پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
بسا تاریخپژوهان معاصر در تحلیل نهایی خود، تشکیل کمیته مجازات را ساخته و پرداخته استعمار انگلستان قلمداد کردهاند. دیدگاه شما دراینباره چیست؟
بسمالله الرحمن الرحیم. کلمه استعمار در غایت معنای خویش، به معنای آبادانی و بنا کردن است، اما استعمار در تاریخ سیاسی، چه در ایران و چه در جهان، حرکتی ضدبشری و ضدانسانی و با هدف تسلط بر آن مناطق و غارتشان تعریف شده است. استعمار انگلیس تقریبا از اواخر دوره صفویه، فعالیت تحقیقاتی خود را در کشوری دیگر آغاز کرد. آنها برای انجام عملیات تحقیقاتی خود، افرادی را به عنوان جهانگرد و محقق، به مناطق مختلف گسیل میداشتند. از دیگر اقدامات انگلیسیها برای نفوذ در دیگر کشورها، فرستادن میسیونرهای مذهبی و افرادی در قالب تاجر به این ممالک بود. انگلیسیها توانستند با فرستادن میسیونرهای مذهبیشان به ایران، روند تحقیقاتشان را در زمینههای زبان، فرهنگ، آداب و رسوم جامعه کامل کنند؛ لذا میبینیم که در دوره قاجار، فقط 2217 سفرنامه درباره ایران، توسط انگلیسیها نوشته شده است. از طرفی میسیونرهای انگلیسی از همان ابتدای ورودشان، شروع به ساخت کلیسا و گسترش تبلیغات دینی میکردند. البته تبلیغاتشان برای مسیحی کردن مردم مسلمان نبود، بلکه برای بیدین کردن مردم بود. اولین حرکت جریانساز استعمار در ایران، تأسیس فرقی چون بابیگری، ازلیگیری و بهائیگری بود. ایجاد تشکیلات
فراماسونری در ایران هم، از دیگر جریانات استعمار انگلیس است. البته تشکیلات، احزاب و انجمنهایی را هم همچون: انجمن اخوت، جامعه آدمیت، لژ بیداری، لژ روشنایی، کمیته مهاجرت و کمیته مجازات و... تشکیل دادند. هدف از تأسیس کمیته مجازات هم، ایجاد ناامنی در جامعه بود.
انگلیسیها چه زمان به این نتیجه رسیدند که برای تثبیت قدرت خود در ایران، باید سیاست بحران را در پیش گیرند؟
استعمار انگلیس پس از انقلاب مشروطه برای دستیابی به اهدافش، طرح تغییر نوع حکومت در ایران را بهتدریج در دستور کار خود قرار داد. برای اجرای این طرح، نیاز به بحرانسازی بود تا از این طریق، فضای سیاسی کشور ناامن شود. سیاست بحرانسازی از یکسو به بحرانهای اقتصادی از جمله بحران نان، دامن میزد و از سوی دیگر از طریق انجمنهایی که ایجاد کرده بود، عرصه سیاست را ملتهب میکرد. در آن دوره دهخدا در نامهای به طالبوف، از او میخواهد که به ایران بیایید، چرا که ایران ترقی کرده و تحولاتی بهوجود آمده است، چرا که پانصد انجمن، حزب و سازمان در ایران تأسیس شده است. اما طالبوف در پاسخ به او مینویسد: «کدام حیوانی آن هم یکشبه، پانصد حزب در ایران درست کرده است؟ پیدایی یک حزب مقدماتی میخواهد». بعد دهخدا را نصیحت میکند که اینطور آسان به مسائل نگاه نکند. قتل و ترورهایی که بعد از جنگ جهانی اول، از سوی بابیها و ازلیها رخ داد نیز، به منظور بحرانسازی در جامعه بود. علامه امینی در کتاب «شهداء الفضیله»، به بعضی از ترورهای ائمه جمعه و روحانیان سطح کشور اشاره کرده است. درواقع آن ناامنیها را بهوجود آوردند تا بتوانند فردی همچون رضاخان را به عنوان نماد امنیت در کشور جا بیندازند. اتفاقا مرحوم امیرتوکل کامبوزیا، یکی از سیاستمداران دوران پهلوی، در حاشیه یکی از کتابهایش به این مسئله اشاره کرده و نوشته است: «رضاشاه آمد و امنیت را در کشور برقرار کرد! حال چه کسی ناامنی را بهوجود آورد، که رضاخان امنیت بهوجود آورد؟ انگلیسیها آن ناامنی را بهوجود آوردند که بتوانند رضاخان را به عنوان عامل امنیت نشان دهند». البته اگر
