«درنگی در سیره علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی-1» در گفتوشنود با حجتالاسلام ثواب علی حیدری
به باور بسیاری از روحانیون و شیعیان پاکستان، دوران رهبری علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی، دستاوردهای دینی و سیاسی بزرگی به همراه داشته است. این تجربه از جنبههای گوناگون، در خور خوانش و تحلیل مینماید. در گفتوشنود پیآمده، حجتالاسلام ثواب علی حیدری به بیان ارزیابی و خاطرات خویش از آن مقطع پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
طبعا نخستین پرسش ما در این گفتوشنود، درباره چگونگی آشنایی شما با علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی است.
بسم الله الرحمن الرحیم. قبل از نهضت سال 1982 شهید بزرگوار علامه سیدعارف حسین الحسینی (قدس سره) علیه دولت، که منجر به دستگیری و زندانی شدن ایشان شد، با ایشان آشنا بودم، ولی بعد از این رویداد آشنایی ما بیشتر شد. توضیح ماجرا از این قرار است که شهید در سال 1982، علیه دولت یک نهضت حسینی به راه انداخت و نیروهای حکومتی دستگیرش کردند، اما بعد از 23 روز و اعتراضات گسترده مردم، دولت خواست ایشان را از زندان آزاد کند، که شهید فرمود: «من در زندان کلاس درسی را آغاز کردهام و تا آن را تمام نکنم، از زندان بیرون نمیآیم!». این نمایشی از اقتدار شیعه در پاکستان و رهبر جدید آن بود.
گویا شما با شهید سیدعارف الحسینی، نسبت فامیلی هم دارید. بزرگان خانوادهتان درباره ایشان چه میگفتند؟
پدرم، مرحوم سیدفضل علیشاه، از زمانی که در نجف اشرف بودند، با ایشان آشنایی داشتند. پدر در خانه، بسیار از زهد، شجاعت و خوشاخلاقی شهید تعریف میکرد. واقعا هم همینطور بود. کافی بود یک بار شهید را میدیدید، تا محبت ایشان در دلتان جای میگرفت. آن زمان که کودک بودیم، ایشان را بسیار دوست داشتیم، اما در عین حال شهید هیبتی داشت که انسان وادار میشد همواره احترام ایشان را نگه دارد. یادم هست که هر وقت ایشان را میدیدیم، اشتیاق پیدا میکردیم که دوباره زیارتشان کنیم.
چه ویژگیای در شهید عارف الحسینی باعث شد که ایشان بتواند در شرایط ملتهب و نابسامان پاکستان، رهبری یک نهضت دینی را به عهده بگیرد؟
تعهد شهید نسبت به دین، احکام و مظاهر آن، مرجعیت شیعه و امام خمینی، چنین موقعیتی را برای ایشان فراهم آورد که به عنوان رهبری موفق و پرکار، بتواند نهضتی را مدیریت کند که قبل از ایشان پراکنده شده و دیگر چیزی از آن باقی نمانده بود! شهید عارف الحسینی زمانی که به رهبری رسید، بیش از 38 سال نداشت و بسیار جوان بود. از نظر علمی هم، خیلیها از ایشان برتر بودند و اساسا علمای زیادی بودند که در جامعه نفوذ بیشتری داشتند، اما ایشان به دلیل تدین و خلوص بسیار بالا، توانست رهبری نهضت جعفری را در دست بگیرد و توفیقات فراوانی را بهدست آورد.
ظاهرا ایشان در آغاز، تمایلی هم به قبول این مسئولیت نداشت؛ اینطور نیست؟
بله؛ تمایلی نداشت و علمای بزرگ پاکستان بودند که از ایشان درخواست کردند تا رهبری نهضت جعفری را به عهده بگیرد. حتی در کنگره عمومی نهضت جعفری، که برای تعیین رهبر تشکیل شده بود، هرچه علما اصرار کردند ایشان قبول نمیکرد، ولی موقعی که در بهکر مرحوم صفدر حسین نجفی ــ که از علمای برجسته پاکستان و مؤسس حوزه علمیه لاهور به نام «جامع المنتظر» بود ــ ایشان را به وجود مبارک حضرت زینب(س) قسم داد، شهید عارف الحسینی پذیرفت و از آن به بعد، با جدیت انجام وظیفه را دنبال کرد.
