده مقیّد بود و از مال دنیا و نعمات آن، فقط در حد زنده ماندن استفاده میکرد، نه برای خوشگذرانی. یکبار به ایشان گفتم: لااقل یک استکان چای بخورید. ایشان گفتند: «الان شصت سال است که چای نخوردهام و شصتهزار تومان هزینه سالانه آن را صرف فقرا کردهام. چرا کاری را که نه تنها فایدهای برایم ندارد، بلکه ممکن است ضرر هم داشته باشد انجام بدهم و تازه برایش هزینه هم بکنم؟ بهتر نیست همین پول را صرف کار مفیدی بکنم؟» یعنی حتی در این حد هم، حاضر نبود اسراف کند. اگر مال یا وسیلهای به دستش میرسید و متوجه میشد که کسی به آن نیاز دارد، معطل نمیکرد. برای خودش چیزی نمیخواست و هر چه را داشت، به دیگران میداد و انفاق میکرد. شاخصه قوی ایشان، بریدن از دنیا بود. معتقد بود که انسان باید آگاهانه و عالمانه، عبادت، کار و زندگی کند.
بسیار انسان باارادهای بود و همین اراده بسیار قوی، به ایشان نیروی مضاعفی داده بود که بر هر دردی فائق میآمد و در سن کهولت در ماه رمضان و با زبان روزه، هشت منبر در هشت نقطه شهر میرفت! حالات و روحیات ایشان، با امثال بنده قابل قیاس نیست. ما تا دو کلمه درس میخوانیم و دیگر خدا را بنده نیستیم، اما ایشان در کمال تواضع خدمت میکرد و حتی در روستاهای دور هم که دعوتش میکردند، بدون لحظهای تأمل قبول میکرد، ترک موتور و دوچرخه مینشست و برای منبر به روستاها میرفت! همیشه روزه بود و اگر کسی فوت میکرد و احتمال میداد که روزهای به گردنش بوده، به نیابت از او روزه میگرفت! میگفت: «از زمانی که بالغ شدهام، هر سه ماه رجب، شعبان و رمضان را روزه گرفتهام». خودش را عادت داده بود که وقتی یک وعده غذا میخورد، وعده بعدی را نخورد. میگفت: «این توصیه حضرت رضا(ع) است». به همین دلیل هم سالم بود و بیمار نمیشد. همیشه غذاهای طبیعی را میخورد و قوت غالبش، نان و ماست بود. از نظر سیاسی هم هوش سرشاری داشت و با حافظه شگفتانگیزش، تحلیلهای جالبی ارائه میکرد.
به سلامتی و توان بدنی علامه بهلول اشاره کردید. به نظر شما، رمز آن چه بود؟
پس از توکل به خدا، غذای ساده خوردن و پیادهرویهای طولانی. بین وعده غذاها، چیزی نمیخورد. به انار و آلو علاقه داشت و هندوانه را به جای غذا و با نان میخورد. ساده غذا خوردن، پیادهروی زیاد، یک وعده غذا خوردن و یک وعده نخوردن، بسیار به سلامتی انسان کمک میکند. البته این شیوه زندگی، کار هر کسی نیست و توکل بالا، معنویت شگفتآور و اراده قوی میخواهد.
به قدرت تحلیل سیاسی علامه بهلول اشاره کردید. نگاه ایشان به مکانت حضرت امام و رهبر معظم انقلاب اسلامی و میزان حمایت وی از نظام اسلامی را چگونه دیدید؟
ایشان به حضرت امام علاقه زیادی داشت و چندباری هم، به محضرشان رفته و با ایشان صحبت کرده بود. با رهبر معظم انقلاب هم، بارها ملاقات و صحبت کرد. شنیدم که در مشهد، نزد یکی از آقایان رفته و گفته بود: «امروز امام نیاز به کمک دارد، امام علی(ع) دید که اگر بخواهد به اسلام کمک کند، حتی لازم است که به حکومتهای جور هم مشورت بدهد، حالا که حکومت اسلامی است. آیا میتوانید برای کمک نکردن به ایشان، عذری داشته باشید؟». ایشان واقعا به امام علاقه داشت و حرفهایش را هم، خیلی صریح و بیپرده میزد و با کسی تعارف نداشت. در قیام مسجد گوهرشاد، تشخیص داد که در کنار آیتالله حاج آقا حسین قمی میتواند خدمت کند و نقش خود را بهدرستی ایفا کرد. بعد از انقلاب هم احساس کرد که در کنار امام میتواند خدمت کند و در برابر پسر آیتالله حاج آقا حسین قمی موضعگیری کرد! ملاک او ادای تکلیف بود.
آخرین دیدار شما با ایشان، در چه زمانی روی داد؟
بعد از فوت پدرمان، ایشان برای تسلیتگویی به منزل ما آمد. آن روزها اخبار زلزله بم را شنیده و بسیار اندوهگین شده و تصمیم گرفته بود به بم برود، که رفت و حادثهای برایش پیش آمد.
و سخن آخر؟
ایشان بسیار عاطفی و بامحبت بود و به همه افراد از هر قشر و طبقهای، احترام میگذاشت و بین آنان تفاوتی قائل نمیشد. همواره سعی میکرد توجه مردم را به سمت خدا جلب کند. در میان مردم زیست و در دل مردم جای گرفت و در میان آنها هم زندگی را بدرود گفت.