قرارداد 1919 به نتیجه میرسید، هیچگاه کودتای رضاخان انجام نمیگرفت؛ چرا که انگلیسیها طبق قرارداد 1919، برای مستعمره کردن ایران برنامه داشتند، اما چون قرارداد به شکست انجامید، انگلیسیها راه حل را در ایجاد کودتا دیدند. انگلیسیها برای انجام کودتا دو گزینه در نظر داشتند، هرچند که برخی تا نُه گزینه را هم میشمارند، ولی عمده نظر آنها به سیدضیاءالدین طباطبائی و رضاخان بود. یکی روشنفکر، روزنامهنگار، زباندان و خانوادهدار، یکی هم یک قزاق بیسواد، بیخانواده و گمنام، که فقط در قزاقخانه مشهور بود. اگر جامعه تن به حاکمیت سیدضیاء میداد، انگلیسیها رضاخان را به صحنه نمیآوردند؛ بهخصوص اینکه سیدضیاء، یک مقدار شعار ضدانگلیسی هم داده و در عین حال، از مروّجان قرارداد 1919 بوده است. به هر روی سیدضیاء موفق نشد و بهتدریج رضاخان به میدان آمد. به همینخاطر است که از زمان کودتا تا تغییر سلطنت، وزیر جنگ فقط رضاخان است. البته یک مدت کوتاهی مسعود کیهان وزیر جنگ بود، اما خیلی زود تغییر کرد. انگلیسیها برای دستیابی به هدف خود، مسئله جمهوریت را نیز مطرح کردند. آنها قصد داشتند همان سیستم ترکیه را در ایران اجرا کنند، اما با شکست مواجه شدند؛ لذا پروژه پادشاهی و تغییر سلطنت را پیش بردند. البته داخل پرانتز عرض کنم که مسئله ایجاد بحران و اغتشاش، در ابتدای انقلاب اسلامی هم وجود داشت. از سال 1358 تا 1360، اغتشاشات در ایران خیلی زیاد است. وجود 150 گروه و حزب و همچنین پانصد عنوان روزنامه، بسیار زیاد است!
گفته میشود که مرحوم محدث قمی نیز به دلیل موضعگیریهایش علیه آمریکاییها، توسط کمیته مجازات مشهد به قتل تهدید شده بود؛ اینطور نیست؟
بله؛ البته ریشههای تهدیدات تروریستی علیه علما، به دوران مشروطه باز میگردد. در این مورد خاص، آمریکاییها قصد داشتند که یک مشروبفروشی، یک مدرسه و یک کلیسا در مشهد بسازند. مجموعه علما از جمله حاج شیخ عباس قمی معروف به محدث قمی، با این مسئله مخالفت میکنند. مخالفت علما، مانع از این شد که این کار را انجام شود، ولی منجر به تهدید ایشان توسط کمیته مجازات مشهد شد. «کمیته مجازات دموکرات مشهد» در نامهای به ایشان مینویسد:«آقای آقا شیخ عباس قمیِ پدر سوخته! شنیدم که در منبر از آمریکاییها حرف بد میزنید، اگر شنیده شد که دومرتبه از این گونه مزخرفات بگویید و تکذیب نکنید، همین دوشنبه به ضرب گلوله شکمت را مثل سگ پاره پوره خواهیم کرد.کمیته مجازات دموکرات مشهد» البته محدث قمی، همان روز عازم حج میشود و کمیته مجازات دموکرات مشهد هم، از بین میرود و قضیه منتفی میگردد. در واقع آمریکاییها از پایان مشروطه تا پایان دوره رضاخان، فعالیتهای بسیاری در ایران دارند؛ مثلا در محلاتی که اصلا مسیحی نداشتیم، اینها دو تا خانواده مسیحی را به آنجا میبردند و در آنجا کلیسا میساختند! در صورتی که از نظر اسلام، کلیساسازی جز برای اقلیتی که در آن مکان هستند، ممنوع است. انگلیسیها و آمریکاییها علاوه بر کلیسا، مدارسی را هم تأسیس کردند. تأسیس مدارس به بهانه تحصیل خارجیها بود، ولی محصلان آنها عموما ایرانیها بودند. حتی در دوره
ناصرالدینشاه هم که مدرسه آمریکاییها تأسیس شد، دختران ایرانی در آنجا تحصیل میکردند. هرچند مدت کوتاهی با اعتراض علما این مدارس تعطیل شد، اما دوباره فعالیت خود را از سر گرفت.