هنگامی که شهید عارف الحسینی رهبر نهضت جعفری شد، در ایران جنگ با عراق ادامه داشت و افغانستان نیز، درگیر جنگ بود. کشورهای خارجی هم سعی میکردند بین شیعیان و اهل سنّت تفرقه ایجاد کنند. ایشان در این شرایط، چگونه توانست به ایفای نقش بپردازد؟
شهید عارف الحسینی به تبعیت از امام خمینی، همواره از وحدت مسلمین دم میزد. یادم هست ایشان چند روز قبل از شهادتش، به شهر پاراچنار آمد و در جشن عید غدیر شرکت کرد. شهید همراه با خود علمای اهل تسنن را نیز آورده بود، درحالیکه پیش از آن اصلا چنین چیزی امکان نداشت، اما ایشان بهقدری نفوذ داشت و بعضی از علمای تسنن بهقدری به شهید علاقه داشتند که به جشن روز عید غدیر هم آمده بودند. ایشان هر جا که میرفت، علمای اهل تسنن را دعوت میکرد و با وجود پایبندی شدید به مذهب تشیع و اصول آن، با علمای سایر مذاهب اسلامی هم تعامل داشت. به همین دلیل هم اکثر آنها، در مراسم تشییع و عزاداری ایشان شرکت کردند و حتی در پاراچنار ــ که سنیها و شیعیانِ آن دائما با یکدیگر درگیر هستند ــ همگی برای تشییع ایشان آمده بودند.
از دیدگاه شما علت چنین گرایشی به ایشان، از سوی علما و پیروان دیگر مذاهب اسلامی چه بود؟
ایشان ظرفیت و وسعت فکری عجیبی داشت و تفکر و تلاش خود را به مذهب و طایفه خاصی محدود نمیکرد و کل عالم اسلام را در نظر داشت؛ به همین دلیل با اینکه جهاد افغانستان جهاد اهل تسنن بود، بسیار علاقه داشت تا به افغانستان برود و در کنار مجاهدین افغان بجنگد و به آنها کمک کند. خوشبختانه شهید با همین روحیه توانست عده زیادی از علمای اهل تسنن را با خود همراه کند، که بیایند و در کنار هم به وحدت مسلمین بیندیشند.
سلفیها دشمن درجه یک وحدت مسلمین هستند و برای جهان اسلام و بهخصوص شیعیان، به مشکل بزرگی تبدیل شدهاند. برخورد شهید عارف الحسینی با آنها چگونه بود؟
همینطور است. وهابیها در سال 1986، فقط در لاهور بیش از صد حسینیه را آتش زدند، که تا آن موقع سابقه نداشت. آنها در پاراچنار پنج حسینیه را آتش زدند، که منجر به درگیری شدیدی شد. این جماعت پاراچنار را از شیعیان تخلیه و شهر مندیگو را هم تصرف کردند. سلفیها در دوران رهبری ایشان، بهشدت دنبال درگیری و تشنج بودند، ولی شهید توانست با هوشیاری با آنان تعامل کند. ایشان در گردهماییهایی چون کنگره حج، از آنها دعوت میکرد. همچنین در مراسمهایی چون راهپیمایی روز قدس، به مدارس آنها میرفت و آنان را به مدرسهاش دعوت میکرد و در سخنرانیهایش، علیه فرقه و مذهبی سخن نمیگفت. همواره از تشیع دفاع میکرد، اما به دیگران تعرضی نداشت. این شیوه توانسته بود قدری آنها را آرام کند.
قدری درباره فعالیتهای فرهنگی، عمرانی و اجتماعی شهید عارف الحسینی سخن بگویید.