برخی معتقدند که اعضای کمیته مجازات، با علما و روحانیان مشکل داشتند. دیدگاه شما دراینباره چیست؟
بله؛ چون مسئله استعمار انگلیس، دین اسلام بود. همانطور که عرض کردم، ریشههای تهدیدات تروریستی علیه علما، به دوران مشروطه باز میگردد. بد نیست بدانید یکی از حلقههای ارتباط کمیته مجازات و سیاستمداران آن زمان، انجمنی سری به نام بینالطلوعین بود. در این تشکیلات چند چهره برجسته وجود داشتند: سیدمحمد کمرهای، سیدعبدالرحیم خلخالی،
سیدحسن تقیزاده و
حیدرخان عمواوغلی. این افراد همگی از اعضای انجمنهای تندروی دوره نخست مشروطه بودند و بعدا افراطیترین جریانات سیاسی را از درون آن انجمنها ــ که مسلح هم بودند ــ تشکیل دادند. سه رهبر اصلی کمیته مجازات، یعنی منشیزاده، ابوالفتحزاده و مشکوهالممالک هم، از اعضای این انجمن بودند. اکثر اعضای انجمن مزبور هم، در لژ بیداری ایران عضویت داشتند. مستشارالدوله صادق مینویسد: «آقایان علما برای جان خود خوفناک و از طرف دیگر بدون حق و حساب متوقع بودند، که هیئت دولت تازه روی کارآمده، معجلا قاتلین و محرکین را دستگیر کند...». میرزا محسن مجتهد را هم به همین خاطر ترور کردند. میرزا محسن مجتهد یکی از روحانیان مهم تهران و از منصوبان
آیتالله سیدعبدالله بهبهانی بود. او تمام اوقات خود را صرف رفع مشکلات مردم و معرفی آنها به اشخاص متنفذِ خَیر یا وزارتخانهها میکرد. او برخلاف آنچه کمیته مجازات شایع کرد، هیچ ارتباطی با انگلیسیها نداشت و در میان جامعه، از محبوبیت بسیاری برخوردار بود.
اما افراد دیگری همچون رئیس انبار غله نیز، توسط کمیته مجازات ترور شدند؟
بله؛ همانطور که اشاره کردم، اغلب این ترورها برای ایجاد اغتشاش و ناامنی در جامعه بود. از بعد از مشروطه تا سقوط قاجار، اغتشاش در ایران زیاد بود، اما این اغتشاشات و درگیریها به دو بخش تقسیم میشدند: 1. نهضتهای اسلامی ضداستعماری مثل: شیخ محمد خیابانی،
میرزا کوچکخان جنگلی، آیتالله سیدعبدالحسین لاری، سیدکمال در خوزستان،
رئیسعلی دلواری، محمدتقیخان پسیان؛ 2. جریانات استعماری مثل حزب دموکرات، کمیته مهاجرت و کمیته مجازات، یا حرکت ترکمنها که به منظور ایجاد اغتشاش و ناامنی در جامعه صورت گرفت. این دو را نباید با یکدیگر خلط کرد.
گویا اعضای این کمیته، علاوه بر ایجاد ترس و وحشت در جامعه، از رجال باجگیری هم میکردند؟
بله؛ بحث رشوه و باجگیری هم مطرح بود. این کمیته با تهدید، از ثروتمندان و رجال پول دریافت میکرد. مسئله پول گرفتن از رجال و شخصیتها، برای پیشبرد اهداف سیاسی و اقدامات این کمیته، مورد تأیید منشیزاده هم بود. او میگوید: کمیته مجازات با وظایف سری و عملیات خطرناک، البته به منابع مالی نیاز داشت، اما از روشهای متعارف برای جلب کمک بهره نبرد! این تشکیلات برای تامین هزینههای خود، از ترور و ایجاد وحشت در میان مردم استفاده میکرد. آنها از برخی رجال آن دوره، پولهای هنگفتی را به عنوان باج گرفتند، که آنها را ترور نکنند! از جمله موارد رشوهخواری اعضای این کمیته، دریافت دویست تومان از سپهسالار اعظم، چهل تومان از مرآتالممالک، صد تومان از میرزا علی تاجر شالفروش، ابتدا سیصد تومان و نوبت بعد دویست تومان از
تیمورتاش و مواردی از این قبیل.
نصرتالدوله فیروز هم یکی از مهمترین کسانی بود که مورد تهدید کمیته مجازات قرار داشت. اما آنچه از نظر سیاسی مهم بود، این است که کمیته مجازات با ایجاد وحشت و ناامنی موجب میشدند که خیلی از رجال، شخصیتها و حتی افراد تاجر، جرئت حضور در جامعه را پیدا نکنند. این جریان هیچ مرزی برای خود قائل نبود! حتی کریم دواتگر، یکی از اعضای این گروه، بابت باجخواهی از سران کمیته به قتل رسید.
اینکه گفته میشود سران کمیته مجازات از بهائیان بودند، چقدر صحت دارد؟
آمریکاییها بعد از جنگ جهانی اول، متوجه جریانی بنام بهائیت شدند. نبیلالدوله نفر دوم سفارت ایران در آمریکا بود و همسر آمریکایی داشت. نبیلالدوله از سران بهائیت و از دوستان عباس افندی بود. او از خانواده لسانالملک سپهر است و به گفته رائین، در فراماسونری آمریکا مقام شامخی داشت. او که با مقامات آمریکایی در ارتباط بود، یک تشکیلات بهائی آمریکایی را راهاندازی کرد. از آن پس منزل نبیلالدوله، به مرکز فعالیت بهائیان تبدیل شد و آمریکاییها هم از این مسئله استقبال کردند. بعد از مدتی سفیر ایران از آمریکا به تهران میآید و او جانشین سفیر میشود، هرچند به او عنوان سفیر ندادند! حتی وقتی قرار شد مورگان شوستر به ایران برود، نبیلالدوله اسامی بهائیها را به او میدهد. او همچنین به محفل بهائیان ایران نامهای نوشته و از آنها تقاضا میکند که در روز ورود شوستر از وی استقبال شایان به عمل آورند؛ لذا در این دوران میبینیم که یک بهائی، مسئول غلات تهران میشود. سران کمیته مجازات بهویژه اسداللهخان ابوالفتحزاده، ابراهیمخان منشیزاده و محمدنظرخان مشکاتالممالک، بهائی بودند و به تبلیغات بهائیگری شهرت داشتند. حتی ابوالحسن علوی، از همکاران تقیزاده در کمیته برلین، در خصوص ابوالفتحزاده نوشته است: «در همین موقع بود که معلوم شد که او جزء بهائیها شده و شب و روز برای پیشرفت کار آن دسته کار میکرد...». در زمان دستگیری اعضای کمیته مجازات هم، بهائیها در دستگاه نظمیه از چنان نفوذی برخوردار بودند که توانستند