شهید در طول چند سال رهبری، با مسائل متعددی دست به گریبان بود و متأسفانه نتوانست برای وضعیت اقتصادی شیعیان، کار چندان زیادی بکند، اما در زمینه فعالیت فرهنگی، فوقالعاده موفق بود و مراکز دینی، حوزهها، مساجد و حسینیههای زیادی را بنا نهاد. پیش از ایشان جوانانی بودند که اصلا اسم دین و مکتب به گوششان نخورده بود، ولی با تلاشهای ایشان، بحمدالله هدایت و متدین شدند. دکترها و مهندسین زیادی بودند که رشتههای تحصیلی خود را ترک کردند و طلبه شدند! خود من مهندسی میخواندم و نمیدانم اگر شهید نبود، کارم به کجا میکشید، ولی با هدایت و راهنمایی ایشان، الحمدلله به تحصیل در علوم حوزوی پرداختم. شهید همواره در بین دانشجویان جستوجو میکرد تا ببیند چه کسی استعداد طلبگی دارد، تا او را به انجام تحصیلات حوزوی تشویق کند. در منطقه اروگزی ایجنسی هزاران شیعه زندگی میکنند که قبل از رهبری و اقدامات شهید، فقط یک مسجد داشت! ایشان در آنجا مدرسه بزرگی به اسم «انوار المدارس» و مسجد جامع بزرگی را تأسیس کرد؛ همچنین در مناطق مستضعف ایالت سرحد پاکستان و جاهای دیگر هم، مساجدی را بنا نهاد. قبل از ایشان کسانی در منزل خود دعای کمیل میخواندند، ولی رسم نبود در مساجد جمع شوند و دعای کمیل بخوانند. شهید این رسم مبارک را بنا نهاد و امروز از منارههای مساجد و حسینیهها، در شبهای جمعه صدای دعای کمیل شنیده میشود. ایشان در شهر پیشاور، مدرسه بزرگی به نام «جامعه المعارف و الاسلامیه» را تأسیس کرد و در همین مدرسه هم به شهادت رسید. شهید عارف الحسینی به تربیت جوانان اهمیت زیادی میداد و حدود 280 کیلومتر جاده صعبالعبور را طی میکرد، تا به دانشگاه برود و درس اخلاق بدهد.
رفتار ایشان هنگام سفر رهبر معظم انقلاب اسلامی به پاکستان را چگونه تحلیل میکنید؟
زمانی که قرار بود حضرت آقا به پاکستان تشریف بیاورند، ضیاءالحق از شهید خواسته بود که در کنار ایشان باشد، ولی آن بزرگوار قبول نکرد؛ چون او را مروّج سلفیگری در پاکستان و دشمن شماره یک شیعیان میدانست. ایشان ترجیح داد تا مستقلا به دیدار آقا برود و در معیّت رئیسجمهور نباشد.
از مشکلات و موانعی که بر سر راه فعالیتهای شهید عارف الحسینی وجود داشت، چه مواردی قابل اشاره هستند؟
متأسفانه در پاکستان فضایی بهوجود آمده بود که در ظرف چند سال رهبری، ایشان مجبور بود بخش اعظم وقت و انرژی خود را صرف اثبات شیعه بودنش بکند! بهقدری مورد ظلم بود که برخی میگفتند ایشان منکر «یا علی مدد» است! لذا ایشان سخنرانی کرد و گفت: «مثل ما مثل ماهی است که بیآب زنده نمیماند، ما هم بدون حضرت علی(ع) زنده نمیمانیم و عزاداری سیدالشهدا(ع) شاهرگ حیات ماست». یکی از دشمنان مهم ایشان، پسرعمویش ژنرال جمال سید بود، که در حکومت ضیاءالحق مقام بالایی داشت. اینها اصلا مرجعیت را قبول نداشتند و بیشتر دنبال مراد و مریدی و خانقاه و... بودند و برای شهید، مزاحمتهای زیادی را ایجاد میکردند. از دیگر مخالفان ایشان، سیدحامد علی شاه موسوی بود که با سیدمحمد شیرازی ارتباط داشت و او را ترویج میکرد. مخالفت دشمنان شهید با ایشان، بیشتر جنبه سیاسی داشت. آنها به شهید طعنه میزدند که مواجببگیر ایران است! البته پشت سر این شایعات، سازمانهای اطلاعاتی پاکستان و جیرهخواران بیگانگان قرار داشتند و طعنهزنندگان، از آنها تمکین میکردند.
آخرین خاطره شما از شهید عارف الحسینی چیست؟
آن بزرگوار چهار، پنج روز قبل از شهادت، به پاراچنار آمدند و چند روزی در آنجا بودند و ملاقاتهایی با دوستانشان داشتند. چند بار هم به خانه ما تشریف آوردند. ایشان از من پرسید: «میخواهی در آینده چه کاره بشوی؟ دکتر؟ مهندس؟ معلم؟ هیچ فکر کردهای که آخوند بشوی؟». من گفتم: «نه». فکر کردم عصبانی شود، ولی با مهربانی و عطوفت لبخند زد. این آخرین تصویری است که از او در ذهن دارم.
خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید؟
روز جمعه و مدرسه تعطیل بود. میخواستم از خانه بیرون بروم که مادرم صدایم زد. دیدم گریه کرده است. ایشان به من گفت: «سید شهید شده است». روز بسیار تلخی بود.