پرونده را به شیوه دلخواه خود فیصله دهند! البته اعضای کمیته دستگیر شدند و در مورد برخیهایشان هم حکم اعدام اجرا شد، اما در نهایت موضوع روشن نشد! حال این قدرت بهائیها بود که چنین سیاستی به کار بردند یا سیاست آمریکا، مشخص نیست، اما هر دو میتوانند تکمیلکننده این سیاست باشند. آنچه ما بیشتر برداشت میکنیم این است که سیاست خود آمریکاییها بود؛ چون استعمار عموما از قدرتهایی استفاده میکند که هم بتواند در جامعه شقاق ایجاد کند و هم خودش انگیزه درونی برای مبارزه با آن جامعه داشته باشد. البته انگلیسیها و آمریکاییها، هر دو از جریان بهائیان استفاده کردند؛ لذا دو طیف بهائی بهوجود آمد: 1. بهائیان وابسته به سیاست آمریکا؛ 2. بهائیان وابسته به سیاست انگلیس. انگلیسیها خیلی حسابشده افراد را انتخاب میکردند، اما آمریکاییها بر خلاف آنها، دنبال گستردگی و علنی کردن برنامهشان بودند؛ مثلا پیش از آن عینالملک پدر امیرعباس هویدا، وابسته به سیاست انگلیس بود و در کنار
اردشیر ریپورتر فعالیت میکرد و با همه رجال هم در ارتباط بود، اما این گرایش خیلی بسته و مخفی بود. اما بهائیان آمریکایی از ابتدا، بسیار علنی فعالیتشان را شروع کردند. شاید یکی از عوامل شکستشان هم، همین علنی حرکت کردنشان باشد. البته نفوذ و حضور بهائیان در مناصب دولتی، در سالهای 1332 تا 1357 بیشتر مشاهده میشود؛ چرا که از سال 1332، مناصب ارتش و برخی از نهادهای دولتی و وزارتخانهها، توسط آمریکاییها به بهائیان سپرده شد. تا آنجا که در دولت امیرعباس هویدا، نُه وزیر بهائی داشتیم. از سال 1332 تا 1357 و تا به امروز، تنها بیش از سیصد رجل نظامی بهائی شناسایی شدهاند. در صورتی که شاخه انگلیسی بهائیها، در کل چهار تا پنج نیرو داشت که شامل شعاعالله علایی و برادرش، دکتر
ایادی و برادرش میشدند. البته امروزه هم جریانهای مخالف جمهوری اسلامی در خارج از کشور، به دنبال تقویت بهائیان هستند. رسانههای ضد انقلاب از قبیل بیبیسی هم، از جریان بهائیت به عنوان ابزاری علیه اسلام و انقلاب استفاده میکنند. تا به حال هم چند میزگرد در شبکه بیبیسی، در مورد این مسئله برگزار شده است. حتی در یکی از این میزگردها، حسین یوسفی اشکوری در دفاع از بهائیت صحبت میکرد!
چه اسنادی از بهائی بودن منشیزاده، ابوالفتحزاده و مشکوهالممالک، سران کمیته مجازات، در دست داریم؟
در اغلب کتابهای تاریخی، عموما به بهائی بودن سران و برخی اعضای کمیته مجازات تکیه شده است. از جمله اعضای بهائی این کمیته، احساناللهخان دوستدار است که بعدها وقتی تحت تعقیب قرار میگیرد، به نهضت جنگل میپیوندد. هرچند بعدها به شوروی پناهنده شد، ولی او را به عنوان جاسوس انگلیس اعدام کردند! بهائیان دیگری هم در نهضت جنگل نفوذ کرده بودند. از جمله آنها غلامحسین ابتهاج است، که به جرم جاسوسی برای انگلیسیها محاکمه و محکوم شد، ولی با حمایت احساناللهخان و رضا افشار از معرکه نجات یافت. رضا افشار رئیس مالیه گیلان و یکی از اعضای مؤثر کمیته برلین هم، از بهائیان بود.
نقش مطبوعات وقت در بر هم زدن اوضاع و ایجاد اختلاف و اغتشاش در جامعه، تا چه میزان بود؟
مطبوعات نقش خیلی مهمی در پیشبرد اهداف جریانهای استعماری داشتند؛ به عنوان مثال بزرگترین نقش مطبوعات در دوران مشروطه، این بود که یک شخصیت بزرگی مثل آیتالله شیخ فضلالله نوری، مجتهد اول تهران و نماینده مرجعیت در ایران، را طرفدار استبداد معرفی کرده و بالای دار میفرستند! روزنامه «صبح» تنها نشریهای بود که مقالهای به نفع شیخ نوشت، اما همان شب دفتر آن روزنامه را آتش زدند و به مدیر آن دستور دادند که فردا روزنامه را بدون مطلب شیخ منتشر کند! جوسازی مطبوعات در آن مقطع به اندازهای بود که حتی بعضی افراد موجه جامعه هم باور کردند که شیخ طرفدار استبداد است! روزنامهها تهمتهایی نظیر اینکه شیخ نسبت به آسیدمحمد طباطبائی و آسیدعبدالله بهبهانی حسادت داشت، که چرا آنها او را به جمع خود راه نمیدهند، منتشر میکردند! یا مثلا میگفتند: شیخ به دنبال مادیات است، شیخ مستبد، خودخواه و مرتجع است! شاید بیش از سیزده، چهارده عنوان، برای ترور شخصیت شیخ مطرح کردند و در این کار موفق هم بودند؛ چرا که موجب شد عدهای برای به دار آویختن شیخ، جمع شوند و کف بزنند! البته بعد از شهادت شیخ متوجه شدند که چه خطایی کردند، اما دیگر بیفایده بود. یکی از شاگردان شیخ در توصیف روز اجرای حکم، در خاطراتش مینویسد: «از ناصری (خیابان ناصرخسرو) به سمت بالا میآمدم، که هیاهویی شنیدم. در این حین شیخی به من رسید و با هیجان گفت: حل شد، موفق شدند! پرسیدم: چه شده؟ گفت: شیخ را اعدام کردند و استبداد دیگر از بین رفت! به محض شنیدن این خبر، دو دست را بر سر گرفتم و روی زمین نشستم...». علاوه بر این، تلگراف دروغ از ایران به علمای نجف میفرستادند که شیخ مُخل امورات جامعه شده است. بعد هم به دروغ جوابیهای از نجف به ایران تلگراف میفرستادند!
روزنامهها در دوران تشکیل کمیته مجازات هم، عنصر تبلیغاتی این جریان بودند. از جمله این روزنامهها «صدای ایران» و «ستاره ایران» بودند که با ادعای مشروطهخواهی و قانونخواهی، از اعضای دستگیرشده کمیته مجازات حمایت میکردند. ستاره ایران به طور واضح، از دستگیرشدگان و عملیات تروریستی آنان حمایت کرد. مقالات فراوانی توسط گردانندگان این روزنامه، در حمایت از محبوسین نوشته شده است. این روزنامه به طور واضح، حقایق را وارونه جلوه میداد و تلاش میکرد دستگیرشدگان را از اتهام قتل مبرا سازد. البته تا حد زیادی هم در کار خود موفق بود؛ چرا که مردم به جای پرداختن به اصل موضوع، به این مسئله حساس شدند که زندانیان مظلوم واقع شدهاند و اتهام آنان بیاساس بوده است. شاید «کوکب ایران» تنها روزنامهای بود که به نقد مواضع ستاره ایران و حامیان این کمیته مزدور در مرکز مملکت میپرداخت. اتفاقا حرکت روزنامهها را آقای دکتر حسین آبادیان در کتاب «ایران، از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند»، بسیار خوب تحلیل کرده است.